و أما السوداء الطبيعة فهي عكر الدم الطبيعي
اما سوداى طبيعى پس وى دُرْد خون طبيعى است
زيرا كه نسبت سودا به باقى اخلاط همچون نسبت ارض است به باقى اركان و تمييز وى از اخلاط همچون تمييز ارضيت است از اجسام سائله
و از اخلاط قابل ترسب نيست مگر خون پس اگر اين خون محمود است رسوب او نيز محمود است، يعنى طبيعى و اگر محمود نيست، رسوب وى نيز محمود نيست و وى ناطبيعى است .
#چرا سودا فقط رسوب دم است ؟
چرا رسوب بلغم نیست ؟
چرا رسوب صفرا نیست ؟
[سبب حصر قابليت ترسب در خلط دم]
و حصر قابليت ترسب اجزا در خون بنا بر آن است كه ماده او شائسته آن است به خلاف بلغم، كه از غايت لزوجت، صالح به اين كار نيست،
زيرا كه اجزاى او در يكديگر متشبث است، اجزاى ارضيه كه در وى است نمىتواند خرق بعض ديگر كرده ميل به تسفل نمود.
و صفرا نيز قابل اين كار نيست
به سه وجه: يكى آنكه ماده او لطيف است اجزاى ارضيه كمتر دارد و چون اجزاى ارضيه كمتر باشد قادر بر خرق باقى اجزا و تنزل به اسفل نتواند شد.
دوم آنكه ماده صفرا دايم الحركة است و جسمى سايل كه متحرك باشد اجزاى ارضيه از او مترسب نمىشود چنانچه در آب جارى مشهود است كه چنانچه در آب ايستاده اجزاى ارضيه به ته مىنشيند در جارى نمىنشيند.
سوم آن كه ماده صفرا در بدن قليل المقدار است و رسوب او كه اقل قليل است يا اين است كه مندفع مىشود به تصرف حرارت غريزيه در وى يا متعفن مىگردد به تصرف حرارت غريبه در وى و چون متعفن شود لطيف وى به تحليل مىرود و مابقى كثيف شده سوداى احتراقى مىگردد نه رسوبى و چون متحقق شد كه جهة رسوبى چندين شرائط در كار است سودا به طريق اولى قابل به اين كار نباشد كه ترسب در اجزايش صورت بندد، پس ثابت شد كه قابل رسوبيت ماده خون است فقط.
و أما غير الطبيعة فهي الخلط المحترق اما سوداى غير طبيعى آن خلط محترق يعنى سوخته است
[سبب پيدايى سوداى ناطبيعى]
بايد دانست هر خلطى از اخلاط اربعه كه محترق شود
يعنى اجزاى لطيفه او به تحليل رود
و كثيفه باقى ماند
آن سوداى ناطبيعى است
و اين را سوداى احتراقى نامند
و مره سودا گويند زيرا كه محترق با قوت و حدت باشد و معنى مرة قوة است
[اقوال در تولد بلغم طبيعى و ناطبيعى]
بدانكه در تولد بلغم طبيعى دو قول است: يكى آنكه در بعض طبخها مىشود نه در هر طبخ كبدى و مآل قول ماتن نيز همين است.
و ايرادى كه بر اين مىشود كه بلغم طبيعى ضرورى است بهر آنكه جزو اعظم غذاى بعض اعضا است پس بايد كه در هر طبخ كبدى تولدش ضرور باشد؟
جوابش آنكه عدم تكون او در هر طبخ ناقص ضرورى بودنش نيست نعم در بعض طبخ ضرورى است گو كه در هر طبخ نباشد، نمىبينى كه شرب آب ضرورى است فى الجمله اما هر ساعت ضرورى نيست و عدم افتقار هر لحظه ضرر نمىكند ضرورى بودن او را.
قول دوم آنكه در هر طبخ كبدى مىشود چون اخلاط طبيعيه ديگر به دليل آنكه غذا مركب است از عناصر اربعه و در اين هضم از هر عنصر خلطى كه مناسب به آنست پيدا مىشود لا محالة لأنها ليست بضرورية.
در گندم لزوجتى هست كه ممكن است راهبندان در كبد بوجود آورد
قانون (ترجمه شرفكندى)، ج4، ص: 310
صواب آن باشد كه چون #كشكاب خواهند داد پيش از كشكاب به دو ساعت #سكنگبين دهند تا خلط را #لطيف كند و مستعد #دفع طبيعت كند
چون از پس دو ساعت كشكاب خورده شود معده مستعد هضم آن باشد آن را نيك قبول كند و زود هضم كند و خلطى را كه با سكنگبين لطيف كرده باشد بشويد و دفع كند و رگها و گذرهاى اخلاط را پاك كند و گاه باشد كه دفع به ادرار بول كند و گاه باشد كه به عرق و اگر از پس كشكاب به چهار ساعت شربتى ديگر سكنگبين خورد هر چه كشكاب آن را معتدل كرده باشد و نضج داده زود دفع شود و منفعت سردى و تَرى كه از كشكاب حاصل آمده باشد به همه تن رسد
ذخيره خوارزمشاهى، ج1، ص: 840
پختن كشكاب چنان بايد كه يك پيمانه كشك جو باشد و بيست پيمانه آب و او را مىپزند تا به پنج پيمانه باز آيد و آنچه رقيقتر باشد از وى بپالايند كشكاب رقيق كه ياد كرده آمده است اين باشد تن را غذا كمتر دهد لكن تَرى بيشتر كند و ماده را بهتر پزاند و رگها را پاكتر شويد و سردى به اعتدال كند و زودتر هضم شود و كمتر ترش كند و كشكاب آنجا بكار بايد داشت كه بيمارى ساكن باشد و عرضى خطرناك و دردى صعب نباشد و نه به فصد و (نه) به اسهال حاجتى نباشد كه مهلت نبود.
از آن جمله است امتزاج سركه با شكر و يا عسل در سكنجبين براى كسر سورت و سرعت نفوذ سركه و تسكين ثوران و هيجان صفراء و سوداء جهت آن كه ترشى حاد محض، مهيج صفراء و سود است.
و نيز شكر و عسل به سبب لزوجتى كه دارند مانع شدّت و نفوذ سركه و كاسر حدّت آنند و داخل نمودن چند شاخه «1» نعناع در آن براى منع غثيان و تقويت معده است و طبيعت و قوّت كبدى به سبب كمال رغبت و ميلى كه به شيرينى دارند، به زودى آن را جذب مىنمايند و افعال مطلوبه از آن از شكستن حدّت صفراء و نفوذ در جميع مسالك و مجارى و تفتيح سدد و غير را كما ينبغى از آن صادر مىگردد.
خلاصة الحكمة، ج2، ص: 287
✅و سببه الغائي أن يكون معدّا لتغذية البدن عند فقدان الغذاء و ترطيبه و تغذية بعض الأعضاء التي يجب أن يكون في غذائها قسط من البلغم
✅ و سبب غائى بلغم چند چيز است:
1️⃣ يكى آنكه آماده باشد جهت آنكه چون بدن وقتى غذا نيابد او خون شود و غذاى بدن گردد.
2️⃣ دوم آنكه ترطيب بدن نمايد.
3️⃣ سوم آنكه در غذاى بعض اعضا داخل گردد .
#خشکی_بدن_و_بلغم
#رطوبت_بدن
#کم_خونی_و_بلغم
#مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 33📘
[شهوت صادق و كاذب]
پس اگر اين انصباب بعد خلو معده و به حسب تقاضاى معتاد طبيعت است اين را #شهوت_صادق گويند
و علت غائى از #سودا همين قسم است
و الا شهوت كاذب خوانند و او مرضى است
و المرض لا يكون علة غائية أبدا
لأن الغاية هي المطلوب الطبيعي و ذلك ليس بمطلوب.
#مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 34
#هضم سوم در #عروق است.
و آن عبارت است از #مستحيل شدن #رطوبت_اولى بر #رطوبت_ثانيه به حيثيتى كه اجزاى ماده مستحيله به حسب مزاج هر عضوى كه آن جزو بدان منسوب است مستعد و متكيف گردد.
پوشيده نماند كه چون در عروق اخلاط نضج مىيابند اين نيست كه آنهمه يكبارگى مستحيل به رطوبت ثانيه مىگردند و جنس خلط در عروق نمىماند بلكه اخلاط مع بقائها في العروق بعضى از آن وقتا بعد وقت مستحيل به رطوبت ثانيه مىگردد پس در عروق رطوبت اولى در رطوبت ثانيه هميشه موجود است، بخلاف كيلوس كه او از معده به جگر مىآيد و چون پخته شد همه آن يكبارگى مستحيل به اخلاط مىگردد و كبد از نوع ماده كيلوسى خالى مىگردد تا كيلوس ديگر برسد
و اخلاط نيز در جگر تا تمامى نضج مىباشند بعده هر يكى بمحل خود روان مىشود مگر قدرى كه به غذاى او كار مىآيد
و اگر احيانا خلطى زياده از آنچه بايد در جگر بماند احداث سده و ورم نمايد.
#فرق_هضم_ثانی_با_هضم_سوم_و_چهارم
#تدریجی_بودن_هضم_سوم_وچهارم
#اجتماع_رطوبت_اولی_و_ثانوی_در_عروق
#ورم_جگر
#سده_جگر
#کبد_چرب
#مفرح_القلوب (شرح قانونچه)، ص: 34📘