📚📖 مطالعه
📙 خوانش کتاب #دکل
#قسمت_چهارم
یک نگاه به این چهار پنج نفری که مثلاً انقلابی بودند، انداختم. انگار پای جوخه اعدام منتظر دستور شلیک بودند همه منتظرند بدانند ادامهی این ماجرای هیجانی و اکشن چیست برای چندمین بار از کوپن صدای بلندم استفاده کردم
- هیچ کس جیکّش در نیاید من حالا حالاها با این دوستانتان کار دارم. بعد رو کردم به نفر اوّل و گفتم خب شما که عینک داری اسمت چیست؟
کمی این پا و اون پا کرد و گفت: احسان
- خب، آقا احسان شما و دوستانت طرفدار انقلاب هستید. درست است؟ یک مقدار گلویش را صاف کرد و گفت بله حاج آقا. دوستانش نیز
همزمان با جواب مثبت احسان سرشان را به علامت تأیید تکان دادند. - جناب آقا احسان گُل شما به عنوان نمایندهی این جمع انقلابی، با دقت گوش کن چند سؤال کلیدی و اساسی از تو دارم که با شور و مشورت رفقای خودت میتوانی پاسخ بدهی شما که دم از انقلاب و نظام میزنید و سنگ این رژیم آخوندی را به سینه میکوبید بگو ببینم این چه آشی است که انقلاب شما برای مردم درست کرده؟ چرا این قدر گرانی است؟ چرا قیمتها روز به روز تصاعدی و آسانسوری بالا میرود؟ مردم از کجا بیاورند ۶۰۰ هزار تومان پول یک کیلو گوشت بدهند؟ ما انقلاب کردیم که مردم توی فلاکت بیفتند؟ این چه نظامی است که نمیتواند به زندگیها سروسامان بدهد؟ این چه مملکتی است که هر روز باید مردهایی که یک لقمه نان سر سفرهی زن و بچه ببرند چون شغل درست و درمانی ندارند، عرق شرم روی پیشانیشان بنشیند؟ چرا چشم و گوش خود را به روی این واقعیتها بستهاید و متعصبانه از این انقلاب دفاع میکنید؟ آیا شما این همه فشاری که به مردم میآید را نمیبینید؟
سکوت کردم و نگاهی به جناح چپ و راست کلاس انداختم. کسی
لام تاکام حرف نمیزد به پرسشهای مسلسل وار خود ادامه دادم.
آقا احسان! خیلی از مردم در این شرایط اقتصادی آشفته و زوار دررفته پوستشان دارد قلفتی کنده میشود دخل خیلیها آمده. چرا این همه جوان بیکار داریم؟ چرا این همه معتاد دارد در کوچه و خیابان، وول میخورد؟ آیا زشت نیست هر موقع تلویزیون را روشن میکنیم خبر اختلاس میشنویم؟ هر دم از این باغ بری میرسد.
چه فرقی کرد با زمان پهلوی؟ جالب این است که دست میکنند توی جیب مردم مثل آب خوردن دزدی میکنند و بعد از مدتی، فلنگ را میبندند و متواری میشوند و به ریش ما میخندند.
با شما هستم آقا احسان! آیا این برای مملکت اسلامی افت ندارد؟ آیا برای انقلابی که از آن پشتیبانی میکنید ننگ و عار نیست که در اداره و سازمانش این همه رشوه و پارتی بازی و رفیق بازی رایج باشد؟ چرا باید به جای ضابطه رابطه بازی در کار باشد؟ مگر مسئولین ما نباید اسلامی باشند؟ پس چرا خانههای مجلل سر به فلک کشیدهی آنچنانی و ماشینهای شیک و مدل بالای میلیاردی دارند؟ سالی چندبار هم که کفش و کلاه میکنند و با خانوادهی محترم تشریف میبرند کانادا برای دَدَر دودور، ولی ما بدبخت بیچارهها باید هشتمان گروی نُهمان باشد به نظرتان آیا جانبداری از چنین نظامی که هوای مردمش را ندارد عاقلانه است؟
این از اوضاع درب و داغون و آشفتهی داخلی. از آن طرف، در سیاست خارجی هم تا آمریکا و کشورهای اروپایی میخواهند با ما یک خُرده گرم بگیرند و روابطمان حسنه شود و اوضاع اقتصادیمان ذرهای جمع و جور شود و رونق بگیرد، یک مشت آدم تندرو و افراطی که فکر میکنند قیم این مردم هستند، ساز مخالف میزنند و مانع میشوند تا با دنیا تعامل داشته باشیم.
همین طور که توی کلاس آرام قدم میزدم آمدم کنار آن چهار-پنج
نفر روی سکوی جلوی تخته ایستادم ...
ادامه دارد...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 #کتاب_بخوانیم
📖 این روزها خوانش کتاب دکل را داریم ...
شما هم دوست داشتید همراه ما باشید ...
#کتابخوانی_دکل
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
📚📖 مطالعه
📙 خوانش کتاب #دکل
#قسمت_پنجم
گلدستهی مسجد از قاب پنجرهی کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم سوریه، یمن عراق، لبنان و فلسطین؟
کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم میشد شنید. گفتم: آقا احسان موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک انتقادها میکشم فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر جامعه را بازگو کنم اینها بدون رودربایستی مشکلات نظام و انقلاب ماست و اگر بخواهم میتوانم تا شب برایتان از این دست معضلات بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز به کمک رفقای خودت من و بچهها را قانع کن ما منتظریم تا ببینیم میتوانید یا نه.
به تدریج درگوشی حرف زدن بچهها شروع شد. با دست زدم روی میز .
- ساكت لطفاً. منتظر جواب این آقایان انقلابی هستم.
احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوشها و یک طرف لپش از استرس سرخ شده بود نگاه ناامیدانهای به هم قطاریهایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سؤالات شما زیاد
بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید کدامش را جواب بدهیم؟7
- ببین آقا احسان من نمیدانم، این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این نظام و انقلاب بر حق است و کارش درست است باید برای من و بچهها ثابت کنی حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به آینده امیدوار شویم.
دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم بچههای عزيز قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقتها نباید از مرز انصاف رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است اما صلابت در اعتقاد و شجاعتشان قابل تقدیر است گاه پیش میآید در یک اداره یا مثلاً در مسجد و یا حتی جایی مثل صف نانوایی حقی پایمال میشود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در اقلیت هستیم، نُطُق نمیکشیم و جُربزهی انتقاد و مطالبهگری نداریم پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که بخاطر تعداد کمشان جا نزدند.
کلاس در سکوت معناداری فرو رفت. همین طور که دستم روی شانهی احسان بود گفتم:
اما برگردیم سر اصل ماجرا ببینید بچههای عزیز بنده نقش بازی نکردم گلایه و انتقادهایی که به این نظام ردیف کردم، بازار گرمی نبود. نمیشود از روی تعصب گفت که این وصلهها به انقلاب ما نمیچسبد. نه، واقعاً خیلی از این ایرادها به مملکت ما وارد است. من هم به عنوان یک روحانی در دل جامعه مشکلات و گرفتاریها را لمس میکنم و میچشم، دارم میبینم که خیلی از مردم ما به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ نگه میدارند.
با این حرف یکی از بچهها به صورتش سیلی زد و سرخی آن را به بغل دستیاش نشان داد کلاس پر از خنده شد من هم خندیدم و در ادامه گفتم: این جا یک پرسش بسیار مهم از شما دوستانم دارم ولی قبل از اینکه سؤالم را مطرح کنم لطفاً برای سلامتی آقا احسان و دوستانش یک صلوات بفرستید تا بنشینند. انقلابیهای کلاس با صلوات بچهها بدرقه شدند و همگی سر جایشان نشستند.
گفتم: قبل از آن سؤال اساسی، یک مژده هم باید به شما بدهم، انشاءالله کلاس شما قرار است روی آنتن برود البته نه آنتن ماهواره و
تلویزیون، بلکه قرار است به امید خدا و عنایت اهل بیت ع مطالبی که این جا باهم گفت وگو میکنیم در قالب یک کتاب داستانی چاپ شود، البته قرار نیست اگر کسی اینجا سؤالی میپرسد نام واقعی او را داخل کتاب بیاوریم بلکه یک اسم مستعار برایش درج میکنیم تا آزادانه بتوانید سؤالات خود را مطرح کنید با این مژدهای که به بچهها دادم کمی خودشان را جمع و جور کردند و از فاز متلک انداختن و هذلهگویی تغییر موضع دادند، بعضیشان که انگار دارند آمادهی مصاحبه تلویزیونی میشوند شروع کردند به صاف کردن گلو. بعضیها هم گویا آماده پرواز میشدند، کمی داخل نیمکت جابه جا شدند و سیخ نشستند.
- خب بچهها حالا شش دانگ حواستان جمع باشد. با انتقادهایی که از انقلاب کردم خواستم آب پاکی را روی دستتان بریزم و خیال نکنید من آمدهام اینجا تا بگویم نظام ما عیب و نقصی ندارد و همه چیزش گل و بلبل است. بگینگی داشت همان چیزی میشد که دوست داشتم باشد؛ بچهها حضورم را باور کرده بودند لحنم را مهربانتر کردم و گفتم: در این شش یا هفت جلسهای که مهمان شما هستم امیدوارم به دور از جنگ و جدل، گفت وگویی صمیمانه داشته باشیم و بدون تعارف، از نظرات، پیشنهادها یا انتقادات شما بهره ببرم. هنوز کمی جوّ کلاس گرفته و خشک بود باید ترفندی به کار میبستم تا یخ بچهها باز شود. گفتم: خب بنده الان که روی قلبم دست میگذارم میبینم قلبم دارد با محبّت شما تاپ تاپ میکند اما نسبت به قلب شما کمی ته دلم قرص نیست و فقط در یک صورت مطمئن میشوم.
#ادامه_دارد...🍃
📚📖 مطالعه
📙 خوانش کتاب #دکل
#قسمت_ششم
... که آیا حضورم را دوست دارید یا نه؛ و آن این است که همین الان برای سلامتی من یک صلوات مشدی بفرستید.
همه خندهکنان صلوات فرستادند و گارد بستهی بعضیها باز شد.
کف دستهایم را محکم به هم زدم و گفتم خب رفقای با صفای من کمربندها را سفت ببندید میخواهیم راه بیفتیم. به این سؤال من خوب دقت کنید؛ اگر منِ آخوند یا یک محصل و یا هر فرد دیگری نسبت به مسئولین این نظام انتقاد شدید دارد آیا معنایش این است که این نظام انقلاب به هیچوجه به درد نمیخورد و باید بیخیالش شویم و دشمن نظام خود باشیم؟ آیا باید درش را تخته کنیم؟ آیا میتوانیم نتیجه بگیریم که من باید دشمن انقلاب و نظام باشم و نباید هیچ میل و علاقهای به کشور و مملکتم داشته باشم؟ صدای آن چند نفر انقلابی ،کلاس فضا را پر کرد که «نه». سرها به طرفشان برگشت گفتم بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ اگر تیم ملی فوتبال کشورمان دارد برای مقدماتی جام جهانی آماده میشود، اما من به عنوان کسی که به عملکرد مربی یا برخی بازیکنان تیم ملی انتقاد شدید دارم، آیا آرزوی شکست تیم ملی را میکنم؟ آیا هنگامی که تیم ملی دارد بازی مهمی انجام میدهد با اینکه دل خوشی از کادر تیم ملی ندارم، علاقه و عرق ملی من باعث نمیشود داخل استادیوم یا پای تلویزیون، تیم ملی را تشویق کرده و برای پیروزیاش دعا کنم؟ آیا موقع بازی حرص نمیخورم؟ آیا با
صعود تیم ملی به جام جهانی به وجد نمیآیم و اشک شوق نمیریزم؟ تعداد زیادی سر خود را به نشانه تأیید تکان دادند. گفتم سرنوشت تیم ملی برای همهی ما مهم است خب حالا ملاحظه کنید اگر منِ نوعی، به عملکرد برخی مسئولین این نظام اِنقُلت دارم آیا میتوانم نتیجه بگیرم پس سرنوشت و سرانجام نظام و کشورم برایم مهم نیست و با پیروزی یا شکست کشورم در عرصههای مختلف جهانی رگ غرور و غیرتم تکان نمیخورد؟
کلاس بدجور خاموش شده بود در چشمان چند نفر خیره شدم. صدایم را بالاتر بردم و پرسیدم آیا منتقد بودنِ من معنایش این است که
دشمن و معاند نظام هستم؟ جواب بدهید این را قبول دارید یا نه؟ چند نفر از بچهها به نوبت اظهار نظر کردند و خلاصهی حرفشان این بود که حق با شماست. ما اگر انتقادی هم داریم اما علاقه و حبّ وطن هم داریم و دشمن انقلاب و نظام نیستیم.
این اقرار و اعتراف به عنوان زیربنای مرحلهی بعدی بحثمان خیلی لازم بود لذا با تأکید فراوان پرسیدم آیا در این مطلبی که دوستانتان اشاره کردند نظر مخالفی دارید یا نه؟
بچهها مُتّفق القول گفتند نه حاج آقا ما همگی بالاتفاق، کشور و وطنمان را دوست داریم؛ اگرچه به برخی سیاستهایش انتقاد جدی داریم. نگاهی به مبصر کلاس انداختم و گفتم خب آقا! خوشبختانه در مرحلهی اول مذاکرات پنج به اضافهی یک بدون اینکه به سر وکلهی هم بزنیم و گیس و گیسکشی راه بیاندازیم و یقهی همدیگر را پاره کنیم، به نقطهی اشتراک خوبی دست یافتیم.
لبخندی کوتاه زدم و گفتم بنده خصلت و دأبم این است که به هر نقطهی مشترکی رسیدیم آن را روی تخته، سیاهه میکنم تا بعداً کسی دَبّه نکند به امید خدا پله پله و گام به گام میرویم جلو تا ببینیم سر از کجا در
میآوریم. شیرفهم شد؟
پاسخ «بله» را از بچهها گرفتم و چرخیدم به سمت تخته. ماژیک را برداشتم و گفتم پس بگذارید مطلب اوّلِ توافق شده را اینجا بنویسیم.
نوشتم #مطلب اوّل:
اگرچه ما به عملکرد برخی مسئولین انتقاد داریم اما به کشور و انقلاب خود علاقهمندیم و طرفدار آن هستیم.
- بچهها! پیشنهادم این است که از همین اوّل بسم الله و شروع کار مطالبی را که روی تخته درج میشود داخل دفترتان بنویسید. قرار است در آینده اتفاق خیلی خوبی بیفتد. منتها فعلاً ترجیح میدهم این اتفاق مبارک، مکتوم و پوشیده بماند تا انگیزهی نوشتن داشته باشید. فقط سربسته
بگویم، آنهایی که نمینویسند مطمئناً در آینده تأسف خواهند خورد. خیلیها با این حرفم دفتر و قلمشان را درآوردند و به حالت آماده باش
نشستند.
- بچههای خوب! میخواهیم گام بعدی مذاکرات را شروع کنیم؛ حالا به سؤال بعدی این حقیر دقت کنید؛ ما پذیرفتیم که اگر به طور مثال، منتقد تیم ملی کشورمان هستیم اما در بزنگاهها و مسابقات حسّاس، طرفدار پروپاقرص و مشوّق آن هستیم.
خب آیا این طرفداری، معنایش این نیست که دوست داریم تیم ملی کشورمان پیشرفت کند و تیم قَدَری شود؟ حتماً جواب هر ایرانی غیرتمند مثبت است؛ اما بچهها! پرسش محوری من در اینجا این است اگر تمایل داریم که تیم ملی پیشرفت کند آیا این علاقه و میل ما به پیشرفت و قدرتمند شدن تیم ملی، برای ما ایجاد مسئولیت نیز میکند یا نه؟
چند نفر جسته گریخته «بله» گفتند. من هم با علامت سر، تأییدشان کردم گفتم ممکن است کسی بپرسد چه مسئولیتی؟ سؤال خوب و قشنگی است ...
ادامه دارد...🍃
📚📖 مطالعه
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_هفتم
خب اگر بگویند شما میتوانید نقشی ولو به ظاهر کوچک در قوی شدن و ترقی تیم ملی داشته باشید آیا حاضرید آن نقش را ایفا کنید یا میگویید به من ارتباطی ندارد؟
سمت نقشهی ایران که کنار تختهی کلاس نصب شده بود، رفتم و ادامه دادم اگر بگویی به من چه مُحرز و معلوم میشود که علاقهای به تیم ملی نداری، اما چون همگی میدانیم ته دلمان وابستگی و علاقهی خاصی به تیم ملی داریم حتماً در جواب این سؤال با کمال افتخار میگوییم بله، ما حاضریم هرکاری که در توانمان هست و آن کار در قوی شدن تیم ملی اثر دارد، انجام دهیم. صدایم را بالاتر بردم و پرسیدم درسته؟ قبول دارید؟
خیلیها با صدای بلند و کشیده گفتند: ب.... له.
خب، اینجا ممکن است یک نفر بگوید آخه من یه لا قبا چه کاری میتوانم انجام بدهم که تأثیری در توانمند شدن تیم ملی داشته باشد؟ من
که عددی نیستم
دوباره پرسیدم: درسته؟ قبول دارید؟
این بار جواب ،کلاس با تردید بود همه سکوت کرده بودند. گفتم: باید در پاسخ گفت که عزیزم (!) یکی از عواملی که باعث تقویت تیم ملی است، حمایت و تشویق پرشور و گرم امثال من و تو از تیم ملی در ورزشگاه آزادی است و ما میدانیم شارژ روحیه، یکی از اساسی ترین عوامل ایجاد انگیزه و شجاعت در بازیکن و حتی مربی تیم است. شاهد این مطلب هم این است که همیشه تیمهایی که در خانهی خود بازی میکنند شانس بردشان به خاطر همین قضیه بیشتر است چرا که به قول معروف در خانهی خودشان شیر هستند و روحیهی مبارزه و درگیری و ریسک پذیری بازیکنان مضاعف میشود لذا یکی از جریمههای تیمهای میزبان این است که بدون حضور تماشاچی مسابقه را برگزار کنند معلوم است صرف حضور تماشاچی و حمایت پرشور و حماسی آنان باعث زائل شدن ترس و ایجاد روحیهی رزم و مقاومت در بازیکن ما میشود پس اگر فقط حضور فیزیکی من در استادیوم و سوت و کف و هورای من نقش سرنوشت سازی در موفقیت تیم ملی کشورم دارد، وظیفه دارم کم نگذارم.
- خب دوستان پس این مطلب را نیز همگی پذیرفتیم که درست است منتقد نظام و انقلابیم اما علاقهمند و دوستدار نظام و کشورمان هستیم و معنای این علاقه مندی این است که ما از پیشرفت و توانمند شدن کشورمان در همهی میدانها مثلاً میدان اقتصاد، علم، سیاست، فرهنگ، اخلاق، ورزش و دیگر عرصهها خیلی خرسند میشویم.
به ساعتم نگاه کردم هنوز وقت داشتیم گفتم: خب یکی دو تا «بله»ی دیگر هم باید از شما بگیرم؛ آیا همه تصدیق میکنید که تک تک ما پیشروی و نیرومند شدن کشورمان را دوست داریم؟ آیا میپذیرید که اگر قادر باشیم حرکتی بزنیم یا قدمی برداریم که در قوی شدن مملکت ما نقش داشته باشد باید به خاطر عشقی که به سرزمین ایران داریم، احساس وظیفه کنیم؟
- بله.
- درست است؟ - بله.
تا اینجا را قبول دارید؟
- بله.
برای بار چندم «بله ی مهم و سرنوشت سازی را از کلاس گرفتم یکی از بچهها گفت: حاج آقا ما که ته یک محلهای در یک شهر کوچک و زیر پونز نقشه قرار داریم و نسبت به این همه عظمت و وسعتی که مملکت ما دارد اصلاً به چشم نمیآییم آخه چه نقشی میتوانیم برای قوی شدن کشورمان داشته باشیم؟
گفتم احسنت من در به در دنبال این جنس سؤالات میگردم و از همین جا اعلام میکنم هرچه قدر پرسشهای شما بیشتر مطرح شود و با من یکی به دو کنید بحث ما داغتر و در نتیجه کاملتر میشود. ان شاء الله از این به بعد نیز شاهد پرسشگری دقیق شما باشم. دوستتان جرقه را زد. یکی دو نفر از گوشه و کنار کلاس به دوستشان تیکه انداختند که چه حرف مهمی زده است!! خودم را به نشنیدن زدم و گفتم: احساسم این است که کلاس شما به خلاف ظاهرش که اسم چندان خوبی در این مدرسه ندارد از نظر من کلاس خوبی است و فکر و ذهن فعّال و پویایی دارد. من سؤال زیبای رفیقتان را حتماً جواب خواهم داد. لبخند زدم و گفتم: بگذارید ابتدا مطلب دوّم و سوم را که به توافق رسیدیم، تا زیرش نزدید و قویاً تکذیب نکردید، روی تخته بنویسم. نوشتم: مطلب دوم:
معنای علاقه به کشورمان این است که ما ترقی و قدرتمند شدن آن را دوست داریم.
🪧 #مطلب سوم:
اگر بتوانیم نسبت به پیشرفت و قوی شدن کشورمان اقدامی انجام دهیم بیتفاوت بودن معنا ندارد و باید احساس تکلیف کنیم.
- خب بچهها در این چند دقیقهای که با هم بحث و گفت وگو کردیم
خدا را شکر به چند نکتهی خوب رسیدیم.
یکی از بچهها دستش را بلند کرد و قبل از اینکه به او اجازهی حرف زدن بدهم، گفت: مثلاً ما فهمیدیم انتقاد کردن کار بدی نیست و ...
ادامه دارد ...🍃
📚📖 مطالعه
🏔🗻⛰ قله ی دماوند و تراشیدن سر خب بچه ها در این چند دقیقه ای که با هم بحث و گفت و گو کردیم خدا را شک
📙 خوانش کتاب #دکل
#قسمت_هشتم
حرفش را تأیید کردم و ادامه دادم حالا نوبت به پرسش جالب دوستتان میرسد؛ سؤال این بود که ما چه نقشی برای قوی شدن و پیشرفت کشور میتوانیم داشته باشیم؟ مملکت ما دست رهبر و رئیس جمهور و مسئولین است ما نه سر پیازیم نه ته پیاز این بار همان دانش آموز دستش را بالا برد ولی قبل از اینکه حرفی
بزند، اشاره کردم فعلا چیزی نگوید. او گفت: چشم آقا.
خندهام گرفت و بقیهی بچهها هم خندیدند. گفتم برای پاسخ این سؤال نیاز به یک مقدمه داریم؛ ببینید بچهها یک اصل و قانون کلّی داریم که برای تحقق رشد و پیشروی در هر کاری نخست باید هدف و سرمنزل ما مشخص باشد تا جلوی برخی از فعالیتهای غیر ضروری گرفته شده و به قول معروف از پِرتی کار جلوگیری شود بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ اگر شما میخواهید به سفر زیارتی بروید ابتدا هدف و مقصد خود را که مثلاً شهر مشهد است مشخص میکنید پس هدف و مقصد من رسیدن به مشهد است خب از این به بعد شما برای پیشروی در مسیر رسیدن به مشهد باید طوری برنامهریزی کنید که در رساندن شما به شهر مشهد نقش داشته و کمک کند. وقتی هدف ما معلوم است مقدمات مربوط به آن را دنبال میکنیم؛ به فرض بلیط قطار تهران به مشهد را خریداری میکنیم نه بلیط تهران بندرعباس را همچنین برای محل اسکان، با یک مسافرخانه نزدیک حرم تماس میگیریم نه مسافرخانهای در اطراف مشهد که مثلاً ۳۰ کیلومتر تا حرم فاصله دارد اگر با ماشین شخصی خود میخواهیم سفر کنیم وضعیت جاده را از راهداری پرس وجو میکنیم یا آب و هوای مسیر و شهر مشهد را بررسی میکنیم تا هم روز حرکت هوا مناسب باشد و هم بدانیم در شهر مشهد چه لباس و پوششی لازم است.
یکی از بچهها گفت: چه سوسول بازیااا.
همه خندیدند با بچهها خندیدم اما به سرعت رشتهی بحث را در دست گرفتم و گفتم ببینید بچهها تمام برنامهها و تلاشهای شما، بعد از تعيين هدف، همگی در راستای رسیدن به آن مقصد طراحی و اجرا میشود و معنای این اقدامات یعنی کمک به پیشرفت و رسیدن به هدف. پس هدف گذاری ما باعث شد تا فعالیتهای ما دارای چهارچوب مشخص و برنامه باشد.
- یک مثال دیگر برایتان میزنم؛ فرض کنید وارد مدرسه میشوید. مدیر مدرسه میگوید شما چند نفر، جَلدی بپرید داخل نمازخانه و دستی برسانید و به معاون مدرسه کمک کنید وقتی وارد نمازخانه میشوید میبینید که آنجا همه چیز به هم ریخته است؛ قسمتی از فرشها جمع شده تعدادی صندلی و میز هرکدام یک گوشه رهاست، چند تا چهارپایه جارو، سیستم صوتی پرچم و بنر، کمد، پارتیشن، سیستم کامپیوتر و دهها وسیلهی دیگر به صورت پراکنده در نمازخانه به چشم میخورد. خب شما به محض ورود به نمازخانه آیا سریع مشغول جارو کردن میشوید یا مثلاً کمد را جابجا میکنید؟ یعنی شما ابتدا به ساکن برای اینکه به پیشرفت کار کمک کنید چه کاری انجام میدهید؟
یکی گفت: ما فرار میکنیم
باز همه خندیدند
- یقیناً اوّل چیزی که به ذهن میخورد این است که باید بدانیم معاون مدرسه چه هدفی دارد و به قول معروف میخواهد سر چه کسی را بتراشد؟ یکی دیگر گفت: مگه سلمونیه؟
خندیدم و گفتم یعنی با مشخص شدن هدف، تمام اقدامات شما در راستای رسیدن به آن هدف انجام میگیرد پس نمیآیید بیجهت یک صندلی یا کمد را بردارید و با سلیقه و تشخیص خودتان بگذارید فلان گوشه چرا که معاون مدرسه سرتان داد میکشد که «بابا! چرا دارید کشکی و بیهدف کار میکنید؟».
- موقعی نقش خودت را ایفا کردهای که همسو و هم جهت با هدف معین شده دست به سیاه و سفید بزنی مثلاً معاون مدرسه میگوید: میخواهیم آن گوشه نمازخانه یک سِن برپا کنیم، محل نشستن مهمانها هم میخواهیم این قسمت باشد و یک به یک مشخص میکند که هدف ما چیست. لذا ،دیگر زحمات شما پس از آگاهی و علم به هدف، هرز نمیرود.
نتیجه و ماحصل این مثالها این شد که تعیین هدف و مشخص بودن قلهای که میخواهیم به آن برسیم در نوع و مقدار فعالیتهای ما نقش بسزایی دارد. اگر به ما بگویند هدف قله دماوند است، تمام حرکتها و
جابهجاییهای ما باید به سمت این قله ،باشد، نه به سمت سبلان.
- خب ما هنوز جواب اصلی سؤال قبلی را ندادیم، فقط به یک مقدمه و پیش نیاز مهم پرداختیم؛ منتها طبق قرارمان بهتر است این دستاورد و توافقی را که در این قسمت از بحث به آن رسیدیم و به نظر میرسد کسی به آن اشکالی وارد نمیبیند مکتوب کنیم تا ان شاء الله قدم به قدم برویم برای جواب اصلی.
روی تابلوی کلاس نوشتم
🪧 #مطلب چهارم:
هدف گذاری، تعیین کنندهی نوع و اولویت تلاشها و برنامهریزیهای ما برای پیشرفت خواهد بود.
ادامه دارد...🍃
📚📖 مطالعه
📖 #کتابخوانی_دکل
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -