دفاتر پلیس بروند و در آنجا پنهان شوند. وقایع و تحوالت به سرعت دنبال شد، زیرا در برابر زشتی اعمال و ظلم ماشین
جنگی ارتش اشغالگر، بسیاری به فکر قیام هایی افتادند که خساراتی به اشغالگران و شهروندان آن وارد کنند. چندین تالش
برای انجام عملیات های شهادت طلبانه در داخل مرزهای رژیم صهیونیستی یعنی سرزمینهای اشغال شده سال 1948
اتفاق افتاد. برخی از این تالشها به موفقیت نسبی دست یافتند، با کشتن برخی از آنها، اما بیشتر آنها ضعیف و باعث آسیب
210
211 -
دیدگی شدند، اما شروع به گسترش فضای ترس نمودند. در بسیاری از موارد، برخی از مردان جوان توانستند با تفنگ های
خود به سرزمینهای اشغالی 1948 وارد شده در آن نفوذ کنند و در آنجا شروع به تیراندازی به سمت کسانی که در بازار،
خیابان یا مردم بودند بکنند. در ایستگاه، عده ای کشته و تعداد زیادی زخمی شدند، سپس پلیس و نیروهای امنیتی دشمن در
اطراف او تکثیر می شوند و او را می کشند یا دستگیر می کنند. هر روز خیل عظیمی از مردم برای عزاداری بر پیکرهای
شهدا بیرون میآیند و از عصبانیت می غرند و خواهان انتقام میشوند. انتقام، و اینکه دشمن تاوان جنایاتش را بپردازد.
نیروهای اشغالگر با استفاده از هلیکوپتر و هواپیما، مواضع نیروهای امنیتی و انتظامی این مرجع را مورد هدف قرار
دادند، به طوری که ابتدا به دور آنها حلقه زدند، سپس آنها را تخلیه کردند، سپس بمباران و منهدم کردند که گویی می خواستند
پیامی را منتقل کنند. این پیام به مقامات که اگر اوضاع ادامه پیدا کند، نابود خواهند شد همانطور که هستند. مقامات خطری
را احساس کردند که اگر هواپیماهای اشغالگر یکی از زندان های حاوی زندانیان سیاسی مخالف را بمباران کنند، شروع به
آزاد کردن برخی از آنها کرد، زیرا برادرم حسن آزاد شد و بقیه به ساختمان های عمومی ناشناخته منتقل شدند. همانطور
که در مورد ابراهیم اتفاق افتاد، آنها در آنجا بازداشت شدند. دولت باراک سقوط کرد و انتخابات جدیدی در اسرائیل برگزار
شد و آریل شارون قصاب معروف به ریاست دولت رسید و مشخص شد که اوضاع به سمت تشدید و پیچیدگی پیش می رود.
211
212 -
فصل سی ام
طبق آماری که روزنامه های اسرائیلی منتشر کردند، در ماه اول انتفاضه االقصی که پس از بازدید شارون از مسجد االقصی
در 28 سپتامبر سال 2000 صورت گرفت نیروهای اشغالگر نزدیک به یک میلیون گلوله به سمت تظاهرکنندگان فلسطینی
در غزه و کرانه باختری شلیک کردند. رهبران اسرائیلی حکومت اشغالگر اعم از ایهود باراک یا آریل شارون که پس از
او آمدند به فرماندهان نظامی خود چراغ سبز نشان دادند تا قیام را سرکوب کنند، آن را بشکنند و ریشه های آن را سرکوب
کنند و به سربازان خود دستور دادند که تظاهرکنندگان را درو کنند. و مردم ما کوتاه نیامدند، درنگ نکردند، عقب نشینی
نکردند و از خود دفاع کردند.
جوانان با نیروهای اشغالگر درگیر می شوند و بدون فکر و تردید جان خود را بر دوش می کشند و در مقابل امواج ظلم و
کشتار و تروریسم سازمان یافته دولت اشغالگر و ارتش جنایتکار آن می ایستند با شور و شوق بسیاری از آزادگان مردم
فلسطین، بدون توجه به اختالف عقیدتی، باور های سیاسی و وابستگی های تشکیالتی شان برخاستند و اسلحه به دست گرفته
و تصمیم گرفتند از جان مردم خود در برابر جنایتکاری دولت مافیایی که همیشه شعار دموکراسی و حقوق بشر سر داده
است دفاع کنند.
با بی عدالتی اشغالگران جنایتکار، اسلحه را باال آورده و شروع میکردند به قتل و کشتار جامی تلخی که مردم ما در نوار
غزه، در رام هللا، در نابلس و در تمام شهرها و روستاهای این کشور چشیدند. هسته های چریکی جوان شروع به جمع آوری
و کار کردند تا سربازان اشغالگر و شهرک نشینان را به اسارت بگیرند و تلفاتی به اشغال وارد کنند و نیروهای روند اسلو
هنوز آنجا بودند.
)تشکیل خود گردان( قبل از وقوع قیام از ضرباتی که به آن وارد آمد ضعیف شده بود از ابتدا نتوانستند قوی کار کند، بنابراین
ضعیف شروع به کار کرد، اما قابلیت توسعه را داشتند در مورد جنبش فتح که اعضای آن در سرتاسر مراجع پراکنده بودند،
بر جوانان کنترل نداشتند و جوانان با اسلحه و توانایی و تصمیم و عزم قاطع بر راه افتادند. مبارزه مسلحانه با اشغال غاصب
جنایتکار را بار دیگر از سر گرفتند.
مهند ابو حالوة در 30 اکتبر دو نگهبان شعبه بانک ملی در بیت المقدس شرقی را کشت و گردان های شهدای االقصی را
مسئول این عملیات اعالم کرد و بدین ترتیب نامی را که توسط گروه های جنبش فتح که شروع به عملیات مسلحانه کردن را
اعالم کرد. آنها با نام گردان های شهدای االقصی که حسین عبایات به آنها گذاشته بود فعالیت می کردند و توانایی و شهامت
او برای فرماندهی گردان های منطقه بیت لحم و بیت جال و ده ها رزمنده و مقاومت همراهانش خواب را از چشم سربازان
اشغالگر و شهرک نشینان ربوده بودند.
حسین عبایات در شهرک )جیلو( در حومه بیت المقدس که در نهم نوامبر ماه سال 2000 در غزه ترور شد و در غزه اولین
گروه از گردان های شهدای اقصی تشکیل شد و عملیات خود را علیه نیروهای اشغالگر و شهرک نشینان آغاز کردند و
جمعیت انبوهی که در بسیاری از مناطق به ویژه برای تشییع پیکر شهدا به خیابان ها ریخته بودند، شروع به سر دادن
شعارهای تندی علیه نمادهای مرحله قبل که با همکاری اسرائیل و آمریکایی ها خاتمه یافته بود کردند. و این جمعیت مکرر
شعار آزادی اسرای را میدادند که در مراکزی به اسم نیروهای مخالف نگهداری می شدند، گاه درخواست آزادی آنها توده
ها را شوکه کرده بود. دیوارها فرو ریختند، زندان ها باز شدند و کسانی که در آن بودند آزاد شدند.
ابراهیم و برادرانش آزاد شدند و صدها مجاهد در غزه و کرانه باختری، که بالفاصله شروع به آماده شدن برای ایفای نقش
خود در حفاظت از مردمی کردند که در معرض جنگ دزدی دریایی ارتش اشغالگر قرار گرفته بودند. یکی از این مجاهدان
هنگامی که نگهبانانش به او خبر دادند که آزاد می شود، احساساتی نشد و عجله نکرد تا خود را برای رفتن آماده کند، بلکه
نشسته بود و تکان نخورد و از این موضوع تعجب کردند و از او درباره این کارش پرسیدند گفت: نمی خواهد برود و می
توانند او را تا مدتی دیگر نگه دارند، او را حمل کردند و به دست و پاهایش دستبند زدند و در موتر گذاشتند و به سمت محل
اش بردند دستبند اش را باز کردن و از موتر بیرونش کردند. بازگشت ابراهیم از زندان را جشن گرفتیم و اسراء و یاسر در
حالی که او آنها را می بوسید و با آنها بازی می کرد به گردن او چسبیدند و از بازگشت او خوشحال شدند و تعداد زیادی از
212
213 -
دوستان و همسایگانش در خانه به استقبال او آمدند و به او تبریک گفتند. از این رو فرصت را غنیمت شمرده و در حضور
همگان در مورد دروغ صلحی که بر مردم ما به فروش رسیده و تالش و مجاهدت و فداکاری آنها را در طول یک سال
سالهای انتفاضه اول را به هدر داده است صحبت کرد. و این است که شریک صلح دیروز، شبانه روز سالخی می کند و
نسبت به ما هیچ رحم و شفقتی نشان نمی دهد .وی بار دیگر تاکید کرد که ایده صلح با اشغالگران دروغی است که برای مردم
ما عرضه می شود و هر از چند گاهی برای فریب مردم ما از طریق آزادی و کرامتشان به بازار عرضه می شود اشغالگران
مجبور شدند تحت فشار حمالت از جنوب لبنان فرار کنند. اشغالگران در سال 1993 آماده فرار از غزه و کرانه باختری
بودند در روزی که مقاومت با ضربات خاص خود کورشان کرده بود و بسیاری از رهبران آن در آن زمان فریاد زدند که
این کار را انجام خواهند داد. بنابراین ما فلسطینی ها آمدیم. و نردبانی را گذاشتیم تا دشمن ما از درخت جنایاتش پایین بیاید
و نه تنها او را از مخمصه رهایی بخشیدیم بلکه خود را نیز درگیر کردیم در قراردادهایی که در آن حق او را بر سه چهارم
سرزمین خود به رسمیت شناختیم و ما درگیر هماهنگیهای امنیتی و موافقتنامههای همکاری برای زدن مقاومت شدیم،
مردم شریف دستگیر شدند، به زندانها انداخته شدند و ظلم و شکنجه در حق آنها انجام شد، به زبان ساده ما تبدیل به محافظه
کار شدیم.
برای امنیت اشغال، و با این همه چه به دست آوردیم؟ امتناع او از به رسمیت شناختن حقوق ما. و وقتی به آن پایبند بودیم
جهنم ماشین جنگی خود را به روی ما و مردم ما گشود و در اینجا روزانه ده ها شهید می دهد و صدها زخمی و مجروح
می دهد و اینجا هم هلیکوپترهای آمریکایی آنها موشک های خود را به سوی مردم شریف ما شلیک می کنند. مردمی از هر
جناحی که روح آزاده و سرافرازشان از پذیرش، تسلیم و تعظیم در برابر عیاشی اشغالگران سرباز زده است. ای برادران،
َم ْس ِج این سرزمین، سرزمین مقدس و پاک و مبارکی است که خداوند در آن فرمود: ِد
ْ
ًال ِّم َن ال
ْی
َعْبِدِه لَ
ِ
ْس َر ٰى ب
َ
ِذي أ
َّ
ُسْب َحا َن ال
نَّ
ِ
َی ُه ِم ْن آَیاِتَناۚ ِإ
ِ
ُه لِنُر
ِذي َبا َر ْكَنا َحْولَ
َّ
َصى ال
قْ
َْأْلَ
َم ْس ِجِد ا
ْ
لَى ال
ِ
ِإ
ِ
َح َرام
ال َب ِصی ُر ْ
ُه ُهَو ال َّس ِمی ُع ال /1 سورة االسرای ْ
ترجمه: پاك ]و منزه [ است ذاتیكه شبى بنده اش را از مسجد الحرام به مسجد االقصى اى كه در پیرامونش بركت نهاده ایم،
برد تا از نشانه هاى خود به او بنمایانیم، اوست كه شنوا و بیناست. این سرزمین، سرزمین سفر شب و معراج است،
سرزمینی مبارک، و سرزمین بندگی و جهاد تا روز قیامت است. و نمی تواند کسی جلوی این کار را بگیرد تا به یاری
خداوند امیدهای ما برآورده شود. توده های عربی و اسالمی با واقعیت در فلسطین تعامل کردند و در پایتخت های کشورهای
خود از رباط تا صنعا تا جاکارتا به خیابان ها ریختند و میلیون ها نفر در حمایت از قیام فلسطین و علیه جنایات و ظلم به
خیابان ها آمدند و شعار علیه قتلعامهای اشغالگران دادند، و صدایشان بر خیبر، خیبر، ای یهودیان میپیچد... لشکر محمد
برمیگردد و فریاد میزند: انتقام، انتقام... ای تیپهای قسام.
در اوائل ماه جون مرد جوانی در ساحل تلآویو از موتر پیاده میشود و با لبخندی مطمئن بر لبانش، به سمت شهربازی کنار
ساحل میرود و جمعیت زیادی از مردان و زنان جوان را میبیند. در مقابل یکی از شهربازی ها شلوغ با اطمینان و آرامش
در میان آنها می لغزد و دکمه برق را با دست فشار می دهد صدای انفجار کر کننده ای طنین انداز می شود، فریاد و ناله
بلند می شود و آمبوالنس ها، پرسنل امنیتی، پلیس و کارشناسان مواد منفجره هجوم می آورند ده ها کشته و زخمی به جا
میگذارد.
در اتاق مادرم نشسته بودیم و می خواستیم به اتاق خود برویم که برنامه های معمولی تلویزیون قطع شد و پخش زنده از
محل شروع شد و بیانیه هایی در محکومیت و نکوهش این عملیات تروریستی آغاز شد. از همه طرف به ابراهیم نگاه کردم
که انگار به او میگفتم: نظرت در این مورد چیست، او منظور مرا فهمید و گفت: مگر نمیبینی این دنیای ظالم، هشت ماه
متوالی مردم ما سالخی میکنند و ارتش اشغالگر در حال خون ریختن است. با سالح های جهنمی بر سر ما، و با استفاده از
زرادخانه سالح های پیشرفته خود علیه ما، هواپیماها، تانک ها و تمام سالح هایش و جهان در حالت کر و الل قرار دارند.
و در هر عملیاتی از طرف ما، مظلومان، شکست خورده اند. و حزب ستمدیده ای که حق خود را برای حداقل زندگی آزاد
و شرافتمندانه مطالبه می کند، حتی از طرف برخی از مردم ما، صداهای نکوهش کننده ی بر آنها بلند می شود، اما همه
اینها بی ارزش است. میلیون ها نفر از رباط تا جاکارتا روزها است که در خیابان ها تهدید می کنند و این را مطالبه می
کنند، آیا جهان آن را نشنید؟ آنها شعار می دهند. انتقام، انتقام، ای تیپ های قسام، توده های ملت ما چه انتقامی غیر از این
می خواستند، اگر توده های ملت ما این را می خواهند و این حق ماست که از خود دفاع کنیم، پس چه ضرری دارد؟
213
214 -
در ماه جنوری، نیروهای اشغالگر با هلیکوپترها، هواپیماها، تانک ها و موشک های خود تالش کردند تا نیروهای ویژه خود
را با روش های مخرب خود با استفاده از عوامل خود برای انجام نود و پنج عملیات ترور در کرانه باختری و نوار غزه
انجام دهند که در حدود هشتاد مورد از آنها موفق شد و جان ده ها تن از فعاالن و کادر را گرفت.
گلولههای موشکی به پنجرهها و دفاتر مرکز مطالعات اسالمی در نابلس که در ساختمانی پر از آپارتمانهای مسکونی قرار
دارد نفوذ کرد و جمال سلیم، جمال منصور و چهار کارگر دیگر در مرکز و جمعیت کشته شدند. در نابلس و در تمام شهرها
و روستاها و اردوگاه های کشور بیرون آمدند و شعار دادند و خواستار پاسخ بازدارنده به اشغالگران به خاطر جنایات آن
شدند و صدها هزار نفر با صدای بلند فریاد زدند: انتقام، انتقام، ای گردان های القسام.
خواستار پایان دادن به جنایات اشغالگری هستند که شروع به اعمال سیاست روشنی میکنند که رهبران آن مخفیانه آن را
سیاست شکار فعاالن نامیدند که از طریق آن نیروهای اشغالگر اجازه دارند هر فعال فلسطینی را از هر جناحی شکار کنند.
نام آن فعاالن را در لیست بلندباالیی از افراد مورد هدف قرار میدهند و نام آنها را در هر یک از تحقیقات انجام شده توسط
اطالعات اشغالگر آمده است. یک روزنامه نگار جوان فلسطینی به دنبال هدفی مناسب برای عملیات چریکی بزرگ عازم
شهر بیت المقدس می شود و روز بعد رستورانی شلوغ را پیدا می کند که یک بمب مخفی در یک آالت موسیقی حمل می
کند و مرد جوانی پشت سر او دست خالی راه می رود. به طوری که نیروهای امنیتی در همه جا مستقر می شوند تا اگر به
او مشکوک شوند حمله کنند. وقتی نزدیک رستورانت میرسد سرعتش را کم میکند و او سرعتش را افزایش میدهد، بسته
را از آن میگیرد و وارد رستورانت میشود. گنجشک چند دقیقه بعد از ورود، ماده منفجره را منفجر میکند، صدای انفجار
با صدای بلندی میپیچد و اجساد مردهها تکثیر میشوند. درهای رستورانت با سرعت گرفتن آمبوالنسها، مردان امنیتی و
کارشناسان مواد منفجره باز میشود جیغ و زاری بلند میشود در این عملیات بیش از پانزده نفر کشته و ده ها نفر مجروح
میشوند.
ابراهیم و حسن به همراه جوان سومی به نام عدنان در کارگاه تراشکاری و بایگانی که حسن در منطقه عشقوله غزه دارد،
بی سر و صدا و به دستور مرد جوان در حال آماده سازی سازه خمپاره هستند. و پرتابگر آن را آماده می کنند، بعد از اینکه
آن را با مواد منفجره و پیشرانه پر می کنند و در صندوق عقب موتر می گذارند و به سمت جنوب حرکت می کنند در حومه
شهر منطقه مسکونی و توپ را نصب می کنند و موشک را به داخل آن پرتاب می کنند در حالی که شعار می دهند "بسم هللا
و هللا اکبر و من پرتاب نکردم ولی خدا پرتاب کرد" و در حالی که خود را روی زمین می اندازند دور می شوند. صدای
انفجار، و گلوله به سمت آسمان میرود، سپس در شهرک نزدیک نتزاریم سقوط میکند.
این سه مجاهد همدیگر را در آغوش گرفتند و موفقیت خود را تبریک گفتند، سپس به کارگاه برگشتند و پس از آماده کردن
اولین توپ و پنج گلوله که ابراهیم با خود حمل می کرد، در آنجا ده ها گلوله و توپ ساده را آماده کردند و به موتر آنرا
جابجا نموده و به سمت شمال پرواز میکنند و آنجا در اردوگاه جبالیا درب یکی از سربازان را زد و به نوبت یکی از جوانان
بیرون میرود و موتر را با او به حومه شهر می برد. در مناطق مسکونی شمال، توپ را نصب کردند و اولین گلوله را به
سمت شهرک نتسانیت شلیک کردند، سپس موتر را به عقب بردند، در آنجا ابراهیم مرد جوان و توپ و چهار گلوله دیگر را
زمین گذاشت و سریع به کارگاهی که توپ را در آنجا پر میکردند بازگشتند بعد آنکه بسته بندی تکمیل شده بود و پنج گلوله
آنها را داخل موتر گذاشت و به سمت جنوب رفت و درب یکی از خانه های اردوگاه خان یونس را زد. یکی از مردان جوان
با او به حومه اردوگاه رفت و توپ را نصب کرد و گلوله اول را زد و سپس بازگشت.
جایی که مرد جوان پایین آمد و توپ و گلوله های دیگر را گرفت. رهبری اشغالگر را تهدید به شلیک گلوله های خمپاره
ی به سمت شهرک های آنها کرد و قلب برخی از کسانی که در خط مقدم کرانه باختری و غزه زندگی میکردند به لرزه
افتاد و صدای آنها بلند شد. برخی از افراد منطقی از ما می خواهند که این بازی ها را که هیچ فایده ای ندارد و ممکن است
باعث آسیب شود، متوقف کنیم. ابراهیم و حسن مشغول آماده کردن تعداد بیشتری از آنها بودند که اخبار و آن تماس ها را
شنیدند و لبخند میزدند و ابراهیم گفت: وای اینها چه می خواهند؟ آنها می خواهند که نیروهای اشغالگر ما را بکشند و ما
کاری جز زاری و برافراشتن پرچم های سفید و التماس رحمت از قصابی که رحم نمی کند، کنیم. کار کنید عزیزانم کار کنید
این جهاد است جهاد...پیروزی یا شهادت باید اسلحه را با وجود سادگی بسازیم و برای توسعه آن تالش کنیم هر روز ظرفیت
تخریب آنها را افزایش دهیم بردشان را زیاد کنیم و به آنها ضربه بزنیم.
214
215 -
با آن دشمنی که این همه توان نظامی را دارد، علیرغم سادگی سالح های ما، و عدم تدبیر ما، به یاری خداوند معادله جدیدی
در درگیری ایجاد خواهیم کرد، ما در علم ترور تعادل ایجاد خواهیم کرد. بازدارندگی ما را بمباران می کنند پس ما آنها را
بمباران می کنیم، خداوند از عمر بن خطاب راضی باشد که گفت: وهللا لو لم اجد اال ذر لحاربتهم به به خدا سوگند اگر جز
دانه جو چیزی نمی یافتم با آن می جنگیدم.
ما الحمدهلل خیلی از چیزهایی که بهتر از )جو( است و باید باشد داریم ما باید با هر چه داریم با آنها بجنگیم و همیشه باید
برای توسعه آن توانایی ها تالش کنیم، زیرا ما در ابتدای راه آن نبرد هستیم که رسول خدا صلی هللا علیه وسلم بر او در
حدیث صحیح ذکر شده در این مورد به ما گفته است: قیامت نمی آید تا با یهود بجنگید تا سنگ بگوید ای مسلم یا عبدهللا این
یهود پشت سر من است بیا او را بکش این روز می آید و نزدیک است ان شاء هللا. "متفق علیه"
ابوعلی مصطفی دبیر کل جبهه مردمی از موتر خود پیاده شده و از پله های دفترش در ساختمانی در شهر رام هللا باال می
رود و دقایقی پس از نشستن او روی کوچ دفترش یک هلیکوپتر آپاچی نزدیک می شود و آنرا نشانه میگیرد و میزند در
ساختمان و دفتر را بمباران می کند فریادهای و اعتراض خجالت آمیز رسانه های اسرائیلی بلند می شود که چگونه
نیروهای اشغالگر یک شخصیت سیاسی و یک رهبر فلسطینی را هدف قرار میدهد و جهان متمدن چشمان خود را می بندد
و گوش خود را کر می کند.
هفتهها بعد، دو مرد جوان یک هفته را در هتل حیات در بیت المقدس سپری میکنند، جایی که وزیر رهوام زعیوی، یهودی
افراطی که خواستار اخراج فلسطینیها است، وی جنرال ارتش اشغالگر بود و به عنوان نخستوزیر برای جنگ خدمت
میکرد علیه آنچه را تروریسم فلسطینی می نامید. هنگامیکه در ساعت مقرر می خواست تا اتاقش را ترک کند، کمی بعد از
ساعت هفت، یکی از جوان ها با او مالقات می کند و او را به نام صدا می کند. یک لحظه بعد گلوله هایی از اسلحه آن
مرد جوان شلیک می شود و آن جنایتکار کشته می شود. دو مرد جوان به سمت موتری در گاراژ هتل می روند و از آنجا
حرکت می کنند تا محل را ترک کنند. در عرض چند دقیقه جهان در هتل و اطراف آن برعکس میشود دولت اشغالگر
تهدید میکند و صداهایی به طرف فلسطین بلند میکند که مقاومت را متوقف کند، عملیات استشهادی را متوقف کند و
گلولههای خمپاره را متوقف کند.
ابراهیم با شنیدن آن صداها و آوازها لبخند میزند و میگوید: این طوالنی نخواهد بود... این طوالنی نخواهد بود، زیرا اشغال
به ما اجازه چنین کاری را نخواهد داد، به حمله خود ادامه خواهد داد و ما را برای زانو زدن از خواسته های مان متوقف
میکنند. حاکم و جالد ما یک اشغالگر است و ما نمی توانیم زانو بزنیم و از همه حقوق خود دست بکشیم و چون دشمن ما
را قبول نمی کند تا ما این کار را نکنیم دیری نخواهد پائید و دشمن ما دوباره به ما فشار خواهد آورد که تسلیم شویم و البته
ما تسلیم نخواهیم شد. او با این تصور علیه ما کشتار و تجاوز را از سر خواهد گرفت. ما قبول می کنیم پس باید به آماده گی
و آماده سازی ادامه دهیم.
بیا حسن بیا..
ابراهیم و حسن و سومین جوان عدنان به سمت خان یونس می روند و در آنجا با یکی از مجاهدین آشنا می شوند و با او به
مغازه تراشکاری و خورده جات آهن در خیابان جالل می روند و در آنجا کار می کنند. برای تهیه موشک و توپ روش
کار را برای صاحب کارگاه و مجاهد دیگر توضیح می دهند، سپس به کارگاه دیگری می روند تا صاحب آن را آموزش
دهند، سپس به کارگاه چهارم و پنجم می روند. جوانی از گردان های شهدای االقصی در حالی که کیفی در دست دارد در
وسط تل آویو از موتر پیاده می شود و با سرعتی ثابت به سمت یکی از تاالرهای عروسی که مملو از اشغالگران است پیش
می رود. کیسه را باز می کند و یک اسلحه کالشینکف، چند گلوله و چند نارنجک دستی را بیرون می آورد و نزدیکتر می
شود و شروع به تیراندازی و پرتاب بمب می کند. سپس آتش بیشتری شلیک می شود تا اینکه نیروهای بزرگی از ارتش
اشغالگر آمدند و با او و روحش درگیر شدند. پس از کشته شدن و مجروح شدن ده ها نفر از آنها او به باالترین آسمان ها
برخاست.
215
216 -
هواپیماهای پیشرفته ارتش اشغالگر مجاهدین، فعاالن و جوانان فلسطینی را در سرتاسر کشور بمباران می کنند. ماشین جنگی
اشغالگر بدون مالحظه جان می گیرد و سربازانش پشت تانک های سنگین، هلیکوپترها، سالح های مدرن و بولدوزرهای
عظیم هر چی در مسیر آنها اعم از منازل و کارگاه ها و مزارع مجاهدین می آید را می بلعند. و چریک های مردم فلسطین
برای تهیه مواد منفجره از مواد اولیه مانند کود و برخی موادی که از آن کمربند درست می کنند و روی کمربند و کمر می
گذارند و به عمق دشمن وحشی می روند تا جامی را بچشند که شبانه روز برای مردم ما می نوشند.
عملیات ها در وسط شهرهای بزرگ بیت المقدس،تل آویو، حیفا، نتانیا و اشدود تشدید شد و وحشت بر دل اشغالگران حاکم
هجوم آورد. کوچه ها خالی بود به جز پیرمردی یا جوانی که عجله داشت کارش را به سرعت انجام دهد. کافه ها کامالً خالی
بودند و هیچ وسیله نقلیه عمومی به رستورانت ها نزدیک نمی شد و بس ها در حالی که خالی بودند حرکت میکردند. به
ندرت یکی دو نفر با راننده سوار می شوند.
در مرکز بیت المقدس و بیت المقدس غربی، کیسههای شن را می دیدید که جلوی درها و مغازهها در ارتفاع بیش از یک و
نیم متر، مانند مکانهای نظامی و پادگانها روی هم چیده شدهاند. هزاران سرباز در همه جا وجود دارند و ده ها برابر بیشتر
از غیرنظامیان سرباز و پلیس وجود دارد. هر روز یا چند روز، ایست های بازرسی و سنگرها ایجاد می شود و شروع به
بررسی خودروها و حامالن آن می کنند. اخبار و هشدارهایی دریافت کرده اند. عملیات در جاده ها، بنابراین موتر ها در
صف های بی پایان صف می کشند و زندگی مختل می شود. روی درب فروشگاه ها و در صدها فروشگاه، تابلویی را می
بینید که اعالم می کند برای فروش است یا اینکه تا آینده تعطیل است. توجه کنید زندگی و اقتصاد از بین رفته است.
به همین ترتیب، هلیکوپترهای آپاچی یک فرد جدید را ترور کردند، سپس یک فرد دیگری را ترور کردند، و تودهها دهها
هزار نفر بیرون آمدند و به سمت هدفی که بمباران شده بود میدویدند تا در صورت باقی ماندن جان مجروحان، تالش کنند
تا مجروحان را نجات دهند. و آنها با صدای بلند فریاد زدند و خواستار پاسخ و انضباط برای این اشغال وحشیانه شدند.
ابراهیم، حسن و عدنان با طرح موشکهایی با گلولههای خمپارهای با برد طوالنیتر روبرویشان نشستهاند، ابراهیم از عدنان
میپرسد که آیا میتواند این نقشهها را از نظر فنی در کارگاهش اجرا کند یا نه، برای بار دوم و سوم آنها را بررسی میکند،
سپس سر خود را به عالمه تائید تکان میدهند و سر کار خود میپرند و آنچه را که آماده کردهاند در موتر بار میکنند و به
سمت شهر بیت حانون میروند، در آنجا موشکها را نصب میکنند، فیوز زیر آن را روشن میکنند و در حالی که به درگاه
خداوند دعا میکنند کمی دور میشوند. پس از چند ثانیه ُغرش می کند و از مرز می گذرد، سه مجاهد همدیگر را در آغوش
می گیرند و با عجله برمی گردند تا بیشتر تهیه و تولید کنند و به دیگران آموزش دهند.
در مناطق دیگر موشک های قسام و غیره در پاسخ به این یا آن جنایت ده ها نفر شروع به پرتاب می کنند، صداهایی بلند
می شود که از واکنش اشغالگران می لرزد و شروع به تهدید میکنند. ترور، تهاجم، بمباران، کشتار و ویرانی، حاال باید
دوباره برای یافتن چیزی برای تخریب بیشتر ، یک بار دیگر تالش کنند عدنان می گوید: نمی بینی که شرط می بندند که
مردم خسته شده اند و مردم خسته اند،میخواهند استراحت کنند، چون از بهای گزافی که پرداختهاند خسته شدهاند. ابراهیم
لبخند میزند و میگوید: کی خسته است؟ چه کسی خسته است؟ شما یا من، مادران و زنانمان که بهای جان فرزندان، خانه
و با ارزش ترین چیزها را می پردازیم.
هیچ کس یک کلمه حاکی از خستگی ندارند، آیا ندیده اید هر بار مادر شهید فریاد می زند که حاضر است برادران دیگرش
را در راه بیت المقدس و االقصی قربانی کند؟ در مورد کسانی که اعالم می کنند مردم ما خسته شده اند، آنها یک مشت افراد
با منافع سیاسی یا اقتصادی هستند آنها یک مشت کوچک هستند. اما مردم صبور، حاضرند همه چیز ارزشمند خود را فدا
جالل و عزت و حرمت او کنند. جوانی که شانزده سال بیشتر نداشت با لباس نظامی خالدار و کاله سبز بر سر که روی آن
نوشته شده بود »ال اله اال هللا و محمد رسول هللا« تیپ های شهید عزالدین قسام در حالی که تفنگش را حمل می کند و تعدادی
نارنجک به کمرش آویزان می کند، از موتر پیاده می شود و درب خانه ابونضال را هل می دهد. می گوید: پسر عزیزم
محمد، این چیست پسرم، پسر لبخندی می زند و می گوید: مادر عملیات شهادت طلبانه می روم، مادر لحظه ای سکوت می
کند و محمد می گوید: مادر این درخت زیتون را یادت هست و به درخت زیتونی که عماد در زیر آن شهید شد اشاره می
کند؟
216
217 -
سالها پیش یادت هست ای مادر؟یادت هست عماد؟و یادت هست چقدر میوه اش را دوست داشتیم چون با روح عماد آمیخته
بود؟ یادت هست چگونه ما را به عشق فلسطین و بیت المقدس و جهاد و فداکاری تربیت کردی؟ حاال زمانش فرا رسیده است
مادر !من دیدم که به سایت آنها هجوم بردم و آنها را مانند گوسفند کشتم و سپس شهید شدم و خود را در دستان رسول خدا
صلی هللا علیه و آله و سلم در جنت النعیم دیدم که به من فریاد می زد: خوش آمدی ای محمد خوش آمدی. اشک در چشمان
مادر حلقه زد و دستش را تا انتهای دستمالش دراز کرد و اشک هایش را قبل از اینکه روی گونه هایش غلت بخورد پاک
کرد و گفت: خدا توفیق دهد پسرم، خدا توفیق دهد و برآورده کند. سپس او را در آغوش گرفت و او را بوسید و دستان و
سر و اسلحه اش را بوسید و به او توصیه کرد که اگر هجوم آوردی دریغ مکن و به عقب نگاه نکن، ای پسرم و مبادا هیچ
ترسی به تو سرازیر شود. تو در دین خدا هستی ای حبیب من و خداحافظ در بهشت ابد.
با برگزیده محبوب ما
خداحافظ ای خوشی دلم
خداحافظ محمد
او را می بوسد محمد سرش را خم می کند و دست مادرش را می بوسد و می رود و می گوید: تلفن همراهت را باز بگذار
تا من با تو آخری خداحافظی کنم. خدا حافظی از آنجا میشود و ام نضال روی سجاده اش می نشیند و برای خداوند از ته دل
برای موفقیت و قبولی فرزندش دعا میکند. محمد از سیم خاردارهای اطراف شهرک اتزیون عبور می کند و به سمت مؤسسه
مذهبی نظامی در آنجا می خزد و دستگاه ارتباطی خود را باز می کند و یکی از دکمه های آن را فشار می دهد.
ام نضال کنار دستگاه ارتباطی می ایستد و می گوید: " اینجاستم،ای خوشی دلم« سپس محمد با صدای آرام و مطمئن به او
می گوید : »من اینجام مادر، به هدفم رسیدم«. ای جانم خداحافظ مادر و تو را در باغ های سعادت ببینم. ای عشق من دستگاه
را باز نگه می دارم تا صدای نبرد را بشنوی دستگاه را روی کمربندش می گذارد. و با فریاد هللا اکبر خیبر خیبر به داخل
ساختمان هجوم میبرد و بمب های او یکی پس از دیگری را پرتاب می کند. سپس به صالون هجوم می آورد.
صدا را می شنود خدایا تیرش خطا نرود در تیراندازی و پرتاب شکست نخورد ای رب العالمین و تبادل آتش با نیروهایی
که به محل شتافتند آغاز می شود و محمد در حال تکرار شهادتین سقوط می کند. شهادت می دهم که معبودی جز هللا نیست
و شهادت می دهم که محمد رسول هللا است. حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که مرا به شهادتش کرامت بخشید و از
خداوند می خواهم که مرا با خود در سرای رحمتش محشور کند.
مردم جمع می شوند و یکی از همسایه ها پیش ام نضال نزدیک میشود و از او می پرسد: او خداحافظی کرده و تو می دانی
که او می میرد. او در راه خدا و به خاطر بیت المقدس و االقصی بهایی ناچیز است. ملت ما، و امیدوارم خداوند رحمت خود
را بر ما قرار دهد و همه ما را در محضر برگزیده محبوب صلوات هللا علیه جمع بفرماید.
فیجمعنا جمیعا فی مقعد صدق عند ملیک المقتدر...
موبایلم زنگ خورد، بلندش کردم و صدای ابراهیم را از همین اطراف شنیدم: سالم احمد مشتاقانه گفتم: علیکم السالم و رحمة
هللا و برکاته.. کجایی مرد چند وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده بود زنگ زدم!
تو چطوری خوبی؟
سالم مرا خانواده برسان؟ سالم مرا به همه برسان و از جانب من بوسیدن اسراء و یاسر را فراموش نکن. از آالن پرسیدم
به دیدن آنها بیایی؟ مدتی است که تو را ندیده اند، پاسخ داد: نمی دانم، سعی می کنم، اما می دانی که من چقدر سرم شلوغ
است، پرسیدم: چی شده ای ابراهیم؟ خندید و گفت: می دانی احمد، امشب رؤیایی چون طلوع فجر دیدم، دیدم که احادیث
رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم از جمله در ابوهریره را می خواندم .خدا از او راضی باشد که رسول خدا صلی هللا علیه
و آله و سلم فرمودند :قیامت برپا نمی شود تا اینکه مسلمانان با یهود نبرد کنند و مسلمانان آنها را بکشند، تا زمانی که یهود پشت
سنگ ها و درختان پنهان شود سنگ و درختان میگوید ای مومن، ای بنده خدا این یهود پشت سر من است پس بیا و او را
بکش جز غرقد که از درختان یهود است.
217
218 -
از جمله عبد هللا بن حواله روایت است که رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم فرمودند:
ِ
ِإنَّكم ستجنِّدو َن أجناًدا جنًدا بال َّشام
ِن فقل ُت
َخر لي قا َل ِق و ُجنًدا بالی َم
َّهللا وجنًدا بالعرا : ِ
یا رسو َل : ف َمن أبى فل
ِ
ِ علْی َك بال ِه، فإ َّن َّهللاَ قد َّشام
یل َح ْق بیمینه ولیس ِق من ُغُدر
هلِ ِه
َ
ِ وأ
َل لي بال َّشام
َتكف ال تزال طائفة من أمتي على الدین ظاهرین، لعدوهم قاهرین، ال یضرهم من خالفهم ِإال ما أصابهم من َّ
َأْلواء، حتى یأتیهم أمر هللا. وهم كذلك"، قالوا: یا رسول هللا وأین هم؟ قال: "ببیت المقدس وأكناف بیت المقدس رواه الطبرانی
فی المعجم الکبیر
ترجمه: شما لشکر ها، لشکری در شام و لشکر در عراق ولشکری در یمن خواهید یافت گفتیم :ای رسول خداما افتخار همراهی
کدامش را داشته باشیم، فرمود :باید به شام بروید که خداوند شام را برای من عنایت کرده است.
گروهی از امت من در دین خود پیروز می شوند و بر دشمن خود غالب میگردند کسانی که با آنها مخالفت می کنند به آنها
ضرر نمی رسانند مگر آنچه از مصیبت به آنها رسیده است تا این که فرمان خدا به آنها برسد و آنها چنین هستند گفتند یا
رسول هللا کجا هستند فرمود: سوگند به خدا در بیت المقدس و اطراف بیت المقدس هستند.
عبدهللا بن حواله رض فرمود: ای رسول خدا برای من کشوری بنویس که در آن باشم، اگر می دانستم که می مانی، چیزی
را بر نزدیکی غیر تو انتخاب نمی کردم. سه بار گفت به شام برو وقتی پیامبر صلی هللا علیه و آله کینه او را نسبت به شام
دید، فرمود خداوند فرموده : ای شام، ای شام، دست من، بر تو ای شام، تو نخبه من از دیار من هستی، بهترین بندگانم را
در تو می آورم، تو برکت و تازیانه عذاب منی تو کمیابترین آنهاست و جمع نزد توست، و در شب سفر معراج ستونی سفید
دیدم که گویا مرواریدی است که فرشتگان حمل میکنند، گفتم :چه چیزی حمل میکنید؟ گفتند :ما ستون اسالم را حمل می کنیم،
به ما دستور داده شد که آن را در شام قرار دهیم، در حالی که خواب بودم دیدم کتابی از زیر بالش به صورت مخفیانه بیرون
می زند، پس گمان کردم که خداوند اهل زمین را رها کرده است.
از دیدگان من پیروی کرد و نوری روشن در دستان من بود تا آن که در شام قرار گرفت، هر که از پیوستن به شام امتناع
ورزد، به حق خود کاسته است،زیرا خداوند به شام و مردمش عنایت کرده است. بعد دیدیم احمد روزه گرفتم و دیدم رسول
خدا صلی هللا علیه و آله به من می گوید امروز با ما صبحانه بخور ای ابراهیم منتظرت هستم فریاد زدم یعنی این ... قطع
کن؟فریاد نزن احمد فریاد نزن من نهایت احتیاطم را می کنم اما این دعوتی است که رد نمی شود خداحافظ احمد و دستگاه
بسته شد.
کمی سر جایم ماندم و اشک در چشمام جمع شد مطمئن بودم که حرف خداحافظی بود بعد شروع کردم به باال رفتن از پله
ها به طبقه دوم مریم را دیدم که داره بهم نگاه میکنه و لبخند میزنه گفتم "با تو صحبت کرد؟" لبخندی زد و گفت: "بله، اما
در رؤیای خواب از من خداحافظی کرد احمد، خداحافظی که هرگز فراموش نمی کنم، تا زنده ام، مرا به اسراء و یاسر
سفارش کرد.
لبخند می زد و اشک از چشمانم سرازیر می شد و اشک داغ روی گونه هایم سرازیر شد که لبخند می زد و می گفت: داری
گریه می کنی احمق، چه بالیی سرت آمده...؟! صدای انفجار هنگام بمباران بلند شد. هواپیمای آپاچی، موتری که ابراهیم با
آن سفر می کرد را هدف قرار داد، احساس کردم قلبم از تپش افتاده است پس بلند شدم و دویدم، هزاران نفر به سمت موتر
سوخته هجوم آوردند و شنیدم که عده ای تکرار می کردند که این ابراهیم الصالح است. بقایای ابراهیم را جمع کردم و روی
یکی از زنبیل ها حمل کردیم، جمعیت مانند دریای خروشان دور بدن او هجوم آوردند. مریم درب خانه ایستاد و دستمالش
را دور سرش حلقه کرد تا موهایش را بپوشاند و لبخند از لبانش پاک نشد و صدای غرش مردم بلندتر از همیشه بلند شد.
صدای غرش جمعیت، سمت راست او یاسر، سمت چپ او اسراء است و مادرم به پشت سرش نگاه می کند که با انتهای
دستمال اشک هایش را پاک می کند. در همان لحظه بیرون آمدن محمود از خانه به در رسیدم، یاسر را بر دوش گرفتم و
محمود اسراء را روی دوش اش گرفت، دستم را به سمت مریم دراز کردم و محمود دست خود را دراز کرد، ناگهان هر
کدام یک اسلحه کالشینکف برداشتیم. هر دو تفنگ را برداشتیم باالی سرمان بردیم و در حالی که جمعیت پشت سرمان خیبر،
خیبر، ای یهودیان را تهدید می کردند، به راه افتادیم... لشکر محمد باز خواهد گشت.
218
219 -
بسم هللا، هللا اکبر... بسم هللا خیبر آمده با جان و خونمان فدای تو ای شهید... با خونمان با جانمان فدای تو فلسطین... میریم
بیت المقدس... شهدای میلیونی و از کوچه های فرعی هزاران نقابدار بیرون آمدند از تیپ های شهید عزالدین قسام با لباس
شناخته شده خود در صف های بی پایان صف کشیده و پرچم های سبز را برافراشته بودند. گردان های شهدای االقصی با
لباس شناخته شده خود در صف های بی پایان با برافراشتن پرچم های زرد رنگ از گردان های قدس پرچم های سیاه را
برافراشته و دیگران سالح های خود را حمل می کنند و آنها را در هوا به انواع مختلف برای وداع با شهید تکان میدهند.
در حالی که یاسر را روی دوشم با دست دیگرم گرفته بودم، تفنگم را تکان می دادم. تصاویر و موقعیت های سخنان ابراهیم
از ذهنم خارج نمی شد، مخصوصا آخرین حرف هایی که وی به من زد.
این رمان در سلول های زندان بئرسبع به پایان رسیده
تراژدی نویسنده و همراهانش در زیر زمین زندان های اشغالی با فصل سی ام ادامه دارد
زندان بئرسبع
سپتامبر 2004
۰پایان ۰
219
🌹🍃امیر المومنین علی علیه السلام:
🍃خیانتکار کسی است که خودش را رها کرده، به معایب دیگران بپردازد و امروزش بدتر از دیروزش باشد.
📚غررالحکم حدیث 2013
✔️ جمعه 2آبان 1403
🍃 ذکر روز
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج 🍃
https://eitaa.com/ghalamedell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شگفتانه محسن چاوشی خواننده کشورمان در وصف حاج قاسم سلیمانی
▪️ موسیقی و متن و بخصوص تشبیه ها و تصویر سازی از سردار فوق العاده زیباست!!!
▪️کلیپ معرکه ایی است.. متن واهنگ و تصاویر حرف نداره.... الحق که گل کاشتند.. در خیلی از مراسم ها میشه استفاده کرد
https://eitaa.com/ghalamedell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای اهل خرد بهوش باشید،
دشمن شدید ترین جنگ را بر مسلمانان تحمیل کرده است .
گوش به فرمان امام مسلمین باشید
https://eitaa.com/ghalamedell
. "بسم الله النور"
روز های پایانی مهر ماه سال ۶۲بود.
آنروزهارزمندگان تیپ ویژه شهدا به فرماندهی سردار شهید محمود کاوه سخت درگیرپاکسازی کردستان ومناطق آلوده ازضد انقلاب بودند.
تقریبا هر هفته یک منطقه ای پاکسازی میشد.
تا آن موقع بیشتر مناطق غربی کشور ازلوث وجود کومله و دمکرات پاک شده بود.
عملیات های پی در پی تیپ ویژه شهدا ضد انقلاب را به پشت جنگلهای آلواتان رانده بود.
ايام "عاشورای حسینی" عملیات والفجر ۴ بود که برای شرکت در عملیات به پادگان پیرانشهر واز آنجا به منطقه عمومی آلان سردشت رفتیم.
حال و هوای عاشورایی داشتیم. پس خود را آماده تر از هر زمانی برای پایان دادن به حیات ننگین ضد انقلاب کرده بودیم.
آنشب هوا پر بود. تاریکی شب بود.
هرگردان از نقطه رهایی بسوی فتح اهداف تعيين شده راه افتادیم.
اهداف گردان عملیاتی امام حسین (ع) قلههای سیر و یال دلنیره بود.
طبق معمول راه زیادی پیموده بودیم.
گرگ و میشی هوا، قبل از طلوع بود.
در دامنه یال بودیم که از مقابل آتش شدیدی روی ما باریدن گرفت.
از دره جناج چپ که در امتداد آبراه واقع بود ،بعنوان جانپناه استفاده کردیم. یکساعتی کمتر منتظر دستور بودیم.ماندیم، تا اینکه هوا کاملاً روشن شد.چند نفر از بچههای قوچان ازفرصت استفاده کرده و دور جمع شده بودیم.
ازهر دری صحبت می کردیم. غلامعلی پور محمد که نسبت به بقیه بچه ها ازمتانت بیشتری برخوردار بود، چفیه اش را پهن کرد و سهمیه جیره جنگی اش که حاوی مقداری نان قاق شده، آجیل وکشمش و انجیر وشکلات کاکائو و کمپوت بود را وسط ریخت.
از بچهها دعوت کرد که مشغول خوردن شوید!!! گفتم :آقا غلام، این جیره برای موقعی ست که غذا به ما نرسد. با بنه فاصله زیادی داریم.
ضمن اینکه راه صعب العبور و صخره ایست.
جیره جنگی نبايدبی موقع مصرف شود!
با حالت همیشگی که لبخند از چهره اش قطع نمی شد گقت : بخورید، کرایه این حرفا رو نمی کنه!
بچه های شوخ طبع که منتظر چنین فرصتی بودند، مشغول خوردن شدند. هیچکدام از ما به جمله آقا غلام توجه نکردیم "بخورید کرایه این حرفا رو نمی کنه".....
🌧🌧🌧
دسته شهید بربریان و امیری از سمت راست رفته بودند تا دشمن را که درکانال های Z شکل جاخوش کرده بودند را غافلگیر کنند.
اصطلاحا به آن نوع کانال و سنگر هامیگفتیم طرح اسرائیلی! چته های ضد انقلاب، ازدرون کانال، نیروهارا هدف گرفته بودند .
دسته عملیاتی، متأسفانه درحلقه ضد انقلاب به کمین افتاده و مثله شده بشهادت رسیده بودند.....
دستور تصرف ارتفاعات مقابل صادر شد، باید برق آسا یال دلنیره را فتح می کر دیم. بعضی از بچهها خودرا به بلندی رسانده، چند نفری هم شهید و زخمی شده بودند. دوست وهمرزم دلاور ما غلامعلی پور محمد جزو اولین شهدایی بود که عاشورایی پای یال به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود .
ای کاش منظورش را می فهمیدم. « کرایه این حرفا رو نمی کنه، بخورید»!!!
درآغوشش می گرفتم و قول شفاعت ازاو می گرفتم.
یاد و خاطره پاسدار دلاور شهید غلامعلی پور محمد، تا ابد در دل های ما زنده است.
"یاد باد آن روز گاران یاد باد "
✍ حامدی فر "مهاجر "
https://eitaa.com/ghalamedell
🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
«رِجالٌ صَدَقوا »
ای برادر، درصف مرصوص همه یک سرشویم
همچو بوذر، همچو سلمان ذوب دررهبرشویم
یوم خندق گشته و باذوالفقار حیدری
در لوای پورحیدر، سردهیم بی سرشویم
نانجیبان، ناجوانمردان زپشت خنجر زنند
ای بسیجی وقت آن است که بسیجی تر شویم
«هفته بسیج بر دلاوران بسیجی مبارک باد»
💐💐💐
✍ حامدی فر
«مهاجر»
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
@ghalamedell
پاداش شهادت درراه خدا، شهیدانه زیستن است .
شفاعت ودعای شهدا شامل حالتان باد🌷
https://eitaa.com/ghalamedell