eitaa logo
قاب دوستان آل یاسین
373 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
128 فایل
حضور شما در این کانال اتفاقی نیست😉 ارتباط با ادمین ها ✍️ @z_agh61 @yas1979
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ❌ بدونِ قرآن نباش 👈🏽 اگر تونستی هر شب یک جزء... 👈🏽 نشد... نیم جزء.. 👈🏽 نشد... یک حزب.. 👈🏽 نشد... دو صفحه.. 👈🏽 نشد... یک‌ صفحه.. 👈🏽 از قرآن بخون.. اگر یک شب حالِ قرآن خوندن نداشتی... ☜ قرآن رو بردار.. باز کن.. چند لحظه نگاه کن.. ببوس و بعد برو بخواب🌿👌 ⛔️ولی بدون قرآن نباش ﴿ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن﴾ 👈🏽هرچه برایتان میسّر است، قرآن بخوانید. @safheiazzendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ درخت کاج کوچولوئی توی جنگلی بی نهایت زیبا زندگی می‌کرد پرنده‌ها روش می‌نشستن سنجاب‌ها روی شاخه‌هاش بازی می‌کردن اما اون به هیچ کدوم از اینا توجه نداشت و فقط می‌خواست رشد کنه و بزرگ بشه دائم نگران این بود که بزرگ بشه و مثل درخت‌های کاج بزرگی که قطعشون می‌کردن قطع بشه و بره به جای جادوئی و ناشناخته‌ای که اون‌ها میرن و خوشبختی رو اون جا پیدا کنه تا اینکه یه روز چوب بُرها اومدن و قطعش کردن اما چنان به درد و رنج افتاد که با خودش گفت: چقدر من خوشبخت بودم چقدر روزگاری که با پرنده‌ها و سنجاب‌ها بودم خوش بود کاش قدر همون روزگار رو می‌دونستم اما اون دوران دیگه هرگز برنمی‌گرده چوب برها به عنوان درخت کریسمس فروختنش، بچه‌ها تزئینش کردن و دورش رقصیدن و بازی کردن اما درخت با خودش فکر می‌کرد: امشب که خوب نتونستم لذت ببرم ولی فردا شب از این همه مراسم قشنگ لذت می‌برم اما فردا شبی به کار نبود درخت رو صبح روز بعد به انباری انداختن درخت این قدر غصه خورد که با خودش گفت: دیشب چقدر من خوشبخت بودم کاش قدرش رو می‌دونستم اما اون دوران دیگه هرگز برنمی‌گرده توی انبار موش‌ها دورش جمع شدن و درخت کاج برای موش‌ها قصه‌ش رو تعریف می‌کرد موش‌ها با شادی و هیجان به قصه زندگی درخت کاج گوش میدادن اما درخت غصه می‌خورد تا اینکه یه روز اومدن از انبار بردنش تکه تکه‌ش کردن تا هیزمش کنن اون وقت فکر کرد: چقدر روزگاری که با موش‌ها بودم خوشبخت بودم چقدر همه با علاقه بهم گوش می‌دادن کاش قدر اون روزگار رو می‌دونستم اما اون دوران دیگه هرگز برنمی‌گرده این ماجرای آدمیه که همیشه آرزوش زمان و مکانی دیگه ست و نمی‌تونه زیبایی‌های زمان خودش رو ببینه و هیچی راضیش نمی‌کنه ✧✾════✾✰✾════✾✧ ☑️ کـانـال آرامـش بـا خــدا☟                       کلیک کنیـد ⇩⇩⇩ ➯ @Arameeshbakhoda
جانم به مناجات شعبانیه.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا