🏴🏴🏴🏴🏴
🔳همایش سه ساله های حسینی🔳
❤️ ویژه دختران ۳ تا ۶ ساله عضو 👇
✅ ۱۲ مهد و پیش دبستانی های قرآنی بسیج
✅۱۲ سال سابقه درخشان در تربیت و آموزش
✅بامجوز رسمی از موسسه طلوع نسل نور تهران
✅حائز رتبه های برتر استانی و کشوری
👈شما میتوانید جهت مشاوره وثبت نام فرزندان عزیز خود با شماره تلفن های زیر ویا به یکی از نزدیک ترین شعب ما به محل سکونت خود مراجعه بفرمائید۰
🌟گل نرگس واقع درخیابان کارگر
شماره تماس: 09162838727
🌟سمیه واقع درمیدان جهاد
شماره تماس: 09132644474
🌟ریحانه النبی واقع درناجی آباد فاز2
شماره تماس: 09136462737
🌟شکوفه های ظهورواقع درخ نطنز ک محمد رسول الله
شماره تماس: 09383599470
🌟فاطمیه واقع درخ نطنز محدوده پارک نرگس
شماره تماس: 09137103236
🌟به سوی بهشت واقع درشهرک ۲۲بهمن
شماره تماس: 09137903628
🌟شکوفه های عفاف واقع درخیابان امام خمینی
شماره تماس: 09382145632
🌟رضوان واقع در شهرک امیرالمؤمنین
شماره تماس: 09032662890
🌟حنانه واقع در مسکن مهر
شماره تماس: 09363969345
۱🌟کوثر واقع درطاهر آباد
شماره تماس: 09366011845
🌟شکوفه های دانش واقع درشهر برزک
شماره تماس: 09130107348
🌟فضه واقع در راوند
شماره تماس : 09137428312
#مهد_و_پیش_دبستانی_های_قرآنی_بسیج
#هیات_رزمندگان_اسلام_عترت_خواهران
#بسیج_جامعه_زنان_ناحیه_کاشان
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۱۱
پسر آسید کریم را میشناخت همکلاسی دوران تحصیلش بود ،سریع برگشت پیش حامد.
دخترها دیگر دور شده بودند و آنجا نبودند، حامد لبخندی زد: کجا غیبت زد؟
هان؟ هیچی همینجا بودم.
دست کرد جیبش و کاغذی را بیرون آورد، بیا اینو اون دختره داد بدم بهت.
_ بیخود کرد، من که دیروز به کل ناامیدش کردم.
_ خندید و گفت دیگه لابُد درصد امیدواریش زیاده!
نامه را در جیبش گذاشت و به سمت خانه رفت،من رفتم حامد کاری نداری؟
_ نه قربونت.
وارد خانه شد ناهارش را که خورد به کبوتر هایش آب و غذا داد و راهی باغ شد.
پدرش گفته بود امروز باید به کمکش برود ،تا شب کنار پدر در باغ مشغول کار بود ،خیلی خسته شده بود آنقدر که حتی شامش را هم نخورد، رختخوابش را انداخت و خوابید.
هنوز چشمانش گرم نشده بودند که موبایلش زنگ خورد با دیدن شماره متوجه شد دوباره همان دختر است، تماس را وصل کرد.
_ بله
_الو سلام
_سلام....
_نامه رو خوندین؟؟
_ نه .
_چرا؟؟
_چون بیکار نیستم.
_میشه خواهش کنم بخونین؟
_از جا بلند شد،کاغذ را از جیب شلوارش بیرون آورد،باز کرد،نگاهی گذرا به آن انداخت..
سلام بر تو که قلبم را تسخیر کرده ای ...من بی تاب و بی قرار تو برایت نوای دلتنگی می نوازم،دوست داشتنت تنها آهنگیست که برای قلبم زیبا جلوه می کند،دوستت دارم به اندازه بزرگیِ آسمان و آبیِ بی نهایتش...
_خوب خوندم.
_همین؟؟
_ببین دختر جون من علاقه ای به تو ندارم،بهتره وقتتو با من تلف نکنی.
_ولی من دوسِت دارم.
_پووووف...خوب گیرم که دوستم داری من چی کار کنم؟
_اجازه بده یه کم بیشتر با هم آشنا بشیم.
کپی ممنوع🚫
✍فاطمه سادات مروّج
بسم اللّه الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۱۲
_تا چه حد اون وقت؟
_خندید،حالا....
_لحنش شیطنت گرفت و گفت:یه وقت بد نشه برات؟
_چی بد نشه برام.
_اینکه می خوای باهام دوست شی.
_وااای سعید من عاشق توام،عاشق حرف زدنت عاشق راه رفتنت،عاشق اون موهای مشکیت...عا...
_خوب حالا یه ذره شم بذار واسه فردا...حرف داشته باشی بزنی.
پس قراره فردام با هم حرف بزنیم...سعید...
_بله
_اَه یه ذره با احساس جوابم و بده.
_جونم
_آهان حالا شد،مدرسه ها که تعطیل شد،میشه یه قرار بذاریم ببینمت؟
_اوهو...چه زود دختر خاله میشی!
_دلم برات تنگ شده.
_با خود گفت:نه مثل اینکه این دختر وِل کن نیست به جهنم ،حالا که خودش اینطور می خواهد،باهاش یک قرار میگذارم، من که عاشق تفریحم،فکر نکنم بد بگذرد....باشه فردا ساعت ۲ دم پارک نزدیک مدرسه...
_چرا اونجا؟
_پس میخوای خونتون قرار بذارم یا تو بیای خونمون؟....سکوت دختر را که دید ادامه داد....اون جا اکثر وقتا خلوتِ....مخصوصاً این ساعت.
_باشه پس تا فردا خداحافظ عشقم.
_خداحافظ
_راستی...
_جونم.
_اسم من رؤیاست
_خداحافظ رؤیا جون
_خندید،خداحافظ
_بای....
گوشی را قطع کرد،به نامه نگاهی انداخت،زیر لب گفت:چه خط مزخرفی هم داره...آن را مچاله کرد و داخل سطل زباله انداخت.
نزدیک ساعت ۲ به سمت پارک راه افتاد.
رسید به خیابانی که منتهی به پارک بود، اواسط خیابان بود که رؤیا را دید.... نگاهی به اطرافش انداخت و چون خیابان را خلوت دید با زدن سوتی توجه او را به خود جلب کرد .
رؤیا که با دیدن سعید نیشش تا بناگوش باز شده بود...
کپی ممنوع🚫
✍فاطمه سادات مروّج
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#ندای_فطرت
حلقه نوجوان شهید هاشمی
موضوع:بیان مفاهیم قرانی
چگونه صبر زینبی داشتن
مربی:سرکارخانم نرگس رفیعی
مکان :مسجد الرضا
۱۴۰۰/۶/۱۴
#ماهمه_مسئولیم
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_حضرت_زینب_س