eitaa logo
طب و منطق
306 دنبال‌کننده
19 عکس
6 ویدیو
1 فایل
⭕️کپی باذکر منبع بلا مانع است. ادمین: @Ad_k_e_15 کانال در تلگرام: @noskheh_teb_sonnati سایت: http://as937183.blogfa.com/ ترجمه کتاب طبی ترجمه نسخه های خطی طب سنتی تایپ نسخه های خطی طب سنتی
مشاهده در ایتا
دانلود
ريزش مو و داء الثعلب «1»: اگر موى سر يا ريش يا ابرو ريزش پيدا كند، جاى آن را با پارچه‏اى زبر به‏گونه‏اى مالش دهيد كه سرخ شود سپس با پياز به سختى مالش بدهيد كه بيمار در جاى آن احساس سوزش و برافروختگى كند سپس يك شبانه‏روز آن را رها كنيد و روز ديگر اين روش را دوباره بكار ببريد، اگر تاول زد آن را با چربى اردك يا مرغ پاك كنيد و مالش دادن را چند روزى رها كنيد تا آرام شود، اگر در جاى آن مو رويش يافت آن را چندين بار تيغ بزنيد و هر روز با پارچه مشت و مال بدهيد و روغنى كه از قيصوم (گونه‏اى برنجاسف) و پر سياوشان و بابونه از هركدام يك وقيه همراه با آب، آرام پخته تا آنكه له شوند سپس آب آن را پالايش كنيد و به اندازه‏ى يك رطل آن، يك رطل روغن بان به آن بيفزاييد تا آرام‏آرام بپزد و آب آن كاهش يابد، سپس مرهم بدست آمده را بكار بريد. چنانچه با اين درمان، مو رويش يافت وگرنه درباره‏ى بيمار همان گونه مى‏پردازيم كه پيش از اين گفتيم. مى‏بينيم كدام آميختگى بر تن چيرگى پيدا كرده است. همچنين براى داشتن يك برنامه‏ى خوراكى خوب، به بررسى خوراكى‏هاى كاربردى او در گذشته مى‏پردازيم، چنانچه بيمار پيوسته خوراكى‏هاى سازنده‏ى بلغم خورده باشد، پوست جاى ريزش مو او سپيد رنگ مى‏شود، پس اين قرص را به او بدهيد. المنصوري في الطب (ترجمه)، ص: 283
اگر سر مگس را بر موضعی که بیماری داء الثعلب(محل ریزش مو) مالیده شود ، یصورت مالش شدید ، به اذن الهی مو روییده می شود
و بعد از كيلوسيت تا اين غايت آن را كيموس و خلط خوانند. و در هر هضمى از غذا چيزى ناگواريده بماند كه آن را فضله گويند. اما فضله هضم اول كه در معده واقع است ثقل بود كه به امعا مندفع گردد و براز آن است. و فضله هضم دوم كه اندر جگر و باب واقع است بيشتر مائيتى بود كه با غذا آميخته، بدرقه آن مى‏بوده، به گرده و مثانه منجذب گردد و بول آن است. و جزوى ديگر بعضى از صفرا بود و آن به زهره منجذب شود. و بعضى از سودا بود و آن به سپرز منجذب گردد. و فضله هضم سوم كه در رگ‏ها واقع است و فضله هضم چهارم كه در اعضا حاصل است؛ بعضى به تحليل رود به طريق بخار. و بعضى به عرق و چرك از راه مسام تن برآيد. و بعضى مائيتى بود كه از خون جدا گشته به رجوع قهرى به عروق جگر بازآيد و از آنجا هم به كليه منجذب گردد و به مثانه رود و بول شود. و بعضى از منفذ گوش و بينى به چرك و مخاط بيالايد. و بعضى غذاى ناخن و موى گردد. و بعضى ماده منى گردد و قبول طبخى نيكو كند و به اوعيه آن منجذب گردد. و بعضى شير شود و به راه پستان به بالا آيد. و بعضى حيض شود و از راه رحم مندفع گردد. و بعضى در اعضا محتبس شود و به آماس ظاهر گردد. و اما از اين اخلاط بعضى طبيعى بود كه طبيعت به آن بر حال لايق خويش بماند و بعضى ناطبيعى بود كه طبيعت به آن از لايق حال خود بگردد. oghwiخلاصه التجارب
و اما دلالت حالات نفس بر حالات بدن‏ بدان‏كه سبب اصلى دم زدن نيز بر سه چيز است: خلاصة التجارب (طبع جديد)، ص: 70 قوت حيوانى فاعل و حاجت ادخال هوا و اخراج دخان قلب و آلتى كه قصبه حلق و حنجره و شش و حجاب و عضل‏هاى سينه است. و هرگاه حال يكى از اين‏ها از مجراى طبيعى بگردد، حال دم زدن نيز از مجراى طبيعى بگردد. و هرگاه اين جمله بر وضع طبيعى باشند تنفس نيز طبيعى باشد. پس تغييرات دم زدن به غير اراده خبردهنده بود از تغييرات آن اسباب به‏واسطه مغيرات لازمه و غير لازمه، چنانچه در نبض مذكور شد و بدين جهت اكثر احوال بدنى چنانچه از نبض شناخته مى‏شود، از دم زدن نيز شناخته شود. و چون ميان حركت آلات تنفس و حركت شريانى تتابع و توافق دايمى نيست پس ميان تغييرات نبض و نفس ملازمه كليه نباشد، بلكه آنچه باهم واقع شود اتفاقى بود، چه معتاد آن به دم گرفتن را تغييرات در آن اثنا در نبض بسيار پديد آيد و در نفس تغييرى نشود و نيز بسيار بود كه در بعضى سوء المزاجات نبض متغير بود و نفس طبيعى باشد. و تغيير حال دم زدن به تغيير حال اسباب ثلثه چنان بود كه هرگاه يكى از اين جمله ضعيف باشد و اگر چه باقى برقرار طبيعى باشند، دم زدن صغير باشد زيرا كه با ضعف حاجت فاعل و آلت هرچند قوى باشد، تحريك به اندازه حاجت كنند و با ضعف قوت آلت و حاجت هرچند قوى باشند، تحريك به اندازه قوت ميسر گردد و با ضعف آلت قوت و حاجت هرچند قوى باشد، تحريك به اندازه قابليت آلت ميسر گردد و هرگاه حاجت بسيار بود و قوت وافر و آلت مطاوع دم زدن عظم بود و هرگاه كه حاجت بيشتر گردد هم با وفور باقى دم زدن سريع شود و چون احتياج سخت غلبه گردد، متواتر شود. و باشد كه ضعف قوت و قلت مطاوعت آلت باشد حاجت در تواتر افزايد و صغير بود. و باشد كه بدان حد نرسد و سريع و صغير بود. و هرگاه حاجت اندك و قوت ضعيف باشد، دم زدن بطى و صغير بود. و باشد كه قوت غلبه كند و بطى و عظيم شود. و باشد كه متفاوت بود. بالجمله تنفس در اكثر احوال شبيه بود به نبض و از حركات سينه و پوست شكم و منفذ بينى و درآمدن و برآمدن هواى مستنشق و بودن نفخه و عدم آن تمامى كيفيات نفس را بتوان شناختن و سبب دم زدن‏هاى مختلف و ناطبيعى دلالت آن‏ها جمله به تقريب مبين گردد و ان شاء اللّه تعالى.
رازى گفته: ترائب زن استخوانهاى سينه او است تا آنجا كه گردن بند آويزد و اين قول همه لغت‏دانانست و سپس گفته در اين آيه دو قول است 1- فرزند آفريده شود از آبى كه از پشت مرد آيد و از سينه زن 2- آفريده است از آبى كه برآيد از پشت مرد و سينه‏گاه او، و دليل دوم گوينده دوم دو وجه است. 1- اينكه آب مرد تنها از پشتش آيد و آب زن از سينه‏اش و بنا بر اين آب ميان هر دو وجود ندارد و اين مخالف آيه است. 2- خدا بيان كرده كه آدمى از آب جهنده خلق شود و اين وصف آب مرد است و آنگه آن را وصف كرده ميان صلب و ترائب است و اين دليل شود كه فرزند تنها از آب مرد است و آنها كه قول اول را گفتند جواب دادند از دليل اول باينكه رواست گفته شود خير بسيارى از ميان اين دو برآيد گرچه با هم جدا باشند و بعلاوه مرد و زن كه بهم پيوستند يك تن واحد شوند و اين تعبير خوش باشد و از دليل دوم باينكه در اينجا نام جزء بر كل اطلاق شده و چون جزئى از دو بخش منى جهنده است اين نام را بمجموع دادند و گفته‏اند دليل بر اينكه فرزند از هر دو آفريده شود اينست كه منى مرد بتنهائى كوچك است و كافى نيست و روايت شده كه چون آب مرد غالب باشد پسر گردد و باو ماند و خويشانش و چون آب زن غالب باشد باو و خويشانش ماننده‏تر گردد و اين دليل صحت قول اول است. سپس گفته: بيدينان بر اين آيه خرده گرفتند كه اگر مقصود از خروج ميان صلب و ترائب اينست كه منى از آنجا درآيد درست نيست زيرا منى از فضله هضم چهارم است و از همه اجزاء تن برآيد تا از هر عضوى طبع و خاصيت آن را گيرد و آماده شود كه مانندى از آن با همه اعضاء پديد گردد، از اين رو گفته‏اند هر كه در جماع افراط كند ناتوانى بر همه اعضايش چيره گردد، و اگر منظور اينست كه بيشتر منى از آنجا است سست است زيرا بيشتر منى از مغز تراود و دليلش اينست كه بمغز ماند و آنكه پرجماع كند نخست دو چشمش ناتوان شوند. و اگر مقصود اينست كه آنجا جايگاه منى است باز هم سست است زيرا جايگاهش‏ آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج‏4، ص: 300 رگهاى منى‏گير است و آنها چند رگه بهم پيچيده نزد خايه، و اگر مقصود اينست كه مخرج منى آنجا است باز هم سست است زيرا محسوس است كه چنين نيست. و جواب اينست كه بى‏ترديد كمك مغز در توليد منى بيشتر است از اعضاء ديگر و او را جانشينى است كه مغز حرام پشت است و تيره‏هاى بسيارى دارد كه به جلو بدن كشيده شده‏اند كه همان ترائب است، و از اين رو خدا اين دو عضو را نام برده بعلاوه سخن شما در كيفيت تولد منى و تولد اعضاء از آن صرف توهم است و گمانى سست و سخن خدا پذيراتر است- پايان.
بيضاوى در (ج 2 ص 597) تفسيرش گفته: مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ: پشت مرد است و ترائب زن كه استخوانهاى سينه اويند، و اگر درست باشد كه نطفه از فضله هضم رابع است و از همه اعضاء جدا شود تا آماده توليد مثل باشد و جايگاهش رگهاى پيچيده خايه است مغز كمك‏كارترين اعضاء است در توليد آن و از اين رو مانند آن است و افراط در جماع زود آن را سست كند، و نخاع پشت جانشين آنست و تيره‏هاى بسيارى بترائب دارد كه به اوعيه منى نزديكترند و از اين رو نامشان برده شده- پايان. و ميگويم: اگر پذيرفته شود قول اطباء ممكن است مقصود آيه اين باشد كه منى مرد و زن از اعضاء محصور ميان پشت است و استخوانهاى سينه، در هر دو منظور اينست كه صلب و ترائب بيشتر در آن دخالت دارند، و دافق نبودن آب زن ممنوع است بلكه ظاهر اينست كه آن هم جهنده است ولى چون در درون رحم است خوب ظاهر نشود، اخبارى كه صلب را از مرد دانستند و ترائب را از زن براى اينست كه صلب در منى مرد كاركن‏تر است و ترائب در زن و از اين رو اطباء گويند از آداب جماع مالش پستان زنست براى تهييج شهوت او براى اينكه پستان با رحم پر شركت دارد.
v 1- مناقب بسندى آورده كه ابو حنيفه نزد امام صادق عليه السّلام آمد و آن حضرت بوى گفت: بول نجس‏تر است يا منى؟ پاسخ داد، بول، فرمود: بنا بر قياس تو بايد غسل از بول واجب باشد نه منى، با اينكه خدا غسل را در منى واجب كرده نه در بول، سپس فرمود: چون منى در اختيار است و از همه تن بيرون آيد و در روز يك بار باشد و بول‏ آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج‏4، ص: 301 در روز چند بار. ابو حنيفه گفت: چگونه از همه تن برآيد و خدا فرموده: «از ميان صلب و ترائب برآيد» امام عليه السّلام فرمود: آيا خدا فرموده از جز آنجاها برنيايد، سپس فرمود: چرا حيض نبيند زن چون آبستن شود؟ گفت: نميدانم، فرمود: خدا خون را بند آورده و غذاى فرزند كرده- تا آخر خبر طولانى.
در كافى (ج 6- ص 53): بسندى از يكى از اصحاب كه مردى را دو پسر بچه در يك شكم آمدند و امام ششم باو مباركباد گفت: فرمود: كدام بزرگترند پاسخ داد آنكه نخست بدنيا آمده؟ امام فرمود آنكه دنبال‏تر آمده بزرگتر است نميدانى كه باو نخست آبستن شده و آن ديگر بر او در آمده و راه را بر او بسته و او نتوانسته جلوتر بدرايد تا او برآيد و آنكه بدنبال آيد بزرگتر است. در مناقب بى‏سندش آورده (ج 4 ص 270) بيان: نديدم كسى چنين فتوى داده باشد و بسا غرض او بزرگى كه مناط احكام شرعيه است نباشد. 4- در كافى (ج 6 ص 53) بسند عدّه كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بچه شش ماهه ميماند و 7 ماهه و 9 ماهه معروف‏تر است و 8 ماهه نميماند. 5- و از همان: (520): بسندى از ابى جعفر عليه السّلام كه راوى گويد: پرسيدمش نهايت ماندن بچه در شكم مادر چيست؟ مردم گويند بسا سالها در شكم او بماند فرمود: دروغ گويند: دورترين مدت آبستنى نه ماه است و اگر ساعتى فزايد مادر را بكشد پيش از آنكه برآيد. آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج‏4، ص: 302
6- و از همان: بسندش از محمّد بن مسلم كه نزد امام ششم نشسته بودم و ناگاه يونس بن يعقوب ناله كنان آمد امام عليه السّلام باو فرمود: چرا ناله كنى؟ گفت: طفلى دارم كه همه شب را در آزارش بودم، فرمود: اى يونس پدرم بمن باز گفت: از پدرش تا برسول خدا جدّم كه جبرئيل فروشد و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و على عليه السّلام هر دو ناله ميكردند، جبرئيل گفت: اى دوست خدا چرا نالانت بينم؟ رسول خدا فرمود: براى دو كودكمان كه از گريه آنها آزار كشيديم، جبرئيل گفت: خاموش باش اى محمّد كه بزودى شيعه‏ها براى آنها آيند كه گريه آنها لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ باشد تا هفت ساله شوند، و پس از آن گريه‏اش آمرزش خواهى براى پدر و مادر است تا بحد بلوغ رسند و از آن پس هر حسنه آرند براى والدين است و گناهش بر آنها نيست. بيان: گريه‏اش لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ است بسا باين معنى است كه ثواب تهليل براى پدر و مادرش دارد.
7- در علل و در عيون (ج 1 ص 257): بسندى از ياسر خادم كه شنيدم امام رضا عليه السّلام ميفرمود: هراسناكتر وضع مردم در سه جا است: روزى كه زايد و از شكم مادر آيد و دنيا را بيند و روزى كه بميرد و آخرت و اهلش بچشم بيند، و روزى كه زنده شود و احكامى بيند كه در دنيا نديده، و خدا يحيى را در اين سه سلامت داشت و آسوده ساخت كه فرمود «درود بر او روزى كه زاد و روزى كه مرد و روزى كه برانگيخته شود زنده» و عيسى بن مريم هم خود را در اينجا آسوده دانست و گفت «درود بر من روزى كه زادم و روزى كه بميرم و روزى كه زنده برآيم» سوره مريم.
8- در مناقب (ج 4 ص 352) كه عمران صابى از امام رضا عليه السّلام پرسيد چرا مرد زن‏منش شود و زن مردمنش؟ فرمود: علتش اينست كه چون زن آبستن شد بپسر و در رحم بجاى دختر قرار گرفت زن منش شود و اگر دختر بجاى پسر شد مردمنش گردد، چون بجاى پسر در رحم سمت راست است و جاى دختر سمت چپ و بسا زنى دو قلو زايد از يك‏ آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج‏4، ص: 303 شكم و نشانش اينست كه هر دو پستانش بزرگ شوند و اگر يكى بزرگ شود نشان آنست كه يكى است جز اينكه اگر پستان راست بزرگتر است پسر است و اگر چپ دختر است و اگر هر دو پستان آبستن لاغر شوند بچه بيندازد گفت: بلندى و كوتاهى آدمى از كجا است؟ فرمود: از نطفه اگر وقتى بيرون آمد گرد شد قد بچه كوتاه شود و اگر دراز شد بلند شود.
و بدان كه همه گويند منى از فضله هضم چهارم است كه در اعضاء باشد، بقراط در كتاب منى خود گفته: كه بيشتر ماده منى از مغز است كه بدو رگ پشت گوشها فرو ريزد و از آنجا بمغز حرام تا پر با مغز فاصله نگيرد و مزاجش بهم خورد، و از آنجا به دو قلوه ريزد پس از نفوذ در دو رگ برجسته كه از درون برگهاى پيوسته بدو تخم وابسته‏اند، از اين رو گفتند بريدن آنها سبب قطع نسل است. طبرى از بقراط نقل كرده كه چون صقالبه خواهند فرزندان خود را براى دعوت مذهبى يا مردم بپرورند اين دو رگ آنها را ببرند، ديگر نتوانند جماع كنند و بصورت زن شوند و بدانها تبرك جويند و بدرگاه خداشان وسيله سازند، و روايت كنند كه دعاى او بر آورده است و برگزيده خدا شود و از پليديها پاك گردد، جالينوس اين نظر بقراط را منكر شده و او را تخطئه كرده است. شيخ (الرئيس) گفته: منى نبايد تنها از مغز باشد و گرچه بخميره آنست و آنچه بقراط در باره دو رگ گفته درست است بلكه واجب است از هر عضو رئيسى و با شخصيت باشد و از اعضاء ديگر هم بدان ترشح كند، قرشى در شرح قانون گفته: همانا منى از رطوبتى است كه مانند شبنم بر همه اعضاء نشيند و معلوم است كه در همه اعضاء مجراى پيوسته بدو تخم و آلت ندارند و تنها راهش اينست كه تبخير شود و بمغز بر آيد و در آنجا گرمى بخارش برود و سرد گردد و در هم شود و بقوام پيش از بخار شدن برگردد و از آنجا برگهاى پس دو گوش بريزد و برگهاى نخاع جارى گردد تا از روغنى كه مغز بدان داده باز نماند و بار ديگر بواسطه گرمى بخار نشود. و چون از آنجا فرو آيد تا نزديك دو تخم برگهاى پيوسته ميان دو قلوه و دو تخم ريزد كه پر از خونند و در دو قلوه گرم شود و آراسته گردد، و آن مايه‏اى كه از مغز فرود آيد آن خون را تا اندازه بمانند خود برگرداند، و از آن پس به دو تخم نفوذ كند و آراستگى و سپيدى و پخت آن كامل شود و از آن بجايگاههاى خود برود. و مؤيد آنست آنچه از كتاب وابسته به هر مس در راز آفرينش كه بليناس آن را شرح كرده نقل شده است و آن اينست كه چون منى از جايگاه خود هنگام جماع برآيد بهم پيوندد و بمغز برآيد و صورت آن را گيرد، وانگاه به آلت مرد فرو آيد و از آن برآيد. و شارح اسباب گفته: مايه منى از كبد بدو قلوه در تيره‏هاى ميان تهى فرو آمده آيد، و در آنها آبش گرفته شود و از آنجا بمجرائى كه ميان دو تخم و آنها است بيايد و پس از سرخى سفيد شود و از آنجا بدو تخم ريزد و آنها بپديد شدن منى كمك كنند بوسيله گرى كردن خونى كه در اين رگها نفوذ دارند- پايان-. آسمان و جهان (ترجمه السماء و العالم بحار الأنوار)، ج‏4، ص: 343
و گفته‏اند: از دو تخم دو ظرف گنگ مانند از جنس دو تخم روئيده‏اند كه بطرف زهار برايند و آويزگاه دو تخم و يك ورى بدهانه مثانه فروتر از مجراى بول فرو شوند و پيوندند بدان مجرى كه در بيخ آلت مرديست، و اين دو را ظرف منى خوانند، و در مردها درازتر و پهن‏ترند از آنها در زنها. در آلت مردى سه سوراخ است يكى براى منى و دوم براى بول و سوم براى ودى چنانچه شيخ در قانون گفته است، و مؤلف ترويح الارواح گفته: در آلت مردى دو سوراخ است: يكى از بول و ودى و ديگرى از منى، سخن آنها در اين باره بسيار است، بهمين بس كرديم تا باندازه‏اى ببرخى اصطلاحات آنها آگاه شوى و در فهميدن آنچه گذشت و آنچه از آيات و اخبار بيايند بكار برى، و خدا ميداند حقائق امور را. پايان جزء 4 مجلد 14- كتاب السماء و العالم- از بحار الانوار كه جزء 60 طبع تازه است و ما آن را با نسخه مصحح فاضل خبير شيخ محمد تقى يزدى برابر كرديم با آنچه پاورقى و ريزه‏كارى داشت و اللَّه ولى التوفيق. پايان شرح و ترجمه اين جزء 15 ماه تير 1351 خورشيدى برابر 24 جمادى الاولى سال 1393 هجرى قمرى- شهر رى- محمد باقر- كمره‏اى.
[در بيان كيفيت پيدايش منى‏] طريق حصولش به قول بقراط چنان است كه خميره و اصل او از دِماغ نازل مى‏گردد و از آن در رگ كه خلف اذنين واقع‏اند و به نخاع مى‏رسند و از نخاع به كليتين و از كليتين به انثيين مى‏روند و از هر عضو رئيس و غير رئيس شعبه بدين دو رگ پيوسته است كه منى هر عضو از آن شعبه‏ها به جانب آن دو رگ مى‏رود و با خميره منضم مى‏گردد و مجموع به انثيين واصل مى‏شود و بدين وجه كه نخست در رگ‏هاى كيس مى‏درآيد پس استعداد تبيّض پيدا كرده در نفس بيضه دخول مى‏نمايد و سپيد بحت مى‏شود، نضج يافته و به لون محل متأثر شده همچون تبيّض شير در پستان. و بايد دانست كه منى تا كه در اعضا است به رنگ خون است اما خونى كه سپيدى مائل باشد و چون در رگى كه ميان گرده و انثيين است مى‏آيد بيشتر ميل سپيدى مى‏كند ليكن حمرت غالب است و تا كه در انثيين نيايد سپيد محض نمى‏شود، از آن است كه عند ضعف انثيين منى سرخ مى‏برآيد. و استدلال مى‏كند بر بودن خميره منى از دماغ به آن كه قطع رگ‏هاى پس گوش قطع تناسل مى‏كند البته. و بر مترشح شدنش از هر عضو به آن كه ثابت شده كه استفراغ اندكى از آن چندان ضعف مى‏آرد كه استفراغ بسيار آن از خون نمى‏آرد. و ايضا هر عضوى خاصة رئيس كه از پدر ضعيف باشد از فرزندش نيز ضعيف بود در اغلب. و به قول بعض حكما چنان است كه منى از تمام اعضا به جانب جگر مى‏آيد بى‏تعين بودن اصل و خميره‏اش در عضوى، پس از جگر به توسط شعبه‏هاى اجوف نازل شده به كليتين مى‏رود و در آنجا از مائيت صاف مى‏شود و قوام مى‏گيرد پس در آن مجرى كه ميان كليه و خصيه واقع است و عطفها و پيچ‏هاى كثير دارد مى‏درآيد و پخته مى‏شود پختنى ناقص، بعد به خصيتين مى‏رود و نضج تام مى‏پذيرد.
[در بيان وجود منى در هر دو موجود نر و ماده‏] و پوشيده‏ مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 106 نماند كه اطبا كلهم اتفاق دارند بر آن كه منى هم در نر است و هم در ماده و دليل بر بودن منى در انثى وجود خصيه است در وى تا خلقت آن عبث نباشد لأن فعل الحكيم لا يخلو عن الحكمة و حكمت در خلقت وى به جز نضج منى ظاهر نيست غايت آن كه منى ماده رقيق‏تر و به خون طمث مشابه‏تر است لهذا فيلسوف متقدم بر منى ماده اطلاق منى نمى‏كند بلكه به لفظ طمث مى‏خواند. و ايضا بر بودن منى در نر و ماده قرآن مجيد ناطق است كما قال الله تعالى فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ- خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ- يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ سوره طارق آيات 5 و 6 و 7 و اتفاق مفسر آن است كه از صلب پشت مرد مراد است و از ترائب سينه زن. و قول حكما نيز از اين آيه منافات ندارد لإمكان خروج منيِّه كثيرا عن الصلب و منيِّها عن الترائب.
[در بيان اختلاف در باب وجود قوه عاقده در منى مرد و قوه منعقده در منى زن‏] ديگر بدان كه اطبا و حكما متفق‏اند بر آن كه لا محاله قوت عاقده در منى نر است و قوت منعقده در منى ماده، اما اختلاف مى‏كنند در آن كه آيا در منى نر قوت منعقده هم هست تا اين هم جزو جنين تواند شد و در منى ماده قوت عاقده هم هست تا وى مجمد منى مرد تواند گشت يا نيست تا تركّب جنين به جز منى ام و دم طمث نباشد. و ظاهر است كه چون عاقديت به منى نر و منعقديت به منى ماده محصور بود تركب جنين نخواهد بود مگر از منى ماده و خون حيض كه ممد آن است و منى مرد را در جزو بودن جنين مدخل نبود لأن العاقد لا يكون منعقدا و أجزاء الجنين كلها تنعقد بالجمله حكما منكراند و اطبا مثبت، غايت آن كه اطبا مى‏گويند كه عاقده منى ذكر اقوى است نسبت به منعقده وى، به خلاف انثى كه منعقده آن قوى‏تر از عاقده آن است. و گفته‏اند كه انتساب وى به عاقديت و انتساب اين به منعقديت از اين جهت است، چنانچه در مبحث اركان در وجه تخصيص حرارت و برودت به كيفيتان فاعليتان و يبوست و رطوبت به كيفيتان منفعليتان مذكور شد. هر واحد از حكما و اطبا بر اثبات مدعاى خود دليل مى‏آرند چنانچه گفته شود.
فائده [اختلاف حكما و اطبا در باب وجود دو قوه در منى‏] حكما مى‏گويند كه اگر دو قوت در يك منى باشد لازم آيد كه يك چيز هم قابل بود و فاعل و هو باطل و اطبا جواب مى‏دهند كه اين قاعده، يعنى امتناع بودن يك جزو قابل و فاعل بر اين تقدير جارى نمى‏شود مگر در جسم بسيط كه معرّا از تعدد و آلات و قوابل بود و منى خود مركب است از اجسام مختلفه و آن را كه بسيط مى‏گويند بنا بر تشابه اجزاى وى است حسا، پس آن قاعده در اينجا راست نيايد. باز حكما ايراد مى‏كنند كه اگر هر دو قوت در يك منى موجود باشد بايد كه يك منى كافى در توليد بود حاجت به ضم منى آخر نباشد، زيرا كه جز اين نيست معنى قوت فاعله كه مبدأ تغيّر بود من أمرٍ في أمرٍ آخر من حيث هو آخرٌ پس هرگاه ملاقى شود قوت فاعله قوت منفعله را و ظاهر نشود از وى فعل نباشد آن قوت مبدأ تأثير، پس قوت قوت نبود و هذا خلفٌ. و جواب داده‏اند كه قوت فاعله اگرچه مبدأ تأثير است ليكن لا نسلم كه علت تامه بود و ايراد مذكور وارد نمى‏شود مگر بر تقدير بودنش علت تامه و چون اين متحقق شد مى‏تواند كه ضم منيَّين شرط انعقاد جنين بود، با آن كه بعضى گفته‏اند كه حصول ولد از منى واحد جائز بل واقع است لكنه قليلٌ نادرٌ. و كيفيت تولد جنين در تشريح رحم بيايد.
فائده [درباره اوعيه منى مردان‏] از هر خصيه‏ يك رگ مورى مانند خاسته است و چنان مى‏نمايد كه از خصيه جدا است و از وى تكوّن نيافته هر چند مماس و ملاقى آن است و چون رگ‏هاى مذكور برآمده‏اند متسع شده‏اند در آن نزديكى، اتساعى محسوس، پستر، به ضيق ميل كرده پستر وسيع شده، خصوص در نسوان عند المنتهى و رگ‏هاى مذكور را اوعيه منى خوانند و اينها صاعد شده‏اند پستر به رقبه مثانه ميل كرده، فروتر از مجراى بول. و تشريح اوعيه منى زنان در رحم بيايد. مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 107
انتباه [تفاوت انثيين در مردان و زنان‏] انثيين هم در مردان‏اند و هم در زنان، غايت آن كه انثيان زنان خرد و پهن‏اند و در طرف فرج پنهان‏اند در اصل عنق رحم. و در تشريح رحم بيايد. و أما القضيب فهو جسم مركب من لحم قليل و عصب و عروق و شريانات و اما قضيب يعنى آلت جسمى است مركب از گوشت اندك و عصب و اورده و شرائين بسيار و از رباطها و عضله‏ها. و چون كه اصل وى رباط است كه از عظم عانه رسته و جزو اعظم در تحريك عضله است مؤلف متعرض بيان اينها نشده بظهورهما. و بدان كه گوشت وى نيز غدوى است و نازك و رباط او كثير التجاويف و رگ‏هاى او فراخ‏تر است نسبت به قدرش و اين همه بهر آن است كه نعوظ حاصل شود به مداخلت روح و ريح و دم. و حقيقت نعوظ طبيعى اين است كه تجاويف رباط وى به ريح ممتلى مى‏شود و شرايين به روح و اورده به خون. و پوشيده نماند كه قوت برخاستن وى از دل است و حس او از عصب نخاعى كه از فقار عجز برآمده و اصل آن از دماغ است و غذا از جگر آيد و شهوت مباشرت به مشاركت جگر و گرده ظهور نمايد و صحت اين امر موقوف بر صحت اعضاى رئيسه است و اصل همه دل است. و له حس كثير و مر قضيب را حس بسيار است، خصوص در حشفه و كثرت حس اين بنا بر كثرت و اجتماع اعصاب است در اينجا. و ظاهر است كه اگر حس وافر نمى‏بود التذاذ تام از احتكاك مقام روى نمى‏نمود و انسان خود را ذليل اين كار كه سراسر حكمت است نمى‏فرمود. بيت: آنكه شيرانرا كند روبه مزاج احتياج است احتياج است احتياج. و منفعته ظاهرة و نفع قضيب ظاهر است.
[در بيان مجارى سه‏گانه قضيب‏] و بايد دانست كه در قضيب سه مجرى است: يكى مجراى بول، دوم مجراى منى، سوم مجراى ودى و اين هر سه در اصل ذكر تمايز دارند، در احليل گشوده‏اند و احليل سوراخ واحد است از اصل قضيب تا نهايت حشفه. و حكمت در خلقت سه مجرى آن بود كه مجراى بول ضرور است كه به سختى مائل باشد تا منفعل و متألم نگردد از حدت بول. و مجراى منى لازم است كه نرم باشد تا عند خروج منى به سهولت بگشايد و منى به سرعت و همچنان كه از مبدأ برآيد به رحم درآيد و چون وجود اين دو مجراى واجب آمد ميانجى بينهما كه مجراى ودى است نيز لازم شد تا مجراى منى را تر دارد و بر دفع منى يارى دهد. و بدان كه ودى به دال مهمله رطوبتى است لعابى كه بعد از بول مى‏برآيد در بعضى و اين در زنان اكثر باشد. اما مذى به ذال معجمه رطوبتى است كه وقت شهوت بر سر ذكر پديد مى‏آيد و محل وى غده‏اى است در ابتداى مجراى بول كه به تلئين مجراى مذكور مخصوص است. و بدانند در اكثر طول قضيب از شش انگشت مضموم صاحبش كم و از يازده انگشت افزون نمى‏باشد و طول عنق رحم به دستور. و أما الرحم فهو جسم عصباني اما زهدان جسمى عصبى است، يعنى مشابه عصب است در نرمى و سپيدى، چنانچه گفته آيد. و موضعه ما بين المثانة و المعى المستقيم و السرة و محل وى ما بين مثانه و روده زيرين و ناف است و له عنق ينته‏ مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 108 إلى الفرج و مر رحم را گردنى است كه مى‏رسد تا فرج داخلى، قريب بدانجا كه منفذ بول است. و في أصله الأنثيان و در بيخ عنق رحم دو خصيه است و مفصل گفته آيد. و منفعته قبول الحبل و فائده رحم قبول كردن حمل است و بالله العصمة و التوفيق.
فائده [در بيان شكل رحم‏] شكل رحم همچون شكل خصيه و قضيب مرد است كه مقلوب گشته، نفس رحم به جاى كيس خصيه است و عنق وى به جاى قضيب و قضيب چون كالبد است مر گردن رحم را و گردن رحم همچون غلافى مر آن را. و طول رحم از قريب ناف است نزديك به آخر منفذ فرج. و از آن كه تشريح رحم بر اكثر اطبا مبرهن نيست تا به عوام چه رسد بسطى در اين باب لازم الضيق واجب دانست.
[در بيان تشريح رحم‏] پوشيده نماند كه فرج موضعى است مجوف و نهايت وى تا آنجا است كه به نفس رحم ملاقات مى‏شود، اما عنق رحم به مثابه آستين كه در آستين كنند و منفذ فرج واقع است و حتى الباب رسيده، ايلاج در باطن عنق رحم مى‏شود، يعنى دخول قضيب در نفس عنق مى‏شود، زيرا كه مراد از منفذ فرج همين تجويف گردن رحم است، بهر آن كه منفذ محسوس به جز اين، ديگر نيست، لأنه حاجز بين أقطار الفرج و ما يوالج فيه و طول اين منفذ كه عبارت از عنق رحم است در اكثر از شش انگشت كم و از يازده انگشت زياده نباشد. و آلت مردان به دستور چنانچه گذشت. و توافق مرد با زن در اين امر باعث مصادقت و تخيل است و عدم تطابق موجب مخاصمت و عقر. و عنق مذكور اگر چه عضلى اللحم است و به غضروفيت مى‏نمايد ليكن باطن آن نرم و گوشت‏دار است تا قضيب را آسيب ندهد و مانع لذت دخول نگردد. و اين عنق ذى شكنج واقع شد تا دراز تواند شد چنانچه گفته‏اند. و در اصل عنق كه مقطع وصول سر آلت باشد بعد دخول فزونى محسوس مى‏گردد و آن فم رحم است و فم رحم دايم بسته مى‏باشد، خصوص وقت حمل چنان مى‏بندد كه ميل در وى نتوان درآورد، اما در حالت جماع مى‏گشايد تا منى را بلع نمايد و كذلك وقت وضع حمل. و رحم بالطبع بر جذب منى شايق است لهذا وقت جماع رحم به جانب عنق مى‏گرايد. از اينجا است كه گفته‏اند: إن الرحم كأنه حيوان في بطن الحيوان يتحرك نحو المطلب و هو المني الطيب. و پوشيده نماند كه مس قضيب به فم رحم باعث التذاذ و موجب استنزال نسوان است و در همين محل خارج از عنق در جوف فرج خصيتين موضوع‏اند چنانچه ذكر اينها بيايد. اما بر فم عنق رحم رگ‏هاى چند منتسج است كه اقتصاص بكارت عبارت از پاريدن آنها است. و نفس رحم كه عبارت از مادون عنق وى است به منزله مثانه است و وسيع القعر. و طول وى نيز بر اندازه طول عنق وى است و گوهر او سپيد و نرم و بيحس است و نفع نرمى آن است كه در باليدن جنين نافرمانى نكند. و فائده بى‏حسى آن كه از ثقل جنين ايذا نيابد. و رحم را كه عصبانى گفته‏اند نه به آن معنى است كه از عصب دماغى مخلوق است، بلكه به اين معنى است كه از جوهر سپيد نرم عصب مانند مخلوق شده، ليكن عصبى از دِماغ به سوى رحم آمده است و افاضه حس نموده تا درك منافى تواند نمود و ايضا به لذت مباضعت متلذذ تواند شد چنانچه گفته آيد و شركت رحم با دِماغ از همين عصب است. و رحم نابالغ از مثانه خردتر مى‏باشد و عند الحيض هم چند وى مى‏شود و وقت حبل كلانتر از آن مى‏گردد.
[در بيان طبقات رحم‏] و رحم را دو طبقه است ظاهرى و باطنى، يعنى خارجى و داخلى، اما طبقه باطنى رگ‏هاى بسيار دارد و افواه رگهاى مذكور در جرم طبقه مسطور مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 109 مغاك‏ها مانند واقع است و اين مغاك‏ها را نقر الرحم گويند، غشاى جنين به همين نقر مرتبط مى‏باشد و طمث از همين‏جا برمى‏آيد و غذاى بچه از همين موضع مى‏رسد. و طبقه مزبوره در نسوان دو خانه دارد راستا و چپا، گويا دو رحم است، اما گردن هر دو واحد است. و در ديگر حيوانات خانه‏هاى رحم حسب عدد پستان باشد و همانقدر بچه مى‏آرد و از آن كه در انسان دو خانه دارد دو بچه به يك شكم اكثر مى‏شوند. و در بعض زنان مشهود شده كه به يك حمل سه بچه و تا چهار بچه تولد شده مى‏تواند شد، كه رحم آنان نيز همان قدر خانه‏ها داشته باشد يا در يك خانه دو بچه تكوّن مى‏گرفته باشد، بأمر الله القادر المتعال. و بدانند كه در باطن اين طبقه طوقى است مستدير، عصبى، در وسط اين طوق نتوى است اليه مانند و بر آن نتو زوائد واقع است مانند بواسير و حس رحم از همين عصب است. اما طبقه ظاهرى همچون غلافى است كه از يك تجويف بيش ندارد و بر طبقه باطنى محيط و مشتمل گشته. اما خصيه نسا همچون خصيه مرد است مگر آن كه از آنِ مرد بزرگ و گرد باشد و مائل به طول و هر دو را يك غشا است و از آنِ زن كوچك گرد و مائل به استدارت باشد و هر واحد غشا جدا دارند ليكن كيسه كه مجلل بر غشا است هر دو را واحد است. و اوعيه منى همچنان كه در مردان از انثيين به قضيب آمده است در زنان نيز از انثيين به وساطت قاذف درون رحم مى‏درآيد. بايد دانست كه دو رگ معوج مستقيم الجوف از بيضتين به جانب خاصرتين رفته و به سوى حالبين رسيده‏اند و هر دو طرف اينها به اربطين مرتبط گشته باز درون فم رحم رسيده‏اند و آن طرف كه به رحم پيوسته مسمى است به قاذف الرحم، يعنى اندازه منى در رحم يك قاذف يمنى است و ديگر يسرى و منفذ اوعيه ايشان تنگ است لهذا ايشان را انزال به يك دفع نمى‏شود بل به دفعات مى‏شود از آن است كه از تكرار جماع ضعيف نمى‏گردند به خلاف مردان. و بر كناره فم رحم دو فزونى است پست و پهن از راست و چپ نهاده آن را قرنى الرحم خوانند وقت مباشرت نرنجيده مى‏شوند و فم رحم بدان سبب به استقبال بيشتر مى‏گرايد دهن باز كرده.
تنبيه [در مقدار طول عنق رحم‏] آنچه در مقدار طول عنق رحم گفته شده اكثريه است و گرنه از آن هم كم و زياده مى‏باشد و ايضا كثرت جماع مطوِّل آن مى‏گردد. و رحم به رباطات قويه مربوط است به صلب و ناحيه سره و مثانه و به عظم عريض. و عنق رحم در بعض زنان مائل به يسار مى‏باشد و در بعضى به يمين. چون غرض از خلقت رحم تولد جنين است كيفيت تولد آن بيان كردن لازم آمد.
[كيفيت تولد جنين‏] كيفيت تولد جنين چنين است: بدان كه هرگاه در رحم صحيح و نقى منى مرد و زن كه صلاحيت تكوّن داشته باشند با هم آميخته قرار يابند و از واردات خارجى و موجبات بدنى و نفسانى كه باعث بر انزلاق منى باشد به وقوع نيايد بأمر الله الخالق از قوت عاقده كه در منى مرد است و از قوت منعقده كه در منى زن است و در تشريح انثيين در مبحث منى مفصل گفته آمده‏ايم با اختلاف كه ما بين اطبا و حكما است غليانى در آن منى ممتزج پديد مى‏آيد و چهار نقطه مانند حباب نمود مى‏كند: يكى در محل دل، دوم در محل دِماغ، سوم در محل جگر، مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 110 چهارم بر مجموع محتوى گردد. و اين غليان در يك هفته تمام شود مسمى است با حالت اولى. و بعده نقطه‏هاى سرخ ظاهر شود و منافذ عروق پديد آيد و خون طمث به طرف ناف جريان يابد و اين در چهار روز تمام گردد مسمى است با حالت ثانيه. و بعده علقه شود تماميت اين به شش روز بود و مسمى است با حالت ثالث. و بعده مضغه شود و بعض اعضا از يكديگر تمائز گيرد و قدرى از خون حيوانى و طمثى بر آن ترشح كند و مستعد قبول صورت حيوانى گردد از واهب الصور و تمامى اين به دوازده روز بود مسمى است با حالت رابعه. و بعده مزاج ذكورى و انوثى فايض شود و اعضاى اصلى تمام گردد و اين به سه روز تمام شود و مسمى است با حالت خامسه. و بعده همه اعضا خلقت يابند و عروق و مجارى و مفاصل به ظهور آيند و اين را حالت سادسه نامند در پنجروز تمام شود. و آنچه از تعين ايام حالات گفته شد بنا بر اكثريه است. و ثابت شده كه حالات مذكوره در ذكران به مدت قليل باشد و در اناث به مدت طويل، چنانچه گفته‏اند كه خلقت پسر به سى روز تا چهل روز تمام شود و خلقت دختر به چهل روز تا پنجاه روز. و بعد از آن تا مدت شش ماه كه اقل مدت وضع حمل است در نشو نما مى‏باشد.
[دربيان تعريف نطفه و علقه و مضغه و جنين و حيوان‏] و بايد دانست منى كه در رحم افتد آن را نطفه خوانند. و چون روزى چند بر آن بگذرد و غشاى بر وى پديد آيد همچون پوستى كه بر خمير پديد مى‏شود از داشتن آن در هوا ساعتى علقه نامند. و چون گوشت گردد مضغه خوانند. و چون شكل اعضا و خطوط آن ظاهر گردد جَنين گويند بفتح جيم. و چون حس و حركت در آن فائض گردد حيوان نامند. و اطلاق جنين در اين وقت نيز مجازا آمده است. و بدانند كه‏
[دربيان زمان حركت جنين در رحم‏] جنين در دو چند ايام تمامى خلقت به حركت مى‏آيد. و در سه چند ايام حركت به روز مى‏نمايد، مثلا اگر خلقت وى به سى و پنج روز تمام شده باشد به هفتاد روز حركت مى‏كند و به دويست و ده روز كه هفت ماه باشد به وجود مى‏آيد. و آن كه به ماه هفتم تولد شود غالب آن است كه بماند. و اگر خلقت او به چهل روز تمام شود به هشتاد روز حركت كند و به دويست و چهل روز كه هشت ماه باشد بزايد و عادت الله بر آن رفته كه اين زود به عدم رود و نادر بود كه يك هفته بزيد. و دلائل عقلى كه بر اين گفته‏اند نيز گفته آيد. و از اينجا فرض توان كرد ايام تمامى خلقت: آن كه به شش ماه زايند يا به نه ماه يا بده ماه و باشد كه تا دو سال يا زياده بچه در شكم باشد پس بزايد. و اين به سبب امر ديگر مى‏شود و حساب مذكور در اينجا دخلى ندارد.
انتباه [دليل عدم بقاى جنين هشت ماهه‏] بر عدم بقاى هشتم ماه اطبا و منجمين هر واحد دليل‏ها دارند اما آنچه معقول‏تر مى‏نمايد اين است كه گفته‏اند: مولود در ماه هفتم به سبب آن كه خلقت او تمام شده جهت طلب خروج به حركت و اضطراب مى‏آيد، پس اگر صحيح المزاج و قوى الحال است به اذن الله تعالى خرق اغشيه مى‏نمايد و برمى‏آيد. و اگر بدان قوت نيست خرق نمى‏تواند كرد ليكن از اين حركت و اضطراب خسته مى‏شود و متألم مى‏گردد، پس اگر به غايت ضعيف و رنجور است در شكم بميرد و اگر مهلت يافت و به ماه نهم رسيد خستگى او زائل مى‏شود و قوت مى‏گيرد و در ماه نهم به عافيت وجود مى‏آيد و مى‏ماند. و اگر به سببى از اسباب باز در ماه هشتم حركت كند و برآيد خستگى اين حركت علاوه خستگى سابق مى‏گردد و هواى خارجى نسبت به او بسيار غريب مى‏باشد، پس بالضرور هلاك مى‏شود و سرعت و بطوء هلاكت حسب قرب و بعد خروج وى است از زمان حركت كه در هفتم ماه به وجود آمده، پس اگر در آخر ماه هشتم بزايد مى‏تواند كه بماند براى زوال مانع حيات كه خستگى و الم بود. و بر اين تقدير آنچه عوام مى‏گويند كه اگر يك روز هم از مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 111 ماه هشتم باقى باشد و بزايد نمى‏زيد مسموع نباشد، مگر بر طريق اهل نجوم كه هر ماه حامله را در تصرف سبع سياره مى‏دارند و در ماه هشتم رجل را كه مخصوص به تحميد مربى خود است و در ماه اول هم آن متصرف بود متصرف مى‏دانند. اما در ظهور اثر هلاكت او بعد بروز امرى نزد آنها متحقق خواهد بود.
انتباه [دليل عدم بقاى جنين هشت ماهه‏] بر عدم بقاى هشتم ماه اطبا و منجمين هر واحد دليل‏ها دارند اما آنچه معقول‏تر مى‏نمايد اين است كه گفته‏اند: مولود در ماه هفتم به سبب آن كه خلقت او تمام شده جهت طلب خروج به حركت و اضطراب مى‏آيد، پس اگر صحيح المزاج و قوى الحال است به اذن الله تعالى خرق اغشيه مى‏نمايد و برمى‏آيد. و اگر بدان قوت نيست خرق نمى‏تواند كرد ليكن از اين حركت و اضطراب خسته مى‏شود و متألم مى‏گردد، پس اگر به غايت ضعيف و رنجور است در شكم بميرد و اگر مهلت يافت و به ماه نهم رسيد خستگى او زائل مى‏شود و قوت مى‏گيرد و در ماه نهم به عافيت وجود مى‏آيد و مى‏ماند. و اگر به سببى از اسباب باز در ماه هشتم حركت كند و برآيد خستگى اين حركت علاوه خستگى سابق مى‏گردد و هواى خارجى نسبت به او بسيار غريب مى‏باشد، پس بالضرور هلاك مى‏شود و سرعت و بطوء هلاكت حسب قرب و بعد خروج وى است از زمان حركت كه در هفتم ماه به وجود آمده، پس اگر در آخر ماه هشتم بزايد مى‏تواند كه بماند براى زوال مانع حيات كه خستگى و الم بود. و بر اين تقدير آنچه عوام مى‏گويند كه اگر يك روز هم از مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 111 ماه هشتم باقى باشد و بزايد نمى‏زيد مسموع نباشد، مگر بر طريق اهل نجوم كه هر ماه حامله را در تصرف سبع سياره مى‏دارند و در ماه هشتم رجل را كه مخصوص به تحميد مربى خود است و در ماه اول هم آن متصرف بود متصرف مى‏دانند. اما در ظهور اثر هلاكت او بعد بروز امرى نزد آنها متحقق خواهد بود.
بدان كه عرق نيز فضله هضم چهارم است؛ بدين قسم كه چون غذا- كه عبارت از خون متين است- در عروق نمى‏تواند به تنهايى نفوذ نمود بدون آن كه مخلوط به آب و اندك صفرايى گردد كه بدرقه آن گردند؛ آب باعث رقّت قوام و صفراء باعث رقّت و حدّت و گرمى و تنفيذ [هستند]. و بعد [از] وصول غذا به اعضاء، آبى كه با آن مخلوط گشته، اكثرى از آن جدا شده به رجعت قهقرا بر مى‏گردد به كبد و از كبد به گُرده و مثانه و با بول مندفع مى‏گردد؛ چنان چه در مبحث بول و غير آن مذكور شد. و قدرى كه در اعضاء مى‏ماند و از غذا عضوى فاضل مانده به طرف جلد متوجّه مى‏گردد؛ پس: اگر آب صرف است، بخار شده به تحليل مى‏رود و اگر آب با فضله آميخته است و قابليت غذائيت جلدى ندارد، طبيعت آن را قبل از آن كه غلظت يابد از مسامّ بدن مندفع مى‏گرداند و لهذا گفته‏اند كه عَرَق، مخبر اخلاط بدن است. و بعد از بر آمدن از مسامّ و منافذ: اگر با آن مادّه فضليه بسيار است، «وسخ» و چرك بسيارى از آن بر ظاهر جلد بدن مجتمع و منجمد مى‏گردد و اگر كم‏تر است كم‏تر و اگر با حدّت و صفراويت است، حاد مى‏باشد عرق آن و احياناً در بعض اعضاء اندك جوششى- خصوص در زير بغل‏ها- به هم مى‏رسد. و اگر اخلاط بدن عفونت دارد، عرق نيز به حسب آن، متعفّن مى‏باشد و اگر حرارت، حارّ و اگر برودت، بارد «1». و بالجملة، به سبب حالات اخلاط بدن و تغييرات آن‏ها عرق نيز مختلف مى‏باشد و مجموع را در شش فصل ذكر مى‏نمايد: فصل اوّل [از باب چهارم از ركن چهارم از مقاله اولى‏]: در بيان كثرت و قلّت عَرَق‏ و اين را در دو شعبه بيان مى‏نمايد. خلاصة الحكمة، ج‏1، ص: 782