مقدّمه مؤلّف
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
با لطف و اراده خداوند متعال، انقلاب اسلامى مردم ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره در سال ١٣٥٧ پيروز شد. در همان روزها آيةاللّه شهيد مطهرى با تلاش و پيگيرى، مرا به راديو 📻 تلويزيون📺 فرستاد و بحمداللّه تا اين تاريخ، بيش از بيست سال است كه بدون وقفه و هر هفته با مردم عزيز گفتگو داشتهام.
در اين دوران، قديمىترين دوستى كه مرا يارى كرد، دانشمند عزيز جناب حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد جواد بهشتى بود كه در اكثر برنامهها مشاور و همكارم بود.
ايشان در تابستان ٧٧ نوارهاى📼 مرا در اختيار آقاى حسين رعيتپور وآقازاده خودشان آقاى مصطفى بهشتى و دو نفر از صبيّههاى بنده (زهرا و زينب) قرار داد تا خاطرات، طنزها و تمثيلاتى را كه در لابلاى برنامهها، از خودم يا ديگران بوده، استخراج نمايند.
اين عزيزان كار خود را انجام دادند و جناب آقاى بهشتى نوشتهها را بازنويسى و پس از تلفيق با برخى خاطراتى كه حجةالاسلام والمسلمين محمّد موحدىنژاد جمعآورى نموده بودند، جهت چاپ در اختيار «مركز فرهنگى درسهايى از قرآن» قرار دادند و در دو جلد تنظيم گرديد كه جلد اول آن خاطرات شخصى بنده است و جلد دوم خاطراتى از ديگران است كه بيان نمودهام.
اين خاطرات، كوتاه، شيرين و آموزنده است و اميدوارم جرقههايى⚡ كه در آنها است، هر كدام كليد🗝️ يك جريان فكرى و تربيتى شود.
والسلام
محسن قرائتى
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
زندگينامه خود نگاشته
اينجانب محسن قرائتى فرزند علينقى، در سال ١٣٢٤ هجرى شمسى در كاشان بدنيا آمدم. مرحوم جدّم، در زمان رضاخان كه با تمام قدرت با اسلام و مظاهر آن مبارزه مىشد، جلسات قرآن را در خانههاى مردم كاشان تشكيل مىداد و بخشى از عمر خود را در اين راه صرف نمود. لذا فاميل ما قرائتى شد.
پس از او، مرحوم پدرم با تشكيل اين جلسات در خانه ها، مساجد و تكايا راه پدرش را ادامه داد و به استاد قرائت قرآن معروف شد.
آن مرحوم از بازاريانى بود كه حدود چهل سال با شنيدن صداى اذان، مغازه خود را مىبست و به سوى مسجد و نماز اول وقت مىشتافت. فردى بود كه با آموزش قرآن و برگزارى مجالس دينى، احياى بعضى از مساجد مخروبه و متروكه، و تلاش در اين راه، براى ديگران الگو شده بود و در عوض خداوند به او روحى مطمئن و حكمت و عرفان جوشيده از درون، عطا فرموده بود.
چيزى كه ذهن و فكر او را مشغول مىكرد، اين بود كه تا حدود چهل سالگى صاحب فرزندى نشده بود، تا اين كه با همه مشكلات موجود در آن زمان، با عنايت و لطف خداوند بزرگ، موفق به زيارت خانه خدا و اعمال حج گرديد. شايد بتوان گفت اين هم در شرايط موجود زندگىاش، اجرى از جانب پروردگارش نسبت به تلاش و كوششهاى قرآنى و دينىاش بود.
او در همان سفر در كنار خانه خدا چنين دعا مىكند:
اى خدايى كه فرمودهاى: « اُدعونى أستجب لكم » بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را!
اى خالق يكتا! فرزندى به من عطا فرما كه مبلغ قرآن و دين تو باشد.
دعاى به اجابت رسيد و خداوند او را صاحب فرزندانى نمود كه برخى از آنان به لباس مقدس روحانيّت در آمدند.
گفتنى است كه من در سنين نوجوانى كه شناخت و اطلاعات كافى نداشتم با پيشنهاد مرحوم پدرم براى ورود به حوزه، موافق نبودم ولى با اصرار و تشويق او در سن چهارده سالگى وارد حوزه شدم. يك سال در كاشان زير نظر استاد آيت اللّه صبورى قدس سره مشغول درس شدم. هر شب نيز به طور مرتب در جلسه تفسير قرآن مرحوم آيت اللّه حاج شيخ على آقا نجفىقدس سره كه بعد از نماز مغرب و عشا برقرار مىشد شركت مىكردم. اين جلسه دل مرا به تفسير قرآن جذب نمود.
از آن زمان به بعد با قرآن انس پيدا كردم و تا به حال الحمدللّه ادامه دارد. با اطمينان مىگويم كه بيشترين مطالعه من درباره قرآن و تفسير بوده و چون قرآن و كلام خدا نور است، تا به حال در راه تبليغ درمانده نشده ام. حتى زمانى هم كه براى ادامه تحصيل وارد حوزه علميه قم شدم، در كنار لمعه (كتاب درسى رسمى حوزه)، تفسير «مجمع البيان» را با برخى از دوستان، مطالعه و مباحثه مىكردم.
همين كه دروس سطح و مقدارى از درس خارج را در حوزه گذراندم، به فكر افتادم كه خلاصه مطالعات و مباحثات تفسيرى خود را يادداشت كنم و اين كار را تا پايان چند جزء ادامه دادم.
در آن ايام شنيدم كه آيت اللّه مكارم شيرازى دامت بركاته با جمعى از فضلا تصميم دارند تفسير بنويسند. من نوشتههاى تفسيرى خود را ارائه دادم و ايشان هم پسنديدند و من به جمع آنان پيوستم.
حدود پانزده سال طول كشيد تا تفسير نمونه در ٢٧ جلد به اتمام رسيد و تا به حال بارها تجديد چاپ و به چند زبان ترجمه شده است.
تقريبا نيمى از تفسير نمونه تمام شده بود كه انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى به پيروزى رسيد و من به پيشنهاد علامه شهيد مطهرىقدس سره و موافقت امام خمينى قدس سره براى اجراى برنامه درسهايى از قرآن، به تلويزيون رفتم.
در اين بين به فكر افتادم درس تفسيرى را در سطح فهم عموم شروع كنم. براى اين كار با گرفتن دو همكار، علاوه بر تفسير نمونه، از ده تفسير ديگر يادداشت بردارى كرديم و برنامه تفسير خود را با عنوان «آينه وحى» از سال ٦٩ در راديو آغاز كردم.
بارها از طرف دوستان و ديگران، پيشنهاد شد كه آنچه را در راديو مىگويم، به صورت كتاب منتشر كرده و در دسترس عموم به خصوص عزيزان فرهنگى قرار دهم.
با اين تصميم و نيّت چند جزء از يادداشتهاى تفسيرى خود را در حضور دو نفر از فقهاى قرآن شناس و محقق كه از اساتيد حوزه علميه قم هستند خواندم و با تأييد و اصلاح آن دو بزرگوار، به سبك و برداشتهاى تفسيرى خود اطمينان بيشترى پيدا كردم. پس از آن چند نفر از فضلا كار بازنويسى و تدوين آن را انجام دادند و تحت عنوان «تفسير نور» منتشر گرديد. اين تفسير داراى امتيازاتى است، كه در مقدمه جلد اول ذكر شده است.
برگردم به گذشته خود.
سال دوم طلبگى بود كه به قم آمدم و در مدرسه مرحوم آيتاللّه العظمى گلپايگانى قدس سره و مدرسه خان مشغول به تحصيل شدم. سپس براى ادامه تحصيل به نجف اشرف هجرت كرده، رسائل و مكاسب را در آن جا به پايان رساندم و دوباره به قم مراجعت كردم. پس از امتحان كفايه، چند سالى هم در درس خارج شركت كرده و در مجموع شانزده سال در كاشان، قم، مشهد و نجف بودم تا درسهاى سطح حوزه را تمام كردم.
همواره در اين انديشه بودم كه قرآن و اسلام براى همه اصناف و طبقات مردم است و كودكان و نوجوانان هم از همين مردماند. ما پزشك اطفال داريم ولى روحانى اطفال نداريم، لذا تصميم گرفتم در اين راه به قصد خدمت به نسل جوان و آيندهساز، اسلام و معارف قرآنى را با زبان ساده و روان به آنها منتقل نمايم.
از اين رو به كاشان برگشتم و ضمن دعوت نوجوانان، برنامه تبليغى خود را با حضور هفت نفر آغاز كردم و به علّت علاقه و استقبال نوجوانان، كلاسها را ادامه دادم، هر هفته از قم به كاشان مىرفتم؛ با اين انديشه كه قرآن دهها داستان و قصه دارد و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله با همين داستانها، سلمان و ابوذرها را تربيت فرموده، كلاسم را با تلفيقى از اصول عقايد، احكام و داستانهاى قرآنى اداره كردم و به ارائه مطالب زنده و تازه روى تخته سياه پرداختم. نحوه كلاسدارى و قدرت تشبيه و تمثيل من، به جذابيّت جلسات و استقبال از آنها، به شكل چشمگيرى افزود.
جلسات كاشان، چند سال ادامه داشت و بركاتى را نيز به همراه داشت. البته چون اين كار بىسابقه بود كه يك روحانى به جاى منبر پاى تخته سياه برود و براى كودكان و نوجوانان جلسه و كلاس داشته باشد؛ گاهى مورد بىمهرى برخى افراد قرار مىگرفتم، ولى چون به كار خود اعتقاد و ايمان داشتم، در طول اين مدّت آنى نسبت به كار خود با شك و ترديد نگاه نكردم، به صورتى كه الان هم پس از گذشت حدود ٣٥ سال از آغاز اين حركت خوب و مثبت، اگر بخواهم آن را از ابتدا شروع كنم، از همان جاى قبلى، آغاز خواهم كرد.
به دنبال جلسات كاشان، در قم نيز كار مشابهى را با جوانان و نوجوانان شروع كردم. در جلسات قم، فرزند آيتاللّه مشكينى دامت بركاته شركت مىكرد و يادداشتهاى كلاس را به رؤيت و اطلاع ايشان مىرسانيد.
يك روز آن بزرگوار به كلاس درس آمد و از نزديك اينجانب را مورد عنايت و تفقد قرار داد و فرمود:
آقاى قرائتى! حاضر هستى با من يك معامله كنى؟ ثواب جلساتى كه شما براى نسل جوان داريد از من، و ثواب درسهايى كه من در حوزه مىدهم از شما و بعد هم در جلسه درس خود از كار و نحوه كلاس و روش جديد، تجليل و تعريف نمودند.
گفتنى است كه آن روزها ايشان براى حدود هزار طلبه، درس مكاسب و تفسير مىفرمودند و من براى بيست نفر جوان جلسه اصول عقايد داشتم.
بعد از اين برخورد، به كار و راهى كه انتخاب كرده بودم، عشق و علاقه بيشترى پيدا كردم و بعد از آن هم گروه گروه طلبه ها آمدند تا از نزديك روش كلاسدارى مرا مشاهده كنند. با اين گونه تشويق ها و استقبال ها به ذوق آمده و تصميم گرفتم مطالب را دسته بندى، منظم و ياداشت كنم.
البته در زمان طاغوت هم از طرف تلويزيون به پيشنهاد بعضى مرا براى اجراى برنامه و كلاس دعوت كردند، ولى به دليل اين كه نخواستم بازوى دستگاه طاغوت باشم، قبول نكردم.
به علّت عشق زيادى كه به كار داشتم، تقريبا به تمام شهرهاى ايران مسافرت نموده، كلاسى برقرار مىكردم. در اوائل كار به جلسات دبيران تعليمات دينى راه يافتم. در يكى از سمينارها كه مقام معظم رهبرى دامت بركاته و شهيد دكتر بهشتى قدس سره تشريف داشتند، در آن جلسه برنامه اجرا كردم و از طرف مقام معظم رهبرى مورد تفقد قرار گرفتم. ايشان مرا به منزل خود دعوت كردند و بعد از تشويق، مسجد امام حسن عليه السلام را كه در آن اقامه جماعت داشتند و آن روزها از مساجد فعال و موفق و مبارز پرور مشهد بود، براى كلاسدارى در اختيارم گذاشتند.
در سفر تبليغى به اهواز هم، با علامه شهيد مطهرىقدس سره آشنا شدم. ايشان روش كلاسدارى مرا ديد و بسيار پسنديد.
من از اول، معلم قرآن بودم و با اسلوب جديدى كه داشتم، نسل نو را با قرآن آشنا مىكردم.
در زمانى كه امام خمينى قدس سره فرياد الهى -سياسى خود را عليه طاغوت بلند كردند، من دروس مرحله اول حوزه را مىخواندم و شرايط سنى لازم براى شركت در بعضى از برنامه ها را نداشتم ولى به ديدار بعضى علماى زندانى و تبعيدى در محل زندان و تبعيد مىرفتم و در زمينۀ حمايتهاى جانبى، اطلاعرسانى و تشويق مردم به مسائل انقلاب بىتأثير نبودم.
در همان زمان، عوامل رژيم و ساواك، براى دستگيرى من چند مرتبه شبانه به خانه پدرم در كاشان و منزل خودم در قم حمله ور گشتند، ولى موفق نشدند. چند ماهى هم زندگى مخفى داشتم تا انقلاب اسلامى ايران با امدادهاى الهى و رهبرى حضرت امام خمينىقدس سره و پشتيبانى ملت مؤمن و غيور و شجاع به پيروزى رسيد و دوران جديدى از فعاليّتهاى فرهنگى با احساس مسئوليّت بيشترى آغاز شد.
بعد از پيروزى انقلاب، با پيشنهاد علامه شهيد مطهرى قدس سره و مؤافقت امام خمينىقدس سره براى اجراى برنامه، به تلويزيون معرفى شدم.
روزى كه به آن تشكيلات وارد شدم، بيشتر كاركنان نمىدانستند قبله كدام طرف است و...
در آن جا با بهانه گيرى و وسواس زياد مرا آزمايش كردند و زمانى كه در اين جهت موفق يافتند، پيشنهاد كردند كه بدون لباس روحانيّت برنامه اجرا كنم و به طور علنى گفتند: ما به جز دو روحانى (حضرت امام و آية اللّه طالقانى) به ديگران اجازه حضور در اين تشكيلات را نمىدهيم. من هم با اين پيشنهاد موافقت نكرده و اعلام داشتم: برخورد شما را به اطلاع حضرت امام قدس سره خواهم رساند.
بعد از اين اخطار، آنان قبول كردند كه با لباس روحانى اجراى برنامه كنم. به هر حال سالهاست كه اين برنامه تلويزيونى -كه از باقيات الصالحات علامه شهيد مطهرى قدس سره و حمايتهاى امام عزيز قدس سره است -برگزار مىشود و بر اساس نظر سنجىهاى خود صدا و سيما از برنامه هاى مؤفق بوده است.
حضرت امام خمينى قدس سره به واسطۀ همان برنامه تلويزيونى، به اينجانب لطف و عنايت خاصى داشت و هر بار كه خدمت ايشان مىرسيدم مورد لطف و محبت ايشان قرار مىگرفتم. برنامه درسهايى از قرآن، كه بنا بود از طرف مديريّت آن زمان تلويزيون تعطيل شود، ايشان به وسيله يكى از اعضاى دفتر خود، به رئيس صدا و سيما اعلام فرمودند كه اين برنامهها مفيد بوده و بايد باشد و چون من بابت اجراى برنامهها حق الزحمه اى دريافت نمىكردم، آن امام بزرگوار چند بار مبلغ قابل توجّهى برايم فرستاد كه به خدمتشان شرفياب شده و اعلام كردم من فعلاً نياز ندارم ولى ايشان فرمود: اين از بيت المال نيست و نزد شما باشد و بعد از اين آشنايى بود كه آن رهبر فرزانه اينجانب را به نمايندگى خود در سازمان نهضت سوادآموزى منصوب فرمود.
متن حكم چنين است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
جناب حجةالاسلام آقاى حاج شيخ محسن قرائتى دامت افاضاته
نظر به اهميّت امر سوادآموزى و گسترش فرهنگ و معارف اسلامى و با توجّه به تجربياتى كه در اين باب داريد، جنابعالى را به سمت نماينده خود در سازمان نهضت سوادآموزى تعيين مىنمايم. اميد است با هماهنگى هر چه بيشتر با مسؤولان محترم اين سازمان و وزارت آموزش و پرورش، مسئوليّت سنگين خويش را بهتر انجام دهيد. بديهى است كه كمك و مساعدت دستاندركاران امر نهضت و وزارت آموزش و پرورش و استفاده از تمامى امكانات موجود، پيروزى شما را بر عفريت بىسوادى كه يكى از ميراث هاى شوم نظام طاغوتى است سريعتر مىنمايد. از خداى تعالى موفقيّت شما را در اين راه مسئلت دارم.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
روح اللّه الموسوى الخمينى
ارديبهشت ماه ١٣٦١
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | دعاى پدر
خداوند به پدرم فرزندى عطا نكرده بود و سنّ او از چهل سال مىگذشت كه همسر دوّمى انتخاب كرد، بازهم بچهدار نشد. يكى از همسايهها كه وضعيّت ما را مىدانست روزى يك گونى بچه گربه🐈 را كه تازه در خانه آنان متولد شده بودند، به منزل ما آورد و در حالى كه آنها را وسط حياط پرت مىكرد به پدرم گفت: حال كه اجاقت كور است و بچه ندارى اين بچه گربهها را بزرگ كن!
پدرم مىگفت: بسيار ناراحت شدم و دلم شكست.
بچه گربهها را كه جمع كردم و شمردم ١١ تا بودند.
امّا پدرم مأيوس نبود تا اينكه خداوند سفر حجّ را قسمت او كرد. ايشان در طواف و نماز به سايرين كمك مىكرد و از آنان مىخواست در كنار كعبه براى فرزنددار شدنش دعا كنند. مرحوم پدرم مىگفت: من همانجا از خداوند خواستم نسل من مبلّغ دين باشد. به هر حال از سفر حج كه برگشت، خداوند دوازده فرزند به او داد؛ يك فرزند از همسر اوّل و يازده فرزند از مادرم كه همسر دوّم او بود.
با لطف الهى در سن چهارده سالگى به حوزه علميه رفتم، يك سال در كاشان، هفده سال در قم، يك سال در نجف و يك سال نيز در حوزه مشهد بودم و پس از پيروزى انقلاب در تهران مقیم شدم.
توفيقاتم را از خداوند مىدانم كه پس از اشك پدرم در كنار كعبه و دعاى مردم نصيب من فرموده است، همان گونه كه نشر سخنانم از صدا وسيما را مرهون رهبرى امام خمينى قدس سره و خون شهدا و تلاش و پيگيرى علامه بزرگوار شهيد مطهرى مىدانم و تمام نواقص و ضعفها را از خود دانسته و از خداوند طلب مغفرت و از مردم عزيز عذرخواهى مىكنم.
#خاطرات | خاطرۀ تلخ
هفت ساله بودم كه به يكى از مساجد كاشان رفتم، در صف اوّل نمازجماعت ايستاده بودم كه پيرمردى مرا به عقب هل داد و گفت: بچه صف اوّل نمىايستد! و اين در حالى بود كه با بىاحترامى، هم جايى را غصب كرد و هم ذهن كودكى را نسبت به نماز و مسجد منكدر كرد. پساز گذشت سالها هنوز آن خاطرۀ تلخ در ذهنم مانده است.
#خاطرات | معلّم بد اخلاق 😤
يادم نمىرود در كودكى وقتى معلّم سركلاس مىآمد، مشقها را چنان خط مىزد كه گاهى كاغذ پاره مىشد و ما همين طور مات و مبهوت نگاه مىكرديم كه آقا! ما تا نصف شب مشق نوشتهايم و شما اصلاً نگاه نكردى كه ما چه نوشتهايم؟ آن قدر معلّم ما بداخلاق بود كه اگر يك روز لبخند مىزد تعجّب مىكرديم.
#خاطرات | اثر كار معلّم
يادم نمىرود روزهايى كه مدرسه مىرفتم، وقتى مدرسه تعطيل مىشد بچهها با سيخى، ميخى يا چوبى ديوارهاى مردم را خط مىكشيدند.
فكر كردم كه اين اثر كار معلّم است. وقتى معلّم مشق شاگرد را خط مىكشد، آنهم طورى كه گاهى ورقه پاره مىشود، بچه هم خارج مدرسه به ديوار مردم خط مىكشد.