eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
22هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
10.6هزار ویدیو
60 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه فرهنگی اجتماعی شهید هاشمی #موسسه خیریه امام حسن مجتبی #گروه جهادی شهید هاشمی #حسینیه شهید هاشمی #هییت رزمندگان اسلام منطقه سرآسیاب #دارالقرآن امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام #محله اسلامی شهیدهاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
. صبح زیبای برفیتون معطر به عطر بر مهدی صاحب زمان (عج)💚🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_عزیزۍمیگفت هروقت‌احساس‌کردید از دور‌شدید و‌دلتون‌واسه‌آقا‌تنگ‌نیست این‌دعای‌کوچیك‌رو‌بخونید به‌خصو‌ص‌توی‌قنوت‌هاتون..! «لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك»💚 یعنی : خدا‌ی‌من‌دلمو‌‌واسه‌امامم‌نرم‌کن:)🥹🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_عزیزۍمیگفت هروقت‌احساس‌کردید از دور‌شدید و‌دلتون‌واسه‌آقا‌تنگ‌نیست این‌دعای‌کوچیك‌رو‌بخونید به‌خصو‌ص‌توی‌قنوت‌هاتون..! «لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك»💚 یعنی : خدا‌ی‌من‌دلمو‌‌واسه‌امامم‌نرم‌کن:)🥹🥺
_عزیزۍمیگفت هروقت‌احساس‌کردید از دور‌شدید و‌دلتون‌واسه‌آقا‌تنگ‌نیست این‌دعای‌کوچیك‌رو‌بخونید به‌خصو‌ص‌توی‌قنوت‌هاتون..! «لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك»💚 یعنی : خدا‌ی‌من‌دلمو‌‌واسه‌امامم‌نرم‌کن:)🥹🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمان 026.mp3
2.06M
👈دنبال کلاس های عرفان و سیر و سلوک می گردی؟ میخوای جاده آسمون رو طـ👣ـی کنی؟ ❌یادت باشه تا با تنها راهنمایِ جاده ی آسمون پیوند نخوری، راه آسمون باز نخواهد شد @Ostad_Shojae https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
باعرض سلام وادب خدمت دوستان عزیز وبزرگوارم مطالبی ازنهج البلاغه وغررالحکم براتون توگروه میگذارم ان شاءالله در زندگی استفاده کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکتر مریم تاج آبادی متخصص بیوتکنولوژی از ایران برنده جایزه رانیا ۲۰۲۴ کنگره جهان اسلام در مالزی شد. آزادی زن در جمهوری اسلامی یعنی ترقی و پیشرفت نه بردگی و برهنگی که مدنظر غربی‌هاست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار آتش‌نشانی درباره خطرات استفاده دوباره از وسایل گرمایشی درپی سرمای هوا !🚨 ◽️توصیه‌های مهم «ملکی» سخنگوی آتش نشانی تهران درباره جمع آوری پیش از موعد وسایل گرمایشی و نیاز مجدد به استفاده از آنها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دشمنان میدانند که اگر حضور مردم ضعیف بشود، آن وقت میتوانند کشور را دچار ناامنی کنند!
مشارکت حداکثری یعنی بستن دهان دشمن . همه می آئیم . 👌 من رأی میدهم 🇮🇷✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برعندازها تو چه فکرین آدم برفی های ایران هم میخان رأی بدن 😂👌 من رأی میدهم ✌️ ┄┅┅┅┅┄❅🇮🇷❅┄┅┅┅┅┄
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️🔸️اجرای زنده سرود سردار دلها رأی خواهیم داد. 🔹️کاری از گروه سرود حبل المتین 🔺️دارالقران شهید هاشمی بهشهر 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1 🔹️
"یار مهدیم" برعکسش کنی چی میشه؟ هر چی شد بھش عمل کن😍
💌برشی از وصیت‌نامه شهید: اسلام آدم بی تفاوت و کناره گیر از مسائل سیاسی نمی خواهد...
💢 🌹 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1