eitaa logo
📚📖 مطالعه
82 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
98 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷۰ إلى سَهْلِ بْنِ حُنَیْفِ الاْنْصارِی وَ هُوَ عامِلُهُ عَلى الْمَدینَةِ فی مَعْناى(۱) قَوْم مِنْ أهْلِها لَحِقُوا بِمُعاوِیَةَ از نامه هاى امام(علیه السلام) به سهل بن حنیف فرماندار مدینه درباره گروهى است از مردم آنجا که به معاویه پیوسته بودند.(۲) شرح و تفسیر
فراریان دنیاپرست از پاره اى از جمله هاى اضافى که در کتاب تمام نهج البلاغه ذیل این نامه آمده استفاده مى شود که این نامه امام(علیه السلام) در واقع پاسخى بود به نامه اى که «سهل بن حنیف» خدمت امام نوشته بود و از گروهى از مردم مدینه که به شام فرار کرده بودند شکایت کرده بود. امام در پاسخش او را دلدارى داده نخست مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که افرادى از قلمرو تو مخفیانه به معاویه مى پیوندند; هرگز از این تعداد که از دست داده اى و از کمک آنان بى بهره شده اى تأسف مخور»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ(۳)یَتَسَلَّلُونَ(۴) إِلَى مُعَاوِیَةَ، فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ). آن گاه امام براى اینکه روشن سازد این گونه افراد کسانى نیستند که بتوان از آنان در مشکلات یارى جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مایه تأسّف نیست مى افزاید: «این گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است، که آنها از هدایت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته اند»; (فَکَفَى لَهُمْ غَیّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَإِیضَاعُهُمْ(۵) إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ). اشاره به اینکه آنها افراد بى شخصیت، کوردل و فاسد و مفسدى بودند که اگر در کنار تو مى ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمى کردند، بلکه چه بسا مایه فساد در منطقه حکومت تو مى شدند. این دلدارى شبیه مطلبى است که قرآن مجید نسبت به کارشکنى منافقان براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیان مى کند: «(لَوْ خَرَجُوا فیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَلاََوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ); اگر آنها همراه شما (به سوى میدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و تردید و فساد چیزى بر شما نمى افزودند و به سرعت در بین شما به فتنه انگیزى مى پرداختند».(۶) جمله «وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً» را جمعى از شارحان نهج البلاغه به این معنا دانسته اند که امام مى فرماید: براى آرامش خاطر تو و شفاى درونت همین بس که بدانى آنها از هدایت به ضلالت فرار مى کنند; ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله اشاره به این دارد که این گونه افراد همچون جرثومه هاى بیمارى هستند; چه بهتر که فرار کنند و پیکر جامعه از این بیمارى وجود آنها شفا یابد و اگر امام مى فرماید: «براى تو اسباب شفاست» براى آن است که رئیس حکومت نماینده تمام مردمى است که تحت فرمان او هستند. البته جمع میان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از یک معنا جایز مى دانیم رواست. آن گاه امام در توضیح بیشترى مى فرماید: «(غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روى آورده اند و با سرعت به سوى آن مى شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و مى دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از این «برابرى» به سوى «تبعیض هاى ناروا» گریختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»; (وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا، وَمُهْطِعُونَ(۷) إِلَیْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ(۸)، فَهَرَبُوا إِلَى الاَْثَرَةِ(۹)، فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً(۱۰)). بدیهى است هیچ کس براى حق و هدایت و درک حقیقت اسلام به سوى معاویه نمى رفت; آنها مى دانستند او در تقسیم بیت المال هرگز رعایت مساوات را در میان آحاد مردم نمى کند، بلکه گروهى را که براى او کار مى کنند و سنگ او را به سینه مى زنند بر دیگران مقدم مى دارد. به این ترتیب اگر نزد امام بمانند سهم کمى به آنها مى رسد و اگر نزد معاویه بروند صاحب آلاف و الوف مى شوند. مشکل دیگر آنها این بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بى خبر باشند همه آنها عدالت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)را یا دیده و یا شنیده بودند و با این علم و آگاهى به سوى باطل رفتند و از حق چشم پوشیدند، بنابراین هرگز فرار آنها نباید اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامى مى شد و چه بهتر که به مقتضاى (الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ) آن ها به شام رفتند.
آن گاه امام(علیه السلام) در پایان این نامه باز بر این حقیقت تأکید مى کند که آنها از باطل به سوى حق و از ظلم به سوى عدالت نگریختند. مى فرماید: « به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى ها را بر ما هموار کند، إن شاءالله والسلام»; (إِنَّهُمْ وَاللهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْر، وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْل، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الاَْمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ(۱۱)، إِنْ شَاءَ اللهُ، وَالسَّلاَمُ). به این ترتیب امام تحلیل روشنى از فرار این گروه دنیاپرست و بى ایمان ارائه کرده و اگر از این نظر مشکلاتى براى بعضى از ساده دلان روى داده و تزلزلى در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ مى طلبد. نکته ها ۱. سهل بن حنیف انصارى کیست؟ در عظمت سهل بن حنیف همین بس که از یاران خاص رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود. به گفته ابن عبدالبر در استیعاب او از کسانى بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى با پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شرکت جست و از معدود اشخاصى بود که روز احد فرار نکرد و با پیغمبر تا سر حد مرگ بیعت نمود. هنگامى که مردم مدینه با على(علیه السلام)بیعت کردند و امام مى خواست براى خاموش کردن آتش فتنه شورشیان جمل به بصره بیاید، سهل را به عنوان فرماندار مدینه انتخاب فرمود. او مدت ها در مدینه بود سپس در جنگ صفین به خدمت على(علیه السلام)آمد و بعد از صفین امام او را والى فارس کرد و سرانجام در سال سى و هشت هجرى در کوفه بدرود حیات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبیر گفت.(۱۲) در روایتى که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنیف) آن را از کافى نقل کرده آمده است که امام پنج تکبیر بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبیر مى گفت. در کلمات قصار نهج البلاغه مى خوانیم: هنگامى که سهل بن حنیف انصارى در بازگشت از صفین بدرود حیات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود: «لَوْ أحَبَّنی جَبَلٌ لَتَهافَتَ; حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد».(۱۳) همچنین در خبرى آمده است که سهل از دوازده نفرى بود که بر بیعت ابوبکر ایراد کردند(۱۴) و جزء شرطة الخمیس و محافظان خاص امیرمؤمنان على(علیه السلام)بود(۱۵)و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که امیرمؤمنان على(علیه السلام)بهشت را براى سهل تضمین فرمود.(۱۶) نیز در روایتى آمده است هنگامى که على(علیه السلام) زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنیف را به عنوان والى شام به سوى آنجا فرستاد و این نشان مى دهد که فوق العاده مورد علاقه و اعتماد امام بود، هرچند طرفداران معاویه جلوى او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت.(۱۷) از نکات جالبى که در منابع تاریخى درباره سهل آمده است این است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) هنگام هجرت از مکه به مدینه چون به قبا آمد و به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ملحق شد، به مهمانى خانواده اى رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند. امام(علیه السلام) ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه مى رود و کسى مى آید و چیزى به او مى دهد. حضرت سؤال کرد: چه چیز از او مى گیرى؟ گفت: او «سهل بن حنیف» است که هر روز مخفیانه مى رود قسمتى از بت هاى قبیله خود را مى شکند و شکسته هاى آن را براى من مى آورد و مى گوید: اینها را به صورت هیزم بسوزان و استفاده کن. هنگامى که امیرمؤمنان این مطلب را درباره «سهل بن حنیف» شنید احترام خاصى براى او قائل شد.(۱۸) و این نشان مى دهد که «سهل بن حنیف» از همان ابتدا مخالف با بت پرستى و موافق توحید بود. ۲. فراریان به شام چه کسانى بودند؟ از کتب تاریخى و روایات به خوبى استفاده مى شود که گروهى از یاران على(علیه السلام) را صحابه مهاجر و انصار تشکیل مى دادند و همان ها بودند که حضور چشمگیرى در میدان جمل، نهروان و صفین داشتند و اطرافیان و نزدیکان به معاویه غالباً طلقا (مشرکانى که در فتح مکه به فرمان پیغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذیرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهلیت بودند، کسانى که براى او فعالیت گسترده اى داشتند و به فریب مردم شام مشغول بودند. اما در این میان عده کمى از صحابه که دنیاى معاویه و بذل و بخشش هاى بى حساب او از اموال بیت المال قلب و روح آنها را تسخیر کرده بود نه تنها از مدینه که از کوفه و حتى در ایام جمل و صفین به او پیوستند.
از جمله آنها «نعمان بن بشیر انصارى» است که دینش را به هر شیطانى که به او مال هنگفتى مى داد مى فروخت. او از مقربین درگاه عثمان بود و هنگامى که عثمان کشته شد پیراهن او و انگشتان قطع شده همسرش «نائله» را به شام برد و به معاویه فروخت، معاویه نیز آنها را در مسجد آویخت تا مردم شام را بر ضد على(علیه السلام)بشوراند. هنگامى که معاویه بر اوضاع مسلّط شد «نعمان» را پاداش داد و وى را امیر کوفه کرد. پس از معاویه نیز از طرف یزید امیر بود; اما با ورود مسلم بن عقیل به کوفه، یزید نعمان را عزل کرد و «عبید الله بن زیاد» را که مرد سفاک و خونریزى بود به جاى او برگزید.(۱۹) همین نویسنده در جاى دیگر از کتاب خود مى نویسد: در میدان صفین دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام(علیه السلام)بودند که در میان آنها هشتاد و هفت نفر از بدریین و نهصد نفر از کسانى بودند که بیعت رضوان را درک کرده بودند.(۲۰) مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بعضى از کسانى را که در ماجراى صفین از لشکر امام جدا شدند و به معاویه پیوستند نام برده است. از جمله: «بشر بن عصمة المزنى» و «قیس بن قرة التمیمى» و «ذو نواس عبدى» و «قیس بن زید کندى».(۲۱) همین نویسنده در جاى دیگر نامه اى را از عقیل به على(علیه السلام) نقل مى کند که مى گوید: من از مدینه براى عمره به سوى مکه مى رفتم. «عبدالله بن ابى سرح» را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا دیدم که از قیافه آنها آثار شوم مى بارید. به آنها گفتم: به سوى معاویه مى روید؟ (آنها سکوت کردند و پاسخى نگفتند و به راه خود ادامه دادند).(۲۲) از پاسخى که امام به برادرش عقیل مى دهد نیز استفاده مى شود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذیرفته بودند.(۲۳) پاورقی : ۱. «معناى» معادل اين واژه در اينجا تعبير «درباره» يا «در رابطه» مى باشد. ۲. سند نامه: اين نامه را پيش از سيّد رضى، بلاذرى (متوفاى ۲۷۹) در کتاب انساب الاشراف در شرح حال اميرمؤمنان على(عليه السلام) آورده است و يعقوبى (متوفاى ۲۸۴) نيز بخشى از آن را در تاريخ خود نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۹۶). ۳. «قِبَل» معانى متعددى دارد; به معناى نزد، حضور و همچنين به معناى توانايى آمده و در اينجا معناى اوّل اراده شده است. ۴. «يَتَسَلَّلُونَ» از ريشه «تسلّل» به معناى خارج شدن مخفيانه است و از ريشه «سلّ» به معناى برکندن و جدا ساختن گرفته شده است. ۵. «ايضاع» به معناى سرعت کردن در انجام کارى است. اين واژه به معناى فاسد کردن هم آمده است و در اينجا همان معناى اوّل يعنى سرعت اراده شده است. ۶. توبه، آيه ۴۷. ۷. «مُهْطِعُونَ» به معناى کسانى است که در انجام کارى سرعت مى کنند; سرعتى آميخته با ترس. ۸. «أُسْوَة» در اينجا به معناى مساوى است. ۹. «الأثَرَة» به معناى برترى دادن شخص يا چيزى بر ديگرى است. گاه در مورد تبعيضات ناروا به کار مى رود و گاه در مورد ايثار به نفس و در عبارت بالا معناى اوّل اراده شده است. ۱۰. «سُحْق» در اصل به معناى ساييدن و نرم کردن است سپس به معناى دور ماندن و يا دور ماندن از رحمت خدا آمده است. ۱۱. «حَزْن» بر وزن «متن» به معناى چيز ناهموار است و عرب بخش هايى از زمين را که ناهموار است «حَزْن» مى نامد و غم و اندوه را از اين جهت «حُزن» بر وزن «مزد» مى گويند که نوعى خشونت و ناهموارى در روح انسان است. ۱۲. استيعاب، ج ۲، ص ۶۶۲ و ۶۶۳. ۱۳. نهج البلاغه، کلمات قصار، ۱۱۱. ۱۴. اين دوازده نفر طبق روايت خصال عبارتند از: «خَالِدُ بْنِ سَعِيدِ بْنِ عَاصِ»، «مِقْدَادُ بْنُ أَسْوَدِ»، «أُبَيُّ بْنُ کَعْب»، «عَمَّارُ بْنُ يَاسِر»، «أَبُو ذَرّ الْغِفَارِيُّ»، «سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ»، «عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُود»، «بُرَيْدَةُ الاَْسْلَمِيُّ»، «خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِت ذُو الشَّهَادَتَيْنِ»، «سَهْلُ بْنُ حُنَيْف»، «أَبُو أَيُّوبَ أَنْصَارِيُّ» وَ«أَبُو هَيْثَمِ بْنُ تيِّهَانِ» (بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۲۰۸، ح ۷». ۱۵. قاموس الرجال، ج ۵، ص ۳۵۴. ۱۶. مستدرکات علم رجال الحديث، ج ۵، ص ۲۱۳. ۱۷. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۶، ص ۴۵۷. ۱۸. رجوع کنيد به: بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۷۹. ۱۹. فى ظلال نهج البلاغه، ج ۱، ص ۲۴۷. در تاريخ طبرى (ج ۳، ص ۵۶۱) نيز بخشى از ماجراى نعمان بن بشير آمده است. ۲۰. تاريخ طبرى، ج ۳، ص ۳۶. ۲۱. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۱۰، ص ۲۷۳. بخشى از اين افراد را طبرى در تاريخ خود و قسمتى را هم نصر بن مزاحم در کتاب صفين آورده است. ۲۲. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ص ۶۰۷. اين ماجرا را ابن ابى الحديد در شرح خود ج ۲، ص ۱۱۸ آورده است. ۲۳. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۲، ص ۱۱۹.
مربوط به جلسه سی و چهارم شرح کتاب سه دقیقه در قیامت https://eitaa.com/mabaheeth/104312
وَ اللّهِ لاََنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أَوْ أُجَرَّ فِی الاَْغْلاَلِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطَامِ، وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْس یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا، وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى حُلُولُهَا؟! به خدا سوگند اگر شب را روى خارها (ى جانگداز) سعدان بيدار به سر برم و يا (روزها) در غل و زنجيرها دست و پا بسته کشيده شوم براى من محبوبتر از آن است که خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه بر کسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى که به سرعت به سوى کهنگى باز مى گردد. (و به زودى از هم متلاشى مى شود) و توقفش در ميان خاک بسيار طولانى خواهد بود.
شرح و تفسیر چرا دست به ظلم بیالایم؟ همان گونه که اشاره شد، جمعى از یاران امام(علیه السلام) به عنوان خیرخواهى عرض کردند تو مى خواهى با عدالت رفتار کنى و بزرگ و کوچک را یکسان شمارى; ولى گروهى از متمکّنان از عدالت تو ناراضیند و کارشکنى مى کنند در حالى که معاویه آنها را با اموال و هدایا جلب مى کند و مع الاسف غالب دنیاپرستان به سوى او تمایل یافته اند. هرگاه تو اى امیرمؤمنان دست خود را به بذل و بخشش بیت المال بگشایى. گردنها به سوى تو کشیده مى شود واطراف تو را خواهند گرفت. امام(علیه السلام) پاسخهاى صریح و کوبنده اى به آنها داد که بخشى از آن همین خطبه موضوع بحث ماست.(۱) از این سخن به خوبى استفاده مى شود که امام(علیه السلام) سخت از این انحراف فکرى که حتى دامان گروهى از خاصّان او را گرفته بود، سخت برآشفته است، لذا سعى مى کند با بیانات قاطع و ذکر شواهد و نظایر، این فرهنگ غلط جاهلى را که امروز هم دستاویز سیاستمداران حرفه اى است از افکار آنها بزداید و فرهنگ قرآن و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را که بسط عدل و داد نسبت به همه قشرهاست جایگزین آن بسازد. مى فرماید: «به خدا سوگند اگر شب را بر روى خارهاى (جانگداز) سَعْدان بیدار به سر برم و یا در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم براى من محبوب تر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از اموال دنیا را غصب نموده باشم»; (وَ اللّهِ لاََنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ(۲) السَّعْدَانِ(۳) مُسَهَّداً(۴)، أَوْ أُجَرَّ فِی الاَْغْلاَلِ مُصَفَّداً(۵)، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطَامِ(۶)). بدترین شکنجه براى یک انسان این است که روى خارهاى سعدان بخوابد (همان خارهاى سه پهلو که هر طرف آن روى زمین قرار بگیرد یکطرف تیز آن به طرف بالاست) و هنگام روز دست و پاى او را در زنجیر کنند و در کوچه و بازار بکشند. امام(علیه السلام) با قاطعیّت و همراه به سوگند به ذات پاک خدا مى فرماید: تحمّل این شکنجه براى من آسان تر از این است که در دادگاه عدل الهى به علّت ظلم کوچک بر بنده اى از بندگان و غصب شىء ناچیزى از کسى حضور یابد، چنان که مجازات آن جاویدان و درد و رنج شکنجه این دنیا هر چه باشد گذراست. با این حال چگونه از من انتظار دارید از راهى که معاویه مى رود و حساب و کتاب روز قیامت در او منظور نیست بروم. آیین اسلام را رها کنم و به آیین شرک و جاهلیّت رو آورم. سپس مى افزاید: «چگونه بر کسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى که به سرعت به سوى کهنگى باز مى گردد. (و به زودى از هم مى پاشد) و توقفش در میان خاک بسیار طولانى خواهد بود»; (وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْس یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا(۷)، وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى(۸) حُلُولُهَا؟!). اشاره به اینکه هیچ عقلى این کار را نمى پسندد که انسان براى نفع عاجل، سعادت آجل و دائم را از دست بدهد و آنها که همچون معاویه و اطرافیانش دست به چنین معامله اى زده اند سخت خطاکار و در اشتباهند. به این ترتیب امام(علیه السلام) آب پاکى بر دست همه کسانى مى ریزد که پیشنهاد ظلم و تبعیض به آن حضرت کرده و عملا معتقد بودند هدف وسیله را توجیه مى کند و آنها را از اینکه بتوانند روش عادلانه; اما پر زحمت امام را تغییر دهند مأیوس مى سازد. نباید فراموش کرد که با نهایت تأسف دوران خلافت ظاهرى امام(علیه السلام) زمانى آغاز شد که بسیارى از مردم به حاتم بخشیهاى عثمان از بیت المال و تبعیضهاى ناروا که سرانجام سبب شورش او مى شد عادت کرده بودند معاویه همان راه را ادامه مى داد; ولى امام(علیه السلام)سعى داشت مردم را به فرهنگ عصر پیامبر بازگرداند. گرچه این برنامه سرانجام به نتیجه کامل نرسید; ولى این فایده مهم را داشت که مکتب اصیل اسلام را زنده نگهداشت و منحرفان را رسوا نمود. پاورقی : ۱. تمام نهج البلاغه، ص ۶۷۹، چاپ دوم. ۲. «حسک»; يعنى خار. اين واژه به خار بيابان و يا خار داخل بدن ماهى اطلاق مى شود. ۳. «سعدان» گياهى است خاردار که خار آن مانند نوک پستان است و سه شاخه در سه طرف دارد که به هر طورى که زمين بيفتد دو شاخه آن رو به بالاست و به همين دليل خار مزاحم و خطرناکى است و عجيب اينکه همين خار از خوراکهاى خوب شتر است. ۴. «مسهّد» از ريشه «سهاد» بر وزن «قباد» به معناى بى خوابى شبانه است و «مسهّد» کسى است که شب بى خواب مى ماند. ۵. «مصفّد» از ريشه «صفد» بر وزن «رفت» به معناى بستن به زنجيره و مانند آن است و «صفاد» بر وزن «عناد» به طناب و زنجير گفته مى شود.