eitaa logo
قدیما (نوستالژی)😊
23.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
3هزار ویدیو
3 فایل
سلام دوستان عزیز و متولدین دهه ۴۰ و ۵۰ و ۶۰☺️ دور هم جمع شدیم تا خاطرات قدیمی رو مرور کنیم و با حال خوشِ شکرگزاری و عبرت‌گیری، برای ادامه‌ی راه، انرژی جدید و تازه بگیریم😊 ارتباط با ما/مجموعه تبليغاتی تاج👇 https://eitaa.com/joinchat/2103444011C4a2042706
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامی به طراوت طبیعت 😊🌺 بفرمایید صبحانه😉 همه نعمت‌های خدا به همین زیبایی، گوارای بنده‌های خوبی مثل شما😘😍 امروز برای اینکه با آرامش شروع کنید چند تا از نعمتها و الطافشو شکر کنید سپس حرکت و تلاش را آغاز نمایید!😋 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
یادتونه این بـاجه‌ی تلفن رو؟ تو بــارون میرفتیم زیر سقفش، یه دونه دو زاری مینداختیم توش، یه ساعت حرف میزدیم 👈 آخرشم پولتو پس میداد😁 همیشه خدا اینجوریه با بهونه‌ای کم شاید به ارزش دوزاری قدیم، در خونه‌اش راهمون میده و ما رو تو باجه‌ی مناجاتش پناه میده!😌🍃 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
😃وقتی بابا از سرکار برمیگشت😍 دقت کن...😳!! قسمت جذاب عکس ...🤯؟؟ آره قسمت جذابش این هست که با اینکه خودت بابا شدی هنوز هم نمیتونی بفهمی توی اون پاکت نرم کارتونی چی هست .؟؟؟!!😁 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
📙 خوانش کتاب دکل گوشی تلفن همراهم را از جیب بیرون آوردم و گفتم بگذارید من هم یک عکس از تخته بگیرم و مطالب را بعداً یادداشت کنم. بعد از گرفتن عکس برگشتم رو به کلاس و گفتم: بچه‌ها با عکس یادگاری چطورید؟ خارج شدن این جمله از دهان بنده همانا و ولوله و همهمه ی بچه ها همان. یکی از بچه ها آمد گوشی را از دستم گرفت و گفت: حاج آقا بدهید من عکس بگیرم. عکسهای من حرف ندارد. تا آمدم به خود بجنبم دیدم گوشی از دستم غیب شد. یعنی جان به جانشان میکردی ،اینها همان گروه اخراجیها بودند و این شلوغی و شیطنت گروه خونیشان بود رفتم ته کلاس بچه ها دورم حلقه زدند. روی سر و کله ی هم بالا میرفتند صدایم را بردم بالا و گفتم: بابا! چه خبرتان است؟ اینجوری که من داخل عکس پیدا نیستم. ظاهراً قهرمان عکس، بنده هستما نه شما. در همین چند ثانیه عکاس محترم با یک تیر چند نشان زد و چندین عکس سلفی با رفقایش گرفت بالاخره با یک مکافاتی، عکسها گرفته شد، به خاطر چند تا عکس ساده گرد و خاکی در کلاس راه انداختند که نگو و نپرس سرفه کنان آمدم .جلو گوشی را گرفتم و گفتم: خب بچه‌ها برای من که روز خوبی بود امیدوارم به شما نیز خوش گذشته باشد فقط برای هفته ی بعد، مطالب را حتماً دوره کنید و هرچه شبهه یا سؤال به ذهنتان آمد، یادداشت بفرمایید تا ان شاء الله بحث خوب و جانانه ای داشته باشیم. لب تابم را که با اولین صفحه و اسلایدش جنجال و الم شنگه به پا کرده بود، جمع کردم، داخل کیف گذاشتم و با بچه ها خداحافظی کردم طبق معمول چند نفر از بچه‌ها داخل سالن مدرسه مرا همراهی کردند و سؤالاتشان را جواب میدادم رسیدیم به دفتر مدرسه آقای مدیر سریع آمد و گفت بچه ها بروید یالا بروید که حاج آقا خسته است. میخواهد یک چایی بخورد. آمدم داخل دفتر و روی صندلی نزدیک مدیر نشستم. آقای نادری با چهره ی خندانش گفت: خب حاج آقا چه خبر از کلاس اخراجیها؟ از دستشان که ذِلّه نشدید؟ بدقلقی نکردند؟ ابروهایم را بالا انداختم و گفتم اتفاقاً خیلی برایم رضایت بخش بود. به لطف خدا بحثها عالی شد و استقبال جالبی کردند. آقای نادری گفت: ..عجب چه جالب! نکند مهره مار داشتید؟ مگر بحثتان سر کلاس چه بود که استقبال کردند؟ خلاصه ای از آنچه در کلاس گذشته بود را به آقای نادری گزارش دادم. خیلی هیجانی شده بود و خوشش آمد گفت حاج آقا! کاش من هم داخل کلاس بودم و استفاده میکردم داد. به آقای مدیر گفتم: ان شاء الله مباحث و گفت وگوهای کلاس را قصد دارم تدوین کنم و چاپ شود. حتماً چند نسخه‌اش را به مدرسه و جنابعالی هدیه خواهم، که از این حرفم گُل از گُلش شکفت و گفت: واقعاً خبر مسرت بخشی بود. پس حتماً این مباحث را به بنده هم بدهید، استفاده کنم. چرا که در پایگاه بسیج محله واقعاً به دردم میخورد. گفتم: حتماً خیالتان راحت بعد از چند دقیقه گپ و گفت با آقای نادری از جا بلند شدم و پس از تشکر گفتم: ان شاء الله هفته‌ی بعد باز مزاحم خواهم شد. سپس با بدرقه‌ی آقای نادری از مدرسه خارج شدم. هفته‌ی بعد: زیر لب، خدایا به امید خودت گفتم و وارد کلاس شدم. با صدای برپای مبصر کلاس بچه ها از جا بلند شدند. این سری بخلاف جلسه ی قبل، همگی یکپارچه از جا برخاستند جالب بود امروز مثل جلسه ی قبل اعصابشان خط خطی نبود. با اشاره‌ی دستم و چهره‌ای خندان گفتم: بفرمایید از برق چشم بچه‌ها میشد فهمید که پذیرای حاج آقا هستند. بعد از احوال پرسی و چاق سلامتی کیفم را روی میز گذاشتم. کلاس تقریباً ساکت بود. بی درنگ شروع کردم به نام آنکه دل پروانه‌ی اوست. - خب بچه های خوب میبینم که امروز سرزنده و آماده، منتظر ادامه‌ی بحث هستید هفته‌ی گذشته که از اینجا رفتم نسبت به کلاستان و اتفاقاتی که آن هفته افتاد ذهنم مشغول شد با یکی از دوستان قدیمی‌ام جریان کلاس را تعریف کردم و هر دو به این نتیجه رسیدیم که حُسن کلاس شما این است که ذهن شما برای بحثی که میخواهم ارائه بدهم خیلی کارگشاست. بنده بسیار مشتاقم نتایج و خروجی این بحث یک بحث مستدل و متقن شود و چون در ذهن برخی از شما دوستان، شبهات و انتقادات زیادی نسبت به نظام و انقلاب دور میزند، لذا بنده از این بابت خیلی خرسندم که با طرح این شبهات و انتقادات، بحثمان چکش کاری میشود و این نعمت ارزشمندی است تا نقص و کمبودهای بحث جبران شود. ادامه دارد....🍃 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
48.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 بل و سباستیان 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لوازم تحریر زمان ما....☺️ چشم به هم بزنی عمر رفته...😔 پس، از تک تک لحظه‌هات لذت ببر ...😁 مثل سادگی این لوازم، الان هم ‌رنگ زندگی رو اگه ساده بگیریم باز هم می‌گذره، پس چرا اینقدر با رنگ و لعاب خودمون خسته کردیم.؟؟؟🧐 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
🧙‍♂🧙 😉 قدیمیای برخی دهات خراسان بر این باور بوده‌اند که: 🔴 هرگاه باران نیاید بچه‌ها دسته راه می‌اندازند و کله‌ی خری را به سر چوبی قرار داده دم خانه‌ها می‌برند و می‌گویند: "کله‌ی خر هیزم بخر" و بدین طریق مقدار زیادی هیزم جمع می‌کنند و در سر کوهی کله‌ی خر را آتش می‌زنند تا باران بیاید.😵‍💫 📙 باورهای عامیانه مردم ایران، دکتر ذوالفقاری 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
☺️دار قالی و هزار تا رنگ و خاطره و حس خوب اون زمان درحقیقت مادرها در بافتن تار و پود قالی زندگی را به رنگهای دل‌خواهشون رنگ می‌کردند.👌 در تار و پود هر قالی اشکهایی از سر شوق یا غم جای می‌گرفت و درد دلها به گلهای قالی گفته می‌شد.🥰 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جریان زندگیت مانند رود خروشان و پر نشاط😊 امید که در سایه رحمت الهی، روز پر طراوت داشته باشی! آری تو، تویی که گامهایت را برای یک زندگی استوار بر زمین می‌گذاری🌷 نوستالژیِ بندگی، زیباترین نوستالژی هر یک از ماست!☺️ 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
شعر باز باران با ترانه نوستالژی شیرین و آهنگین همه ماست.☺️ شاعر این شعر، سیدمجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی (۱۱ دی ۱۲۸۸، رشت ــ ۲۹ آذر ۱۳۵۱، لندن)، پزشک و شاعر و از خانواده‌ای سرشناس بود. 👈 این شعر در اوایل جنگ جهانی دوم و زمانی که ایران هنوز وارد جنگ نشده بود؛ ولی انگلستان درگیر جنگ بود سروده شده است. 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
Koodakaan - Baaz Baaraan Ba Taraneh - 128.mp3
1.31M
🎙جمع خوانی شعر باز باران با ترانه 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
25.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سریال زیبا و خاطره انگیز کودکان_ما_آینه_ما😃 بازیگران شروین نجفیان (برادرزاده آقای رسول نجفیان)، امیر عباس ستایشگر( در نقش بچه خانواده) و..؟ شعر و خواننده ترانه: رسول نجفیان سال۱۳۶۸ 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110