eitaa logo
💚| قـرارٌ شُـهَـدا بـااِمـامِـ زَمان(عـج) |💚
329 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
⭐️﷽⭐️ قَـــلبَمْ گِـرِفْٺ♥️ دَرٺَڹِ ایڹ شَــــهر ِپُرگُناہ حــــٰالُ و هَــواے جَـــمعِ شَــــهیدٰانمْ آرِزوسٺ🕊 این کانال #وقف‌حضرٺ‌زهرا‌‌(س)‌سٺ انٺقاداٺ و پیشنهاداٺ🔰⁦ ツ➣ @yazahra800 ↯↯🌸براے ٺبادلـاٺ🌸 ツ➣ @sh_gharar12
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿بِسْمِ اَللّٰهِ الرحْمٰنِ رَحَیمْ﴾ قســـــمٺ شصت وچهار و شصت و پنج↓↓ 🕰📖 💕🌸 ‌↯♡↯♡↯♡↯♡↯♡↯
* .رب.الشهـــدا مجنــــون مـــن کجـــایی؟💞 .شصت.و.چهارم سوم شخص جمع بعد از شهادت محمدهادی مهدوی همسر فرحناز رقیه شکسته تر شده بود میترسید از اینکه نکنه همسر اونم زیر شنکجه داعش شهید بشه روزها از پس هم میگذشت روز به ماه تبدیل شد سپاه همچنان دنبال تبادل اسرا و یا پس گیری سید مجتبی بود بارها مذاکرات تا قصد آخر رفته بود اما داعش زیر همه چیز زده بود خدا تنها از پایان این اسارت خبر داشت موضوعی که گاهی بسیار خدشه به روح و روان همسران و فرزندان شهدای مدافعان حرم میزد بحث دریافت هزینه بود حرفی که بسیاری از غافلان آن را پذیرفته بودند رقیه و بچه ها در منزل خودشان سریال مختارنامه را تماشا میکردند ابن زیاد:باید سران قیام مسلم بن عقیل از مردم جدا کنیم این جمله رقیه به فکر برد به سمت کتاب خانه رفت کتاب نامیرا برداشت و شروع کرد به برگ زدن مکالمه خواند حسین بن علی سودای حکومت عرب را دارد اگر مسلم در خانه مختار همچنان باقی بماند بعداز پیروزی مختار از سران کوفه است دقیقا بحث مدافعین حرم است تاریخ درحال تکرار است شباهت بی حد و اندازه مدافعین حرم به یاران امام حسین (ع) جان شیرین ترین دارایی یک فرد است زمانی که راهی سوریه میشون میدانند که شهادت ،اسارت یا جانبازی احتمالش بالاست اما راهی جهاد میشون و فقط دلیل رفتن غیرت برای دختر علی بن ابی طالب است سومین سالگرد اسارت سیدمجتبی حسینی هم گذشت اما هنوز داعش موافقت نهایی اعلام نکرده امروز بالاخره بعد از سه سال شش ماه و هیجده روز داعش با تبادل ۷اسیر و سیدمجتبی حسینی موافقت کرد زمان تبادل سه ماه دیگر در شهر حلب انجام شود موضوع به خانواده سید گفته نشد تا امیدوار نباشن* * _ ✍🏻 بــانــــو....ش 🌸 .روح.شهـــدا.صلـــوات🌸 ادامــــــه دارد.... ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
* .رب.الشهــــدا مجنــــون مــن کجـــایی؟💞 .شصت.و.پنجم جواد (همسرمطهره/پسرخاله رقیه) امروز روز تبادل اسراست یک تیم متشکل از فرمانده مدافعین حرم استان ما،روانپزشک ، من و دو پاسدار به سوریه رفتیم تیم اصلی تبادل در سوریه به ما پیوستن به سمت کمپی که جایگاه تبادل بود به راه افتادیم بالاخره بعداز سه -چهار ساعت اسرا تبادل شدن سید چقدر پیرشده بود کاملا شوکه بود و هیچ حرفی نمیزد نظر روانپزشکی همراهمون بود دوتا شوک اساسی بود ۱.صحبت کردن با یکی از اعضای خانواده ۲.حضور در منطقه خان طومان صحبت کردن با رقیه که اصلا امکان نداشت چون سید اینور پس میفتاد اونور صددرصد رقیه با مشورت منو روانپزشک قرار شد سید با دختر ۵سالش صحبت کنه زدم به شونه سرگرد رفیعی و گفتم :رفیعی جان اینجا یه لحظه نگه دار اخوی رفتم پایان شماره مطهره گرفتم -سلام مطهره بانو مطهره:سلام جواد چی شد؟ -سید الان پیش ماست داریم میریم خان طومان فقط مطهره بانو برو فاطمه سادات آماده کن با سید حرف بزنه مطهره:فاطمه چرا؟ -چون سید شوکه است و فاطمه بهترین کیس هست آمادش کن یه ربع دیگه میزنگم مطهره:باشه -مطهره ما تا شب قزوین هستیم شما عصری برید برای رقیه خرید به زینب خانم هم زنگ بزنید بیاد قزوین برنامه فردا هم باهات هماهنگ میکنم مطهره :باشه یه ربع گذشت زنگ زدم سید با فاطمه حرف زد تنها اشک ریختن یه شیر مرد و گفت واژه (دخترم) شاهد بودم روان پزشکی که همراهمون بود میگفت عالیه از اون پیله اسارت داره خارج میشه تو خان طومان به بچه ها گفتیم از دور مراقب سید باشن و روانپزشک گفت باید با فاطمه سادات و مطهره حرف بزنه به مطهره گفتم به سادات کوچولوی ما بگید به هیچ کس از جریان باباش نگه و خود سادات فردا باید بیاد مزارشهدا تا با پدرش حرف بزنه تو خان طومان سید شکست و ساخته شد یه تیم پزشکی تو ایران منتظر سید بودن تا متوجه بشن سید مورد آزمایش انسانی قرار گرفته یانه ؟ و یا شنکجه های شده چقدر آسیب بهش زده بالاخره ما وارد ایران شدیم درعرض چندساعت متوجه شدیم سید خیلی شکنجه شده و واقعا مرد بوده که حرفی نزده الان تو یه اتاق درحال راز و نیاز با خداست چقدر عاشقانه و خالصانه خودش رو خرج مخلوقش میکنه* * _ ✍🏻 بــانــــو....ش 🌸 .روح.شهـــدا.صلـــوات🌸 ادامــــــه دارد.... ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
🌿یهو میومد میگفت چرا شماها بیکارید؟! میگفتیم حاجی نمیبینی اسلحه دستمونه؟! یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟! میگفت نه .. بیکار نباش! زبونت به بچرخه پسر .. همینطور که نشستی، هرکاری که میکنی ذکر هم بگو .. وقتی کنار فرودگاه بغداد زدنش تو ماشینش کتاب دعا بود .. 🥀 ❤️  ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🍃💔•• لحظه‌بازگشایی‌درب‌حرم‌امام‌رضا(ع)🥀 آقاجان‌ماهم‌دلتنگتیما...(= دعاکنیدآقاگلچین‌نکنه‌... همه‌عاشقارادعوت‌کنه بگین‌مابداروهم‌دعوت‌کنه😢😭 ✨ ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
🌿•| گفت: شبِ عملیات ستونِ غواص‌ها به صف شدن زدند به اروند رود.. نفر جلوییه طناب رو زیاد رها کرده بود بهش گفتن چرا سر طناب رو زیاد رها کردی..؟! گفت‌: چون میخام خودِ امام‌زمان(عج) ما رو از این رودخونه نجات بده.. بچه‌ها.. پشت رودخونه زندگی که گیر کردی تنها امام‌زمان(عج)هست که میتونه هُلت بده.. 🌹 ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . 👇🏻❤️💙💚💛💜👇🏻 دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺اَدْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱 🌷°•| @gharar_shohada_313
✨🌸 😉💕 🔰ذکر روز سه شنبه🤲🏻📿 💜یا ارحم الراحمین💜 0⃣0⃣1⃣مرتبه👌🏻 🌹
خوشا آن دَݥ و صُبح کہ بہ یاد ٺو آغاز شود اݥاݥنا مهدے (عج )... ➣🎶°•| @gharar_shohada_313
••✾🌻🍂🌻✾•• اگر کسی لذّت ذکر الهی و اُنس با خدا را چشید، بدانید که هیچ لذّت دیگری به دهانش مزه نمیکند.. ➣🌷°•| @gharar_shohada_313
حاج حسین یکتا: این اول مراقبت از دلشون کردن،بعد مدافع حرم شدند.چون خونہ ے خداست. ✨القلبُ حَرَمَ اللّه فلا تَسکِن حَرَمَ اللّه غیراللّه.✨ از حرم خدا خوب دفاع کردند کہ بہشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب (س) رو دادند. ➣ ツ°•| @gharar_shohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسوس مے‌خورݥ کہ غایبݥ از انٺظار ٺو شرمنده بےسلام رد شده‌اݥ از کنار ٺو پر سوخٺ سینہ سوخٺ بہ دنبال نور ٺو باور نمے‌کنم کہ رد شده‌اݥ از ݥدار ٺو ➣ ツ°•| @gharar_shohada_313
کِی می شود که سر بِگُذارم به پایِ تو...
Dua-Tawassul-Samavati.mp3
13.58M
"دعای توسل" با نوای حاج مهدی سماواتی ➣ ツ°•| @gharar_shohada_313
♡... گنه کارا وقتی به دم مرگ میرسن میگن: خدا، ما رو برگردون! قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ! ( ۹۹) + ما هنوزم نفس میکشیم رفقا این یعنی بهمون فرصت داده ! ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
﴿بِسْمِ اَللّٰهِ الرحْمٰنِ رَحَیمْ﴾ قســـــمٺ شصت و شش و شصت و هفت و قسمت آخر↓↓ 🕰📖 💕🌸 ‌↯♡↯♡↯♡↯♡↯♡↯
* .رب.الشهــــدا مجنــــون مـــن کجـــایی؟💞 .شصت.و.ششم مطهره داشتم از دلشوره میمردم بعداز ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه حرصم گرفته بود پسره ی خنگ من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن -فرحناز فرحناز بیا کارت دارم فرحناز:جانم چی شد مطهره ؟ -جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه من الان چه جوری به این بچه بگم فرحناز:من میگم -چطوری؟ فرحناز:مطهره خدا امتحان مارو بهت نده من فولاد آب دیده شدیم اون فاطمه بچم شیرزنیه نترسه فرحناز رفت سمت فاطمه و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم فاطمه:چسم آله فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست ؟ فاطمه :آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش فرحناز:آفرین دخترگلم فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی کمک میکنی؟ فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم فرحناز:فاطمه جونم بابا داره میاد پیشتون اما شما باید قول بدی تا دوروز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی باشه؟ فاطمه: باشه آله چون شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد * * _ ✍🏻 بــانــــو....ش 🌸 .روح.شهـــدا.صلـــوات🌸 ادامــــــه دارد.... ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
* .رب.الشهــــدا مجنــــون مــــن کجــــایی ؟💞 .شصت.و.هفت روای سوم شخص جمع همه برای آمدن سید بسیار خوشحال بودن باید سید میبردن مزار شهدا تا متوجه گذر این چندسال بشه جواد تمام سعیش کرد تو راه از فوت همه به سید بگه وقتی وارد مزارشهدا شدن بازهم سکوت جواد با مطهره تماس گرفت بعداز خرید حتما با فاطمه سادات بیان مزار شهدا فاطمه سادات :آله چون الان منو نمیبرید بابایی ببینم ؟ مطهره :آره عزیزم یه چادر لبنانی پوشیده بود وارد مزار شهدا شد فرحناز:فاطمه خاله جون اون آقایی که نزدیک مزار مامان بزرگ نشسته باباست برو پیشش فاطمه چندین بار خورد زمین وقتی دفعه آخر خورد زمین جیغ زد بابا سید از شوک خارج شد و به سمت فاطمه دوید فاطمه کوچلو به آغوش پدر پنهان برد فاطمه:بابایی بابایی دلم برات یه ژره شده بود فاطمه سید میبوسید و سید فاطمه به قلبش فشار میداد به سختی فاطمه راضی شد از پدر جدا بشه لحظه سختی برای هردوشون بود بقیه هم فقط اشک میریختن* * _ ✍🏻 بــانــــو....ش 🌸 .روح.شهـــدا.صلـــوات🌸 ادامــــــه دارد.... ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
* .رب.الشهــــدا مجنــــون مـــن کجـــایی؟💞 .آخـــــر روای رقیه مطهره:بچه ها بیاید میخایم بریم خرید -خرید چی؟ اصلا شماها چرا انقدر شادید؟ مطهره:دلمون میخاد بدو بریم اینجا چه خبره الله اعلم منو مطهره فرحناز رفتیم خرید وارد یه مغازه شدیم فرحناز:خانم اون مانتو سفید که آستنش تور داره و کمرش طلایی لطفا سایز ۱‌بیارید -فرحناز برای کی داری میخری؟ فرحناز :تو دیگه -من بعد از اسارت سید لباس رنگی پوشیدم عایا؟ فرحناز:ساکت نترس ضرر نمیکنی فروشنده:بفرمایید فرحناز:خانم لطفا یه ساق سفید خوشگلم بیارید و یه روسری ساتن سفید طلایی فرحناز برای منو بچه ها لباسای روشن خرید گفت فردا ساعت ۹صبح میاد دنبالم حتما همین لباسارو بپوشم داشتن میرفتن معراج الشهدا بچه ام فاطمه رو هم بردن دخترکوچلوی من وقتی برگشت چشماش سرخ سرخ بود -فاطمه جان دخترم گریه کردی؟ فاطمه:اوهوم لفتیم مژار باشه عزیزم برو بخواب الان منو داداشی هم میایم تا صبح فاطمه تو خواب بابا ،بابا میکرد ساعت ۸فرحناز بهم زنگ زد گفت حاضر بشیم خودشم زود اومد تا حاضر بشیم وارد معراج الشهدا شدم تو حیاط همه دوستای سید بودن دلم به شور افتاد -فرحناز اینجا چه خبره ؟ فرحناز:هیچی بریم وارد حسینه شدم خیلی شلوغ بود با دیدن زینب خواهرم دست گذاشتم رو قلبم -زینب تروخدا به من بگو سید چش شده ؟ حس کردم سیدم نزدیک منه تمام تنم گر گرفت منتظر شنیدن خبر شهادت بودم میدونستم دیگه تموم شده 😭 زجه میزدم و از زینب میپرسیدم _زینب جان سید بگو چیشده ؟خواهر تو رو خدا بگو بدون سید شدم😭 حس کردم یکی داره به سمتم میاد اما توان برگشتن نداشتم یهو یه دست مردونه رو شانه ام نشست و گفت خانمم وقتی سرم بلند کردم سید بود از حال رفتم وقتی به هوش اومدم فقط من بودم سید وبچه ها سید:خیلی اذیت شدی خانم من با گریه گفتم کی اومدی مردمن سید:دوروز پیش فاطمه دیدم دیروز مزار شهدا باورم نمیشد سختی ها تموم شد خیلی سختی بود اما تموم شد إن مــع العســــر یســــرا * * _ ✍🏻 بــانــــو....ش 🌸 .روح.شهـــدا.صلـــوات🌸 ادامــــــه دارد.... ➣ツ°•| @gharar_shohada_313