eitaa logo
غلط ننویسیم
15.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
270 ویدیو
3 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/v257.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسش👇 « با سلام. ببخشید سؤالی داشتم انتخابات خودش جمع است، چرا برخی دوباره آن را جمع می‌بندند، آیا غلط نیست؟» پاسخ👇 برخی واژه‌های جمع عربی در فارسی دوباره جمع بسته می‌شوند که در اصل نادرست است، مانند: «امور» که نباید بگوییم :«امورات»؛ ولی برخی از جمع‌های عربی در فارسی حکم مفرد گرفته‌اند مانند: جواهرات، عملیات، اسلحه، طلبه، انتخابات، دخانیات و... 🖊@ghalatnanevisim
برای تمرین امروز پنج دقیقه وقت بگذارید و این جمله را ادامه دهید: همیشه می‌دانستم... تداوم یکی از عوامل مهم پیشرفت در نویسندگیست. تمرین هر روزه را جدی بگیرید حتی اگر شده پنج دقیقه. 🖊@ghalatnanevisim
دربارۀ واژۀ جناب در «جناب آقای ...» ▫️جناب در اصل به معنی «آستانه» و «پیشگاه» است: «دیده بر خاک جناب تو به روز بار تو / …» (دیوان انوری، ج ۱، ص ۴۲۶). یکی از معنی‌های حضرت و محضر نیز همین «پیشگاه» و «آستانه» است. ▫️در گذشته، وقتی کسی می‌خواست با بزرگی سخن بگوید، چون گمان می‌کرد که ادب اجازه نمی‌دهد مستقیم با او گفت‌وگو کند، «جنابِ» او را مخاطب قرار می‌داد. در آغاز، این کاربرد بیشتر در مدح‌ها و ستایش‌های شاعران از شاهان رواج داشت. اما رفته‌رفته روحیۀ خودکهترپنداری و مجیزگویی ما باعث شد که این واژه پرکاربردتر شود و آن را پیش از نام هر فرادستِ به‌واقع فرودستی به‌کار ببریم: «جناب آقای ...، مدیر محترم ...». ▫️در گذشته، هرچه جایگاه و دارایی آن بزرگ افزون‌تر بود، جناب یا آستانهٔ خانه یا کاخ او نیز عالی‌تر و بلندتر بوده. پس «جناب‌عالی» هم در اصل یعنی «آستانهٔ بلند». ازهمین‌رو است که حافظ می‌فرماید: «هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی / پیداست نگارا که بلند است جنابت». 🖊@ghalatnanevisim
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 حکایت به قلم "ســاده و روان" 📚 باب اول : در سیرت پادشاهان 🌺 حکایت ۴۰ 💫 كنيزكى از اهالى چين را براى يكى از شاهان به هديه آوردند. شاه در حال مستى خواست با او آميزش كند. او تمكين نكرد. شاه خشمگين شد و او را به غلام سياهى بخشيد. آن غلام سياه به قدرى بدقيافه بود كه لب بالايش از دو طرف بينيش بالاتر آمده بود و لب پايينش به گريبانش فرو افتاده بود، آن چنان هيكلى درشت و ناهنجار داشت كه صخرالجن (1) از ديدارش مى رميد و عين القطر (2) از بوى بد بغلش مى گنديد: 🔸تو گويى تا قيامت زشترويى 🔹بر او ختم است و بر يوسف نكويى (3) چنانكه شوخ طبعان لطيفه گو مى گويند: 🔸شخصى نه چنان كريه منظر 🔹كز زشتى او خبر توان داد 🔸آنكه بغلى نعوذ باالله 🔹مردار به آفتاب مرداد اين غلام سياه كه در آن وقت هوای نفس بر او چیره شده بود و پر از شهوت شده بود، همان شب با آن كنيز آميزش كرد. صبح آن شب ، شاه كه از مستى بيرون آمده بود، به جستجوى كنيز پرداخت . او را نيافت . ماجرا را به او خبر دادند. او خشمگين شد و فرمان داد كه غلام سياه را با كنيز محكم ببندند و بر بالاى بام كوشک(جوسق)ببرند و از آنجا به قعر دره گود بيفكنند. يكى از وزيران پاک نهاد دست شفاعت به سوى شاه دراز كرد و گفت : غلام سياه بدبخت را چندان خطايى نيست كه درخور بخشش نباشد، با توجه به اينكه همه غلامان و چاكران به گذشت و لطف شاه ، خو گرفته اند. شاه گفت : اگر غلام سياه يک شب همبسترى با كنيز را، تاخير مى انداخت چه مى شد؟ كه اگر چنين مى كرد، من خاطر او را به عطاى بيش از قيمت كنيز، شاد مى نمودم . وزير گفت : اى پادشاه روى زمين ! آيا نشنيده اى كه : 🔸تشنه سوخته در چشمه روشن چو رسيد 🔹تو مپندار كه از پيل دمان انديشد(4) 🔸ملحد گرسنه در خانه خالى برخوان 🔹عقل باور نكند كز رمضان انديشد(5) شاه از اين لطيفه فرح بخش وزير، خوشش آمد و به او گفت : اكنون غلام سياه را بخشيدم ، ولى كنيزک را چه كنم ؟ وزيرگفت : كنيزک را نيز به غلام سياه ببخش ، زيرا نيم خورده او شايسته و سزاوار او است . 🔸هرگز آن را به دوستى مپسند 🔹كه رود جاى ناپسنديده 🔸تشنه را دل نخواهد آب زلال 🔹نيم خورده دهان گنديده (1)_صخرالجن : يكى از ديوها است كه به زشتى قيافه شهرت دارد. او همان است كه انگشتر سليمان را دزديد. (2)_عين القطر: چشمه زهرآگين ، زيرا منظور از قطر در اينجا، قطران است و آن نام دارويى سياه رنگ و بدبو است كه از ((سرو)) كوهى به دست مى آيد. (3)_يعنى : اینگونه تصور می کنی که تا روز قيامت ، زشتى به او و زيبايى به يوسف ، به نهايت رسيده است . (4)_پيل دمان : پيلى كه نعره مى كشد. (5)_ بى دين گرسنه اى هرگاه در اتاق خالى، تنها در كنار سفره اى بنشيند، خرد نمى پذيرد كه او با نخوردن آن غذا، حرمت ماه رمضان را نگهدارد. 🖊@ghalatnanevisim
شاهنامه خوانی 👇👇👇قسمت نود 👇👇👇 🖊@ghalatnanevisim
-یکی ماهیان: چند ماه. "یکی" به‌جای "یِ نکره" تقریب را می‌رساند. و "ماه" هم مانند بعضی جاهای دیگر شاهنامه جمع بسته شده. -همی خورد هر کس بدآوای رود: همراهِ شنیدن ساز و موسیقی شراب خوردند. -عمود: گرز سنگین -فروهِشته: آویخته -نام یزدان خواندن: از تعجب نام خدا بردن. معادل ماشاءالله گفتن امروزه. -سُفت: کتف، شانه -شاخ: اندام -بدین منکری چاره چون آورند: در این کار شگفت چه چاره کنند. -همال: همتا -بشکریم: شکار کنیم، بشکنیم -که گیتی سپنج است پر آی و رو / کهن شد یکی، دیگر آرند نو: گیتی گذراست پر رفت و آمد. یکی می‌میرد و یکی به دنیا می‌آید. -به می دست بردند و مستان شدند / ز رستم سوی یاد دستان شدند: به‌سلامتی رستم شراب خوردند و پس از آن، به‌سلامتی زال. -همی خورد مهراب چندان نبید / که جز خویشتن در جهان کس ندید...: مهراب با خوردن شراب زیاد مست شد و مغرور، و گفت زال و سام و منوچهر را به چیزی حساب نمی‌کنم و این پادشاهی را با رستم (نوه‌اش) برمی‌اندازم و آیین نیایم ضحاک را دوباره برپا می‌کنم. اما پاسخ زال و سام فقط خنده است! -شبدیز: شبرنگ. اسب سیاه -نیارد بر او سایه گسترد میغ: حتی سایه‌ی ابر هم بر آن نمی‌افتد. -به پی مشک سارا کنم خاک را: هر جا پا بگذارم، زمین زیر پایم مشک ناب می‌شود. -هرمَز: روز اول هر ماه -خرد را گزین کرده بر خواسته: خرد را بر مال‌ومنال، یا بر خواهش دل، برتری داده. -ایدون: اینچنین -زمان: واژه‌ای مشترک در فارسی و سامی. در شاهنامه بسیار به‌معنی "مرگ" آمده است. -که آمد به تنگی زمانم همی: وقت مرگم شد. -دو فرزند را کرد پدرود و گفت: / که این پندها را نشاید نهفت: سام با فرزندش، زال، و نوه‌اش، رستم، خداحافظی کرد و به آن‌ها گفت: این پندها را فراموش نکنید و به‌کار ببندید. -زخمِ درای: ضربه به زنگ که مانند کوس زدن و مهره در جام زدن، بانگ حرکت سپاه بوده. -آزرمجوی: مهربان -سه منزل برفتند و گشتند باز: اشاره به رسم بدرقه که برای احترام تا جایی همراه مسافر می‌رفته‌اند و آن‌جا با او خداحافظی می‌کرده‌اند و برمی‌گشته‌اند. 🖊@ghalatnanevisim
👇👇 سفرنامه اعتمادالسلطنه👇👇 👇👇👇قسمت پنجاه و ششم👇👇👇 🖊@ghalatnanevisim
منزل پانزدهم بيسگرى دهى است آباد، مردمانش «كُرد يزيدى»، در بى حيائى مشهور، هشت ساعت راه دارد خيلى هموار، و مركز ناحيه (بارگيرى)، و سبب تسميه اين است كه كاروان مجبور است از پل رود «بند ماهى» عبور كند، در قديم در سرِ اين پل، از بارها باج مى گرفتند، موسوم به بارگيرى شده است، الآن اكراد و اتراك، تخفيف به لفظ بارگيرى داده، «بيسگرى» مى گويند. (انتهى) اين قريه رودخانه اى دارد كه در بهار، عبور از آن مشكل است، پل بسيار بزرگى داشته، يك چشمه او را گويا اهل همين ده خراب كرده اند، اين رودخانه موسوم به «بند ماهى» است، در مصّب آن ماهى بسيار صيد مى كنند، پل خيلى با صنعتى دارد معروف به پل «بند ماهى»، اين پل دو چشمه دار است، از سطح آب تا به رأس قطع ناقص، هر طاق هفده متر ارتفاع دارد، پهنى هر كَمَر پانزده متر، و طول پل پنجاه، و عرض آن شش متر، و از سنگِ تراشيده و امروز معمور است، پايه وسط، واقعه در زير دو طاق خالى است، از دو طرف ص: ۱۵۶ پنجره دارد، اگر چه اكنون راهش را بسته اند، اما در قديم الّايام باج گيران در اين اطاق مسكون بوده اند، اين پل را در سال هزار و هفتاد هجرى، «امير احمد» نامى تعمير كرده است، چون بعض سنگ هاى تاريخى افتاده فقط (سه.... و ثما... و حمسه.... ) به خط كوفى خوانده مى شود. (انتهى) منزل شانزدهم محمودى از شعباتِ كوهِ «الند» است، هشت ساعت، آبادى ندارد، مرتعى است با صفا، ميان درّه وسيع، يك پارچه آن درّه گُلْ است و رياحين، حقير اكثر ييلاق هاى ايران را ديده ام، به اين خوبى و اين وسعت ييلاق نديده بودم، ييلاق ايلات «وان» و «خوى» اين جا است. درّه محمودى ييلاقى است خيلى واسع، بهتر از ييلاق «لار» و «چمن سلطانيه»، دو رودخانه معتبر از اين ييلاق به «درياچه وان» مى ريزد، در سمت جنوبى ييلاق، قلعه اى است موسوم به «قلعه خوشاب»، عمارت عالى مخروبه اى دارد، اين قلعه را «عمر بيك» نامى، از امراى اكراد «محمودى» بنا نموده است، اكنون مركز قضاى «محمودى» است، در زمستان دو هزار خانه در اين قصبه جمع مى شود، اما تابستان احدى نمانده به همين ييلاق مى كوچند. (انتهى) روز ديگر كه منزلِ ما اوّل خاك عجم بود، اين حاج بيچاره از طلوع آفتاب بدون بلد [۱] واثر، راه به كوه و صحرا قدم زدند، و به جائى نرسيدند، نيم ساعت به مغرب مانده، بناى آمدن برف شد و كار مردم نزديك به هلاكت رسيد، بى اختيار در همان صحرا منزل كرديم، پنجاه روز از عيد رفته، زمين برف، آسمان برف، نه آذوقه مال، [۲] نه غذاى انسان، هيمه و ذغال مقابل طلا، طلا يعنى، چه برابر جان شيرين بود، نه جاى رفتن و نه پاى ماندن (مبادا كار كس زين گونه مشكل) اين مخلوق نابلد، اناثا و ذكوراً، مستعد مرگ و ص: ۱۵۷ منتظر تشريف فرمايى حضرت عزرائيل بودند، چند نفر كه بالا پوششان معتبر نبود خشك شدند. از قيامت خبرى مى شنوى دستى از دور بر آتش دارى از تفضّلات الهى بودكه «محمود» نام، از كسان «حاجى ملا عبد الكريم شيخ الاسلام سلماس»، كه در ميان حاج داخل مستهلكين بود به استقبال آمده بود، خدا او را هادى ما قرار داد، فرداى آن شب، قريب به ظهر ما را به راه معين معروف رسانيد. به قشلاق مقورى اوّل خاك عجم رسيده، سجده شكر بجا آورديم، شب را در «قشلاق مقورى»، دهى است مخصوص به آقايان عشريت مقورى، واقعه در سر حدّ، و بين الدّولتين متنازع فيه. برخملو از دهات محمد صادق خان دنيلى، وارد شديم ده فرسخ بود، از خوف جان رستيم، و نفسى به آسودگى زديم. شاعر مى گويد. از مرگ حذر كردن، دو روز روا نيست روزى كه قضا باشد، روزى كه قضا نيست روزى كه قضا باشد، كوشش نكند سود روزى كه قضا نيست درو مرگ روا نيست القصّه شب را در آنجا مانده، روز ديگر هشت فرسخ آمديم. ---------- [۱]: راهنما [۲]: حيوان 🖊@ghalatnanevisim
🏴از همین امشب تا آخر ماه صفر، اموات خودتان را در ثواب عزاداری‌ها شریک کنید. این دو ماه را برای همه‌ی اموات خودتان نیت کنید. مرحوم علامه‌ی طباطبایی می‌فرمایند که این کار سبب می‌شود که اموات در عالم برزخ خوش‌حال بشوند و خوش‌حالی آن‌ها سبب خوش‌حالی‌های معنوی در عالم دنیا برای شما بشود. یعنی آن‌ها دست به دعا برمی‌دارند و برای شما دعا می‌کنند. اساتید، معلمین، همسایه‌ها، پدر، مادر، اجدادتان، امام راحل، شهدا، همه را در ثواب دو ماه عزاداری برای اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم شریک کنید. 🖊@ghalatnanevisim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا