eitaa logo
قرارگاه‌حوزه حضرت زینب(س)‌‌کاشان🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸
580 دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
4هزار ویدیو
173 فایل
#جهاد_تبیین، علاج پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی است.۱۴۰۱/۱۰/۱۹ اماما فقیه شدی افتخار نکردی _فیلسوف شدی افتخار نکردی _اما به بسیجی بودند افتخار کردی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۹ چشمان سعید روی آن لبخند دلربا که نه بلکه روی آن چال گونه های زیبا که وقتی خندید روی صورتش نقش بست و صورت زیبایش را چند برابر زیباتر کرد،خیره ماند. اما چند لحظه بیشتر طول نکشید که متوجه حضور سعید شد، اَخمی غلیظ کرد و نگاهش را دوخت به سنگ مزار مادر بزرگش... سعید با دیدن اَخم او به خود آمد... رو کرد به سید کریم و گفت: خدا رحمتشون کنه. آقا سید سرش را بلند کرد، زحمت کشیدی، خدا همه اموات و رحمت کنه. چقدر دلش می‌خواست ساعت‌ها همانجا بایستد و خیره شود به لبخندِ جادویی آن دختر... دور شد،ظرف آب را برداشت و برگشت سر مزار پدر بزرگش. آب را روی قبر ریخت و با دست سنگ مزار را شست، آنجا نشسته بود ولی نگاهش از همین فاصله دور به جایی بود که دختر سید کریم بود. این دختر در وجودش چیزی داشت که ناخودآگاه جذبش می کرد، با اینکه نه لبخندی به رویش زده بود و نه عشوه ای برایش آمده بود، حسِ خاصی به او داشت. بر عکس بعضی از دخترها نگاهش آنقدر جذبه داشت که سعید به سرعت چشم از او گرفت و به چشم چرانیش ادامه نداد. نمی دانست چرا، اما فکرش درگیر او شده بود. به خانه رفت، مادرش از اینکه این جمعه زود به خانه برگشته بود با تعجب نگاهش کرد. _ سلام... _ سلام _پدرش با طعنه گفت: چه عجب زود اومدی؟ _دمغ جوابش را داد: گیر نده بابا. وارد اتاق شد، _ چیزی شده مادر؟ نه، سرم درد میکنه. _دردت به جونم، صبر کن برات یه لیوان آب قند گلاب بیارم بخوری. کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۲۰ _ ولش کن محبوبه، چطور درداشو میاره واسه ما، ولی اون جمعه‌هایی که تا ساعت یک نصف شب با رفیقای بدتر از خودش به عیاشی هست حالش خوبه؟ _محبوبه خانم آهی کشید،چه میدونم والا،چی بگم!؟ بالشت را برداشت و گوشه اتاق دراز کشید. مادرش به آشپزخانه رفت و با یک لیوان آب قند گلاب برگشت...پاشو بخور بلکه بهتر بشی. از جا بلند شد آن را از دست مادرش گرفت و تا تَه سرکشید، دستت درد نکنه. _ نوش جونت. سرش را بست و خوابید. پدرش هنوز غُر میزد.... بری سربازی آدم میشی... قدر عافیت بهت معلوم میشه. چند ساعت بعد، به عادت هر شب صدای تیک پیامک موبایلش بلند شد، مطمئن بود رؤیا است. پیامک را باز کرد: سلام عزیزم خوبی؟ کمی فکر کرد، تصمیم گرفت فعلاً حرفی نزند. به سرعت تایپ کرد: سلام عشقم، دلم برات تنگ شده. _ منم همینطور. _ می خوام ببینمت، همین فردا. _باشه عزیزم کجا؟ _همون پارک همیشگی. _ باشه، هر ساعتی بتونم بیام بهت پیامک میزنم. روز بعد نزدیک ظهر بود که رؤیا برایش پیامک فرستاد تا نیم ساعت دیگه پارک هستم. به سرعت حرکت کرد نزدیک پارک بود که رؤیا را دید، داشت با لبخند به سمتش می آمد. نزدیک شد. _ سلام _ سلام خوبی عزیزم؟ در حالی که سعی داشت خشمش را پشت لبخندش پنهان کند، لب زد خوبم تو چطوری؟ _مرسی الان که تو پیشمی عالیم عالی... _چه خبر؟ _هیچی خبری نیست عزیزم تو چه خبر؟ _ فاصله ی بینشان را پُر کرد، به چشمانش خیره شد... رؤیا یه سؤال ازت می پرسم، راستشو بهم بگو. کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مروّج
20 شهریور شهادت حضرت رقیه (س) 🖤🕯️شما سه ساله بودید 🖤🕯️اما به اندازه صدها سال، رنج و 🖤🕯️ سختی کشیدید 🖤🕯️شما سه ساله بودید اما قدر 🖤🕯️ آسمانی شما سه ساله نبود 🖤🕯️آن شبی که شما را پیاده تا کاخ 🖤🕯️شام می بردند 🖤🕯️خاک با رد پای شما تبرک می جست؛ 🖤🕯️خار و خاشاک بیابان شرمنده 🖤🕯️ بودند از اینکه پاهای شما زخمی شود 🖤🕯️شما آن شب، پدر را صدا زدید 🖤🕯️و پدر آن قدر دوست دار شما بود 🖤🕯️ که با سر دیدارتان آمد؛ 🖤🕯️گره کربلای خیلی ها به دست 🖤🕯️شما باز شده بانو! 🖤🕯️کربلای ما را هم شما ضامن 🖤🕯️شوید نزد پدر… کاری از فاطمه رسولی راد(دختران آفتاب)
🌼19شهریور🌼 مسجد صاحب الزمان کودکان حسینی حلقه شهید محسن شاکر 🌹با حضور سرکار خانم فتاح 🦋بازی 🦋 نقاشی 🦋رنگ آمیزی 🦋حفظ شعر 🦋 اجرای پانتومیم 🖤🌱 @PMasumekh 🖤🌱
دیدار وتسلی خاطر اعضای شورای پایگاه حضرت معصومه و پایگاه حضرت زهرای مرضیه با خانواده 🥀شهیدرضا شمس 🥀 همراه با یاد تازه گذشته ابوی شهید مرحوم حاج حسن شمس 🖤🌱 @PMasumekh 🖤🌱
🌼19 شهریور🌼 سخنران:خانم وجگانی مداح:آقا سید مرتضی حسینیان موضوع :حیا تعریف حیا:نیروی بازدارنده درونی و ارادی عقلانی فرق حیا با خجالتی؟... 🌿یک راهکار حیا: سکوت به جا مانند طلا حیا 10 قسمت و 9 تا برا زنان حیای فاطمی و زینبی..... 4 تا چیزی از خود گناه بالاتره 1.آشکار کردن گناه 2.اصرار بر گناه 3.کوچک شمردن گناه 4.خوشحالی بر گناه حجاب از مصادیق حیاست و یک امر شخصی نیست بلکه اجتماعی است. 🖤🌱 @PMasumekh 🖤🌱
🌼17 شهریور🌼 کودکان حسینی مسجد صاحب الزمان 🌹حلقه ی شهید محسن شاکر 👈 بازی، کاردستی، نقاشی، رنگ آمیزی مربیان‌: خانم ها 🌹ریحانه شیخ 🌹 هانیه شیخ 🌹 آتنا خاکی 🖤🌱 @PMasumekh 🖤🌱
  پای قیام کربلا سن کمت فدا شده بده كمی بـه روح مـن درس‌ وفا رقیه جان مرحمتت نیاز مـن دختر دلبند حسین روی جواز مـن بزن مهر ادا رقیه جان دو دست كودكانه ات گره گشای مشكلم نوکر خسته میزند تـو را صدا رقیه جان 💢پخش گوشت نذری برای نیازمندان در شب شهادت حضرت رقیه س
گزارش تصویری: موضوع جلسه: تقویت پایگاه وبرنامه ریزی برا هفته دفاع مقدس 💢چهارشنبه 17 شهریور سخنرانی:خانم علیخانی باحضور اعضای شورا پایگاه و دسته سایبری و اهدای هدیه به اولین فرد حاضر درجلسه وبرگزاری حلقه شهید مطهری ومعرفی کتاب 🌸چهل شب در کشتی نجات نویسنده فاطمه قنبری طاهری
🌿🌺 قوم سلمان 🌺🌿 🍃⚘قوم برگزیده ای که زمینه ساز ظهور امام زمان ﴿عَلَيهِ السَّلامُ﴾ خواهند شد. 🍃🕯{ قسمت دوم } 💐 شش ویژگی قوم سلمان در آیه ۵۴ سوره مائده « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم‏» 👈 اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد. 👈 هر كس از شما از دين خود برگردد، 🍃🌸 خداوند در آینده گروهى را مى‏آورد كه: 1️⃣ آنان را دوست مى‏ دارد 2️⃣ آنان نيز خدا را دوست دارند؛ 3️⃣ در برابر مؤمنان فروتن اند. 4️⃣ و بر كافران سرسخت و نيرومندند. 5️⃣ همواره در راه خدا جهاد مى‏كنند 6️⃣ و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى‏ ترسند. 🌹اين فضل خداست که آن را به هر كه بخواهد مى‏ دهد. 🌹و خداوند بسیار عطا کننده و داناست. 💠 ان شاءالله در آینده به شرح هر کدام از این ویژگیها با بهره گیری از سایر آیات و روایات می پردازیم ✍ غلامعلی کریمی 👈 مطالب معارفی و بصیرتی نمایندگی حوزه حضرت زینب سلام الله علیه
💠 قابل توجه علاقه مندان به 📸 کارگاه‌های آموزشی عکاسی مقدماتی 🖼 همراه با تورهای تخصصی 🔖 با ارائه گواهینامه معتبر 📚 مدرس: آقای 📚 سرفصل‌ها: 1️⃣مبانی سواد بصری 2️⃣آشنایی با دوربین عکاسی 3️⃣آشنایی با ژانرهای مختلف عکاسی ⏳مهلت‌ و هزینه ثبت‌نام: شنبه ۲۷ شهریور ماه؛ ۳۰ هزار تومان 📲 پل ارتباطی: جهت ثبت نام با شماره ٠٩١٣۴۶١١٠۶٧ تماس حاصل فرمایید ⭕️ شروع دوره از دوشنبه ۲۹ شهریورماه 🔰 شبکه مردمی سایبری انقلاب اسلامی شهرستان کاشان ‌ 🆔@shamsa_kashan
🔶کلیه طراحان حرفه ای پوشاک 🔶مراکز آموزشی دانشگاهی/ فنی و حرفه ای 🔶خانه های مد و لباس 🔶سرمایه گذاران بخش تولید و عرضه 🔹🔸🔹 💎 فردخت 💎 🎊دومین رویداد ملی رقابت طراحی و دوخت http://iwo.ir/fardokht 📌حضور : فردی / گروهی ✂️بخش رقابتی : 🔷مجموعه سازی (کالکشن) 🔷 با موضوع لباس خانواده( (مادر پدر فرزند) 🔷با ارائه ۲ تا ۴ اثر 🔸🔹🔸🔹 http://iwo.ir/fardokht 🗓مهلت مرحله طراحی و دوخت : ۱۰ مهر ۱۴۰۰ 📊نمایشگاه: ۱۰ الی ۲۲ مهر 📢اختتامیه و اعلام نتایج: ۲۷ مهر 🔹🔸🔹🔸🔹 اطلاعات بیشتر 👇 ✅لینک http://iwo.ir/fardokht ✅ مشاوره (واتساپ) ۰۹۲۲۹۱۹۷۷۴۳ ۰۹۹۲۲۶۹۳۰۵۵ ✅پیج اینستاگرام https://www.instagram.com/p/CTbwWQEL97C/?utm_medium=copy_link ✅گروه توجیهی واتساپ https://chat.whatsapp.com/C6pQjqz7nSv6nk1R1MIr6M
برگزاری شورای قرآنی در مسجد جامع علوی توسط حافظ قرآن، آقای رمضانی به منظور بهسازی فعالیت های قرآنی در روستا.
: 🖤🖤🖤🖤🖤 -فطرت 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 همایش دختران آفتاب در اولین جمعه ماه صفر در مسجد مهدیه طاهر اباد باسخنرانی در وصف دختران و احترام به دختر. توسط حجت الاسلام محمد حسینی و دوخت چادر ویژه دختران کوچک ۳تا. ۶سال همراه با پذیرایی ناهار 🌺🌺🌺🌺🌺 تاریخ ۱۹/۶/۱۴۰۰ مکان مسجد مهدیه
🖤🖤🖤🖤🖤 -فطرت 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 همایش دختران آفتاب در اولین جمعه ماه صفر در مسجد مهدیه طاهر اباد با مداحی آقایان آردیان و آرام همراه با پذیرایی ناهار 🌷🌷🌷🌷🌷 تاریخ ۱۹/۶/۱۴۰۰ مکان مسجد مهدیه
گوسفند گردانی دور روستا برای قربانی کردن جهت رفع بلا وتوزیع پنجاه بسته نیم کیلوی کوشت بین خانواده های نیازمند آزران .جهت شادی اموات بانیان عزیز که کمک کردند صلوات.
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۲۱ _باشه بپرس. واسه چی با من وارد رابطه شدی؟ _واسه اینکه دوستت داشتم. _الان چی؟؟ هنوزم دوستم داری؟ _خندید.... خوب معلومه الانم دوستت دارم، بیشتر از جونم. _غیر از من کس دیگه ای هم تو زندگیت هست؟ _نه، واسه چی داری این سؤالارو می پرسی؟ _رؤیا، میدونی من از دروغ بیزارم؟ _ آره قبلاً بهم گفته بودی.... _ پس چرا داری بهم دروغ میگی؟؟ _سعید.... من چه دروغی دارم که بهت بگم؟؟؟ _دندان هایش را روی هم فشار داد اگه دروغ نمیگی، پیش نیما چیکار میکردی؟ رنگ از صورتش پرید، نیما؟! _آره نیما _آب دهانش را قورت داد، من با اون چی کار دارم... _لبخند تمسخر آمیزی به رویش زد، خیلی عوضی هستی رؤیا، خیلی.... ازت متنفرم، دیگه هیچ وقت نمی خوام ببینمت.... _ سعید.... چی داری میگی؟ کی به تو این حرفارو زده؟ _کسی بهم حرفی نزده با چشمای خودم دیدم! _ متعجب نگاهش کرد، مَن ....مَن _ خفه شو دیگه نمیخوام صداتو بشنوم.... _سعید... _چطور تونستی با من این کار رو بکنی؟ _سعید .... _دستانش را بالا برد، گفتم خفه شو.... خوب شد که خیلی زود شناختمت... _سعید داری اشتباه می کنی، من علاقه ای به نیما ندارم. _گیرم که راست میگی، به چه حقی رفتی پیشش؟ _مگه خودت دفعه اوّلته که دوست دختر داشتی...مگه من اولیش بودم؟...که حالا داری من و بابت این که با یکی دیگه بودم بازخواست می کنی؟ راهش را گرفت و رفت، اما حرفهای آخرِ رؤیا مُدام در گوشش اِکو می شد... لحظه‌ای از خودش هم متنفر شد، روزهای پشت سر گذاشته اش مقابل چشمانش به نمایش درآمدند... کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۲۲ روزهایی که همین بلایی که رؤیا سرش آورد، خودش سرِ چندین دختر آورده بود.... اگر گاهی عذاب وجدان هم می گرفت عذابش را با این جمله کم می کرد....دخترها با رضایت خودشان وارد این دوستی می شوند و من تعهدی نسبت به هیچ کدامشان ندارم... ...تعهد... با خودش فکر کرد... رؤیا هم تعهدی به من نداشت! اصلاً برای اولین بار احساس اِنزجار کرد از این نوع رابطه ها، که نه بوی تعهد داشت و نه رنگی از جوانمردی و وفا. از آن روز به بعد دیگر نه جواب تلفن های رؤیا را می‌داد و نه جواب پیامک هایش را... اگر چه حس لذتی که مواقعی که با او در ارتباط بود، گاهی به برگشتن به او تحریکش می کرد، اما وقتی به یاد ارتباطش با نیما می افتاد، آن لذت ها برایش هیچ می شدند... این یک ماه گذشت و نوبت به اعزامش رسید،دوماه آموزشیش که تمام شد، از شانس بدش دوره اصلی خدمتش افتاده بود به زابل. مادرش دلواپس بود ولی پدرش خوشحال هم بود نظرش این بود هر چه بیشتر سختی بکشد برایش بهتر است. کارهایش را ردیف کرد مادرش از زیر قرآن ردش کرد و بعد از اینکه خداحافظی کرد، همراه پدرش راه افتاد. پدرش تا کنار اتوبوس‌ها همراهیش کرد..... ناگهان چشمش افتاد به سید کریم، به پدرش رو کرد: بابا، سیدکریم هم اینجاست! حاج رضا نگاهش را به سمت او سوق داد جلو رفت سلام کرد، سید شما اینجا چیکار می کنی؟ لبخندی روی لبش نشاند علی منم عازم سربازیِ...دنبال اون اومدم. به سعید نگاه کرد. _سلام آقا سید _سلام شمام افتادی زابل؟ _ بله،علی آقا کجاست؟ _ همین اطرافِ الان میاد. کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مروّج