گیج به چشمهایی که طبق معمول روی زمین بود نگاه کردم! عادت داشت اینطور ناک اوتم کند. شقیقههایم را گرفتم توی دست. جواب این سوال را خودم هم نمیدانستم. مدتها میشد که توی ماضی گیر افتاده بودم بدون اینکه بدانم مضارعم کجاست! نفس گرفت:«اجازه بدید من کمک تون کنم... یه مثالی میخوام بزنم که احتمالا دردناک باشه، اما حتما کمک کننده است.»
تکیه داد به مبل:« دور از جان ، دوست دارید بعد از صد و بیست سال روی سنگ قبر خودتون چی بنویسند؟ اون دو کلمهٔ بالا منظورمه»
نگاهم کرد:« میتونید فکر کنید اما بهتره که اولین کلمات رو به زبان بیارید.»
چشم بستم. خودم را تصور کردم که ایستادهام بالای سنگی سیاه. سرما دویده بود لابلای شاخههای لخت قبرستان. خاکِ زیر پایم نمور بود. صدای شیون از دور میآمد. انگار که زنی مویه میکشید. خیره شدم روی سنگ. بالای اسمم خالی بود. دو کلمه رویش حک کردم. گفتم:«مادری مهربان.» نفس کشیدم و چشم باز کردم. انگار لحد را از روی سینهام برداشتند. سر تکان داد:«چرا نگفتید دانشجوی جویای علم؟ یا مثلاً پزشکی کاردان. یا چیزهای دیگه؟» شانه بالا انداختم:« شاید چون الان دغدغهم همین نقشیه که دارم..»
فنجان خالی را گذاشت روی میز:«به گمانم الان هر دغدغهای داشته باشید میتونید روی کمک بقیه حساب کنید.»
این جمله یعنی تصمیم با خودت! او عادت داشت آدم را توی برزخ رها کند! او هیچ تصمیمی را حتی پیشنهاد نمیداد! فقط نوری توی مسیر میانداخت و بیرحمانه تنهایم میگذاشت تا جای قدمهایم را پیدا کنم. پیگیر شدم:«به نظر شما باید چیکار کنم؟ برگردم؟» ابرو بالا انداخت:«شما هم تصمیمی بگیرید قابل احترامه. به گمانم بهتره بنویسید. معایب و مزایای برگشت، معایب و مزایای ادامه دادن ترک منزل. احتمالا کمکتون کنه.»
سر تکان دادم. گفت:«راستی. اون نامهها که به اعضای خانواده نوشتید و برای خودتون نگه داشتید؛ خاطرتون باشه گفتم برای هر فرد به تعداد صفحاتی که ازش نوشتید جای خالی بذارید.» سر تکان دادم. گفت:« حالا میخوام از زبان اونها دفاعیه بنویسید. مثلاً توی نامه به مادر، دلخوریهاتونو مطرح کردید. حالا با شناختی که از گذشتهٔ مادر یا خلقیاتش دارید، از جانب ایشون به خودتون جواب بدید. تمرین جذابیه. چیزهایی رو میبینید که تا حالا از نظرتون پنهان بوده.»
.
ادامه دارد....
❌ انتشار به هر نحو حرام است ❌
✍م رمضان خانی
🔹
🌥🔹
🔹🌥🔹
🌥🔹🌥🔹
🔹🌥🔹🌥🔹
🌥🔹🌥🔹🌥🔹
🔹🌥🔹🌥🔹🌥🔹
🌥🔹🌥🔹🌥🔹🌥🔹
🔹🌥🔹🌥🔹🌥🔹🌥🔹
https://eitaa.com/joinchat/1628176435C3be6e0eba0
بیا تالار خالی از خودم
مجله قلمــداران
گیج به چشمهایی که طبق معمول روی زمین بود نگاه کردم! عادت داشت اینطور ناک اوتم کند. شقیقههایم را گر
آقا سر جدتون کامنت بذارید واسه این قسمت.
اخلاقای این دختره رو که میشناسید. یهو ناامید میشه هیچی نمینویسهها
مقیمی
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وای اینو الان دیدم. خیلی خندیدم.
حیفم اومد نفرستم واستون
@ghallamdaran
https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
امشب از همه طرف محاصرهام.
سر درد
گوشدرد
گردندرد
بدندرد
آها قرار بود بشینم پای برگزیده؟
گرفتم چیشد😒😏