فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
#نماهنگ | مرگْ آگاهی به روایت #شهید_آوینی
✨ نفَسُ المَرءِ خُطاهُ إلی أجَلِه.
🚶🏻♂️ هر دمی به سوی مرگ قدمی است .
📚 نهج البلاغه ، حکمت 70
📎 https://eitaa.com/mabaheeth/80
╭────๛- - - - - ┅╮
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۲۲
〰〰〰〰〰〰〰
📜 متن : رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلاَمُ، کَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الاَْظْعَانُ، یُوشِکُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ!
وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ، فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ وَاقِفاً، وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ کَانَ مُقِیماً وَادِعاً.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه_نامه۳۱
➖➖➖➖➖➖
↓↓↓↓↓↓
📄 ... آرام باش (و کمى صبر کن) که به زودى تاريکى برطرف مى شود (و حقيقت آشکار مى گردد) گويا اين مسافران، به منزل رسيده اند (و پايان #عمر را با چشم خود مى بينند.) نزديک است کسى که سريع حرکت مى کند به منزلگاه (#مرگ) برسد.
پسرم بدان آن کَس که مَرکبش شب و روز است، او را مى برند و در حرکت است، هرچند خود را ساکن پندارد؛
و پيوسته قطع مسافت مى کند، گرچه ظاهراً ايستاده است و استراحت مى کند.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
آنها که بر مرکب شب و روز سوارند
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر به فرزند دلبندش درباره #مرگ و پایان #عمر هشدار مى دهد و مى فرماید: «آرام باش (و کمى مهلت بده) که به زودى تاریکى برطرف مى شود (و حقیقت آشکار مى گردد)»; (رُوَیْداً(۱) یُسْفِرُ(۲) الظَّلاَمُ).
منظور از ظلام (تاریکى) در اینجا جهل به حال دنیاست که بعضى از بى خبران آن را گویى پایدار مى پندارند; ولى چیزى نمى گذرد که مرگ با قیافه وحشتناکش، خود را نشان مى دهد.
آن گاه امام(علیه السلام)، اهل این جهان را به مسافرانى تشبیه کرده که به سوى سرمنزل مقصود در حرکتند مى فرماید: «گویا این مسافران به منزل رسیده اند (و پایان عمر را با چشم خود مى بینند)»; (کَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الاَْظْعَانُ(۳)).
سپس مى افزاید: «نزدیک است کسى که سریع حرکت مى کند به منزلگاه (مرگ) برسد»; (یُوشِکُ(۴) مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ).
منظور از «مَنْ أَسْرَعَ» همه انسان ها هستند نه گروه خاصى؛ زیرا همه با سرعت به سوى سرمنزل نهایى که همان پایان زندگى است مى رسند.
امام(علیه السلام) تشبیه جالبى درباره مردم جهان مى کند و مى فرماید: «پسرم بدان آن کَس که مرکبش 🌃شب و 🌇روز است او را مى برند و در حرکت است، هرچند خود را ساکن پندارد و پیوسته قطع مسافت مى کند، گرچه ظاهراً ایستاده است و استراحت مى کند»; (وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِیَّتُهُ(۵) اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ، فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ وَاقِفاً، وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ کَانَ مُقِیماً وَادِعاً(۶)).
اشاره به اینکه حرکت به سوى پایان عمر حرکتى اجبارى است نه اختیارى; دست تقدیر پروردگار همه را بر مرکب راهوار زمان سوار کرده و چه بخواهند یا نخواهند با سرعت آنها را به سوى نقطه پایان مى برد، هرچند غافلان از آن بى خبرند.
تعبیرهاى دیگرى در سایر کلمات امام(علیه السلام) در این زمینه دیده مى شود از جمله مى فرماید: «أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْب یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ; اهل دنیا همانند سوارانى هستند که مرکبشان را به پیش مى برند و آنها در خوابند😴».(۷) در جاى دیگر مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نفس هاى انسان هر بار گامى به سوى سرآمد زندگى است».(۸)
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «إنّ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ یَعْمَلانِ فِیکَ فَاعْمَلْ فیهِما وَ یَأْخُذانِ مِنْکَ فَخُذْ مِنْهُما; شب و روز در تو اثر مى گذارند (و از عمر تو مى کاهند) تو هم در آنها از خود اثرى بگذار و کارى کن; آنها از تو چیزى مى گیرند تو هم چیزى از آنها بگیر».(۹)
ابن ابى الحدید در اینجا داستان جالبى از یکى از اساتید خود نقل مى کند مى گوید: ابوالفرج محمد بن عباد (رحمه الله) از من خواست که این وصیّت نامه را براى او بخوانم و در آن روز من جوان کم سن و سالى بودم آن را از حفظ براى او خواندم هنگامى که به این بخش از وصیّت نامه رسیدم استادم فریادى کشید و به زمین افتاد در حالى که کسى بود که به این زودى تحت تأثیر واقع نمى شد.(۱۰)
نکته: مسافران جهان دیگر!
در تعبیرات امام(علیه السلام) در این فقرات، انسان ها به مسافرانى تشبیه شده اند که بر مرکبى تندرو سوارند و این مرکب آنها را به سوى منزلگاه نهایى پیش مى برد.
شک نیست که گروهى از این مسافران در ایستگاه هاى وسط راه پیاده مى شوند و گروه دیگرى به راه خود همچنان تا پایان عمر طبیعى ادامه مى دهند و عجب اینکه هیچ کَس نمى داند در کدام ایستگاه او را پیاده مى کنند.
دو چیز این سفر مسلم است: بدون اختیار بودن آن و اینکه پایان مقررى دارد.
گروهى این سفر را در حال خواب مى پیمایند و عدّه اى بیدارند و بعضى گاه خواب و گاه بیدار; آنها که بیدارند پس از پیاده شدن نعمت ها و برکات فراوانى که در هر ایستگاه موجود است و به آن نیاز دارند تهیه مى کنند و آنها که در خوابند و یا موقعیت خود را نمى دانند به مفهوم «اَلنّاسُ نِیامٌ إذا ماتُوا انْتَبِهُوا»(۱۱) دست خالى به مقصد مى رسند.
انبیا و رسولان الهى مأمورانى هستند که پیوسته در مسیر راه به مسافران #هشدار مى دهند و بر خواب آلودگان🥱 فریاد مى زنند که برخیزید و از توقفگاه هاى وسط راه آنچه نیاز دارید برگیرید، چرا که وقتى به مقصد رسیدید در آنجا تهیه وسائل مورد نیاز ابداً امکان ندارد و از آن مهم تر اینکه بازگشت در این مسیر نیز ممکن نیست.
گروهى این سخنان را باور مى کنند و از جان و دل مى پذیرند و گروهى انکار مى کنند یا ناباورانه به آن گوش مى دهند و هنگامى که به مقصد رسیدند به واقعیّت تمام آن سخنان پى مى برند و فریاد واحسرتاه سر مى دهند و نعره (یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنین) از آنها شنیده مى شود; ولى چه سود؟(۱۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
➖ پاورقی :
۱ . «رُويداً» از ريشه «رود» بر وزن «عَود» در اصل به معناى رفت و آمد و تلاش براى انجام چيزى توأم با ملايمت است. اين واژه معناى مصدرى دارد و توأم با تصغير است; يعنى مختصر مهلتى بده علت منصوب بودن رُويداً آن است که مفعول مطلق براى فعل محذوفى است، گويا در اصل چنين گفته مى شود: «اَمْهِلْ اِمْهالاً قَلِيلاً».
۲ . «يُسْفِر» از ريشه «سفر» بر وزن «فقر» به معناى باز کردن پوشش و کشف حجاب است، لذا به زنان بى #حجاب «سافرات» گفته مى شود و در مورد طلوع صبح اين تعبير به کار مى رود گويى صبح نقاب از چهره برمى گيرد و مى درخشد.
بايد توجّه داشت که ظلام فاعل است و در واقع حقيقت به موجودى نورانى تشبيه شده که تاريکى جهل آن را پوشانيده و نقاب آن سرانجام کنار مى رود.
۳ . «اَظعان» گاه جمع «ظعينة» به معناى هودج يا تخت روانى است که به هنگام سفر بر آن سوار مى شدند و فرا رسيدن هودج ها به معناى فرا رسيدن مسافران است.
۴ . «يُوشَک» از ريشه «وَشْک» بر وزن «اشک» به معناى تند رفتن گرفته شده است؛ بنابراين مفهومش اين است که به زودى فلان امر تحقق مى يابد (صحيح آن يوشِک با کسر شين است و گاه با فتح شين گفته مى شود).
۵ . «مَطيّة» از ريشه «مطو» بر وزن «عطف» به معناى جدّيت و نجات در سير است.
۶ . «وادع» به معناى کسى است که ساکن و آرام است، از ريشه «وداعة» به معناى سکون و آرامش گرفته شده است.
۷ . نهج البلاغه، کلمات قصار، ۶۴.
۸ . همان مدرک، ۷۴.
۹ . غررالحکم، ح ۲۷۸۹.
۱۰ . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۹۱.
۱۱ . بحارالانوار، ج ۴، ص ۴۳ .
۱۲ . انعام، آيه ۲۷.
#نهج_البلاغه_بخوانیم
#نهج_البلاغه
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ سیری در #سیره_ائمه_اطهار علیهم السلام | ۶
╭ ─━─━─• · · · · · ·
❒ سخنی پیرامون امام زین العابدین علیه السلام
◣ عبادت امام
◣ پیک محبت
◣ خدمت در قافله حج
◣ دعا و گریه امام علیهالسلام
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
سخنی پیرامون امام زین العابدین علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
وجود مقدس زین العابدین علیه السلام قهرمان معنویت است (معنویت به معنی صحیح آن) ؛ یعنی یكی از فلسفه های وجودی فردی مثل علی بن الحسین این است كه وقتی انسان خاندان پیغمبر را می نگرد- هر كدامشان را، و علی بن الحسین را كه یكی از آنهاست- می بیند معنویت اسلام یعنی حقیقت اسلام، آن ایمان به اسلام تا چه حد در خاندان پیغمبر نفوذ داشته است؛ و این خودش یك مسأله ای است.
انسان وقتی كه مردی همچون علی بن ابی طالب را می بیند، آن كه از كودكی در زیردست پیغمبر تربیت و بزرگ شده و در آن نفس آخر پیغمبر سر پیغمبر در دامان او بود كه جان به جان آفرین تسلیم كرد، این مردی كه از كودكی در خانه ی پیغمبر بود و هیچ كَس به اندازه ی او با پیغمبر نبوده است، آری انسان وقتی زندگی علی را می نگرد، می بیند سراسر #ایمان به پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله است و انسان از آینه ی وجود علی علیهالسلام، پیغمبر را می بیند. این چه بوده است كه مردی مثل علی سراسر ایمان [به پیغمبر بوده است؟ ].
عبادت امام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
اهل بیت پیغمبر همه شان اینچنین اند. واقعاً عجیب است. انسان وقتی علی بن الحسین را می بیند، آن خوفی كه از خدا دارد، آن نمازهایی كه واقعاً نیایش بود و واقعاً - به قول الكسیس كارل- پرواز روح به سوی خدا بود (نمازی كه او می خواند اینطور نبود كه پیكرش رو به كعبه بایستد و روحش جای دیگری بازی كند؛ اصلاً روح كأنّه از این كالبد می رفت) آری، انسان وقتی علی بن الحسین را می بیند با خود می گوید این اسلام چیست؟!
این چه روحی است؟ !
اینهمه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبد اللَّه بود
وقتی انسان علی بن الحسین را می بیند كأنّه پیغمبر را در محراب عبادتش در ثلث آخر شب یا در كوه حرا می بیند.
یك شب امام مشغول همان نیایش و دعایی كه خودش اهل آن دعا بود، بود؛ یكی از بچه های امام از جایی افتاد و استخوانش شكست كه احتیاج به شكسته بندی پیدا شد. اهل خانه نیامدند متعرض عبادت امام شوند، رفتند و شكسته بند آوردند و دست بچه را بستند در حالی كه او از درد فریاد می كشید. بچه راحت شد و قضیه گذشت.
هنگام صبح امام دید دست بچه را بسته اند.
فرمود: چرا چنین است؟
عرض كردند:
جریان اینطور بود.
كی؟ دیشب در فلان وقت كه شما مشغول عبادت بودید.
معلوم شد كه آنچنان امام در حال جذبه بسر می برده است و آنچنان این روح به سوی خدا پرواز كرده بود كه هیچ یك از آن صداها اصلاً به گوش امام نرسیده بود.
پیك محبت
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
زین العابدین (علیه السلام) پیك محبت بود. این هم عجیب است: راه می رفت، هرجا بی كسی را می دید، هر جا غریبی را می دید، فقیر و مستمندی را می دید، كسی را می دید كه دیگران به او توجه ندارند، به او محبت می كرد، او را نوازش می كرد و به خانه ی خودش می آورد.
روزی یك عده جُذامی را دید. (همه از جذامی فرار می كنند، و آن كه فرار می كند از سرایت بیماریش می ترسد، ولی خوب اینها هم بنده ی خدا هستند. ) از اینها دعوت كرد، اینها را به خانه ی خود آورد و در خانه ی خود از اینها پرستاری كرد. خانه ی زین العابدین خانه ی مسكینان و یتیمان و بیچارگان بود.
خدمت در قافله ی حج
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
فرزند پیغمبر است. به حج می رود. امتناع دارد كه با قافله ای حركت كند كه او را می شناسند. مترصّد است یك قافله ای از نقاط دور دست كه او را نمی شناسند پیدا شود و غریب وار داخل آن شود. وارد یكی از این قافله ها شد.
از آنها اجازه خواست كه به من اجازه دهید كه خدمت كنم.
آنها هم پذیرفتند.
آن زمان كه با اسب 🐎 و شتر 🐫 و غیره می رفتند ده دوازده روز طول می كشید.
امام در تمام این مدت به صورت یك خدمتگزار قافله در آمد.
در بین راه مردی با این قافله تصادف كرد كه امام را می شناخت. تا امام را شناخت رفت نزد آنها و گفت: این كیست كه شما آورده اید برای خدمت خودتان؟
گفتند: ما كه نمی شناسیم، جوانی است مدنی ولی بسیار جوان خوبی است.
گفت: بله، شما نمی شناسید، اگر می شناختید اینجور به او فرمان نمی دادید و او را در خدمت خودتان نمی گرفتید.
گفتند: مگر كیست؟
گفت: این علی بن حسین بن علی بن أبی طالب فرزند پیغمبر است.
دویدند خودشان را به دست و پای امام انداختند:
آقا این چه كاری بود شما كردید؟! ممكن بود ما با این كار خودمان معذّب به عذاب الهی شویم، به شما جسارتی بكنیم، شما باید آقا باشید؛ شما باید اینجا بنشینید، ما باید خدمتگزار و خدمتكار شما باشیم.
فرمود: نه، من تجربه كرده ام، وقتی كه با قافله ای حركت می كنم كه مرا می شناسند، نمی گذارند من اهل قافله را خدمت كنم. لذا من می خواهم با قافله ای حركت كنم كه مرا نمی شناسند، تا #توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود.
دعا و گریه ی امام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
برای علی بن الحسین علیهماالسلام فرصتی نظیر فرصت امام أبا عبد اللّه (علیهالسلام) پدر بزرگوارش پیدا نشد، همچنان كه فرصتی نظیر فرصتی كه برای امام صادق علیهالسلام پدید آمد پیدا نشد؛ اما برای كسی كه می خواهد خدمتگزار #اسلام باشد همه ی مواقع #فرصت است ولی شكل فرصتها فرق می كند.
ببینید امام زین العابدین علیه السلام به صورت ″ دعا ″ چه افتخاری برای دنیای شیعه درست كرده؟! و در عین حال در همان لباس دعا امام كار خودش را می كرد.
بعضی خیال كرده اند امام زین العابدین علیه السلام چون در مدتی كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان حیات داشتند قیام به سیف 🗡 نكردند، پس گذاشتند قضایا فراموش شود.
ابداً [چنین نیست ] ، از هر بهانه ای استفاده می كرد كه اثر قیام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد.
آن گریه ها كه گریه می كرد و یادآوری می نمود برای چه بود؟
آیا تنها یك حالتی بود مثل حالت آدمی كه فقط دلش می سوزد و بی هدف گریه می كند؟!
یا می خواست این حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود كه چرا امام حسین علیهالسلام قیام كرد و چه كسانی او را كشتند؟ این بود كه گاهی امام گریه می كرد، گریه های زیادی.
روزی یكی از خدمتگزارانش عرض كرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است كه شما از گریه بازایستید؟ (فهمید كه امام برای عزیزانش می گرید. ) فرمود: چه می گویی؟ ! یعقوب یك یوسف بیشتر نداشت، قرآن عواطف او را این طور تشریح می كند: وَ اِبْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ اَلْحُزْنِ [1]. من در جلوی چشم خودم هجده یوسف را دیدم كه یكی پس از دیگری بر زمین افتادند.
و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین
____________
[1] . یوسف/84 [چشمانش از گریه ی ناشی از غم فراق یوسف سفید شد] .
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
دنیا چون مار خوش خط و خال است
گرچه بسیارى از مفسّران محتواى این نامه را روشن دانسته و از شرح و بسط آن صرف نظر کرده اند ولى نکاتى دارد که لازم است به آن توجّه شود.
امام(علیه السلام) نخست در آغاز این نامه تشبیه گویایى براى دنیا ذکر کرده و مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان اى سلمان) دنیا فقط به «مار» شبیه است که به هنگام لمس کردن، نرم به نظر مى رسد; ولى در باطنش سمى کشنده☠ است»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ: لَیِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا(۲)).
این دوگانگى ظاهر و باطن به صورت هاى مختلفى در کلمات امام آمده است در اینجا نرم بودن ظاهر و قاتل بودن سم درونى ذکر شده و در جایى دیگر تشبیه به زن زیبایى شده که شوهرانش را یکى بعد از دیگرى به قتل مى رساند(۳)
و گاه تشبیه به آبگاهى شده که آبش گوارا; ولى مسیر ورود در کنار آب خطرناک و هلاکت بار است.(۴)
تمام این تشبیهات اشاره به یک مطلب است و آن اینکه دنیا ظاهرى جالب و دلپذیر; اما باطنى آلوده و خطرناک دارد.
سپس امام(علیه السلام) به دنبال این تشبیه گویا و بیدار کننده چند دستور به سلمان فارسى(رحمه الله) مى دهد: نخست مى فرماید: «بنابراین از هر چیزِ دنیا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد یا مقام و یا لذات هوس آلود)»; (فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا).
آن گاه دلیلى براى آن ذکر مى کند و مى فرماید: «زیرا جز مدت کمى در کنار تو نخواهد بود»; (لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا).
اشاره به اینکه #عمر دنیا کوتاه است و انسان عاقل به آن دل نمى بندد.
بعضى از شارحان، تفسیر دیگرى براى این جمله کرده و گفته اند: منظور این است چیزى که از متاع دنیا با خود مى برى بسیار کم است (و فراتر از کفن نیست)(۵) ولى جمله بعد نشان مى دهد که تفسیر اوّل مناسب تر است.
در دستور دوم مى افزاید: «غم و غصه دنیا را از خود کنار بده، زیرا که به فراق و جدایى و دگرگونى حالات آن یقین دارى»; (وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا، لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا، وَتَصَرُّفِ حَالاَتِهَا).
بدیهى است انسان به چیزى دل مى بندد که مدتى طولانى با او باشد و دگرگون نشود مثلاً خانه اى که امروز در اختیار من است و فردا در اختیار دیگرى و هر روز ساکنى دارد چیزى نیست که انسان به آن دلبستگى پیدا کند.
جمله «تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا» اشاره به این است که دنیا افزون بر اینکه عمرش کوتاه است در همان مدتى که با ماست یکنواخت نیست و پیوسته در حال دگرگونى است.
فى المثل هرکسى چند روزه ممکن است زمامدار شود ولى در همان چند روز نیز آرامشى در آن نیست و هر روز حادثه اى و مشکلى دارد.
در دستور سوم مى فرماید: «در آن زمان که به آن بیش از هر وقت دل بسته اى و انس گرفته اى، بیشتر از آن بر حذر باش، زیرا دوست دنیا هر زمان به امرى شادى آفرین دل بستگى پیدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتى مى راند و هر زمان به آن انس مى گیرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو مى برد.
و السلام»; (وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا; فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَى سُرُور أَشْخَصَتْهُ(۶) عَنْهُ إِلَى مَحْذُور، أَوْ إِلَى إِینَاس(۷) أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِیحَاش(۸)! وَالسَّلاَمُ).
اشاره به یکى از شگفتى هاى دنیا که بسیارى از امورى که بیشتر براى انسان اطمینان آفرین است متزلزل تر است و یا بسیارى از کسانى که به آنها بیشتر اعتماد مى کند از آنها ضربه سنگین ترى مى خورد و اینها نشان مى دهد که هیچ چیز دنیا قابل اعتماد نیست و عاقل نباید به آن دل خوش کند.
تاریخ دنیا نیز گواه صدقى بر این حقیقت است; بسیار اتفاق افتاده که محکم ترین حکومت ها یک شبه دگرگون شده و قوى ترین زمامداران یکروزه جاى خود را به دیگرى داده اند.
شاعر شیرین زبان معاصر در این باره زیبا سروده است: اى دل عبث مخور غم دنیا را * فکرت مکن نیامده فردا را! بشکاف خاک را و ببین آنگه * بى مهرى زمانه رسوا را این دشت خوابگاه شهیدان است * فرصت شمار وقت تماشا را از عمرِ رفته نیز شمارى کن * مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را این جویبار خرد که مى بینى * از جاى کنده صخره صمّا را آموزگار خلق شدیم امّا * نشناختیم خود الف و با را بت ساختیم در دل و خندیدیم * بر کیش بد برهمن و بودا را در دام روزگار ز یکدیگر * نتوان شناخت پشّه و عنقا را اى باغبان سپاه خزان آمد *** بس دیر کِشتیم این گُل رعنا را(۹) نکته ها ۱.
سلمان فارسى کیست؟ سلمان فارسى به یقین یکى از بزرگان صحابه پیغمبر بود و در روایتى از آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «أَمَرَنِی رَبِّی بِحُبِّ أَرْبَعَة وَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ یُحِبُّهُمْ عَلِیٌّ وَأَبُوذَرّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ; خداوند مرا به محبّت چهار نفر دستور داده است و به من خبر داده که او آنها را دوست دارد و آنها على و سلمان و ابوذر و مقداد هستند».(۱۰) درباره عظمت مقام سلمان و شرح حال او کتاب ها و مقالات متعددى نوشته شده است و مورخان قدیم و جدید او را به عظمت ستوده اند; از جمله صاحب کتاب استیعاب از عایشه نقل مى کند که پیغمبر اکرم شب هنگام با سلمان مجلسى داشت و گاه به قدرى طولانى مى شد که خواب بر ما چیره مى شد.
در این مجلس چه مسائلى میان رسول خدا و سلمان رد و بدل مى شد تنها خدا و رسولش مى دانند.
در حالات او نوشته اند که هر چند در اصل از نسل شاهان قدیم ایران بود; ولى تنها خود را به اسلام و به رسول خدا منتسب مى دانست و مى گفت: خداوند بهوسیله محمد مرا آزاد کرد و بهوسیله او مقامم را بالا برد و بوسیله او بى نیازم ساخت.
درود بر محمد و آل محمد; حسب و نسب من همین است و بس.
پیامبر هم با جمله «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» این سخن او را تأیید فرمود و لذا به او سلمان محمدى گفتند.
نیز در حالات او آمده که هر سال سهم او از بیت المال پنج هزار درهم بود; ولى همه آن را در راه خدا انفاق مى کرد و از دست رنج خود زندگى بسیار ساده اى را که داشت اداره مى نمود و مى گفت: من دوست ندارم که از غیر دست رنج خود استفاده کنم، چرا که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمود: «ما أکَلَ أحَدُکُمْ طَعاماً قَطُّ خَیْراً مِنْ عَمَلِ یَدِهِ; هیچ کس از شما طعامى را بهتر از آنچه از دست رنجش به دست آمده هرگز نخورده است».(۱۱) البته در روایتى در کافى آمده است که او به اندازه نیاز سال خود از آن بر مى داشت (و بقیه را انفاق مى کرد) این دو حدیث با هم منافاتى ندارد ممکن است حدیث اوّل مربوط به زمانى باشد که سلمان تاب و توان کار کردن را داشته و حدیث دوم مربوط به هنگامى که بر اثر کهولت توانایى خود را از دست داده بود.
مرحوم علاّمه مجلسى در شأن ورود حدیث «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» مطلبى نقل مى کند که روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا شد.
حاضران او را گرامى داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زیاد وى با پیغمبر اکرم او را احترام کردند و به صدر مجلس هدایت نمودند.
ناگهان «عمر» وارد شد نگاهى به او کرد و گفت: این مرد عجمى که در میان عرب ها در بالا نشسته است کیست؟ پیغمبر اکرم (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبه اى خواند و فرمود: همه انسان ها از زمان خلقت آدم تا امروز; مانند دندانه هاى شانه برابرند «لا فَضْلَ لِلْعَربیِّ عَلَى الْعَجَمی وَلا لِلاْحْمَرِ عَلَى الاْسْوَدِ إلاّ بِالتَّقْوى; عرب بر عجم و سفید پوست بر سیاه پوست برترى ندارد جز با تقوا» سپس افزود: «سَلْمَانُ بَحْرٌ لاَ یُنْزَفُ وَکَنْزٌ لاَ یَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ سَلْسَلٌ یَمْنَحُ الْحِکْمَةَ وَیُؤْتِی الْبُرْهَانَ; سلمان دریاى عمیقى است که آبش تمام نمى شود و گنجى است که پایان نمى گیرد سلمان از ما اهل بیت است سلمان آبشارى است که پیوسته علم و دانش و برهان از او فرو مى ریزد».(۱۲) از بعضى روایات نیز استفاده مى شود سلمان از کسانى بود که بعد از رحلت پیغمبر اکرم آماده براى حمایت از خلافت على(علیه السلام) شد; ولى چون او و یارانش در اقلیت واقع شدند سکوت اختیار کردند.(۱۳) روایات فراوان دیگرى در فضیلت سلمان نقل شده که از نهایت عظمت مقام او پرده بر مى دارد از جمله در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «لَوْ کانَ الدِّینُ فی الثُّریّا لَنا لَهُ سَلْمانُ; اگر دین در اوج آسمان باشد سلمان به او مى رسد».(۱۴) در حدیثى از امیرمؤمنان نقل شده است که فرمود: «سَلْمانُ الْفارْسی کَلُقْمانِ الْحَکیمِ; سلمان فارسى همچون لقمان حکیم است».(۱۵) او در عصر خلیفه دوم پیشنهاد حکومت مدائن را که در واقع اشراف بر تمام ایران داشت به ملاحظاتى که روشن است پذیرفت و در سال ۳۵ یا ۳۶ هجرى اواخر خلافت عثمان (و طبق روایتى در اواخر خلافت عمر) دیده از جهان فرو بست و در همان جا به خاک سپرده شد و قبر او هم اکنون زیارتگاهى در نزدیکى مدائن است.
از بعضى روایات نیز استفاده مى شود که امیرمؤمنان على(علیه السلام) با طى الارض از مدینه به مدائن آمد و سلمان فارسى را غسل داد و کفن کرد و نماز بر او خواند و به خاک سپرد.(۱۶) ۲.