#خاطرات | شرايط ازدواج 💍
مىخواستم ازدواج كنم، ولى پدرم مىگفت: هر موقع در تحصيل به مدارج بالاترى رسيدى و مقدمات و سطح حوزه را گذراندى و به درس خارج فقه و اصول رفتى، ازدواج كن. ديدم به هيچ صورت قانع نمىشود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى؟
گفتم: درس نمىخوانم! شما حاضر نمىشوى من ازدواج كنم.
خلاصه هر چه به خيال خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. حتّى به بعضى آقايان سفارش كرد كه مرا براى درس خواندن نصيحت كنند، من هم بعضى را واسطه كردم كه او را براى موافقت با ازدواج من نصيحت كنند! 😅
تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا بگو كه من مثل حضرت يوسف هستم و دچار گناه نمىشوم، يا بگو گناه كنم يا بگو #ازدواج كنم. به هر حال سرانجام موفّق شدم و نظر موافق پدرم را كسب كردم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | اعتدال در زندگى
دامادى مىخواست مراسم جشن #ازدواج خود را در هتلى گرانقيمت برگزار نمايد، با من مشورت كرد، گفتم: دوست من! از ابتدا، زندگى را طورى شروع كن كه بتوانى تا پايان راه ادامه دهى، هيچ وقت از #اعتدال خارج نشو.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تعصّب بىجا
جوانى به من گفت: آقاى قرائتى! شما خيلى به گردن من حق داريد! پيش خود فكر كردم شايد دليلش اين است كه او از برنامههاى من حديث و آيه و مطلبى ياد گرفته است؛ امّا او ادامه داد: شما حقّى بر من داريد كه هيچ كَس ندارد.
گفتم: موضوع چيست؟
گفت: در ابتداى #ازدواج و ايام نامزديم، پدرزنم به خاطر تعصّب بىجا اجازه نمىداد ما همديگر را ببينيم و مىگفت: در زمان عقد نبايد داماد به خانۀ ما بيايد!
ما مىخواستيم همديگر را ببينيم؛ امّا پدر نمىگذاشت. نقشهاى كشيديم، #عروس خانم به پدرش مىگفت: به كلاس آقاى قرائتى مىروم، من هم به همين بهانه از خانه بيرون مىآمدم و همديگر را مىديديم!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۳۴
وامانده ی قافله
در تاریكی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید كه استغاثه می كرد و كمك می طلبید و مادر جان، مادر جان می گفت.
شتر🐫 ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده بود و سرانجام از كمال خستگی خوابیده بود. هر كار كرد شتر را حركت دهد نتوانست. ناچار بالا سر شتر ایستاده بود و ناله می كرد. در این بین رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) كه معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حركت می كرد- كه اگر احیاناً ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد تنها و بی مددكار نماند- از دور صدای ناله ی جوان را شنید، همینكه نزدیك رسید پرسید:
«كی هستی؟ » .
- من جابرم.
- چرا معطّل و سرگردانی؟ .
- یا رسول اللّه! فقط به علت اینكه شترم از راه مانده.
- عصا همراه داری؟ .
- بلی.
- بده به من.
رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) عصا را گرفت و به كمك آن عصا شتر را حركت داد و سپس او را خوابانید؛ بعد دستش را ركاب ساخت و به جابر گفت: «سوار شو. » .
جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام شتر جابر تندتر حركت می كرد.
پیغمبر در بین راه دائماً جابر را مورد ملاطفت قرار می داد. جابر شمرد، دید مجموعاً بیست و پنج بار برای او طلب آمرزش كرد.
در بین راه از جابر پرسید: «از پدرت عبد اللّه چند فرزند باقی مانده؟ »
- هفت دختر و یك پسر كه منم.
- آیا قرضی هم از پدرت باقی مانده؟
- بلی.
- پس وقتی به مدینه برگشتی، با آنها قراری بگذار، و همینكه موقع چیدن خرما شد مرا خبر كن.
- بسیار خوب.
- زن گرفته ای؟
- بلی.
- با كی #ازدواج كردی؟
- با فلان زن، دختر فلان كَس، یكی از بیوه زنان مدینه.
- چرا دوشیزه نگرفتی كه همبازی تو باشد؟
- یا رسول اللّه! چند خواهر جوان و بی تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی تجربه بگیرم، مصلحت دیدم عاقله زنی را به همسری انتخاب كنم.
- بسیار خوب كاری كردی. این شتر را چند خریدی؟
- به پنج وقیه ی طلا.
- به همین قیمت مال ما باشد، به مدینه كه آمدی بیا پولش را بگیر.
آن سفر به آخر رسید و به مدینه مراجعت كردند. جابر شتر را آورد كه تحویل بدهد، رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) به «بلال» فرمود: «پنج وقیه ی طلا بابت پول شتر به جابر بده، بعلاوه ی سه وقیه ی دیگر، تا قرضهای پدرش عبد اللّه را بدهد، شترش هم مال خودش باشد. » .
بعد، از جابر پرسید: «با طلبكاران قرارداد بستی؟ »
- نه یا رسول اللّه!
- آیا آنچه از پدرت مانده وافی به قرضهایش هست؟
- نه یا رسول اللّه!
- پس موقع چیدن خرما ما را خبر كن.
موقع چیدن خرما رسید، رسول خدا را خبر كرد. پیامبر آمد و حساب طلبكاران را تسویه كرد و برای خانواده ی جابر نیز به اندازه ی كافی باقی گذاشت [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحار ، جلد 6، باب «مكارم اخلاقه و سیره و سننه»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | زهد و بخل
به مهمانى دعوت شده بودم، صاحبخانه نان 🍞 و پنير 🧀 آورد و گفت: ما در مراسم عروسى خودمان هم با نان و ماست پذيرايى كرديم.😳
گفتم: وقتى نوزاد به دنيا مىآيد اسلام مىگويد گوسفندى #عقيقه كن، حالا كه بزرگ شده، با هنر شده، باسواد شده و #ازدواج كرده بايد با بركتتر باشد.
علاوه بر اينكه زهد يعنى خودت نخور، نه اينكه به ديگران نده.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | احسان در بىنامى
فرد خيّرى در يكى از شهرهاى ايران بناهاى خيريّۀ زيادى ساخته بود و بر سر در هر بيمارستان و مدرسهاى كه مىساخت نام خودش را با كاشيكارى مىنوشت.
يك روز جوانى به او رسيد و گفت: من به خاطر فقر نمىتوانم #ازدواج كنم و به گناه مىافتم، اگر شما مقدار كمى پول به من بدهيد ازدواج مىكنم. او هم در كنار خيابان چند هزار تومان به او مىدهد.
پس از مدّتى مرد خيّر از دنيا رفت. شخصى او را در خواب ديد و پرسيد: در آن عالم چه خبر است؟
گفت: همۀ نامها پاك شد، ولى آن چند هزار تومان بىنام به كارم آمد.
#اخلاص
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مانع راه خدا نشويد
جوان جانبازى يك دست و يك پايش را تقديم اسلام كرده بود.
خواهر تحصيل كرده و باكمالى گفت: چون فكر مىكنم كسى با ايشان #ازدواج نكند، آماده هستم با ايشان ازدواج كنم؛ امّا پدر و مادر دختر مخالفت مىكردند.
گفتم: به آنها بگوئيد اگر مسائل اصلى مثل ديندارى و اخلاق و اصالت خانواده حل است، مشكل ايجاد كردن به خاطر مسائل فرعى و جزئى، مانع راه خدا شدن است.
چون ازدواج هم راه خداست.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | فقر عيب نيست
علامه مجلسى عليها السلام دخترى داشت به نام آمنه و شاگرد خوش استعداد فقيرى داشت به نام #ملا_صالح_مازندرانى.
ملا صالح بقدرى فقير بود كه در پرتو نور چراغ مستراح مدرسه درس مىخواند.
روزى علامه به دخترش گفت: آيا مايل هستى با طلبۀ فقيرى #ازدواج كنى؟
دختر كه خود دانشمندى فرزانه بود گفت: فقر عيب نيست.
سرانجام ازدواج صورت گرفت. ملاصالح مىگويد:
گاهى در مسائل فقهى در مىماندم، از همسرم آمنه كمك مىگرفتم و او حل مىكرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۲۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : آنجايى كه امر به معروف و نهى از منكر اثر نمىكند، وظيفه چيست؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💬 پاسخ : اولاً اگر شخص ديگرى با بيان بهترى بگويد اثر مىكند، از او بخواهيد كه اين كار را انجام دهد. هنگامى كه خداوند به حضرت موسى دستور داد نزد فرعون برود و او را ارشاد كند، موسى عليه السلام از خداوند خواست كه برادرش هارون كه بيان بهترى دارد را همراه او بفرستد. «و أخى هارون هو أفصحُ منّى لِساناً فَارسله مَعى»
ثانياً گاهى با يكبار اثر نمىكند؛ امّا با تكرار اثر مىكند، آن هم با بيانهاى گوناگون. چنانكه چوب 🪵 سخت با يك ضربه 🪓تبر شكسته نمىشود، تكرار لازم است.
قرآن مىفرمايد: ما مطالب خود را در قالبهاى گوناگون بيان كرديم تا شايد اثر كند. «لقد صَرّفنا فى هذا القرآن»
ثالثاً ممكن است شيوۀ ما صحيح نبوده كه اثر نكرده است.
چون #امر_به_معروف و نهى از منكر شرايط و اصولى دارد و با هر منكر بايد به گونهاى متناسب برخورد كرد؛
گاهى گرد و غبار روى لباس شما مىنشيند و گاهى دوده.
غبار با ضربۀ محكمى كه بر لباس مىزنيد برطرف مىشود؛ امّا اگر همين ضربه را به دوده بزنيد، هم دستتان سياه مىشود و هم دوده به لباس فرو مىرود.
برطرف كردن دوده با فوت است و برطرف كردن غبار با ضربه.
پس هر منكرى را بايد به گونهاى خاص برطرف كرد.
چنانكه قرآن مىفرمايد: «واتوا البيوت من أبوابها» ١يعنى هر خانهاى را بايد از راهش وارد شد.
رابعاً براى بازداشتن مردم از فساد بايد راههاى حلال را به روى آنان باز كرد. حضرت لوط عليه السلام هنگامى كه ديد مردم به مهمانانش، سوء قصد دارند فرمود: من حاضرم دخترانم را به #ازدواج شما در آوردم تا شما دست از مهمانان من برداريد. من راه حلال را براى شما باز مىكنم تا شما به گناه گرفتار نشويد. «هؤلاء بَناتى هُنّ أطهرلكم فاتّقوا اللّه و لا تخزونى فى ضَيفى»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما میگیم ما دختر شما رو میخوایم
اونا میگن غلط میکنید😁😂
#شوخی #خنده
#ازدواج
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستان_راستان | ۱۰۹
❒ فرار از بستر
╔═ೋ✿࿐
پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله وسلم) پنجاه و پنج سال از عمرش میگذشت که با دختری به نام «عایشه» ازدواج کرد.
ازدواج اول پیغمبر با خدیجه (سلام الله علیها) بود که قبل از او دو شوهر کرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود.
ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات کرد. پس از خدیجه (علیهاالسلام) پیغمبر با یک بیوه دیگر به نام «سوده» ازدواج کرد.
بعد از او با عایشه که دختر خانه بود و قبلا شوهر نکرده بود و مستقیماً از خانه پدر به خانه پیغمبر میآمد ازدواج کرد.
پس از عایشه نیز، با آنکه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ کدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالباً سالخورده و احیاناً صاحب فرزندان برومندی بودند.
عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود میبالید و میگفت: «من تنها زنی هستم که با غیر پیغمبر آمیزش نکردهام.» او به زیبایی خود نیز میبالید و این دو جهت او را #مغرور کرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت میکرد.
عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نکند؛ زیرا طبیعی است برای یک مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و بی بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناکامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در کمال دقت و عدالت بنماید.
اما پیغمبر که #ازدواج های متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمیکرد و از آن تاریخ تا آخر عمر- که مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددی از میان زنان بیسرپرست که شوهرهاشان کشته شده بودند یا به علت دیگر بیسرپرست شده بودند، به همسری انتخاب کرد.
موضوع دیگری که احیانا سبب ناراحتی عایشه میشد این بود که پیغمبر هیچ وقت تمام شب را در بستر نمیماند، یک سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر میبرد[1]
شبی نوبت عایشه بود.
پیغمبر همینکه خواست بخوابد جامه و کفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مکثی، به خیال اینکه عایشه خوابیده است، آهسته حرکت کرد و کفشهای خویش را پوشید و در را باز کرد و آهسته بست و بیرون رفت؛ اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود؛ زیرا شبهای دیگر میدید که پیغمبر از بستر برمیخیزد و در گوشهای از اتاق به عبادت میپردازد؛ اما برای او بیسابقه بود که شبی که نوبت اوست پیغمبر از اتاق بیرون رود.
با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر کجا میرود، نکند به خانه یکی دیگر از زنها برود!
با خود گفت آیا واقعا پیغمبر چنین کاری خواهد کرد و شبی را که نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟!
ای کاش سایر زنانش بهرهای از جوانی و زیبایی میداشتند و حرمسرایی از زیبارویان تشکیل داده بود.
او چنین کاری هم که نکرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع کرده است.
به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی که هنوز مرا خواب نبرده به کجا میرود.
عایشه فوراً جامههای خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد.
دید پیغمبر یکسره از خانه به طرف بقیع- که در کنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند- رفت و در کناری ایستاد.
عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشهای پنهان کرد.
دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند کرد، بعد راه خود را به طرفی کج کرد. عایشه نیز به همان طرف رفت.
پیغمبر راه رفتن خود را تند کرد. عایشه نیز تند کرد.
پیغمبر به حال دویدن درآمد.
عایشه نیز پشت سرش دوید.
بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت.
وقتی که پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی که تند دویده باشد نفس نفس میزنی؟»
چیزی نیست یا رسول الله!
بگو، اگر نگویی خداوند مرا بیخبر نخواهد گذاشت.
#داستان_راستان | ۱۲۵
❒ کارهای خانه
╔═ೋ✿࿐
علی بن ابی طالب علیهالسلام و زهرای مرضیه سلام الله علیها پس از آنکه با هم #ازدواج کردند و زندگی مشترک تشکیل دادند، ترتیب و تقسیم کارهای خانه را به نظر و مشورت رسول اکرم صلّیعلیه وآله وسلم واگذاشتند، به آن حضرت گفتند:
«یا رسول الله ما دوست داریم ترتیب و تقسیم کارهای خانه با نظر شما باشد.».
پیامبر صلیاللهعلیهوآله کارهای بیرون خانه را به عهده علی علیهالسلام و کارهای داخلی را به عهده زهرای مرضیه علیهاالسلام گذاشت.
❣علی و زهرا علیهماالسلام از اینکه نظر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در زندگی خصوصی خود دخالت دادند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با مهربانی و محبت
خاص از پیشنهاد آنها استقبال کرد و نظر داد، راضی و خرسند بودند. مخصوصا زهرای مرضیه سلام الله علیها از اینکه رسول خدا صلیالله علیه وآله او را از کار بیرون معاف کرد خیلی اظهار خرسندی میکرد، میگفت:
«یک دنیا خوشحال شدم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرا از سروکار پیدا کردن با مردان معاف کرده است.».
از آن تاریخ کارهایی از قبیل آوردن آب و آذوقه و سوخت و خرید بازار را علی علیهالسلام انجام میداد، و کارهایی از قبیل آرد کردن گندم و جو به وسیله آسیا دستی و پختن نان و آشپزی و شستشو و تنظیف خانه به وسیله زهرا علیهاالسلام صورت میگرفت.
در عین حال علی علیه السلام هر وقت فراغتی مییافت در کارهای داخلی به کمک زهرا سلام الله علیها میپرداخت.
یک روز پیامبر صلیاللهعلیهوآله به خانه آنان آمد و آنان را دید که با هم کار میکنند.
پرسید کدامیک از شما خستهتر هستید تا من به جای او کار کنم؟ علی عرض کرد: «یا رسول الله! زهرا علیهاالسلام خسته است.».
رسول اکرم صلیالله علیه وآله به زهرا سلام الله علیها استراحت داد و لختی خود به کار پرداخت.
از آن طرف هر وقت برای علی گرفتاری یا مسافرت یا جهادی پیش میآمد زهرای مرضیه سلام الله علیها کار بیرون را نیز انجام میداد.
این روش همچنان ادامه داشت؛ علی و زهرا علیهماالسلام کارهای خانه خود را خودشان انجام میدادند و خود را به خدمتکاری نیازمند نمیدیدند.
تا آنکه صاحب فرزندانی شدند و کودکانی عزیز در کلبه محقر ولی روشن و باصفای آنها چشم گشودند. در این هنگام طبعاً کار داخلی خانه زیادتر و زحمت زهرا سلام الله علیها افزون گشت.
یک روز علی علیه السلام دلش به حال همسر عزیزش سوخت، دید رُفت و روب خانه و کارهای آشپزی جامههای او را غبارآلود و دودی کرده، بعلاوه از بس که با دستهای خود آسیا دستی را چرخانیده دستهایش آبله کرده و بند مشک آب که در مواقعی به دوش کشیده و از راه دور آورده روی سینهاش اثر گذاشته است.
به همسر عزیزش پیشنهاد کرد به حضور رسول اکرم صلّی الله علیه وآله برود و از آن حضرت خدمتکاری برای کمک خودش بگیرد.
زهرا سلاماللهعلیها پیشنهاد را پذیرفت و به خانه رسول اکرم صلیالله علیه وآله رفت.
اتفاقا در آن وقت گروهی در محضر رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نشسته و مشغول صحبت بودند. زهرا علیهاالسلام شرم کرد در حضور آن جمعیت تقاضای خود را عرضه بدارد، به خانه برگشت. رسول اکرم صلیالله علیه وآله متوجه آمد و رفت زهرا سلام الله علیها شد، فهمید که دخترش با او کار داشته و چون موقع مقتضی نبود مراجعت کرده است.
صبح روز بعد رسول اکرم صلیالله علیه وآله به خانه آنها رفت.
💕 اتفاقا علی و زهرا علیهماالسلام در آن وقت پهلوی یکدیگر آرمیده و یک روپوش روی خود کشیده بودند. رسول خدا از بیرون اتاق با آواز بلند گفت:
«السلام علیکم.».
علی و زهرا علیهماالسلام از شرم جواب ندادند.
بار دوم گفت: «السلام علیکم.»
باز هم سکوت کردند.
سومین بار فرمود: «السلام علیکم.».
...
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═ ۶۴ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅
❒ مثل دارو!
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
💊 روي تمام دارو ها نوشته: «مصرف طبق دستور پزشك.»
چرا؟
چون دارو اثر دارد، به خصوص روي اطفال.
به همين خاطر مي نويسند: از دسترس كودكان دور نگه داريد.
يادمان باشد سخن و حرف هم در نگاه قرآن كريم و اهل بيت(علیهمالسلام) چيزي شبيه داروست. يعني مثل دارو اثرگذار است، به خصوص روي بچه ها.
اين است كه سخن گفتن هم بايد طبق دستور طبيب باشد.
و طبيب خداست.
يكي از نام هاي خدا در جوشن كبير طبيب است.
پس، او بايد بگويد چه چيزي بگو و چه چيزي نگو.
در قرآن كريم كم نداريم كه خداوند مي گويد: بگو، يا مي گويد: نگو.
خيلي از انحرافاتي كه امروز در فرزندان خود مي بينيم، به خاطر حرف هايي است كه در كودكي به خورد آن ها داده ايم؛ يعني متأسفانه روي حرف ها دقت نكرديم.
پدر يا مادر هميشه به فرزند خود مي گفت: بچه خوشگلم! بچه قشنگم! غافل از اين كه اين
«قشنگم»، يا «خوشگلم»، دارو بود و بي جا به او مي داد.
عوارض و آثارش هم امروز پيداست. مثلاً دائم برابر آينه🪞مي ايستد.
چرا؟
چون خوشگلي و قشنگي در ذهنش شكل گرفته.
وقت #ازدواج هم كه مي شود آنچه برايش مهم است قشنگي و زيبايي طرف مقابل است. هيچ چيز ديگر برايش مهم و ملاك نيست، چون از بچگي با او اين جوري حرف زده اند.
اگر همان وقت مي گفتند: بچه عاقلم! ديگر عقل و فهم در پيش او معنا پيدا مي كرد و محور مي شد.
و ديگر اين قدر به ظاهر خود توجه نمي كرد، و اين قدر به ظاهر ديگران توجه نداشت و وقتي كه مي خواست ازدواج كند تنها به قيافه طرف نگاه نمي كرد بلكه به فهم و عقل و درايت او هم التفات داشت.
ببينيد قرآن كريم به عيسي مسيح(علی نبیّنا و آله و علیه السلام) كلمه گفته است. مي گويد او كلمه اي است از نزد ما چرا چنين مي گويد؟
چون مي خواهد كلمه و سخن را معنا كند.
مي خواهد بگويد: من به چيزي كلمه مي گويم كه مثل عيسي مسيح(علی نبیّنا و آله و علیه السلام) پاك باشد، و مثل او حيات بخش باشد، و مثل او مبارك، و مثل او پخته و مثل او شِفابخش باشد.
خلاصه، كلمه بايد پيامبري كند، هدايت كند، و راهي را روشن كند، و خط و جهتي بدهد.
حال به خود راست بگوييم، آيا تا كنون #كلمه اي به زبان رانده ايم، آيا در ميان آنچه گفته ايم، ″كلمه″ اي هم به چشم مي خورد؟
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth
📗 #کتاب | مطلع عشق
🔹️ آقا وکیل عقد از سوی عروس خانمها هستند و جناب آقای محمدی گلپایگانی از دامادها وکالت خواهند گرفت.
عروسها از این موهبت الهی احساس کرامت و سرافرازی میکنند و زیر چشم به دامادها فخر می فروشند.
دامادها اندکی دلخور میشوند ولی بعد با توجه به اینکه اصل قضیه همان «انکحت» است که «آقا» میگوید، خودشان را آرام میکنند.
به هر حال معلوم میشود از همین اول باید هوای خانم را داشت!
همه چیز مهیاست...
🔍 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/56646
#ازدواج
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از فقه و احکام
✏️ بروید باهم بسازید
📝 رهبر انقلاب: بنای کار #ازدواج، بر سازش دختر و پسر است؛ باید با هم بسازند. این «باهم بسازند»، معنای خیلی عمیقی دارد. این را اصل قرار بدهید، تا انشاءالله خداوند متعال برکاتش را بر شما نازل کند.
🗓 ۱۳۷۰/۴/۲۰
🖨 نسخه قابل چاپ
🗓 یکم ذیالحجه، سالروز ازدواج امام علی(علیهالسلام) و حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) و #روز_ازدواج
@khamenei_reyhaneh
╭───
│ 📖 @feqh_ahkam
╰──────────
هدایت شده از فقه و احکام
💐 هرگاه خواستگاری آمد،
و از دین و امانت او راضی بودید،
او را رد نکنید و گرنه فتنه و فساد بزرگی بپا میشود. | امام جواد -علیهالسلام-
📒 #حدیث | التهذیب، ج۷، ص۳۶۹
#ازدواج | #ازدواج_آسان
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
╰๛ - - - - -
هدایت شده از فقه و احکام
Hamnafasi To - Alireza Beiranvand WwW.Pop-Music.Ir.mp3
6.63M
🎼 #آهنگ | «همنفسی تو»
🎶 صدا و آهنگسازی: علیرضا بیرانوند
💕 عاشقانهای برای زندگی مشترک
💞 تقدیم به زوجهای جوان
🌸 به مناسبت سالروز #ازدواج امام علی (علیه السلام) و #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) مبارک 🎊
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
╰๛ - - - - -