هدایت شده از فقه و احکام
#نصایح
استاد الهی:
▫️پشت سر مردم حرف نزنید، مردمی که ما با آنها زندگی میکنیم مؤمن هستند نه کافر و منافق،
▫️اگر پشت سر آنها حرف بزنید روزیتان قطع میشود!
▫️به بهانه تحلیل سیاسی پشت سر آنها حرف نزنید. اگر میخواهید آنها را نصیحت کنید، در یک نامه بنویسید به آنها بدهید.
▫️اگر میخواهید تذکر اخلاقی بدهید، این کار را انجام دهید، اما پشت سر آنها غیبت نکنید.
@ostadelahi
╭───
│ 📖 @feqh_ahkam
╰──────────
هدایت شده از تلاوت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تلاوت زیبای شهید #یحیی_السّنوار
🎤 صوت تلاوت زیبای شهید یحیی #السنوار رئیس دفتر سیاسی حماس در غزه که آیاتی از سوره احزاب را #تلاوت میکند.
╭════════════
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
╰๛--- ‑ ‑ - - ‑ ‑
هدایت شده از فقه و احکام
27.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصاحبه خانم فاطمه مهیمی
شهروند جیرفتی مقیم آمریکا
در مورد حجاب و درگیریهاش با دخترش
و پاسخهای قانع کننده دخترش که مادر مجبور شد دیگر به دخترش گیر ندهد و مادر هم مثل دخترش بشود.
📲 نشر این کلیپ صدقه جاریه است
#حجاب_حکم_خداست
#حجاب | #حق_الناس
╭───
│ 📖 @feqh_ahkam
╰──────────
اَما وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصها فُلان وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحا. یَنْحَدِرُ عَنِّى السَّیْلُ، وَلا یَرْقى اِلَىَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَ طَوْیتُ عَنْها کَشْحاً. وَطَفِقْتُ اَرْتَئى بَیْنَ اَنْ اَصُولَ بِیَد جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلى طَخْیَة عَمْیاءَ، یَهْرَمُ فیهَا الْکَبیرُ، وَیَشیبُ فیهَا الصَّغیرُ، وَ یَکْدَحُ فیها مُؤمِن حَتّى یَلْقى رَبَّهُ! فَرَاَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَیْنِ قَذىً، وَفِى الْحَلْقِ شَجاً، اَرى تُراثى نَهْباً.
به خدا سوگند! او پيراهن خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى دانست موقعيّت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسياب است (که بدون آن هرگز گردش نمى کند)، سيل خروشان (علم و فضيلت) ازدامنه کوهسار وجودم پيوسته جارى است و مرغ (دور پرواز انديشه) به قلّه (وجود) من نمى رسد (چون چنين ديدم)، در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آن تهى نمودم و پيوسته در اين انديشه بودم که آيا با دست بريده (و نداشتن يار و ياور، به مخالفان) حمله کنم يا بر اين تاريکىِ کور، صبر نمايم، همان ظلمت و فتنه اى که بزرگسالان را فرسوده، کودکان خردسال را پير و مردم با ايمان را تا واپسين دم زندگى و لقاى پروردگار رنج مى دهد. سرانجام ديدم بردبارى و شکيبايى در برابر اين مشکل، به عقل و خرد نزديکتر است، به همين دليل شکيبايى پيشه کردم (نه شکيبايى آميخته با آرامش خاطر، بلکه) در حالى که گويى در چشمم خاشاک بود و استخوان راه گلويم را گرفته بود; چرا که با چشم خود مى ديدم ميراثم به غارت مى رود!
دوران خلیفه دوّم امام(علیه السلام) در بخش دیگرى از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)» (حتّى مَضَى الاَوَّلُّ لِسَبِیلِهِ) همان راهى که همه مى بایست آن را بپیمایند.(۱) سپس مى افزاید: «و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد!» (فَاَدْلى بِها اِلى فُلان بَعْدَهُ).
«اَدْلى» از ماده «دَلْو» گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از چاه مى کشند این واژه در مواردى به کار مى رود که چیزى را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگرى بدهند; قرآن مجید مى گوید: «وَتُدْلُوا بِها اِلَى الْحُکام».(۲) در این جا «ابن ابى الحدید معتزلى» مى گوید: خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشى بود که خلیفه اوّل در برابر کارهاى او داد.
او بود که پایه هاى خلافت «ابوبکر» را محکم ساخت و بینى مخالفان را بر خاک مالید، شمشیر «زبیر» را شکست و «مقداد» را عقب زد و «سعد عباده» را در سقیفه، لگد مال نمود و گفت: «سعد» را بکشید! خدا او را بکشد! و هنگامى که «حباب بن منذر» در روز «سقیفه» گفت: آگاهى و تجربه کافى در امر خلافت نزد من است «عمر» بر بینى او زد و وى را خاموش ساخت.
کسانى از هاشمیّین را که به خانه «فاطمه»(علیها السلام) پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام مى نویسد: «وَلولاه لَمْ یَثْبِت لاِبى بکر اَمْر وَ لا قامَتْ لَهُ قائِمة; اگر او نبود هیچ امرى از امور ابوبکر ثبات پیدا نمى کرد و هیچ ستونى براى او برپا نمى شد».(۳) از این جا روشن مى شود که تعبیر به «ادلى» چه نکته ظریفى را در بر دارد; سپس امام به گفته شاعر (معروف) «اعشى» تمثل جست (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَعْشى): شَتّانَ ما یَوْمى عَلى کُورِها * وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخى جابِرِ بسى فرق است تا دیروزم امروز * کنون مغموم و دى شادان و پیروز(۴) اشاره به این که من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر، بلکه نفس رسول خدا بودم ولى بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوى ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه براى آن سزاورتر بودم یکى به دیگرى تحویل مى داد.
بعضى نیز گفته اند منظور از تمثّل به این شعر مقایسه خلافت خویش با خلفاى نخستین است که آنها در آرامش و آسایش بودند ولى دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و تحریکات گسترده دشمنان، مملوّ از طوفانها و حوادث دردناک بود (البتّه این در صورتى است که اعشى حال خود را با حال شخص حیان مقایسه کرده باشد)(۵) سپس امام به نکته شگفت انگیزى در این جا اشاره مى کند و مى فرماید: «شگفت آور است او که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!» (فَیا عَجباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فى حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ).
این سخن اشاره به حدیث معروفى است که از ابکوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: «اَقیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم» و بعضى این سخن را به صورت دیگرى نقل کرده اند: «وُلّیتُکُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا به خلافت برگزیده اند در حالى که بهترین شما نیستم»(۶).
این روایت به هر صورت که باشد نشان مى دهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضى به خاطر این که نسبت به آن بى اعتنا بود و یا با وجود على(علیه السلام) خود را شایسته این مقام نمى دانست، هرچه باشد این سخن با کارى که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزى است که على(علیه السلام) از آن ابراز شگفتى مى کند که چگونه با این سابقه، مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتى بدون مراجعه به آرا و افکار مردم براى دیگرى فراهم مى سازد.
در پایان این فراز مى فرماید: «چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گیرى کردند و پستانهاى این ناقه را هریک به سهم خود دوشیدند» (لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها).
«ضرع» به معناى پستان است و «تشطّرا» از ماده «شطر» به معناى بخشى از چیزى است.
این تشبیه جالبى است که از کسانى که به تناوب از چیزى استفاده مى کنند زیرا ناقه (شتر ماده) داراى چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو مى دوشند و به همین دلیل در عبارت امام(علیه السلام) از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به «تشطّرا» اشاره به این است که هریک از آن دو، بخشى از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشى را براى دیگرى گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان مى دهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفى نبود.
پاسخ به یک سؤال بعضى در این جا گفته اند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم مى خواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست، در مورد على(علیه السلام)نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود: «دَعُونى وَ الْتَمِسُوا غَیْرى...
وَ اِنْ تَرَکْتُمُونى فَاَنا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلّى اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَ لَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَ اَنَا لَکُمْ وزیراً خَیْر لَکُمْ مِنّى اَمیراً; مرا واگذارید و به سراغ دیگرى بروید...
و اگر مرا رها کنید همچون یکى از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به کسى که او را براى حکومت انتخاب مى کنید باشم; و من وزیر و مشاور شما باشم براى شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم».
در این جا «ابن ابى الحدید» سخنى دارد و ما هم سخنى، سخن او این است که مى گوید: «شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار «ابوبکر» و این گفتار «على»(علیه السلام)تفاوت بسیار است.
ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت براى خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالح تر باشد ولى على(علیه السلام)هرگز چنین سخنى را نگفت او نمى خواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند».(۷) سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: «این سخن در صورتى صحیح است که افضلیت، شرط امامت باشد (اشاره به این که ممکن است کسى بگوید لازم نیست امام افضل باشد، سخنى که منطق و عقل آن را هرگز نمى پسندد و گفتن آن مایه شرمندگى است)».
ولى ما مى گوییم مطلب فراتر از این است.
اگر در همان خطبه ۹۲ که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتى که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم، دلیل گفتار على(علیه السلام)بسیار روشن مى شود.
او با صراحت مى فرماید: «فَاِنّا مُستَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوه وَ اَلْوان لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ; این که مى گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید براى این است که ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره مختلف و جهات گوناگونى دارد.
دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمى ماند» (اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)در طول این مدّت تغییراتى داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابى بزنم و با مخالفتهاى گروهى از شما روبه رو شوم) آن گاه مى افزاید: «وَ اِنَّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ; چرا که چهره آفاق (حقیقت) را ابرهاى تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق، گم شده و ناشناخته مانده است».
سپس با صراحت جمله اى را بیان مى کند که جان مطلب در آن است، مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلى قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ; بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد (بنابراین، بیعت با من براى شما بسیار سنگین است اگر آمادگى ندارید به سراغ دیگرى بروید)».
شاهد این که على(علیه السلام) افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب مى شمرد، این است که در خطبه دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فیهِ; اى مردم شایسته ترین مردم براى امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهى است».(۸) بنابراین مقایسه کلام على(علیه السلام) با آنچه از ابوبکر نقل شده به اصطلاح قیاس معل الفارق است زیرا هیچ شباهتى در میان این دو کلام نیست.
این سخن را با گفتار دیگرى که «ابن ابى الحدید» در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان مى دهیم.
او مى گوید: «آنهایى که افضلیت را در امامت شرط نمى دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلى ندارند بلکه آن را به کلى از دلایل اعتقاد خود مى شمرند که خلیفه اوّل گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالى که بهترین شما نیستم.
و آنها که روایت اَقِیْلُونى را پذیرفته اند گفته اند: این سخن جدّى نبوده است و هدف این بود که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف، دوست یا دشمن هستند».(۹) سستى این گونه توجیهات برکسى پوشیده نیست چرا که اعتراف هرکسى را باید بر معناى واقعى آن حمل کرد و توجیه، نیاز به قرینه روشنى دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیرى دیگر: این اعتراف در هر محکمه اى به عنوان یک اعتراف واقعى پذیرفته مى شود و هیچ عذرى در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنى همراه باشد.
«عمر» به سراغ او فرستاد در حالى که قبلا شاخه هایى از درخت خرما آماده ساخته بود.
«عمر» از او پرسید: تو کیستى؟ گفت: «من بنده خدا صبیغم».
عمر یکى از آن شاخه ها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت: «من بنده خدا عمرم» و آن قدر زد که سرش خون آلود شد.
«صبیغ» گفت: اى امیرمؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بین رفت (و دیگر سؤالى از متشابهات نمى کنم)!(۲۶) جالب توجّه این که در هیچ یک از روایات ندارد که او سمپاشى درباره یکى از آیات قرآن کرده باشد; بلکه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آیاتى مثل «والذّاریات ذَرواً» مى نمود.
این جریان ظاهراً منحصر به «صبیغ» نبود.
«عبدالرحمن بن یزید» نقل مى کند که مردى از عمر درباره آیه «وَ فاکِهَة وَ اَبّا» سؤال کرد.
هنگامى که مشاهده کرد مردم در این باره صحبت مى کنند تازیانه را برداشت و به آنان حمله کرد.(۲۷) ۲ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم مردى از او سؤال کرد و گفت منظور از آیه «وَالجَوارِ الْکُنَّس» چیست؟ «عمر» با چوبدستى خود در عمامه او فرو کرد و به روى زمین انداخت و گفت آیا تو «حرورى» هستى (حرورى به کسانى گفته مى شد که از اسلام خارج شده بودند!) سپس گفت: قسم به کسى که جان «عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشیده مى یافتم آن قدر تو را مى زدم که این فکر از سرت بیرون برود!(۲۸)(به نظر مى رسد سر تراشیدن از شعار این گروه از خوارج بوده است که ریشه هاى آنها حتّى به دوران قبل از امیرمؤمنان على(علیه السلام)باز مى گردد).(۲۹) آیا به راستى هرکس سؤالى از قرآن کند باید او را زیر شلاق و چوب انداخت بى آن که یک کلمه در پاسخ سؤال او گفته شود! و به فرض که بعضى از افراد بى دین و منافق براى مشوّش ساختن افکار مردم سؤالاتى درباره قرآن مى کردند، وظیفه خلیفه در برابر آنها این بود که با چوب و شلاق پاسخ بگوید یا نخست باید از نظر علمى و منطقى توجیه شوند و اگر نپذیرفتند آنها را تنبیه کند؟ آیا این به خاطر آن بوده که خلیفه پاسخ این سؤالات را نمى دانسته و عصبانى مى شده، یا دلیل دیگرى داشت و حتّى افراد مشکوک را مورد هتک و توهین قرار مى داده و عمامه آنها را به زمین مى افکنده است! ۳ـ «ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که گفته مى شد: «دُرَّةُ عُمَرَ اَهْیَبُ مِنْ سَیْفِ الْحَجّاج; تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود!» سپس مى گوید: در حدیث صحیح آمده که زنانى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بودند و سر و صداى زیادى کردند، «عمر» آمد، همگى از ترس او فرار کردند، به آنها گفت اى دشمنان خویشتن! آیا از من مى ترسید و از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نمى ترسید؟ گفتند: آرى «اَنْتَ اَغْلَظُ وَ اَفَظُّ; تو خشن تر و درشتگوترى»!(۳۰) ۴ـ در همان کتاب آمده است نخستین کسى را که «عمر» با تازیانه زد، «امّ فروه» خواهر ابوبکر بود هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت، زنان بر او نوحه گرى مى کردند، خواهرش «ام فروه» نیز در میان آنها بود; عمر کراراً آنها را نهى کرد، آنها باز تکرار کردند، «عمر» «امّ فروه» را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد; همه زنان ترسیدند و متفرق شدند.(۳۱) ۲ـ اشتباهات و عذر خواهیها! ۱ـ در «سنن بیهقى» که جامعترین کتاب حدیث، از اهل سنّت است، در حدیثى از «شعبى» نقل مى کند که یک روز عمر خطبه اى براى مردم خواند، حمد و ثناى الهى به جاى آورده، سپس گفت: «آگاه باشید مهر زنان را سنگین نکنید چرا که اگر به من خبر رسد کسى بیش از آنچه پیامبر مهر کرده (مهر زنان خودش قرار داده) مهر کند من اضافه بر آن را در بیت المال قرار مى دهم!» سپس از منبر پایین آمد، زنى از قریش نزد او آمد و گفت: اى امیرمؤمنان! آیا پیروى از کتاب الهى (قرآن) سزاوارتر است یا از سخن تو؟ عمر گفت: کتاب الله تعالى، منظورت چیست؟ گفت: تو الآن مردم را از گران کردن مهر زنان نهى کردى در حالى که خداوند مى فرماید: «وَ آتَیْتُمْ اِحْدیهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً; هرگاه مال فراوانى (به عنوان مهر) به یکى از آنها پرداخته اید چیزى از آن را پس نگیرید».(۳۲) عمر گفت: «کُلّ اَحَد اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ; همه از عمر فقیه ترند!» این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار کرد، سپس به منبر بازگشت و گفت اى مردم! من شما را از زیادى مهریه سنگین زنان نهى کردم، آگاه باشید هرکس آزاد است در مال خود هر چه مى خواهد انجام دهد».(۳۳) این حدیث در بسیارى از کتب دیگر با تفاوتهاى مختصرى نقل شده است.(۳۴)