في داء الثعلب «2»
ينفع منه أن يدلك بخرقة خشنة حتى يحمرّ ثم يدلك بالبصل المأكول. أو بصل النرجس إن كره رائحة البصل و متى حدثت منه حرقة شديدة مسح بشمع و دهن ورد حتى يسكن ثم يعاود بالدّلك بالبصل حتى ينبت الشعر.
ريزش مو و داء الثعلب «1»:
اگر موى سر يا ريش يا ابرو ريزش پيدا كند، جاى آن را با پارچهاى زبر بهگونهاى مالش دهيد كه سرخ شود سپس با پياز به سختى مالش بدهيد كه بيمار در جاى آن احساس سوزش و برافروختگى كند سپس يك شبانهروز آن را رها كنيد و روز ديگر اين روش را دوباره بكار ببريد، اگر تاول زد آن را با چربى اردك يا مرغ پاك كنيد و مالش دادن را چند روزى رها كنيد تا آرام شود، اگر در جاى آن مو رويش يافت آن را چندين بار تيغ بزنيد و هر روز با پارچه مشت و مال بدهيد و روغنى كه از قيصوم (گونهاى برنجاسف) و پر سياوشان و بابونه از هركدام يك وقيه همراه با آب، آرام پخته تا آنكه له شوند سپس آب آن را پالايش كنيد و به اندازهى يك رطل آن، يك رطل روغن بان به آن بيفزاييد تا آرامآرام بپزد و آب آن كاهش يابد، سپس مرهم بدست آمده را بكار بريد. چنانچه با اين درمان، مو رويش يافت وگرنه دربارهى بيمار همان گونه مىپردازيم كه پيش از اين گفتيم. مىبينيم كدام آميختگى بر تن چيرگى پيدا كرده است. همچنين براى داشتن يك برنامهى خوراكى خوب، به بررسى خوراكىهاى كاربردى او در گذشته مىپردازيم، چنانچه بيمار پيوسته خوراكىهاى سازندهى بلغم خورده باشد، پوست جاى ريزش مو او سپيد رنگ مىشود، پس اين قرص را به او بدهيد.
المنصوري في الطب (ترجمه)، ص: 283
اگر سر مگس را بر موضعی که بیماری داء الثعلب(محل ریزش مو) مالیده شود ، یصورت مالش شدید ، به اذن الهی مو روییده می شود
و بعد از كيلوسيت تا اين غايت آن را كيموس و خلط خوانند. و در هر هضمى از غذا چيزى ناگواريده بماند كه آن را فضله گويند.
اما فضله هضم اول كه در معده واقع است ثقل بود كه به امعا مندفع گردد و براز آن است.
و فضله هضم دوم كه اندر جگر و باب واقع است بيشتر مائيتى بود كه با غذا آميخته، بدرقه آن مىبوده، به گرده و مثانه منجذب گردد و بول آن است. و جزوى ديگر بعضى از صفرا بود و آن به زهره منجذب شود. و بعضى از سودا بود و آن به سپرز منجذب گردد.
و فضله هضم سوم كه در رگها واقع است و فضله هضم چهارم كه در اعضا حاصل است؛
بعضى به تحليل رود به طريق بخار.
و بعضى به عرق و چرك از راه مسام تن برآيد.
و بعضى مائيتى بود كه از خون جدا گشته به رجوع قهرى به عروق جگر بازآيد و از آنجا هم به كليه منجذب گردد و به مثانه رود و بول شود.
و بعضى از منفذ گوش و بينى به چرك و مخاط بيالايد.
و بعضى غذاى ناخن و موى گردد.
و بعضى ماده منى گردد و قبول طبخى نيكو كند و به اوعيه آن منجذب گردد.
و بعضى شير شود و به راه پستان به بالا آيد.
و بعضى حيض شود و از راه رحم مندفع گردد.
و بعضى در اعضا محتبس شود و به آماس ظاهر گردد.
و اما از اين اخلاط بعضى طبيعى بود كه طبيعت به آن بر حال لايق خويش بماند و بعضى ناطبيعى بود كه طبيعت به آن از لايق حال خود بگردد.
oghwiخلاصه التجارب
و اما دلالت حالات نفس بر حالات بدن
بدانكه سبب اصلى دم زدن نيز بر سه چيز است:
خلاصة التجارب (طبع جديد)، ص: 70
قوت حيوانى فاعل و حاجت ادخال هوا و اخراج دخان قلب و آلتى كه قصبه حلق و حنجره و شش و حجاب و عضلهاى سينه است.
و هرگاه حال يكى از اينها از مجراى طبيعى بگردد، حال دم زدن نيز از مجراى طبيعى بگردد.
و هرگاه اين جمله بر وضع طبيعى باشند تنفس نيز طبيعى باشد.
پس تغييرات دم زدن به غير اراده خبردهنده بود از تغييرات آن اسباب بهواسطه مغيرات لازمه و غير لازمه، چنانچه در نبض مذكور شد و بدين جهت اكثر احوال بدنى چنانچه از نبض شناخته مىشود، از دم زدن نيز شناخته شود.
و چون ميان حركت آلات تنفس و حركت شريانى تتابع و توافق دايمى نيست پس ميان تغييرات نبض و نفس ملازمه كليه نباشد، بلكه آنچه باهم واقع شود اتفاقى بود، چه معتاد آن به دم گرفتن را تغييرات در آن اثنا در نبض بسيار پديد آيد و در نفس تغييرى نشود و نيز بسيار بود كه در بعضى سوء المزاجات نبض متغير بود و نفس طبيعى باشد.
و تغيير حال دم زدن به تغيير حال اسباب ثلثه چنان بود كه هرگاه يكى از اين جمله ضعيف باشد و اگر چه باقى برقرار طبيعى باشند، دم زدن صغير باشد زيرا كه با ضعف حاجت فاعل و آلت هرچند قوى باشد، تحريك به اندازه حاجت كنند و با ضعف قوت آلت و حاجت هرچند قوى باشند، تحريك به اندازه قوت ميسر گردد و با ضعف آلت قوت و حاجت هرچند قوى باشد، تحريك به اندازه قابليت آلت ميسر گردد و هرگاه حاجت بسيار بود و قوت وافر و آلت مطاوع دم زدن عظم بود و هرگاه كه حاجت بيشتر گردد هم با وفور باقى دم زدن سريع شود و چون احتياج سخت غلبه گردد، متواتر شود.
و باشد كه ضعف قوت و قلت مطاوعت آلت باشد حاجت در تواتر افزايد و صغير بود.
و باشد كه بدان حد نرسد و سريع و صغير بود.
و هرگاه حاجت اندك و قوت ضعيف باشد، دم زدن بطى و صغير بود.
و باشد كه قوت غلبه كند و بطى و عظيم شود.
و باشد كه متفاوت بود.
بالجمله تنفس در اكثر احوال شبيه بود به نبض و از حركات سينه و پوست شكم و منفذ بينى و درآمدن و برآمدن هواى مستنشق و بودن نفخه و عدم آن تمامى كيفيات نفس را بتوان شناختن و سبب دم زدنهاى مختلف و ناطبيعى دلالت آنها جمله به تقريب مبين گردد و ان شاء اللّه تعالى.
رازى گفته: ترائب زن استخوانهاى سينه او است تا آنجا كه گردن بند آويزد و اين قول همه لغتدانانست و سپس گفته در اين آيه دو قول است 1- فرزند آفريده شود از آبى كه از پشت مرد آيد و از سينه زن 2- آفريده است از آبى كه برآيد از پشت مرد و سينهگاه او، و دليل دوم گوينده دوم دو وجه است.
1- اينكه آب مرد تنها از پشتش آيد و آب زن از سينهاش و بنا بر اين آب ميان هر دو وجود ندارد و اين مخالف آيه است.
2- خدا بيان كرده كه آدمى از آب جهنده خلق شود و اين وصف آب مرد است و آنگه آن را وصف كرده ميان صلب و ترائب است و اين دليل شود كه فرزند تنها از آب مرد است و آنها كه قول اول را گفتند جواب دادند از دليل اول باينكه رواست گفته شود خير بسيارى از ميان اين دو برآيد گرچه با هم جدا باشند و بعلاوه مرد و زن كه بهم پيوستند يك تن واحد شوند و اين تعبير خوش باشد و از دليل دوم باينكه در اينجا نام جزء بر كل اطلاق شده و چون جزئى از دو بخش منى جهنده است اين نام را بمجموع دادند و گفتهاند دليل بر اينكه فرزند از هر دو آفريده شود اينست كه منى مرد بتنهائى كوچك است و كافى نيست و روايت شده كه چون آب مرد غالب باشد پسر گردد و باو ماند و خويشانش و چون آب زن غالب باشد باو و خويشانش مانندهتر گردد و اين دليل صحت قول اول است.
سپس گفته: بيدينان بر اين آيه خرده گرفتند كه اگر مقصود از خروج ميان صلب و ترائب اينست كه منى از آنجا درآيد درست نيست زيرا منى از فضله هضم چهارم است و از همه اجزاء تن برآيد تا از هر عضوى طبع و خاصيت آن را گيرد و آماده شود كه مانندى از آن با همه اعضاء پديد گردد، از اين رو گفتهاند هر كه در جماع افراط كند ناتوانى بر همه اعضايش چيره گردد، و اگر منظور اينست كه بيشتر منى از آنجا است سست است زيرا بيشتر منى از مغز تراود و دليلش اينست كه بمغز ماند و آنكه پرجماع كند نخست دو چشمش ناتوان شوند.
و اگر مقصود اينست كه آنجا جايگاه منى است باز هم سست است زيرا جايگاهش
آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج4، ص: 300
رگهاى منىگير است و آنها چند رگه بهم پيچيده نزد خايه، و اگر مقصود اينست كه مخرج منى آنجا است باز هم سست است زيرا محسوس است كه چنين نيست.
و جواب اينست كه بىترديد كمك مغز در توليد منى بيشتر است از اعضاء ديگر و او را جانشينى است كه مغز حرام پشت است و تيرههاى بسيارى دارد كه به جلو بدن كشيده شدهاند كه همان ترائب است، و از اين رو خدا اين دو عضو را نام برده بعلاوه سخن شما در كيفيت تولد منى و تولد اعضاء از آن صرف توهم است و گمانى سست و سخن خدا پذيراتر است- پايان.
بيضاوى در (ج 2 ص 597) تفسيرش گفته: مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ: پشت مرد است و ترائب زن كه استخوانهاى سينه اويند، و اگر درست باشد كه نطفه از فضله هضم رابع است و از همه اعضاء جدا شود تا آماده توليد مثل باشد و جايگاهش رگهاى پيچيده خايه است مغز كمككارترين اعضاء است در توليد آن و از اين رو مانند آن است و افراط در جماع زود آن را سست كند، و نخاع پشت جانشين آنست و تيرههاى بسيارى بترائب دارد كه به اوعيه منى نزديكترند و از اين رو نامشان برده شده- پايان.
و ميگويم: اگر پذيرفته شود قول اطباء ممكن است مقصود آيه اين باشد كه منى مرد و زن از اعضاء محصور ميان پشت است و استخوانهاى سينه، در هر دو منظور اينست كه صلب و ترائب بيشتر در آن دخالت دارند، و دافق نبودن آب زن ممنوع است بلكه ظاهر اينست كه آن هم جهنده است ولى چون در درون رحم است خوب ظاهر نشود، اخبارى كه صلب را از مرد دانستند و ترائب را از زن براى اينست كه صلب در منى مرد كاركنتر است و ترائب در زن و از اين رو اطباء گويند از آداب جماع مالش پستان زنست براى تهييج شهوت او براى اينكه پستان با رحم پر شركت دارد.
v
1- مناقب بسندى آورده كه ابو حنيفه نزد امام صادق عليه السّلام آمد و آن حضرت بوى گفت: بول نجستر است يا منى؟ پاسخ داد، بول، فرمود: بنا بر قياس تو بايد غسل از بول واجب باشد نه منى، با اينكه خدا غسل را در منى واجب كرده نه در بول، سپس فرمود: چون منى در اختيار است و از همه تن بيرون آيد و در روز يك بار باشد و بول
آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج4، ص: 301
در روز چند بار.
ابو حنيفه گفت: چگونه از همه تن برآيد و خدا فرموده: «از ميان صلب و ترائب برآيد» امام عليه السّلام فرمود: آيا خدا فرموده از جز آنجاها برنيايد، سپس فرمود: چرا حيض نبيند زن چون آبستن شود؟ گفت: نميدانم، فرمود: خدا خون را بند آورده و غذاى فرزند كرده- تا آخر خبر طولانى.
در كافى (ج 6- ص 53):
بسندى از يكى از اصحاب كه مردى را دو پسر بچه در يك شكم آمدند و امام ششم باو مباركباد گفت: فرمود: كدام بزرگترند پاسخ داد آنكه نخست بدنيا آمده؟ امام فرمود آنكه دنبالتر آمده بزرگتر است نميدانى كه باو نخست آبستن شده و آن ديگر بر او در آمده و راه را بر او بسته و او نتوانسته جلوتر بدرايد تا او برآيد و آنكه بدنبال آيد بزرگتر است.
در مناقب بىسندش آورده (ج 4 ص 270) بيان: نديدم كسى چنين فتوى داده باشد و بسا غرض او بزرگى كه مناط احكام شرعيه است نباشد.
4- در كافى (ج 6 ص 53) بسند عدّه كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بچه شش ماهه ميماند و 7 ماهه و 9 ماهه معروفتر است و 8 ماهه نميماند.
5- و از همان: (520): بسندى از ابى جعفر عليه السّلام كه راوى گويد: پرسيدمش نهايت ماندن بچه در شكم مادر چيست؟ مردم گويند بسا سالها در شكم او بماند فرمود:
دروغ گويند: دورترين مدت آبستنى نه ماه است و اگر ساعتى فزايد مادر را بكشد پيش از آنكه برآيد.
آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج4، ص: 302
6- و از همان: بسندش از محمّد بن مسلم كه نزد امام ششم نشسته بودم و ناگاه يونس بن يعقوب ناله كنان آمد امام عليه السّلام باو فرمود: چرا ناله كنى؟ گفت: طفلى دارم كه همه شب را در آزارش بودم، فرمود: اى يونس پدرم بمن باز گفت: از پدرش تا برسول خدا جدّم كه جبرئيل فروشد و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و على عليه السّلام هر دو ناله ميكردند، جبرئيل گفت: اى دوست خدا چرا نالانت بينم؟ رسول خدا فرمود: براى دو كودكمان كه از گريه آنها آزار كشيديم، جبرئيل گفت: خاموش باش
اى محمّد كه بزودى شيعهها براى آنها آيند كه گريه آنها لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ باشد تا هفت ساله شوند، و پس از آن گريهاش آمرزش خواهى براى پدر و مادر است تا بحد بلوغ رسند و از آن پس هر حسنه آرند براى والدين است و گناهش بر آنها نيست.
بيان: گريهاش لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ است بسا باين معنى است كه ثواب تهليل براى پدر و مادرش دارد.
7- در علل و در عيون (ج 1 ص 257): بسندى از ياسر خادم كه شنيدم امام رضا عليه السّلام ميفرمود: هراسناكتر وضع مردم در سه جا است: روزى كه زايد و از شكم مادر آيد و دنيا را بيند و روزى كه بميرد و آخرت و اهلش بچشم بيند، و روزى كه زنده شود و احكامى بيند كه در دنيا نديده، و خدا يحيى را در اين سه سلامت داشت و آسوده ساخت كه فرمود «درود بر او روزى كه زاد و روزى كه مرد و روزى كه برانگيخته شود زنده» و عيسى بن مريم هم خود را در اينجا آسوده دانست و گفت «درود بر من روزى كه زادم و روزى كه بميرم و روزى كه زنده برآيم» سوره مريم.
8- در مناقب (ج 4 ص 352) كه عمران صابى از امام رضا عليه السّلام پرسيد چرا مرد زنمنش شود و زن مردمنش؟ فرمود: علتش اينست كه چون زن آبستن شد بپسر و در رحم بجاى دختر قرار گرفت زن منش شود و اگر دختر بجاى پسر شد مردمنش گردد، چون بجاى پسر در رحم سمت راست است و جاى دختر سمت چپ و بسا زنى دو قلو زايد از يك
آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج4، ص: 303
شكم و نشانش اينست كه هر دو پستانش بزرگ شوند و اگر يكى بزرگ شود نشان آنست كه يكى است جز اينكه اگر پستان راست بزرگتر است پسر است و اگر چپ دختر است و اگر هر دو پستان آبستن لاغر شوند بچه بيندازد گفت: بلندى و كوتاهى آدمى از كجا است؟ فرمود: از نطفه اگر وقتى بيرون آمد گرد شد قد بچه كوتاه شود و اگر دراز شد بلند شود.