به خدا سوگند! او پيراهن خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى دانست موقعيّت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسياب است (که بدون آن هرگز گردش نمى کند)، سيل خروشان (علم و فضيلت) ازدامنه کوهسار وجودم پيوسته جارى است و مرغ (دور پرواز انديشه) به قلّه (وجود) من نمى رسد (چون چنين ديدم)، در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آن تهى نمودم و پيوسته در اين انديشه بودم که آيا با دست بريده (و نداشتن يار و ياور، به مخالفان) حمله کنم يا بر اين تاريکىِ کور، صبر نمايم، همان ظلمت و فتنه اى که بزرگسالان را فرسوده، کودکان خردسال را پير و مردم با ايمان را تا واپسين دم زندگى و لقاى پروردگار رنج مى دهد. سرانجام ديدم بردبارى و شکيبايى در برابر اين مشکل، به عقل و خرد نزديکتر است، به همين دليل شکيبايى پيشه کردم (نه شکيبايى آميخته با آرامش خاطر، بلکه) در حالى که گويى در چشمم خاشاک بود و استخوان راه گلويم را گرفته بود; چرا که با چشم خود مى ديدم ميراثم به غارت مى رود!
دوران خلیفه دوّم امام(علیه السلام) در بخش دیگرى از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)» (حتّى مَضَى الاَوَّلُّ لِسَبِیلِهِ) همان راهى که همه مى بایست آن را بپیمایند.(۱) سپس مى افزاید: «و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد!» (فَاَدْلى بِها اِلى فُلان بَعْدَهُ).
«اَدْلى» از ماده «دَلْو» گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از چاه مى کشند این واژه در مواردى به کار مى رود که چیزى را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگرى بدهند; قرآن مجید مى گوید: «وَتُدْلُوا بِها اِلَى الْحُکام».(۲) در این جا «ابن ابى الحدید معتزلى» مى گوید: خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشى بود که خلیفه اوّل در برابر کارهاى او داد.
او بود که پایه هاى خلافت «ابوبکر» را محکم ساخت و بینى مخالفان را بر خاک مالید، شمشیر «زبیر» را شکست و «مقداد» را عقب زد و «سعد عباده» را در سقیفه، لگد مال نمود و گفت: «سعد» را بکشید! خدا او را بکشد! و هنگامى که «حباب بن منذر» در روز «سقیفه» گفت: آگاهى و تجربه کافى در امر خلافت نزد من است «عمر» بر بینى او زد و وى را خاموش ساخت.
کسانى از هاشمیّین را که به خانه «فاطمه»(علیها السلام) پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام مى نویسد: «وَلولاه لَمْ یَثْبِت لاِبى بکر اَمْر وَ لا قامَتْ لَهُ قائِمة; اگر او نبود هیچ امرى از امور ابوبکر ثبات پیدا نمى کرد و هیچ ستونى براى او برپا نمى شد».(۳) از این جا روشن مى شود که تعبیر به «ادلى» چه نکته ظریفى را در بر دارد; سپس امام به گفته شاعر (معروف) «اعشى» تمثل جست (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَعْشى): شَتّانَ ما یَوْمى عَلى کُورِها * وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخى جابِرِ بسى فرق است تا دیروزم امروز * کنون مغموم و دى شادان و پیروز(۴) اشاره به این که من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر، بلکه نفس رسول خدا بودم ولى بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوى ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه براى آن سزاورتر بودم یکى به دیگرى تحویل مى داد.
بعضى نیز گفته اند منظور از تمثّل به این شعر مقایسه خلافت خویش با خلفاى نخستین است که آنها در آرامش و آسایش بودند ولى دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و تحریکات گسترده دشمنان، مملوّ از طوفانها و حوادث دردناک بود (البتّه این در صورتى است که اعشى حال خود را با حال شخص حیان مقایسه کرده باشد)(۵) سپس امام به نکته شگفت انگیزى در این جا اشاره مى کند و مى فرماید: «شگفت آور است او که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!» (فَیا عَجباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فى حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ).
این سخن اشاره به حدیث معروفى است که از ابکوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: «اَقیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم» و بعضى این سخن را به صورت دیگرى نقل کرده اند: «وُلّیتُکُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا به خلافت برگزیده اند در حالى که بهترین شما نیستم»(۶).
این روایت به هر صورت که باشد نشان مى دهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضى به خاطر این که نسبت به آن بى اعتنا بود و یا با وجود على(علیه السلام) خود را شایسته این مقام نمى دانست، هرچه باشد این سخن با کارى که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزى است که على(علیه السلام) از آن ابراز شگفتى مى کند که چگونه با این سابقه، مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتى بدون مراجعه به آرا و افکار مردم براى دیگرى فراهم مى سازد.
در پایان این فراز مى فرماید: «چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گیرى کردند و پستانهاى این ناقه را هریک به سهم خود دوشیدند» (لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها).
«ضرع» به معناى پستان است و «تشطّرا» از ماده «شطر» به معناى بخشى از چیزى است.
این تشبیه جالبى است که از کسانى که به تناوب از چیزى استفاده مى کنند زیرا ناقه (شتر ماده) داراى چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو مى دوشند و به همین دلیل در عبارت امام(علیه السلام) از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به «تشطّرا» اشاره به این است که هریک از آن دو، بخشى از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشى را براى دیگرى گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان مى دهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفى نبود.
پاسخ به یک سؤال بعضى در این جا گفته اند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم مى خواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست، در مورد على(علیه السلام)نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود: «دَعُونى وَ الْتَمِسُوا غَیْرى...
وَ اِنْ تَرَکْتُمُونى فَاَنا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلّى اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَ لَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَ اَنَا لَکُمْ وزیراً خَیْر لَکُمْ مِنّى اَمیراً; مرا واگذارید و به سراغ دیگرى بروید...
و اگر مرا رها کنید همچون یکى از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به کسى که او را براى حکومت انتخاب مى کنید باشم; و من وزیر و مشاور شما باشم براى شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم».
در این جا «ابن ابى الحدید» سخنى دارد و ما هم سخنى، سخن او این است که مى گوید: «شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار «ابوبکر» و این گفتار «على»(علیه السلام)تفاوت بسیار است.
ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت براى خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالح تر باشد ولى على(علیه السلام)هرگز چنین سخنى را نگفت او نمى خواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند».(۷) سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: «این سخن در صورتى صحیح است که افضلیت، شرط امامت باشد (اشاره به این که ممکن است کسى بگوید لازم نیست امام افضل باشد، سخنى که منطق و عقل آن را هرگز نمى پسندد و گفتن آن مایه شرمندگى است)».
ولى ما مى گوییم مطلب فراتر از این است.
اگر در همان خطبه ۹۲ که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتى که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم، دلیل گفتار على(علیه السلام)بسیار روشن مى شود.
او با صراحت مى فرماید: «فَاِنّا مُستَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوه وَ اَلْوان لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ; این که مى گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید براى این است که ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره مختلف و جهات گوناگونى دارد.
دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمى ماند» (اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)در طول این مدّت تغییراتى داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابى بزنم و با مخالفتهاى گروهى از شما روبه رو شوم) آن گاه مى افزاید: «وَ اِنَّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ; چرا که چهره آفاق (حقیقت) را ابرهاى تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق، گم شده و ناشناخته مانده است».
سپس با صراحت جمله اى را بیان مى کند که جان مطلب در آن است، مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلى قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ; بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد (بنابراین، بیعت با من براى شما بسیار سنگین است اگر آمادگى ندارید به سراغ دیگرى بروید)».
شاهد این که على(علیه السلام) افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب مى شمرد، این است که در خطبه دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فیهِ; اى مردم شایسته ترین مردم براى امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهى است».(۸) بنابراین مقایسه کلام على(علیه السلام) با آنچه از ابوبکر نقل شده به اصطلاح قیاس معل الفارق است زیرا هیچ شباهتى در میان این دو کلام نیست.
این سخن را با گفتار دیگرى که «ابن ابى الحدید» در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان مى دهیم.
او مى گوید: «آنهایى که افضلیت را در امامت شرط نمى دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلى ندارند بلکه آن را به کلى از دلایل اعتقاد خود مى شمرند که خلیفه اوّل گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالى که بهترین شما نیستم.
و آنها که روایت اَقِیْلُونى را پذیرفته اند گفته اند: این سخن جدّى نبوده است و هدف این بود که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف، دوست یا دشمن هستند».(۹) سستى این گونه توجیهات برکسى پوشیده نیست چرا که اعتراف هرکسى را باید بر معناى واقعى آن حمل کرد و توجیه، نیاز به قرینه روشنى دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیرى دیگر: این اعتراف در هر محکمه اى به عنوان یک اعتراف واقعى پذیرفته مى شود و هیچ عذرى در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنى همراه باشد.
«عمر» به سراغ او فرستاد در حالى که قبلا شاخه هایى از درخت خرما آماده ساخته بود.
«عمر» از او پرسید: تو کیستى؟ گفت: «من بنده خدا صبیغم».
عمر یکى از آن شاخه ها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت: «من بنده خدا عمرم» و آن قدر زد که سرش خون آلود شد.
«صبیغ» گفت: اى امیرمؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بین رفت (و دیگر سؤالى از متشابهات نمى کنم)!(۲۶) جالب توجّه این که در هیچ یک از روایات ندارد که او سمپاشى درباره یکى از آیات قرآن کرده باشد; بلکه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آیاتى مثل «والذّاریات ذَرواً» مى نمود.
این جریان ظاهراً منحصر به «صبیغ» نبود.
«عبدالرحمن بن یزید» نقل مى کند که مردى از عمر درباره آیه «وَ فاکِهَة وَ اَبّا» سؤال کرد.
هنگامى که مشاهده کرد مردم در این باره صحبت مى کنند تازیانه را برداشت و به آنان حمله کرد.(۲۷) ۲ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم مردى از او سؤال کرد و گفت منظور از آیه «وَالجَوارِ الْکُنَّس» چیست؟ «عمر» با چوبدستى خود در عمامه او فرو کرد و به روى زمین انداخت و گفت آیا تو «حرورى» هستى (حرورى به کسانى گفته مى شد که از اسلام خارج شده بودند!) سپس گفت: قسم به کسى که جان «عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشیده مى یافتم آن قدر تو را مى زدم که این فکر از سرت بیرون برود!(۲۸)(به نظر مى رسد سر تراشیدن از شعار این گروه از خوارج بوده است که ریشه هاى آنها حتّى به دوران قبل از امیرمؤمنان على(علیه السلام)باز مى گردد).(۲۹) آیا به راستى هرکس سؤالى از قرآن کند باید او را زیر شلاق و چوب انداخت بى آن که یک کلمه در پاسخ سؤال او گفته شود! و به فرض که بعضى از افراد بى دین و منافق براى مشوّش ساختن افکار مردم سؤالاتى درباره قرآن مى کردند، وظیفه خلیفه در برابر آنها این بود که با چوب و شلاق پاسخ بگوید یا نخست باید از نظر علمى و منطقى توجیه شوند و اگر نپذیرفتند آنها را تنبیه کند؟ آیا این به خاطر آن بوده که خلیفه پاسخ این سؤالات را نمى دانسته و عصبانى مى شده، یا دلیل دیگرى داشت و حتّى افراد مشکوک را مورد هتک و توهین قرار مى داده و عمامه آنها را به زمین مى افکنده است! ۳ـ «ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که گفته مى شد: «دُرَّةُ عُمَرَ اَهْیَبُ مِنْ سَیْفِ الْحَجّاج; تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود!» سپس مى گوید: در حدیث صحیح آمده که زنانى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بودند و سر و صداى زیادى کردند، «عمر» آمد، همگى از ترس او فرار کردند، به آنها گفت اى دشمنان خویشتن! آیا از من مى ترسید و از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نمى ترسید؟ گفتند: آرى «اَنْتَ اَغْلَظُ وَ اَفَظُّ; تو خشن تر و درشتگوترى»!(۳۰) ۴ـ در همان کتاب آمده است نخستین کسى را که «عمر» با تازیانه زد، «امّ فروه» خواهر ابوبکر بود هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت، زنان بر او نوحه گرى مى کردند، خواهرش «ام فروه» نیز در میان آنها بود; عمر کراراً آنها را نهى کرد، آنها باز تکرار کردند، «عمر» «امّ فروه» را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد; همه زنان ترسیدند و متفرق شدند.(۳۱) ۲ـ اشتباهات و عذر خواهیها! ۱ـ در «سنن بیهقى» که جامعترین کتاب حدیث، از اهل سنّت است، در حدیثى از «شعبى» نقل مى کند که یک روز عمر خطبه اى براى مردم خواند، حمد و ثناى الهى به جاى آورده، سپس گفت: «آگاه باشید مهر زنان را سنگین نکنید چرا که اگر به من خبر رسد کسى بیش از آنچه پیامبر مهر کرده (مهر زنان خودش قرار داده) مهر کند من اضافه بر آن را در بیت المال قرار مى دهم!» سپس از منبر پایین آمد، زنى از قریش نزد او آمد و گفت: اى امیرمؤمنان! آیا پیروى از کتاب الهى (قرآن) سزاوارتر است یا از سخن تو؟ عمر گفت: کتاب الله تعالى، منظورت چیست؟ گفت: تو الآن مردم را از گران کردن مهر زنان نهى کردى در حالى که خداوند مى فرماید: «وَ آتَیْتُمْ اِحْدیهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً; هرگاه مال فراوانى (به عنوان مهر) به یکى از آنها پرداخته اید چیزى از آن را پس نگیرید».(۳۲) عمر گفت: «کُلّ اَحَد اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ; همه از عمر فقیه ترند!» این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار کرد، سپس به منبر بازگشت و گفت اى مردم! من شما را از زیادى مهریه سنگین زنان نهى کردم، آگاه باشید هرکس آزاد است در مال خود هر چه مى خواهد انجام دهد».(۳۳) این حدیث در بسیارى از کتب دیگر با تفاوتهاى مختصرى نقل شده است.(۳۴)
گرفتار نابسامانیهاى فراوانى از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقى شدند و در واقع تدریجاً از اسلام ناب فاصله مى گرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورشهاى عظیمى در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامه اى در عصر خلفاى اموى و عبّاسى که هیچ شباهتى به حکومت اسلامى عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نداشت فراهم گردد.
به یقین این دگرگونى عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهى شد.
امام در ادامه این سخن مى افزاید: «هنگامى که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایى پیشه کردم با این که دورانش طولانى و رنج و محنتش شدید بود» (فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الِْمحْنَةِ).
درست شبیه همان شکیبایى در دوران خلیفه اوّل، ولى چون شرایط پیچیده تر و دوران آن طولانى تر بود رنج و محنت امام(علیه السلام) در این دوران فزونى یافت.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: امام این جا به دو امر اشاره مى کند که هر کدام سهمى در ناراحتى او دارد; نخست طولانى شدن مدّت دورى او از محور خلافت و دورى خلافت از وجود او، و دوّم ناراحتى و رنجى که به سبب آثار و پدیده هاى جدا شدن خلافت از محور اصلى در زمینه عدم نظم صحیح در این امور دینى مردم حاصل شد.
ولى به هر حال مصالح مهمترى ایجاب مى کرد که او سکوت کند و آنچه را که اهمیّت کمترى دارد فداى آنچه که اهمیّت بیشترى دارد نماید.
این وضع همچنان ادامه یافت تا دوران خلیفه دوّم نیز پایان یافت.ا نکته ها ۱ـ نمونه هایى از خشونت اخلاقى در عصر خلیفه دوّم در حالات او مخصوصاً در دروان خلافت، مطالب زیادى در کتب دانشمندان اهل سنّت ـ اعم از کتب حدیث و تاریخ ـ نقل شده که آنچه را در کلمات امام(علیه السلام) در فراز بالا آمده است دقیقاً تأیید مى کند.
این موارد بسیار فراوان است که به چند نمونه آن ذیلا اشاره مى شود: ۱ـ مرحوم «علامه امینى» در جلد ششم «الغدیر» از مدارک زیادى از کتب معروف اهل سنّت (مانند «سنن دارمى، تاریخ ابن عساکر، تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطى، درّالمنثور، فتح البارى و کتب دیگر) داستانهاى تکان دهنده اى درباره مردى به نام «صُبَیْغِ الْعَراقى» نقل مى کند.
از تواریخ به خوبى استفاده مى شود که او مردى بود جستجوگر و درباره آیات قرآن پیوسته سؤال مى کرد ولى «عمر» در برابر سؤالات او چنان خشونتى به خرج داد که امروز براى همه ما شگفت آور است، از جمله این که کسى نزد «عمر» آمد و به او گفت ما مردى را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال مى کند.
«عمر» گفت: خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم! روزى «عمر» نشسته بود، مردى وارد شد و عمامه اى بر سر داشت، رو به «عمر» کرده، گفت: یا امیرالمؤمنین! منظور از «وَالذّاریات ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ «عمر» گفت: حتماً همان هستى که من به دنبال او مى گشتم، برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد و بعد به او گفت به خدا قسم اگر سرت را تراشیده مى دیدم گردن را مى زدم! سپس دستور داد لباسى بر او بپوشاند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند، سپس خطیبى برخیزد و اعلام کند که «صبیغ» در جستجوى علم برآمده و خطا کرده است، تا همه مردم از او فاصله بگیرند.
او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالى که قبلا بزرگ قوم محسوب مى شد.(۲۴) در روایتى دیگر از «نافع» نقل شده که «صبیغ عراقى» پیوسته سؤالاتى درباره قرآن مى کرد هنگامى که به «مصر» آمد «عمر و بن عاص» او را به سوى «عمر» فرستاد.
«عمر» دستور داد شاخه هاى تازه از درخت بریدند و براى او آوردند و آن قدر بر پشت او زد که مجروح شد سپس او را رها کرد.
بعد از مدّتى که خوب شد بار دیگر همان برنامه را درباره او اجرا نمود، سپس او را رها کرد تا بهبودى یابد; بار سوّم به سراغ او فرستاد تا همان برنامه را اجرا کند; «صبیغ» به عمر گفت: «اگر مى خواهى مرا به قتل برسانى به طرز خوبى به قتل برسان و زجرکش نکن و اگر مى خواهى زخم تنم را درمان کنى، به خدا خوب شده است».
«عمر» به او اجازه داد که به سرزمین خود برگردد و به «ابوموسى اشعرى» نوشت که هیچ یک از مسلمانان با او مجالست نکند.
این امر بر «صبیغ» گران آمد «ابوموسى» به «عمر» نوشت که او کاملا از حرفهاى خود توبه کرده و دیگر سؤالى درباره آیات قرآن نمى کند «عمر» اجازه داد که مردم با او مجالست کنند.(۲۵) در روایتى دیگر داستان «صبیغ» چنین آمده است (بعید نیست او داستانهاى متعدّدى با عمر داشته است) که: او وارد «مدینه» شد و پیوسته از متشابهات قرآن سؤال مى کرد.
سپس به ترسیم گویایى از شخصیّت خلیفه دوّم و صفات و ویژگیهاى او و چگونگى محیط و زمان او پرداخته، مى فرماید: «او خلافت را در اختیار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سختگیرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى» (فَصَیّرها فِى حوزة(۱۰) خَشْناءَ یَغْلُظُ کَلْمُها(۱۱) وَ یَخْشِنُ مَسُّها یَکْثُرُ العِثارُ(۱۲) فیها، وَ الاِعْتِذارُ مِنْها).
حوزه، در حقیقت در این جا اشاره به مجموعه اخلاق و صفات ویژه خلیفه دوّم است و در واقع چهار وصف براى او ذکر فرموده است که نخستین آنها خشونت است و تعبیر به «یَغْلُظُ کَلْمُها» اشاره به جراحت شدیدى است که از نظر روحى یا جسمى در برخورد با او حاصل مى شد.
دوّمین آنها خشونت در برخورد است که با جمله «وَیَخْشِنُ مَسُّها» ذکر شده است; بنابراین «حوزَة خَشْناءَ» دارنده صفات خشونت آمیز» به وسیله دو جمله بعد از آن که خشونت در سخن و خشونت در برخورد بوده است تفسیر شده است.
سوّمین ویژگى، اشتباهات فراوان و چهارمین آنها عذر خواهى از آن است که با جلمه «ویَکْثُرُ العِثارُ فیها; لغزش در آن فراوان است» و «وَالاِعْتِذارُ مِنْها; پوزش طلبى آن فراوان است» بیان شده است.
در مورد اشتباهات فراوان خلیفه دوم مخصوصاً در بیان احکام و پوزش طلبى مکرّر و همچنین خشونت در برخورد، مطالب فراوانى در تاریخ اسلام، حتّى کتابهایى که به وسیله دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته، دیده مى شود که در بحث نکات به گوشه اى از آن اشاره خواهد شد.
سپس مى افزاید: «کسى که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسى مى ماند که بر شتر سرکشى سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده هاى بینى شتر پاره مى شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى کند (و خود و اطرافیان خویش را به هلاکت مى افکند)» (فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَةِ(۱۳) اِنْ اَشْنَقَ(۱۴) لها خَرَمَ(۱۵)، وَ اِنْ اَسْلَسَ(۱۶)لَها تَقَحَّمَ(۱۷)).
امام(علیه السلام) در این جمله وضع حال خود و گروهى از مؤمنان را در عصر خلافت خلیفه دوّم شرح مى دهد که اگر با وجود ویژگیهاى اخلاقى که در بالا اشاره شد در شخص خلیفه، کسى مى خواست با او به مقابله برخیزید، کار به اختلاف و مشاجره و اى بسا شکاف در میان مسلمین یا مواجه با خطراتى از ناحیه خلیفه مى شد و اگر مى خواست سکوت کند و بر همه چیز صحّه بنهد خطرات دیگرى اسلام و خلافت اسلامى را تهدید مى کرد، در واقع دائماً در میان دو خطر قرار داشتند: خطر برخورد با خلیفه و خطر از دست رفتن مصالح اسلام.
به همین دلیل در جمله هاى بعد، امام(علیه السلام) از ناراحتى خودش و سایر مردم در آن عصر شکایت مى کند و مشکلات روز افزون مسلمانان را بر مى شمارد.
این احتمال نیز از سوى بعضى از شارحان نهج البلاغه داده شده است که ضمیر در «صاحبها» به مطلق خلافت باز گردد، یعنى در طبیعت خلافت، دائماً یکى از این دو خطر نهفته است.
اگر شخصى که در رأس خلافت است بخواهد با همه چیز قاطعانه برخورد کند خطر عکس العملهاى حاد وجود دارد و اگر بخواهد با سهولت و اغماض برخورد کند با خطر سقوط در درّه انحراف و اشتباه و از میان رفتن ارزشهاى اسلامى روبه رو مى شود.
ولى قراین نشان مى دهد که منظور همان معناى اوّل است و چنانچه در جمله هاى بعد و قبل دقت کنیم این نکته به وضوح به دست مى آید.(۱۸) آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن و بیان گرفتاریهاى مردم و گرفتارى خود در آن دوران، چنین مى فرماید: «به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشى و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند» (فَمُنِى(۱۹) النّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْط(۲۰)وَ شِماس(۲۱)، وَ تَلَوُّن(۲۲) وَ اعْتِراض(۲۳)).
در این جمله به چهار پدیده رفتارى و روانى مردم در عصر خلیفه دوّم اشاره شده است و اى بسا که آنها را از رییس حکومت گرفته بودند چرا که همیشه رفتار رییس حکومت بازتاب وسیعى در مردم دارد و از قدیم گفته اند: «اَلنّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِمْ».
نخستین آنها حرکات و تصمیم گیریهاى بى مطالعه که سبب مشکلات و نابسامانیها در جامعه مى گردد، بود.
دوّم سرکشى و تمرّد از قوانین الهى و نظامهاى اجتماعى.
سوّم رنگ عوض کردنهاى پى در پى و از راهى به راهى گام نهادن و از گروهى جدا شدن و به گروه دیگر پیوستن و بدون داشتن هدف ثابت زندگى کردن.
چهارم انحراف از مسیر حق و حرکت در مسیر ناصواب و غیر مستقیم بود.
بى شک ـ همان گونه که بعداً به طور مشروح خواهیم گفت ـ سیاست خارجى در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامى و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیّتى براى بسیارى از مردم درباره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق مى پنداشته، کمتر به مشکلات داخلى جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند در حالى که همان گونه که امام(علیه السلام) در این جمله ها اشاره فرموده است گروهى از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاریها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)،
۲ـ در کتب بسیارى از منابع معروف (مانند: «ذخایر العقبى»، «مَطالِبُ السُّؤول» و «مناقب خوارزمى») آمده است که زن باردارى را که اعتراف به ارتکاب زنا کرده بود نزد «عمر» آوردند، «عمر» دستور به رجم او داد.
در اثناى راه «على»(علیه السلام) با او برخورد کرده، فرمود: این زن را چه شده است؟ گفتند: «عمر» دستور رجم او را صادر کرده است.
«على»(علیه السلام)او را بازگرداند و به «عمر» گفت: «هذا سُلطانُکَ عَلَیْها فَما سُلْطانُکَ عَلى ما فى بَطْنِها; تو بر این زن سلطه دارى (و مى توانى او را مجازات کنى) امّا سلطه و دلیل تو بر آنچه در شکم اوست چیست؟» سپس افزود: شاید بر او نهیب زده اى و او را ترسانده اى (که اعتراف به گناه کرده است)؟ «عمر» گفت: چنین بوده است.
فرمود: مگر نشنیده اى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: کسى که زیر فشار از جهت زنجیر یا زندان یا تهدید اعتراف کند اعتراف او اثرى ندارد؟ «عمر» او را رها کرده، گفت: «عَجَزَتِ النِّساءُ اَنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِب، لَوْلا عَلِىّ لَهَلَکَ عُمَرُ; مادران هرگز نمى توانند مثل «على بن ابى طالب(علیه السلام)بزایند اگر على نبود عمر هلاک مى شد»!(۳۵) ۳ـ در «صحیح ابى داود» که از صحاح معروف ستّه مى باشد از «ابن عباس» نقل شده: زن دیوانه اى را نزد «عمر» آوردند که مرتکب زنا شده بود، «عمر» با گروهى از مردم درباره او مشورت کرد و سرانجام دستور داد او را سنگسار کنند.
«على»(علیه السلام) بر او گذر کرده و فرمود: «ماجراى این زن چیست؟ گفتند زن دیوانه اى است از فلان طایفه که مرتکب زنا شده است و عمر دستور سنگسار کردن او را داده»، فرمود: «او را باز گردانید» و خودش به سراغ «عمر» رفت، فرمود: «اى عمر مگر نمى دانى که قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده است: از دیوانه تا زمانى که خوب شود و از شخص خواب تا زمانى که بیدار شود و از کودک، تا زمانى که عاقل (و بالغ) گردد»؟ «عمر» گفت: «آرى مى دانم»! فرمود: «چرا دستور دادى این زن دیوانه را سنگسار کنند»؟ گفت: «چیزى نیست و زن را رها کرد و شروع به تکبیر گفتن کرد» (تکبیر که نشانه پیروزى بر اشتباه خود بود)(۳۶) «مناوى» در «فیض الغدیر» این حدیث را از «احمد» نقل کرده است و در ذیل آن آمده است که عمر گفت: «لَوْلا عَلِىّ لَهَلَکَ عُمَرُ».(۳۷) آنچه در بالا گفته شد بخش کوچکى است از آنچه در این زمینه آمده است و اگر بخواهید به سراغ همه آنها بروید کتاب مستقلى را تشکیل مى دهد، مرحوم «علامه امینى» یکصد مورد (آرى یکصد مورد) از موارد اشتباه او را که در منابع معروف اهل سنّت آمده است نقل کرده و این فصل مشهور از کتابش را به نام «نوادر الاثر فى علم عمر» نامیده است(۳۸) و این همان است که در خطبه فوق از آن تعبیر به «کثرت لغزشها و عذرخواهیها» شده است. ۳ـ پاسخ به یک سؤال ترسیمى را که امام «على بن ابى طالب» در خطبه بالا از مشکلات و نابسامانیهاى مسلمانان در عصر خلیفه دوّم کرده است ممکن است با ذهنیّتى که بسیارى از افراد نسبت به عصر عمر دارند و آن را یک عصر پیروزى و درخشان مى شمرند منافات داشته باشد و این سؤال را به وجود آورد که این گفتار چگونه با واقعیّتهاى موجود تاریخ سازگار است؟ توجّه به یک نکته دقیقاً مى تواند به این سؤال پاسخ دهد و آن این که ـ همان گونه که قبلا اشاره شد ـ بى شک عصر خلیفه دوّم عصر پیروزیهاى چشمگیر در سیاست خارجى کشور اسلام بود; زیرا مسلمانان با الهام گرفتن از دستورات صریح قرآن در مورد جهاد، به جهاد دامنه دار و آزادیبخش دست زدند و هر سال و هر ماه شاهد پیروزیها و فتوحاتى در خارج کشور اسلامى بودند و منافع مادى فراوانى نصیب مسلمانان شد; این پیروزیهاى چشمگیر پرده اى بر ضعفها و نابسامانیهاى داخلى افکند همان گونه که در عصر ما نیز این معنا کاملا مشهور است که گاه پیروزى یک دولت در سیاست خارجیش همه چیز را تحت الشّعاع قرار مى دهد و پرده اى بر ضعفها و نابسامانیهاى داخلى مى افکند و درست به همین دلیل است که سیاست بازان حرفه اى گروه استکبار در عصر ما هنگامى که با نابسامانیهاى شدید داخلى روبه رو مى شوند سعى مى کنند با حرکات جدیدى در سیاست خارجى، پرده بر آن بیفکنند.
کوتاه سخن این که امام(علیه السلام) سخن از خشونت و اشتباهات فراوان و مشکلات داخلى دوران خلیفه دوّم مى گوید و حساب این مطلب از مسأله فتوحات جداست.
پاورقی :
۱. او در سال ۱۳ هجرى بعد از حدود ۲ سال و سه ماه خلافت، در ماه جمادى الاُخرى چشم از جهان فروبست (مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۰۴، چاپ چهارم).
۲. سوره بقره، آيه ۱۸۸.
۳. شرح ابن ابى الحديد، جلد ۱، صفحه ۱۷۴.
۴. اعشى يکى از شعراى نامى معروف جاهليّت است، از يونس نحوى سؤال کردند برترين شاعر کيست؟ گفت: من فرد خاصّى را معين نمى کنم ولى مى گويم: «امرء القيس» است وقتى که سوار باشد، و «نابغه»است هنگامى که گرفتار ترس شود، و «زهير» است هنگامى که به چيزى علاقه مند شود، و «اعشى»است هنگامى که در حال طرب قرار گيرد.
او اسلام را درک کرد ولى توفيق تشرّف به اسلام براى او حاصل نشد و چون چشمش ضعيف بود به او «اعشى» مى گفتند و در آخر عمر نابينا شد و اسم او «ميمون بن قيس» است و منظورش از شعر بالا اشاره به زمانى است که همنشين «حيان» برادر «جابر» يکى از بزرگان «يمامه» بود که «اعشى» در آن زمان در نعمت و احترام فراوان مى زيست هنگامى که آن زندگى را مقايسه با وضع خودش در بيابانهاى مکّه و مدينه مى کند که براى تحصيل حدّاقل زندگى بايد بر پشت سوار شود و بيابانها را زير پا بگذارد، مى گويد: آن زندگى کجا و اين زندگى کجا!
۵. شرح ابن ميثم، ج ۱، ص ۲۵۷.
۶. اين حديث از احاديثى است که در کتب شيعه و اهل سنّت به صورت گسترده نقل شده است: «ابن ابى الحديد» در شرح خود دو تعبير بالا را آورده است (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱، ص ۱۶۹).
«شيخ محمد عبده» دانشمند بزرگ مصرى در شرح نهج البلاغه خويش مى گويد: بعضى روايت کرده اند که «ابوبکر» بعد از بيعت گفت: اَقيلُونى فَلَسْتُ بِخَيْرِکُمْ»، ولى غالب دانشمندان، اين روايت را به اين صورت نپذيرفته و گفته اند: روايت به صورت: «وُلّيتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِکُمْ» مى باشد. (شرح نهج البلاغه عبده، ص ۸۶، ذيل همين خطبه)
در پاورقيهاى «احقاق الحق» از «ابن حسنويه» محدث «حنفى موصلى» در کتاب «دُرّ بحر المناقب» حديث مفصّلى در اين زمنيه نقل مى کند که در آخر آن آمده است که ابوبکر گفت: «اَقِيْلُونى فَلَسْتُ بِخَيْرکُمْ وَ عَلِىّ فيکُمْ; مرا رها کنيد که بهترين شما نيستم در حالى که على در ميان شماست» (احقاق الحق، ج ۸، ص ۲۴۰).
«طبرى» مورخ معروف مى نويسد: «ابوبکر» بعد از بيعت «سقيفه» خطبه اى خواند و در ضمن آن گفت: «اَيُّهَا النّاسُ فَاِنّى قَدْ وَلِّيْتُ عَلَيْکُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِکُمْ; اى مردم مرا به خلافت بر شما برگزيده اند در حالى که بهترين شما نيستم» (تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۴۵۰ چاپ مؤسسه اعلمى بيروت).
«ابن قتيبه دينورى» در «الامامة و السياسة» نقل مى کند که ابوبکر با چشم گريان به مردم گفت: «لا حاجَةَ لى فى بَيْعَتِکُمْ اَقِيْلُونى بَيْعَتى; من نيازى به بيعت شما ندارم بيعت مرا باز گردانيد» (الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۲۰).
۷. شرح ابن ابى الحديد، ج ۱، ص ۱۶۹.
۸. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
۹. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱، ص ۱۶۹.
۱۰. «حوزة» به معناى ناحية و طبيعت آمده، از مادّه «حيازت» به معناى جمع کردن و بر گرفتن است.
۱۱. «کلم» در اصل به معناى زخم و جرح است و کلام را از اين جهت کلام مى گويند که اثر قاطع در طرف مقابل مى گذارد.
۱۲. «عثار» به معناى لغزش است.
۱۳. «صَعْبَة» به معناى انسان يا حيوان سرکش است و نقطه مقابل آن «ذلول» به معناى رام مى باشد و «صعبة» در اين جا اشاره به ناقه صعبه (شتر سرکش) است.
۱۴. «اَشْنَقَ» به معناى کشيدن زمان ناقه و مانند آن است و «شِناق» بر وزن کتاب به ريسمانى گفته مى شود که دهان مشک را با آن مى بندند.
۱۵. «خَرَمَ» از ماده «خَرم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن و شکافتن است.
۱۶. «اَسْلَس» از ماده «سَلَس» (بر وزن قفس) و «سلاسة» به معناى سهولت و آسانى است بنابراين اسلس به معناى «رها کرد و سهل و آسان گرفت» مى باشد.
۱۷. «تقحّم» از ماده «قحوم» (بر وزن شعور) به معناى انداختن خويشتن در چيزى بدون فکر و مطالعه است.
۱۸. بعضى احتمال سوّمى در اين جا داده اند که منظور از آن خلافت در عصر خود امام(عليه السلام)است که شرايط و اوضاع، امام(عليه السلام) را در ميان دو مشکل قرار داد، ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد.
۱۹. «مُنَى» از ماده «مَنْو» (بر وزن بند) به معناى مبتلا شدن است.
۲۰. «خبط» در اصل به معناى پايکوبى شتر بر زمين است و سپس به حرکات حساب نشده و بى پروا اطلاق شده است و لازمه آن عدم حفظ تعادل به هنگام راه رفتن است.
۲۱. «شماس» به معناى سرکشى و بدخلقى است.
۲۲. «تلوّن» به معناى تغيير حال دادن يا رنگ عوض کردن است.
۲۳. «اعتراض» در اصل به معناى حرکت در عرض جاده آمده و اشاره به حرکات ناموزون و غير مستقيم مى باشد.
۲۴. الغدير، ج ۶، ص ۲۹۱.
۲۵. «الغدير» ج ۶، ص ۲۹۱.
۲۶. الغدير، ج ۶، ص ۲۹۰.
۲۷. الدرّالمنثور، ج ۶، ص ۳۱۷.
۲۸. الدرّالمنثور، ج ۶، ص ۳۲۳.
۲۹. به کنز العمّال , جلد ۱۱ , صفحه ۳۲۲ (حديث ۳۱۶۲۷) و ملل و نحل شهرستاني , جلد ۱ , صفحه ۱۱۴ مراجعه شود.
۳۰. نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱، ص ۱۸۱.
۳۱. همان مدرک.
۳۲. سوره نساء، آيه ۲۰.
۳۳. «سنن بيهقى»، ج ۷، ص ۲۳۳.
۳۴. از جمله «سيوطى» در «الدّرالمنثور»، «زمخشرى» در «کشّاف» (ذيل آيه فوق) و نويسنده کنزالعمّال در کتاب خود، ج ۸، ص ۲۹۸ و ابن ابى الحديد در شرح خود، ج ۱، ص ۱۸۲.
۳۵. ذخاير العقبى، ص ۸۰; مطالب السؤول، ص ۱۳; مناقب خوارزمى، ص ۴۸; اربعين فخر رازى، ص ۴۶۶ (طبق نقل الغدير، ج ۶، ص ۱۱۰).
۳۶. صحيح ابى داود، ج ۴، ص ۱۴۰ (کتاب حدود، ح ۴۳۹۹).
۳۷. نقل از کتاب «السبعة من السلف من الصحاح الستّة» نوشته مرحوم فيروز آبادى، ص ۹۵.
۳۸. الغدير، ج ۶، ص ۸۳ تا ۳۲۴.
📚📖 مطالعه
📼 جلسه سی و ششم ... ●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ 🎧 #با_هم_بشنویم | #بشنویم ♡ ㅤ ❍ㅤ
📼 جلسه سی و هفتم ...
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
🎧 #با_هم_بشنویم | #بشنویم
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
https://eitaa.com/ghararemotalee/12018
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
8163141656.mp3
12.18M
🔊 #آن_سوی_مرگ | ۳۷
•──•❃❀✿◇✿❀❃•──•
00:30 ◇ مراتب شرک
* جهنم و بهشت مراتب چیست؟
* علاقه به چه چیزی باعث فسق میشود؟
* تعریف شرک قلبی
* شرک ورزیدن در حین عبادت
* #شهید از نظر پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله
* حسابرسی #علما و مداحان اهل بیت علیهمالسلام در آخرت
* اولین گناهی که در عالم شکل گرفت
* بیان وحدت وجود از زبان دکتر
📅 ۱۳۹۸/۰۲/۳۱
⏰ مدت زمان : ۲۹:۱۹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🧾دسترسی به فهرست جلسات :
https://eitaa.com/ghararemotalee/2494
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - -
هدایت شده از مباحث
📽 موشن گرافی راه نصرالله ✌️
📼 روایتی از دستاوردهای شهید عزیز سید حسن نصرالله و موفقیت ها و پیروزی های حزب الله با رهبری ایشان
🎬 قسمت اول:
https://eitaa.com/mabaheeth/133445
🎬 قسمت دوم:
https://eitaa.com/mabaheeth/133448
🎬 قسمت سوم:
https://eitaa.com/mabaheeth/133470
🎬 قسمت چهارم:
https://eitaa.com/mabaheeth/133552
#سید_حسن_نصرالله
#سید_مقاومت
#حزب_الله
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹فلسطینیها که شیعه نیستند؛
چرا باید ازشون دفاع کنیم؟
#استوری | #استاد_شجاعی
@ostad_shojae | montazer.ir
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
یار پسندید مرا.mp3
8.25M
🔹 چجوری باشم امام زمانم منو هم بپسنده؟
🔹منو هم برای خودش کنار بذاره؟
🔹 به داشتنم شاد باشه؟
#پادکست_روز | #استاد_شجاعی #استاد_رفیعی
@ostad_shojae | montazer.ir
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
49.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ خوشبخت ترین انسان ها در آیندهی حتمی و نزدیک جهان
#استاد_شجاعی | #حرف_خاص
@ostad_shojae | montazer.ir
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
حرف خاص.mp3
23.57M
✘ خوشبخت ترین انسان ها در آیندهی حتمی و نزدیک جهان
#استاد_شجاعی
#حرف_خاص
@ostad_shojae | montazer.ir
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
📚📖 مطالعه
بعضی کارها، بعضی عملها، بعضی دعاها، حیاتیاند. باید هر روز، آن هم در زمانهای مهمی تکرار شوند. • ه
گاهی خودت میدانی چقدر خراب کردهای!
اما در مقابلت عظمتی از رحمت و عشق، به خویش فرا میخواندت.
هم میل رفتن داری،
هم پای سنگینی که از آنچه کرده، نایِ جلوتر رفتن ندارد!
نمیدانی اگر بروی چگونه میپذیردت،
و میدانی اگر بمانی همه چیز را باختهای!
و این ماجرا را علیبنالحسین علیهالسلام در دعای نخستین روز رمضان، از زبان قلب ما قلم زدهاند:
#صحیفه_سجادیه_جامعه | ۱۱۸
『 #دعای صد و هجده – در نخستین روز از ماه رمضان 』
࿐ྀུ༅࿇༅════════
یٰا بَرُّ یٰا لَطِیفُ، یٰا رَاحِمَ الْعَبْدِ الضَّعِیفِ، حَارَتِ الْاَفْکَارُ فیٖ مَعْرِفَةِ عَظَمَتِكَ وَفیٖ شُکْرِ نِعْمَتِكَ، أَنَا الْعَبْدُ الْوَجِلُ مِنَ الْمَخَافَةِ عَلَی التَّهَجُّمِ عَلیٰ مُقَدَّسِ حَضْـرَتِكَ، وَأَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَیْكَ بِکُلِّ مَنْ یُعِینُ عَلَیْكَ، وَبِجَمِیعِ الْمَسَائِلِ لَدَیْكَ أَنْ تَقْبَلَ اعْتِـرَافِی لَكَ بِذُنُوبِی، وَأَنْ تَجْعَلَ مٰا أَنْتَ أَهْلُهُ لیٖ فیٖ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ دِرْعاً وَجُنَّةً، وَأَنْ یَکُونَ مَصِیرِی إِلیٰ مَحَلِّ رِضَاكَ فیٖ أَمَانِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.
ای نیکوکار، ای دارندۀ لطف، ای رحم کنندۀ بر بندۀ ناتوان، سـرگردان گشت اندیشهها در شناخت عظمتت، و در سپاس نعمتت، من بندۀ هراسانم از ترس بر تاختـن بر پیشگاه مقدست، و من به تو متوسل میشوم به هر کس یاری دهد بر تو، و به همۀ خواستهها در نزد تو که اعتـراف من به گناهانم را بپذیری، و اینکه قرار دهی آنچه را تو شایسته آن هستی برای من در دنیا و آخرت زره و سپری بازدارنده، و اینکه سـرانجام من باشد به سوی جایگاه خشنودی تو، در ایمنی اهل بهشت.
وَالْحَمْدُ لَكَ جَلَّ جَلاٰلُكَ إِنْ بَقِیتُ وَإِنْ مِتُّ، وَإِذَا حُمِلْتُ إِلَیْكَ فِی الْاَکْفَانِ عَلیٰ أَعْوَادِ الْمَنَایَا، وَإِذَا قُمْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ فِی الْقُبُورِ أَسِیرَ الْبَلاٰیَا وَالنَّدَایَا، وَإِذَا خَرَجْتُ إِلَیْكَ مَدْهُوشاً بِصَیْحَةِ الْحَشـْرِ الْهٰائِلَةِ، وَإِذَا وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ مَبْهُوتاً بِنَشْـرِ صَحَائِفِ أَیَّامِ حَیَاتِی الزّٰائِلَةِ، وَإِذَا سَأَلْتَنِی وَشَهِدَتْ مَعَكَ جَوَارِحِی، وَخَذَلَنِی مَنْ کَانَ یَعِدُنِی فِی الدُّنْیَا أَنَّهُ یَقُومُ بِـمَصَالِحِی، وَرَاٰكَ الْاَنْبِیَاءُ وَالْاَوْلِیَاءُ مُعْرِضاً عَنِّی فَأَعْرَضُوا، وَمُعَاقِباً أَوْ مُعَاتِباً لیٖ فَأَجْمَعُوا أَنْ یَشْفَعُوا، وَکُنْتُ أَنَاوَأَنْتَ بِغَیْرِ ثَالِثٍ.
و سپاس توراست که عظمت تو والا است با شکوه است، چه باقی بـمانم و چه بـمیرم، و هرگاه به سوی تو حمل شوم در کفنها بر روی چوبهای مرگ، و هنگامی که در پیشگاهت قرار گیرم در قبـرها که اسیر بلاها و خاکهای مرطوب باشم، و زمانی که به سوی تو خارج شوم در حالی که با صدای هولناک محشـر متحیر و سـرگشته باشم و وقتی که بایستم در پیشگاهت در حالی که با باز شدن نامههای اعمال دوران زندگی از بین رفتهام سـرگردان باشم و چون از من سؤال کنی و همراه تو گواهی دهند اعضایم و مرا واگذارد آنکه مرا در دنیا وعده میداده است اقدام کند به نفع من اقدام کند، و ببینند تو را، پیامبـران و اولیا که از من روی گرداندهای و آنان از من روی گردانند، یا اینکه ببینند که مرا کیفری میدهی یا سـرزنش میکنی و بر این اجماع کنند که شفاعت کنند، و بوده باشم من و تو بدون شخص ثالثی.
فَلَیْتَ شِعْرِی مٰا أَنْتَ صَانِعٌ بِذٰلِكَ الْعَبْدِ الْغَادِرِ النّٰاکِثِ؟ وَلَكَ الشُّکْرُ مِنِّی کَیْفَ تَقَلَّبْتُ فِی الْحَالِ فیٖ عَقَبَاتِ عَدْلِكَ وَعَرَصَاتِ فَضْلِكَ، وَإِذَا تَقَدَّمْتُ بِاِنْفِصَالیٖ مِنْ بَیْنِ یَدَیْ هَوْلِ ذٰلِكَ اللِّقَاءِ، وَلَكَ مِنِّی أَعْظَمُ الثَّنَاءِ، وَلَوْ حَمَلْتَنِی إِلیٰ دَارَ الشَّقَاءِ، وَنَفَیْتَنِی بِهِ مِنْ دَارِ دَوَامِ الْبَقَاءِ، وَلَكَ مِنْ لِسَانِ حَالِی أَبْلَغُ مٰا وَصَلْتُ إِلَیْهِ، أَوْ تَصِلُ آمَالُ أَحَدٍ أَوْ آمَالیٖ مِنْ نَشْـرِ لِوَاءِ الْحَمْدِ وَالْاِعْتِـرَافِ، فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَیَّ بِجَلاٰلِكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ تَسْتَحِقُّهُ لِعَظِیمِ حَقِّكَ، وَجَسِیمِ إِفْضَالِكَ دَائـِماً ذٰلِكَ مَعَ دَوَامِكَ، نَاهِضاً بِقُوَّةِ إِنْعَامِكَ إِلیٰ غَایَاتِ دَرَجَاتِ الْعُبُودِیَّةِ لِمُقَدَّسِ مَقَامِكَ. اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مَحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلْ سَنَتِی هٰذِہِ مَقْرُونَةً بِصَالِحِ الْاَعْمَالِ، وَوَفِّقْنِی فِیهٰا لِعِبَادَتِكَ، وَتَقَبَّلْ مِنِّی فِیهٰا جَمِیعَ مٰا أَدْعُوكَ بِهِ، وَأَتَوَسَّلُ إِلَیْكَ، إِنَّكَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
ای کاش میدانستم که چه خواهی کرد با آن بندۀ خیانتکار پیمان شکن؟ و سپاس تو راست، من که چگونه دگرگون شدهام در تنگناهای عدلت و صحنههای فضلت، و زمانی که پیش روم تا از آن صحنۀ هولناک خود را جدا سازم، و تو را است از من عظیمترین ستایش، هر چند مرا به سـرای شقاوت بری، و مرا دور سازی به آن، از سـرای همیشه ماندگار بقاء و تو راست از زبان حالـم، رساترین چیزی که به آن رسیدهام، یا به آن برسد آرزوهای، کسی یا آرزوهایم از برافراشتـن پرچم سپاس و اعتـراف، پس تو را است حجت بر من به جلالت و تو راست سپاس که آن را شایستهای به جهت حق عظیمت، و فضل بزرگت که آن پیوسته باشد همراه با دائـمی