.
گمان مڪن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، ڪنارم حسین دیگر بود
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
سقوط قلعهے خیبر اگر به نام علیست
فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
ز شام تا به سحر دور خیمهها میگشت
ڪه ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
به لرزه بود از او پشت هفتپشت ستم
یل تو یڪتنه یک تن نبود، لشگر بود
به جاے دست روے چشم خویش تیر گذاشت
ببین ڪه تا به چه حدے مطیع رهبر بود
اگر فتاد روے خاک میشود پرپر
ولے گل تو روے شاخه بود و پرپر بود
#علی_انسانی
#یا_ام_البنین
╭─┅═🌱🍃═┅─╮
@ghamat #قامت
╰─┅═🌱🍃═┅─╯
روزیم که این کانال شروع به کار کرد، به نیابت از این خانوم و پسران بزرگوارشون زده شد :))
ام البنین بعد از حسین ام الادب شد
شاگرد درسش ، کربلا امّ وهب شد
در تربیت بر مادران هم مادری کرد
شیر آفرینی که چُنین فخر عرب شد
خود را کنیز خانه می دانست اما
از لطف اهل خانه او زهرا نسب شد
حتی ادب پیش ادب هایش ادب کرد
حتی وفا هم از وفایش در عجب شد
ام القمر یعنی که نوری در سیاهی
یعنی که فرزندش چراغ راه شب شد
#یا_ام_البنین 🖤
╭─┅═🌱🍃═┅─╮
@ghamat #قامت
╰─┅═🌱🍃═┅─╯
فرمودند:
از حسین علیهالسلام چهخبر؟!
عرضه داشت:
فرزندانتان شجاعانه جنگیدند!
فرمودند:
از حسین برایم بگو:
عرضه داشت:
اباالفضلتان...
فرمودند:
عاقبت، حسین چهشد؟!
عرضه داشت:
او را تشنهلب...
کنار نهر فرات...
کشتند و سرش را...
فرمودند:
اَوْلادِی... وَ مَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ
کُلُّهُمْ فَداءًلاَِبِیعَبْدِاللّهِالْحُسَیْن
#مادرپسران
#یا_ام_البنین
امام صادق علیه السلام:
بُکی الحُسَینُ علیه السلام خَمسَ حِجَجٍ، و کانَت امُّ جَعفَرٍ الکلابِیةُ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام و تَبکیهِ و قَد کفَّ بَصَرُها.
بر حسین علیه السلام پنج سال گریسته شد. امّ جعفر کلابی (امّ البنین)، برای حسین علیه السلام مرثیه می سرایید و می گریست تا این که چشمانش نابینا شد.
📚 الأمالی للشجری: ج ۱، ص ۱۷۵
@Ghamat 🌱 #قامت
غُبارِ قَبرِ اون با آستین برگیر تا آن بُت ...
ڪِشد بر آستانش در جزا از آستین مارا !!
تَـمنّـــا از علـے هَمصُحبَتے با اوستــ خودوَرنه
شفاعت میڪند پیش از علے اُم البَنین مارا ...
محمد سهرابی
#یا_ام_البنین
╭─┅═🌱🍃═┅─╮
@ghamat #قامت
╰─┅═🌱🍃═┅─╯
رزقمون بشه
ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنین
فردای قیامت،
در عوض
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»
هایی که گفتیم!
سی سال بود میگفتم:
خدایا! چنین کُن و چنان دِه.
چون به قدمِ اولِ معرفت رسیدم، گفتم:
الهی!
تو مَرا باش، هرچه خواهی کُن.
عطار / تذکرة الاولیاء