eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت آخر 🌟 🕋 به احمد زنگ زدم . 🕋 گفت سر کارم و از نیلوفر خبر ندارم 🕋 احمد به من دلداری می داد . 🕋 اما دل من ، نگران بود . 🕋 از او خواهش کردم که به نیلوفر زنگ بزند 🕋 با ترس ، لباسم را پوشیدم 🕋 سوار ویلچرم شدم . 🕋احمد زنگ زد و گفت : 🌹 موبایل نیلوفر خاموشه 🌹 مادرش هم گفت صبح زود رفت موسسه 🕋 من هم به سرعت رفتم موسسه 🕋 سراغ نیلوفر را گرفتم اما کسی او را ندیده 🕋 مثل دیوانه ها ، در خیابان رانندگی می کردم 🕋 همه کوچه ها و خیابانها را دنبالش گشتم 🕋 اما هیچ اثری از نیلوفر پیدا نکردم 🕋 تا اینکه احمد به من زنگ زد . 🕋 صداش گرفته بود 🕋 انگار پر از بغض شده بود . 🕋 صدایش به سختی شنیده شد . 🕋 فقط این را شنیدم که می گفت : 🌹 بیا خیابان خاتم الانبیا 🕋 با سرعت خودم را به آنجا رساندم . 🕋 جمعیت زیادی ، آنجا بودند 🕋 قلبم تیغ کشید ، سرم گیج رفت 🕋 چشمانم سیاه و تار می دید 🕋 با گریه به مردم التماس می کردم ، 🕋 که راه را برایم باز کنند . 🕋 نیلوفر و پسرش ، 🕋 غرق در خون روی زمین افتاده بودند 🕋 نیلوفر در حال رساندن پسرش به مدرسه بود 🕋 که یک موتوری ، بمبی را ، 🕋 روی در ماشینش می گذارد . 🕋 ماشین نیلوفر منفجر می شود . 🕋 جسد نیلوفر ، تکه تکه شده بود . 🕋 نه سری بود ، نه دستی نه بدنی 🕋 دقیقا مثل خوابی که دیدم شده بود . 🕋 بعد از آزادی کسانی که ، 🕋 نامه تهدیدآمیز برای نیلوفر می فرستادند 🕋 که اواخر دولت خاتمی هم بود . 🕋 زمانی که فکر می کردیم همه چی آرومه 🕋 انتقام های اصلاح طلبی ، شروع شد . 🕋 اصلاح طلبان چون می دانستند ؛ 🕋 برای انتخابات بعدی ، دیگر رای نمی آورند 🕋 دست به حذف مخالفین خود زدند . 🕋 هر کسی که 🕋 به عقل و فهم و شعور آدما کمک کند 🕋 دشمن اصلاح طلبای لعنتی بود 🕋 که نیلوفر و پسر معصومش هم 🕋 قربانی همین سیاست شد . 🕋 دلم برای نیلوفر و پسرش ، می سوخت . 🕋 فکر از دست دادن نیلوفر ، داغونم کرده بود . 🕋 چند سال از این ماجرا می گذرد . 🕋 و دختر نیلوفر در خانه من بزرگ شد . 🕋 چهره اش ، زیبا مثل مادرش شده بود 🕋 با حجاب و چادری و نترس ... 🕋 نیلوفرم ، ای گل پرپرم 🌷 🕋 ای شهید بی سرم 🌷 🕋 ای پرنده بی بال و پرم 🕋 بی تو غمگین و در به درم 🕋 بی تو تنها ، بی روح و بی پیکرم 🕋 بی تو هر شب گریونم 🕋 بی تو خیلی داغونم 🕋 بی تو سردم 🕋 به یاد توام هردم 🕋 بی تو دریای پر دردم 🕋 بی تو غمگین ، با تو شادم 🌷 پایان 🌷 💟 @ghairat
💞 در خواستگاری از یک زن ، 💞 ساده و در عین حال خاص باشید . 💞 و در دادن پیشنهاد ازدواج ، 💞 عجله و افراط نکنید . 💞 و خود را برای هر واکنشی ، آماده کنید 💞 اگر جوابش منفی بود ؛ 💞 مثل بچه سوسولای بی اراده و ضعیف ، 💞 دنبال خودکشی و خودزنی نباشید . 💞 بلکه شجاع باشید ، مایوس نشوید . 💞 اعتماد به نفس خود را ، حفظ کنید . 💞 سپس با او صحبت کنید . 💞 و علت عدم آمادگی او را ، جویا شوید . 💟 @ghairat 💍
🌸 داستان ماشا ، قسمت اول 🌸 🌟 زیبایی ماشا برای همه آشکار بود 🌟 استیل دخترآنه و موهای بور او ، 🌟 همه نگاه ها را به خود جذب می کرد . 🌟 ماشا ، در سال ۱۹۸۳ میلادی ، 👈 در شهر مسکو به دنیا آمد . 🌟 آنقدر زیبا و دلربا بود ؛ 🌟 که جایزه نفر اول زیباترین‌ های روسیه ، 🌟 در سال ۲۰۰۱ ، به او تعلق گرفت . 🌟 پس از آن ، به شهرت بالایی رسید . 🌟 سپس در مدرسه موسیقی ، 🌟 به تحصیل پرداخت . 🌟 و پس از اینکه فارغ التحصیل شد 👈 به عضویت گروه موسیقی فابریک درآمد . 🌟 سپس در دانشگاه ایالتی ادبیات مسکو ، 👈 به ادامه تحصیل پرداخت . 🌟 ماشا ، روز به روز ، 👈 معروف تر و محبوب تر می شد . 🌟 شهرت او ، به حدی رسیده بود 🌟 که مجله ماکسیم ( پرفروش‌ترین مجله مردان در روسیه و از پرفروش‌ترین مجلات در انگلستان ) ، 🌟 تصویری از وی ، 👈 بر روی جلد خود چاپ کرد . 🌟 ماشا ، هم ملکه زیبایی ، 🌟 و هم ستاره سینما و موسیقی گشت . 🌟 او در روسیه ، 🌟 به عنوان یک هنرپیشه جذاب 🌟 و یک مدل و مانکن زیبا مطرح بود . 🌟 شهرت و محبوبیت او ، 👈 با اوج گرفتن « گروه موسیقی فابریک » در روسیه ، به بالاترین حد رسید . 🌟 اما ناگهان ، یک اتفاق بسیار مهم ، 🌟 زندگی او را دگرگون می کند . 🌟 و تصمیم می گیرد 🌟 که موسیقی و خوانندگی و رقاصی را ، 👈 کنار بگذارد و مسلمان شود . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
🌷 بعد از دعوا قهر نکنید 🌷 🇮🇷 این خوب است که بعد از دعوا ، 🇮🇷 مدتی در سکوت و آرامش باشید . 🇮🇷 اما نادیده گرفتن همسرتان و قهر کردن ، 🇮🇷 فقط آزردگی‌ و خشم او را بیشتر می‌کند . 🇮🇷 و او احساس می‌کند 🇮🇷 که شما می‌خواهید او را تنبیه کنید . 🇮🇷 قهر کردن یا نادیده گرفتن طرف مقابل ، 🇮🇷 نوعی سوء استفاده‌ی عاطفی است 🇮🇷 که بی‌احترامی ، خوار و خفیف کردن نیز 🇮🇷 محسوب می‌شود . 💟 @ghairat
☀️ بحث کردن ، جزئی از هر رابطه سالم است . ☀️ همیشه قرار نیست شما و همسرتان ، ☀️ صد درصد با هم موافق باشید ☀️ و گاهی پیش می آید ☀️ که یکی یا هر دوی شما کاری می کنید ☀️ و یا جمله ای می گویید ☀️ که دیگری را ناراحت می کند . ☀️ در این هنگام ، لحن خود را بد نکنید ؛ ☀️ به حرفهای طرف مقابل گوش دهید ☀️ و با عبارات و حرکات زیبا و عاشقانه ، ☀️ بحث و جدل خود را ، ☀️ به گفتگوی صمیمانه تبدیل کنید . 💟 @ghairat 💞
🌸 داستان ماشا ، قسمت دوم 🌸 🌟 ماشا در حال تمرین موسیقی بود . 🌟 تلفن به صدا در آمد . 🌟 خبر غم انگیز و بهت آمیز به او دادند . 🌟 به ماشا خبر دادند 🌟 که ماندانا ، نزدیکترین دوستش ، 🌟 بر اثر یک حادثه ، در شهری دیگر ، 🌟 به حالت کما رفته است . 🌟 ماشا نمی‌دانست چکار کند ؛ 🌟 به سمت ماندانا برود یا بماند ؛ 🌟 ماشا نمی دانست که چطور می‌تواند 🌟 به ماندانا کمک کند 🌟 و همین امر ، او را بسیار آزار می داد . 🌟 غم و نگرانی و اضطرب ، بر ماشا حاکم شد 🌟 ناخواسته به خلوتی از خانه پناه برد . 🌟 ولی نمی دانست چکار باید بکند . 🌟 گوشه ای آرام نشست . 🌟 و سرش را به سمت آسمان بالا برد . 🌟 قطره های اشک ، آرام آرام ، 🌟 از چشمان زیبا و درخشانش ، 🌟 بر گونه های نرم و صافش فرود می آمدند . 🌟 لبان او ، به آرامی باز و بسته می شدند . 🌟 و زیر لب ، چیزی می گفت ؛ 🌟 که باعث بیشتر باریدن چشمانش می شد 🌟 برای اولین بار ، دست به دعا برداشت . 🌟 و از خدای بزرگ ، 🌟 برای شفای بهترین دوستش ، کمک خواست . 🌟 دختری که تا آن روز خدا را نمی شناخت 🌟 و عمری است که با خدا قهر بود 🌟 و اهل دعا و مناجات نبود ، 🌟 اکنون دیوانه وار به خدا پناه برد 🌟 به قدری دعا و گریه کرد ؛ 🌟 که گونه های سفیدش ، 🌟 از شدت خیسی ، 🌟 در زیر چراغ اتاق ، 🌟 به درخشش در آمدند . 🌟 به خدا التماس می کرد تا به ماندانا رحم کند 🌟 بعد از دو سه ساعت 🌟 در همان حال دعا و گریه و مناجات ، 🌟 ناگهان خوابش برد . 🌟 روز بعد با صدای تلفن ، 🌟 از خواب بیدار شد . 🌟 فورا به سمت آینه رفت ، 🌟 جای اشک های خشک شده ، 🌟 روی گونه هایش باقی مانده بود . 🌟 با آن حالت ، تلفن را برداشت . 🌟 ماندانا پشت خط بود . 🌟 ماشا از شنیدن صدای ماندانا ، 🌟 خیلی خوشحال و ذوق زده شده بود 🌟 و جیغ و فریاد شادی سر داد . 🌟 و با صدای گرفته گفت : 🌹 سلام ماندانا جون ، چطوری عزیزم ؟ 🌹 حالت چطوره ؟ 🌹 بهم گفتن رفتی تو کما . 🌟 ماندانا هم با صدای خسته گفت : 🌷 ممنون عزیزم ، خیلی خوبم 🌟 ناگهان ماندانا پشت گوشی ، گریه کرد ؛ 🌟 ماشا هم که به زور خودش را گرفته بود ، 🌟 ناگهان به گریه افتاد . 🌟 ماشا به ماندانا گفت : 🌹 چی شده عزیزم ؟ اتفاقی افتاده ؟! 🌹 دکترا چیزی گفتند ؟ 🌟 ماندانا بغض کرد و گفت : 🌷 یه اتفاق عجیبی برام افتاده ... 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
💞 هیچ وقت شوهرتان را ، 💞 با هیچ مرد دیگری مقایسه نکنید . 💞 حتی اگر آن مرد ، بهتر از شوهرتان باشد . 💞 هیچ موضوعی نباید باعث شود 💞 که مردان دیگر را ، 👈 با همسرتان مقایسه کنید . 💟 @ghairat 👈
💞 هیچ وقت از مرد زندگی‌تان نخواهید 💞 تا کاری را ، از دیگر مردان یاد بگیرد . 💞 همسر شما نیاز دارد احساس کند 💞 که از مردهای دیگر ، توانمند‌تر است . 💞 و حتی اگر این‌طور نباشد ، 💞 شما حق ندارید این حس را از او بگیرید . 💞 اگر می‌خواهید همسرتان چیزی را یاد بگیرد ، 💞 باید از روش غیرمستقیم‌تری استفاده کنید . 💟 @ghairat 👈
💞 وقتی به قصد عشقبازی 💞 به سوی همسرتان می روید ، 👈 در آغوش فرشتگان خواهید بود . 💞 و وقتی به آمیزش بپردازید ، 👈 گناهانتان مثل برگ درختان ، فرو می ریزد 💞 و وقتی غسل کنید و خود را بشویید 👈 از گناهان بیرون می روید . 🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 📖 کتاب شریف الکافی ، ج۵ ، ص۴۹۶ 💟 @ghairat 💖
🌸 داستان ماشا ، قسمت سوم 🌸 🌟 ماندانا بغض کرد و گفت : 🌷 اتفاق عجیبی برام افتاده 🌷 من مرگ رو به چشم خودم دیدم ، 🌷 باورت نمی شه ولی ... 🌷 من داشتم می مردم ... 🌷 اما ... 🌟 ماندانا ، سکوت کرد 🌟 و ماشا با تعجب گفت : 🌹 اما چی عزیزم ؟ چی شده ؟ 🌟 ماندانا گفت : 🌷 اما ... اما تو نذاشتی من بمیرم 🌟 ماشا با تعجبی توصیف ناپذیر گفت : 🌷 من نذاشتم ؟ ! 🌷 یعنی چی من نذاشتم ؟! 🌷 چطور ؟! 🌟 ماندانا با گریه گفت : 🌷 در اون حالت بیهوشی ، 🌷 من تو رو دیدم ماشا . 🌷 به خدا خودت بودی 🌷 که پر از نور شده بودی 🌷 داشتی با خدا حرف می زدی ، 🌷 داشتی تلاش می کردی 🌷 که روح منو به بدنم برگردونی 🌷 دیدم که خیلی برای زنده موندنم 🌷 گریه و زاری می کردی 🌷 به فرشته ها اصرار می کردی 🌷 که منو با خودشون نبرن 🌷 دیدم که خدا ، 🌷 به خاطر اشکای تو ، 🌷 به خاطر دعاهای تو ، 🌷 به خاطر حال و هوای معنوی ای که داشتی ، 🌷 به فرشته ها دستور داد 🌷 که منو رها کنن . 🌟 ماشا ، مات و مبهوت ، 🌟 به حرفهای ماندانا گوش می کرد . 🌟 اشک از چشمانش ، سرازیر شد . 🌟 کم کم همه عالم ، در چشمان او ، 🌟 تیره و تار شد . 🌟 گوشی از دستانش افتاد . 🌟 و صدای ماندانا که الو الو می گفت ، 🌟 انگار به گوش ماشا نمی رسید . 🌟 ماشا ، نگاهی به آسمون انداخت . 🌟 قطره های اشک در چشمانش برق می زد . 🌟 با گریه و بغضی مثل تیغ در گلو ، 🌟 با خدای خودش درد و دل می کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
💖 هیچ زنى نیست 💖 که جرعه‏ اى آب به شوهرش بنوشاند 💖 مگر آن که این عمل او ، 💖 برایش بهتر از یک سال عبادت باشد 💖 سالی که روزهایش را روزه بگیرد 💖 و شبهایش را به عبادت سپرى کند . 🌷 پیامبر رحمت 🌷 📖 إرشاد القلوب ص ۱۷۵ 📖 منتخب میزان الحکمه ص ۲۵۴ @ghairat