درفرادست کوهسار آنک
نیمه ی قرص ماه رو به افول
طبق معمول روی حرکت ریل
حرکت غول راه وار عجول
شب تن کوه جاده را باهم
ازتن سرد خود ملافه کشید
رخوت چشم ماه خواب آلود
کوه را درهم و کلافه کشید
وقتی از درد خواب چهره ی کوه
کم کمک داشت رنگ و رو می باخت
جیب سوراخ کوه سر به هوا
بر سر راه جاده سنگ انداخت
شب درآغوش جاده خوابش برد
دره خمیازه را دهان وا کرد
جاده هی تار و تارتر می شد
مه گلوگاه جاده را "ها" کرد
مثل هر شب کنار حرکت ریل
مردی از کشتزار برمی گشت
با عبور قطار می آمد
با عبور قطار برمیگشت
محض جبران بی حواسی کوه
مرد بایست دست می جنباند
مرد اگر جاده را خبر می کرد
مرگ می رفت و زندگی می ماند
جاده با یک بغل مسافر داشت
در دهان درّه های شب می ریخت
مرد بر سقف تونلی تاریک
جای فانوس پیرهن آویخت
مرد یک اتفاق پنهان را
شعله در دست های وهو می کرد
زندگی بودن و نبودن را
داشت با خود بگومگو می کرد
شعله در دستِ مرد جیغ کشید
کوه از خواب از سکوت گریخت
چتر های فرشته ها وا شد
جاده از صخره از سقوط گریخت
در سقوطی به ناگهانی مرگ
مرد چتر نجات مردم شد
زندگی روی مرد را بوسید
مرد درجیغ زندگی گم شد
#سیدعلی_شکراللهی
#ازبرعلی_حاجویی
#دهقان_فداکار
@ghalamhaye_bidar
1
ملت ما را
ملتی سرخپوست نپندارید!
ما اینجا ماندگاریم...
در این خاک که دستبندی از گل با اوست...
اینجا سرزمین ماست،
از سپیده دم عمر اینجا بوده ایم،
اینجا بازی کرده ایم...
عاشق شده ایم...
و شعر نوشته ایم...
ما ریشه داریم در آبراهش
چون گیاهان دریا،
ریشه داریم در تاریخش،
در نان نازکش،
در زیتونش،
در گندم زردگونش...
ریشه داریم در وجدانش،
ماندگاریم در آذار و نیسانش،
ماندگاریم چون نقش بر فولادش،
ماندگاریم در پیامبر والایش،
در قرآنش
و ده فرمانش...
2
می آییم
با چفیه های سپید و سیاه مان،
بر پوست تان داغ خونبها می زنیم،
از زهدان روزگار می آییم
چونان سرریز شدن آب،
از خیمه حقارتی که به هوا جویده می شود،
□□□
از رنج حسین می آییم...
از اندوه فاطمه زهرا...
از احد، می آییم، و از بدر...
و از غم های کربلا ...
می آییم برای تصحیح تاریخ و اشیا
و برای پاک کردن حروف
از خیابان هایی که نام های عبری دارند!
#نزار_قبانى
#شعر_ضد_صهیونیستی
@ghalamhaye_bidar
من خاک پاک مسجدالاقصی، در دامن مام فلسطینم
والتین والزیتون که من قدسم، آیینهدار طور سینینم
من سینه ای چون مخزن الاسرار، از شام معراج نبی دارم
قدقامت موجی سراپا شور در چشم بیدار فلسطینم
از واق واق توله ی صهیون، دامان من لک بر نمی دارد
من تربت آلالههای سرخ در الخلیل و دِیر یاسینم
هاروتها دستانشان امروز از آستین سحر بیرون است
من همچنان بر شاخه ی زیتون از سامری گوساله می بینم
بوی خیانت می دهند امروز دستان سرد نابرادرها
یعنی ریاض فتنه ها دیگر، هرگز نخواهد داد تسکینم
دست طلب بردار تا موسی بار دگر با نیل برگردد
دست دعا باشی اجابت را، من با وجودم روح آمینم
یک انتفاضه می تواند باز، خون در رگ شوقی بجوشاند
والعصر، من نصر الهی را، در عنقریب فتح می بینم
#محمدرضا_کاکایی
#شعر_ضد_صهیونیستی
@ghalamhaye_bidar
زندگی جاریست، در سرود رودها شوق طلب زندهست
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زندهست
خاک، حاصلخیز، باغهای روشن زیتون بهارانگیز
دشتها شاداب، در شکوه نخلها ذوق رطب زندهست
چون شب معراج، قبلهگاه دور دست ما گلافشان ست
وادی توحید، در وفور چشمههای فیض رب زنده است
آفتاب فتح، بر فراز خانهٔ پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیفهای نیمهشب زندهست
لحظهها سرشار، جلوههای عشق در آیینهها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زندهست
خیمه در خیمه، لالهٔ داغ شهیدان روشن است اما
گریهها خندان، شادمانیها در این رنج و تعب زندهست
مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دستهای شوق، در قنوت گریههای مستحب زندهست
شرق بیدار است، در جهان از هم صداییها خبرهاییست
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گلهای ادب زندهست
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زندهست
باد میآید، بوی گلهای حماسی میوزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زندهست
#زکریا_اخلاقی
#قدس
@ghalamhaye_bidar
نشست روی زمین، پهن کرد دریا را
کشید پارچه را، متر کرد پهنا را
درست از وسط آب، قایقی رد شد
شبیه قیچی مادر، شکافت دریا را
صدای تَقتَتَتَق... تیر بود میبارید
صدای تِقتِتِتِق... دوخت چتر خرما را
کنار قایق بابا که خورد خمپاره
بلند کرد و تکان داد خُرده نخها را
فرو که رفت در انگشت مادرم سوزن
کسی دقیق نشانه گرفت بابا را
وَ آب از کف قایق سریع بالا رفت
و تند مادر هی کوک زد همانجا را
بریده شد نخ و از توی قاب بابا دید
میان دامن خود چرخ میزند سارا
#اکرم_هاشمی
#شعر_جنگ
#غزل_فرم
@ghalamhaye_bidar
آتش که النگه میزند سینۀ ماست
دریا که چو موج میزند دیدۀ ماست
این کوزهگران که کوزهها میسازند
از خاک برادران دیرینۀ ماست
ما شیرۀ تلخ هری و بلخ خوریم
از هر ماهی، ز غرّه تا سلخ خوریم
تقدیر چنین بود که صاف عنبی
زهّاد تُرُش خورند و ما تلخ خوریم
گر کار جهان به زور بودی و نبرد
مرد از سر نامرد برآوردی گرد
این کار جهان چو کعبتین است و چو نرد
نامرد ز مرد میبرد، چتوان کرد؟
با بد منشین و باش بیگانۀ او
در دام افتی اگر خوری دانۀ او
تیر از سر راستی کمان را کج دید
بنگر که چگونه رست از خانۀ او
#پلوان_پوریای_ولی
#رباعی
@ghalamhaye_bidar
نشست کنج سنگر و نوشت:
"هو الشهید
وصیتی برای خانوادهام:
من این نهال را
به خون دل نشاندهام
به اشک چشم آب دادهام
در این مسیر
روبروی هرچه پیشِ روست
ایستادهام..."
نشست کنج سنگر و نوشت:
"به حق سیدِ خمین
جان ناقص مرا قبول کن حسین!
جان ناقصِ مرا
قبول کن!
قبول کن!
حسین..."
نامه را به دوستی سپرد و بعد
لباس رزم...
***
نشست پشت میز و نامه ها یکی یکی رسید
برگه های مهرخورده ی اداری و
نامه های اعتراض و انتقاد و بیقراری و
حقوق ماه جاری و...
ناگهان
میرسد به نامه ای که نامه نیست:
"هو الشهید..."
وصیتی است:
"هو الشهید
برادرم!
امیدِ چشم های قرمز و ترم
نگاه کن
به کوچه های شهرمان نگاه کن
هر کدامشان به نام یک شهید...
شبیه سنگری است
شهردار هم
مدیرِ شهر نه!
که پیشوای لشکری است
و میزِ کارِ تو
گمان نکن چهار تکه چوب ساده است
نه...
در این جهاد
نفربری است...
به دشمنی که پیش روست
به لشکری که پشت سر
نگاه کن
گاه کن...
برای لشکرت تدارک سلاح کن..."
قلم درون دستهای او نشست
به رنگ سرخ -رنگ خون-
گوشه ی وصیت برادرش تعهدی نوشت
دو قطره اشک گرم
روی گونه اش شکست:
الی الحبیب...
به حق هرچه در مسیر عشق دادهایم
در این جهاد
روبروی هرکه روبروست
دشمن است
یا که دوست
ایستاده ایم
این نهال را
-که بعد سالها
درخت محکمی شده است-
به آبروی خویش آب میدهیم
به تیغهای دشمنان و دشنههای دوستان
با دل هزار پارهمان
جواب میدهیم...
بعد از این -برادرم- فقط
وصیت «تو»
بخشنامه ی من است...
#حمیدرضا_فاضلی
#شعر_شهید
#شعر_اعتراض
#نیمایی
@ghalamhaye_bidar
با آن مشعل میتوانست
یک لشکر اسرائیلی را ذغال کند
با آن کتاب قطور میتوانست
هزار تانک اسرائیلی را له کند
با زنجیرهای زیر پایش میتوانست
دست های اولمرت و لیونی را ببندد
با خارهای تاجش میتوانست
مبارک را به سیخ بکشد؛
اما مجسمۀ آزادی
به احترام غزّه سکوت کرد...
#حمیدرضا_شکارسری
#شعر_ضدصهیونیستی
@ghalamhaye_bidar
"مردگان و زندگان"
لحظه لحظه های حشر
هر طرف قیامتی است
شور روزگار نشر
هر جهت علامتی است
بوالعجب حکایتی است
این خبر؛
باز عصر مردههاست
بر منابر هنر
: مرده های بی خطر!
مرده های پر شکوه و معتبر
خودپرستهاي نو
بت پرستهاي نو
هم خدا و هم بشر
امتزاج خیر و شر
این طرف؛
زنده های بی غرور
لخت و عور
زنده بدون گور!
زنده بدون صف
زنده های حاشیه
مرده هدف! زنده تلف
تا همیشه آسمان
روی شانه ستاره هاست
تا هماره
آری و نخیر
سهم آرواره هاست
سهم مرده های با زبان
مناسب دکور
مرده های زنده خور
مرده های شیک و پیک
مرده های کاملا بروکراتیک
مرده های زنده ای که تا همیشه هر کجا که بوده خورده اند
مرده های بی نفس که هیچ دوره ای نمرده اند
زنده هاي داستان ماندهاند
مثل بردههای چین و هند و روم باستان
مرده ها مرده اند و مانده مرگها به نامشان
ایستاده زندگي به احترامشان
مادران کنیزشان
هم پدر پس از پدر غلامشان
باز عصر مردههاست
مرده های مدعی
مرده های بی نیاز از نفس
زنده با هوس
تیپهای گونه گون
از تعقل و جنون
از اهالی فنون برای طرح در رسانهها
هم برای نصب و رفع کردن بهانهها و شانهها
مرده های پول و نام
مردههای ناتمام
مرده های شستشو
عارفان بی وضو
عاشقان رنگ و بو
مرده های لحظه لحظه لحظه لحظه تازه تر
تازه تر جنازهتر!
مرده بگو بخند
مرده برند!
مرده های جنس اصل
زرد-سبز چارفصل
زندههای بی تفاوتی!
راستی چه فرق می کند
باد از کدام سوست یا کدام دشمن و کدام دوست؟؟
راستی
راستي!
ما کجای این حکایتیم
هیچ کس شنیده یا که دیده است؟
زنده های بی صدا
زندهی بدون حرف!
مرده عمیق و ژرف
زنده های نخ نما
زنده های انزوا
زنده های بی فضا
بی غذا
مرغ در عروسی و عزا
زنده های بی کفن
پس کجاست قصه شما؟؟
زنده های بی دهن!
#علی_داوودی
#شعر_اعتراض
@ghalamhaye_bidar
ریخت و پاشیم
مدام مناظره می شویم
میان چند نفر
یکی به عقب برمی گرداند
سرمان را
دیگری در جیب هایش
فرو می برد
کسی شاخ می گذارد
از چپ به راست
از راست به چپ
شوت می شویم
در زمینی
که سوت می زنند
هنوز خمپاره ها
و هر روز
تارعنکبوت های بیشتری
در یخچال ها می بافند
تا زمستان
بافتنی داشته باشیم
وقتی نفت
در لوله های زیرزمینی
یخ می زند
و جای آیس کِرِیم
آی کریم داریم
در احیای شبی
که قانون اساسی سَر گرفته ایم
تا کسی
اساسمان را بیرون نریزد!
آقای رئیس جمهور
شما شیش هیچ برده ای
پدرم هرشب
به خودش گل می زند
تا بوی گند شیمیایی
از ریه اش گم شود
و مادرم
حتی برای چند دقیقه
احساس خوشبختی کند
وقتی تمام کانال ها
حراجی باز کرده اند
سرتکه های جا مانده اش!
ریخت و پاشیم!...
#سیدمجید_موسوی
#شعر_اعتراض
@ghalamhaye_bidar
برای آیتِ حق و حقیقت، شیخ شریعت و طریقت
حضرت #محی_الدین_حائری_شیرازی
که فقدانش را جبرانی نیست
_
ای ستون دین محکم از تو و نماز تو
رفتی و به خود لرزید، خاک -جانماز تو-
کی سحر برد از یاد، چشمۀ قنوتِ تو؟
در سکوتِ شب جاریست راز تو، نیاز تو
بود بس تماشایی، جمع این دو زیبایی:
روی دلپذیر تو، صوتِ دلنواز تو
نکته بودی آنک نغز، مغز بودی، آری مغز
در میان همقشران، «عقل» امتیاز تو
شیخ و عالِم و عامی، جمله مستِ خودکامی
کی کنم قیاسی با جانِ پاکباز تو
کی تو را کشید به بند، فتنۀ زن و فرزند
زانطرف خدایت چون، میکشیده ناز تو
فهمِ آسمانجانی، نیست حدّ حیوانی
خوب شد زمانه نبرد پی به رمز و راز تو
نیست جانِ مهرآیین، نذر خاک، محیالدین!
رو، اگرچه سوخت مرا، هجرِ جانگداز تو
ای وداعِ ناباور، کاش این دم آخر
میشدی که بفرستم جان به پیشواز تو
بینصیبم از فردا، من در این شبِ یلدا
میهمانِ خورشید است چشمهای باز تو
آیتِ سرافرازی، حائریِ شیرازی
سرنگونِ خاک نماند، روحِ سرفراز تو
#حسن_صنوبری
@ghalamhaye_bidar
تقدیم به جانباز سرافراز #علی_خوش_لفظ
راوی کتاب #وقتی_مهتاب_گم_شد
که عاقبت به شهادت رسید
چون گل معطریم، مهتاب و مین و من
نشکفته پرپریم، مهتاب و مین و من
شرح جنون ما مقدور عقل نیست
یک چیز دیگریم، مهتاب و مین و من
سر تا به پا دلایم در بارگاه عشق
باغ صنوبریم، مهتاب و مین و من
شمعایم و روشن است تکلیف راه ما
راز منوّریم، مهتاب و مین و من
میدان عاشقی، تسلیم ترس نیست
از مرگ میبریم، مهتاب و مین و من
بیگانه نیستیم، با خلق و خوی هم
با هم برادریم، مهتاب و مین و من
تکثیر میشویم در انفجار نور
آیینه پروریم، مهتاب و مین و من
چون باد رد شدیم از سیم خاردار
آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من
بر گرد بام دوست پرواز میکنیم
عین کبوتریم،مهتاب و مین و من
بال فرشتگان بر شانههای ماست
از آسمان سریم، مهتاب و مین و من
مهتاب و مین و من بی بال میپریم
بی بال میپریم، مهتاب و مین و من
در جذبهی کلام، یک جمله والسلام
مجذوب رهبریم، مهتاب و مین و من
#مرتضی_امیری_اسفندقه
@ghalamhaye_bidar
نِنهش می گفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
میگفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص می شه
نِنهش می گفت: همهش نزدیک شط بود
می ترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو می گف : نِنِه می خوام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم
نِنهش می گفت نمی خاستُم بره شط
می دیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه
زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون
نِنهش میگفت روزی که داشت مرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
موگفتم :بِچِهای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمی خواد
رفیقاش می گن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرماندهش می گفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده
نِنهش می گف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت
نِنهش می گفت: چشام به در سیا شد
دوا زخمِ نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم می سوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد
عشیره می گن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد
یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننهش بندا رو وا می کرد باباش گفت:
مو گفتم ای پسر غِواص می شه
#حامد_عسگری
#غواصان_شهید
#شعر_محلی
#شعر_محاوره
@ghalamhaye_bidar
در پشت میز تحریرش با چشم های بادامی
بر سطر اول شعرش او خیره شد به آرامی
کفش کتانی ماه است آنجا کنار شب شاید
در راه شیری افتاده از پای آدمی عامی
آنسو ستاره ی خاموشی برق می زند در شب
چیزی که بی شباهت نیست با چشم ازرق شامی
بادی که پرده را پس زد شب را به خانه می آورد
تاریخ تلخ قومی بود با چشم های بادامی
تا باد باز کرد آرام دروازه های غربی را
در سرزمین فرّخزاد آمد قبیله ای سامی
از دست او قلم افتاد دور اتاق می چرخید
پی جوی آسیابانی آنسوی مرز گمنامی
اشیای خانه در هم ریخت هر شیء شکل دیگر یافت
اوضاع نابسامانی است فرجام نابهنگامی
برگشت رو به آیینه آتش، سیاوش، آتش، شهر
بی وقفه گریه می کردند رخدیس های عیلامی
دستان سرد را ها کرد پوشاند مه نگاهش را
گرمابه ای قدیمی بود تیغ و امیر و حمّامی...
#حمیدرضا_وطنخواه
@ghalamhaye_bidar
تک بیت هایی برای #غواصان_شهید:
صد و هفتاد و پنج ماهی سرخ از کجای فرات آمدهاند
در کدامین غروب آدینه با دعای سمات آمدهاند
#محمدحسین_انصاری_نژاد
جای تعجب نیست اینکه تشنه جان دادید
سیراب جام ساقی لبتشنگان هستید
#محمدعلی_بیابانی
غوّاص،کسی اینهمه لب تشنه ندیده ست
افتاده سر و کار سپاهت به اباالفضل
#مهدی_جهاندار
دست هایت بسته شد , اما نمی بیند کسی
دست های غیرت میهن پرستت بسته شد
#مجتبی_خرسندی
دست من را بگیر ای غواص!
جانِ دریادلان به قربانت!
#عارفه_دهقانى
مادری با دلی که دریایی است میرود در مسیر استقبال
کاروانی رسیده که در آن صد و هفتاد و پنج غواص است
#سید_حسن_رستگار
دیروز گل محمدی را بردند
امروز برایمان گلاب آوردند
#خليل_شفيعى
جز من که راه عشق به تسلیم می روم
با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد
#صائب_تبریزی
به گوش موج ها خواندند غواصان شب حمله:
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
#بشری_صاحبی
باز هم در کربلایی دیگر از جنس جنون
بازماند از آب، دست بسته ی عباسها
#حامد_صافی
میشود با دست بسته قفلها را باز کرد
دستهای پاک میخواهد که آنها داشتند
#حسین_صیامی
آغوش برای اشتیاقم وا کن
ای آب! چه تابوت قشنگی هستی
#میلاد_عرفان_پور
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم
#علی_محمد_مؤدب
پرواز شدند و پرگشودند به عرش
هرچند که دست بسته بودند آنها
#مصطفى_محدثى_خراسانى
کمی آنطرف تر از اروند
با دستانی بسته پیدایش می کنند
بالباسهایی زیبا
که فردا مُد می شود
شهر را غواص ها پر می کنند
#سیدمجید_موسوی
من از دریا میام با دست خالی
یکی از خاک ، ماهی در میاره
#محسن_ناصحی
@ghalamhaye_bidar
کاش این نقاب عدل علی را نداشتیم!
رنگ و لعاب عدل علی را نداشتیم
ذوق شراب عدل علی را عقیل داشت
ذوق شراب عدل علی را نداشتیم
دیدی چه کرد قصۀ خلخال با علی
ما التهاب عدل علی را نداشتیم
نهج البلاغه نیز چو قرآن غریب ماند
پاس کتاب عدل علی را نداشتیم
هر جا به شقشقیّه رسیدیم رد شدیم
روی خطاب عدل علی را نداشتیم
ما طلحه خفتگان زبیر آرمیده ایم
حال عتاب عدل علی را نداشتیم
وقتی به نام نامی خود سکّه می زدیم
هرگز حساب عدل علی را نداشتیم
فردا جواب عدل خدا را چه می دهیم
ما که جواب عدل علی را نداشتیم...
روزی نیاید اینکه بگوییم کاشکی
این انقلاب عدل علی را نداشتیم!
گفتیم یا علی و نگفتیم یا حسین
ما نیز تاب عدل علی را نداشتیم
#مهدی_جهاندار
#عدالت
@mehdi_jahandar
درهتک حرمت به پرچم مقدس ایران عزیز
برایت دنا سوخت الوند سوخت
تو می سوختی و دماوند سوخت
به جان عزیز تو در این غزل
قلم در همین اولین بند سوخت
تو می سوختی و خزر مٹل نی
میان تب و تاب اروند سوخت
تو گر می کشیدی و از شعله هات
تمام درختان دربند سوخت
تو گر می کشیدی و روی لبم
غریبانه گل های لبخند سوخت
خبر داغ بود و بخارا شنید
از آن رودکی در سمرقند سوخت
از این هتک حرمت به مام وطن
دل پاک فرزند دلبند سوخت
میان زمستان و سرمای دی
به حالت دلم مٹل اسفند سوخت
به چشمم تمام جهان شد سیاه
که این پرچم بی همانند سوخت
#عباس_شاه_زیدی
#پرچم
@ghalamhaye_bidar
وقتی که برفهای زمستانه آب شد
شبهای سرد یخ زده هم آفتاب شد
مبهوت مانده دشمن دون غرق حسرت است
آری دوباره توطءه هایش خراب شد
دستان غیب میرسد از آسمان چنین
بی شک دعای مردم مان مستجاب شد
جایی برای طعنه ی شیطان نمانده است
با مشتهای ملت ایران مجاب شد
آن نقشه ها که فتنه، زمانی کشیده بود
با اقتدارو لطف بصیرت برآب شد
فرمان رسیده باز که تاریخ زنده شو
اینبار نیز در ۹ دی انقلاب شد
#عاطفه_جعفری
#حماسه_9دی
@ghalamhaye_bidar
نبینم خدایا که پرچم بسوزد
خدایا خدایا نبینم بسوزد
سپیدش شکوفه است و سبزش بهاران
چرا باید این دشت مریم بسوزد
نزن تیشه بر ریشه ی حق مبادا
که خشک و تر باغ با هم بسوزد
بلند است این آتش از قعر گوری
که از شعله اش جمعه و شنبه سوزد
محرم کجایی که هر فتنه ای هست
به هرم عبور تو از دم بسوزد
شهیدان کفن پوش این سرخ و سبزند
خدایا نبینم که پرچم بسوزد
#زهرا_سپه_کار
#پرچم
@ghalamhaye_bidar
"ولی" اگر نباشد دنیا نیست
می خواستیم از رنج یکنردبان بسازیم
با دردتان بسوزیم، با دردمان بسازیم
در چشم مردم شهر هر روز قد کشیدیم
بی فکر آنکه از خود یک قهرمان بسازیم
ما تشنگان نوریم پس چاره ای نداریم
جز اینکه با صبوری با درد نان بسازیم
خورشیدِ چشمهایت، بارانِ چشم هایم
پل زد نگاهمان تا رنگینکمان بسازیم
امروز بی سلاحیم،امروز تیر آهیم
فردا بگو چگونه با اینجهان بسازیم؟
با خار در گلویت قدری اذان بگو تا
مفهومتازه ای از حزن اذان بسازیم
یک روز می رسد که شمشیرهایمان را
از کاردهای رفته تا استخوان بسازیم
#زینب_احمدی
#شعر_اجتماعی
@ghalamhaye_bidar
در غم دریا دلان
سی مرغ به دریا زد ، ساحل پر و بالش سوخت
پیچید به یک شعله ، ققنوس خیالش سوخت
تا دید که طوفان ها در رنگ عزا پیچید
از موج ، شرر آمد در عمق زلالش سوخت
از سوختگان پرسید ، دریا چه خبر داری؟
حیران خبرها شد ، بنیاد سوالش سوخت
یونس که به دریا زد ، از قرعه ی بد نالید
تا دید چنین فالی ، در قرعه و فالش سوخت
از غصه ی این ماتم ، ماهی به بیابان زد
سی مرغ به دریا شد ، ساحل پر و بالش سوخت
#محمدرضا_قناعتی
#نفتکش_ایرانی
@ghalamhaye_bidar
تکریم #شهید و شهادت در بیان حکیم ابوالقاسم #فردوسی
ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به سر زیر دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
همه یک دلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
اگر کشت خواهد تو را روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار
#شعر_حماسی
@ghalamhaye_bidar
🔹استقبال شاعرانه از برف نو ...
پر از پیغامهای تازه ام لبریز از حرفم
که آواز خوشی مانند برف زیر پا دارم
#علی_محمد_مودب
پی آتش، نَفَسم سوخت، ولی شب تازه است
گفت راوی: «شب برف است که بیاندازه است»
گفت راوی: «شب برف است، شب خنجر نیز
ردّ پا گم شده در برفِ گران، رهبر نیز
برف، تنها نه، که با صخره و سنگ افتاده است
و زمین چشمه نزاده است که طوفان زاده است
برفباد است که میبارد و کج میبارد
آسمان خشمی است، از دندۀ لج میبارد
هفت وادی خطر اینجاست، سفر سنگین است
ردّ پا گم شده در برف، روایت این است»
#محمدکاظم_کاظمی
هو هو زنان بیا نفست حق!
پیر سپید جامه رقصان!
ای برف... ای شگرف!
آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را
یک باره از بسیط زمین پاک کرده ای
کولاک کرده ای!
#محمدمهدی_سیار
از نو شده میهمان ما سرزده برف
لبخند زده به مردم دهکده ، برف
بیرون بزن از خانه، کمی کودک باش
برف آمده برف آمده برف آمده برف...
#میلاد_عرفان_پور
ای دیدن تو: طلوع دلتنگی ها
خندیدن تو: صبح هماهنگی ها
ای برف ببار بر سراپای وجود
دلخسته ام از هزار و یک رنگی ها
#مبین_اردستانی
من درختم ؛
زلفکانم شاخسارانش
رازها چون مرغ های جنگلی در لابلای گیسوانم لانه ها دارند
صبح تا شب نغمه می خوانند:
در بهاران نغمه های دلبری
وندر زمستان نغمه ی حسرت . . . .
پس ببار ای برف روی شاخسار گیسوان من
دلبری گر نغمه ای زیباست
حسرت از آن نیز زیباتر
در نگاه شاعران اندوه بهمن ماه
از سرور نوبهاران روح افزاتر
#رضا_شیبانی_اصل
شمردم دانه دانه برف های آن زمستان را
که بشماریم روزی غنچه هایت در بهاران را
کسی که عاشق خاک تو باشد خوب می داند
که دنیا می شناسد با خلیج فارس ایران را
#نغمه_مستشار_نظامی
با چکمه و چتر، برف را بوسیدی
بازی کردی، جیغ زدی، خندیدی
خوب است، دمت گرم، ولی از سرما
آن گنجشک یخزده را هم دیدی؟
#حسن_صنوبری
#برف
@ghalamhaye_bidar
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
دیوار دم میداد؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوخت
آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت
آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت میسوخت
سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، میسوخت
باید به یاران شهیدم میرسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل میداد و خنجر داشت میسوخت
شب بود بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
#حسن_بیاتانی
#شعر_فاطمی
#شعر_دفاع_مقدس
@ghalamhaye_bidar
#شور_عدالت
سبز هماره غايب، سرخ هميشه پنهان
عطر اقاقی عشق، در پشت شيشه پنهان
از هُرم هر جوانه، مهر تو میتراود
تو باغ آفتابی، در روح ريشه پنهان
نور هدايت تو، در خواب سنگ پيدا
شور عدالت تو، در آب بيشه پنهان
از انتظار ديدار، گوش است هر سپيدار
آواز گامهايت، درعمق بيشه پنهان
حرفی كه بال دارد، بوی وصال دارد
بر بسته نامه تو، در اين كليشه پنهان
پايان قصه رنج، ماييم و تيغ و نارنج
ای دست غيب تا كی، در گنج بيشه پنهان
گيتی است از تو لبريز، خورشيد داد برخيز
با هرچه دل گلاويز، در هر چه بيشه پنهان
صبريم صبر ايوب، میآيي آخر ای خوب
سبز هماره غايب، سرخ هميشه پنهان
#استاد_خسرو_احتشامی
#انتظار
@ghalamhaye_bidar