گروه جهادی پایگاه سمیه
متن خبر:حدود۳۰نفرازبسیجیان درپاک کردن سبزی برای مراسم اربعین حسینی برای کمک به مسجدالمهدی بایک اقدام جهادی
بسیجیان باهمکاری مسجدالمهدی اقدام به این کارجهادی کردنددرایام هفته دفاع مقدس
۳۰/۶/۱۴۰۰
#پایگاه مقاومت بسیج سمیه
#حوزه حضرت زینب س کاشان
@gharargahesayberiii
🌹 رهبر انقلاب اسلامی در پیام به مناسبت روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران: خون مطهر شهدا حقانیت جمهوری اسلامی را بر جبین تاریخ ثبت کرد
♦️پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران دفاع مقدسکه بعد از ظهر امروز (پنجشنبه) توسط حجتاسلام و المسلمین شکری نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران، درگلزار شهدای بهشت زهرای تهران قرائت شد، به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
هفته دفاع مقدس، مزین به نام و یاد شهیدان عالیمقام است. فداکاری مخلصانهی آنان و دیگر ایثارگران، پیروزی را به ملت ایران هدیه کرد و خون مطهّر آنان حقانیت جمهوری اسلامی را بر جبین تاریخ ثبت کرد.
این درس بزرگ آن اسوههای ایثار است؛ هرجا تلاش مخلصانه باشد پیروزی و سربلندی نیز هست.
و ملت ایران این یادگار ارجمند را هرگز از خاطر نخواهد برد انشاءالله.
سلام خدا بر شهیدان و بر شهیددادگان و بر همهی ایثارگران و بر پیشوای آنان امام روحالله.
سیّدعلی خامنهای
نمایندگی حوزه حضرت زینب سلام الله علیه
🌹نامه امام زمان علیه سلام🌹
🔹حضرت حجت (روحی فداه) در نامه ای به شیخ مفید میفرماید:
سعی کنید اعمال شما (شیعیان) طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید بترسید و دوری کنید.
🔹امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و دیگر در آن هنگام توبه فایدهای ندارد و سودی نبخشد.
🔹عدم التزام به دستورات ما ، موجب میشود که بدون توبه از دنیا بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت.
📘احتجاج ، ج2 ، ص597
فضا سازی میدان امام حسین(ع) روستا به مناسبت هفته دفاع مقدس
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س
@gharargahesayberiii
حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س
@gharargahesayberiii
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرهای از زبان...👇
مادر بزرگوارِ «شهید محمد یگانه مرقی»
عنوان روایت: همترازِ نخلهای مدینه🌸
باورم نمیشد دارم میبینمش! آن هم بعد از مدتها.
چقدر به درگاه خدا التماس کردهبودم، که اجازه دهد دوباره ببینمش.
چشمانم محو قدِ رشید و صورت مثل ماهش بود و او را درست همترازِ نخلهای سربلند مدینه میدیدم!
انگار او هم مثل من و پدرش قصد زیارت خانهی خدا را داشت، شاید هم زودتر از ما خانهی خدا را زیارت کرده و مُحرم شدهبود، چرا که حولهای دور کتفش بسته بود و حولهای به کمر.
از خوشحالی دیدارش روی پاهایم بند نبودم. لبخند زیبایش داشت تمام دلتنگیهایم را جبران میکرد.
لب باز کردم و با اشتیاق صدایش کردم: محمد... محمد...
هنوز سومین محمد از دهانم خارج نشده بود که از خواب پریدم!
چشمانم را که باز کردم دیدم همسفران نگران دورم را گرفتهاند.
_حاج خانم خوبی؟
_چت شد یهو؟!
_ داشتی خواب میدیدی؟
با یادآوری خواب شیرینم شروع کردم به گریه کردن و گفتم: چرا بیدارم کردید؟ تازه داشتم یه دل سیر نگاش میکردم.
نمیدونید چقدر به خدا التماس کرده بودم تا بیاد به خوابم!
_شرمنده سرشان را پایین انداختند و جواب دادند: میترسیدیم مثل دیروز حالت بد بشه.
به یاد حس شیرینِ دیدارش مرغ خیالم به گذشته سفر کرد، « _محمد شش ماه جبهه بودی، بسه، نرو من دیگه طاقت ندارم مادر.
_لبخندی زد و گفت: عه مادر نگو این حرف و!
اولاً که خدمت وظیفهی منه، دوماً هنوز تفنگمو تحویل ندادم، بعدشم من زخمی شدم، زخمی هارو که نمیبرن عملیات، تازه بادمجون بم آفت نمیگیره.
اول مهر سال۶۵ بود، درست روز تولدش که دوباره راهی جبهه شد. قبل از رفتن صدایم کرد؛
_مادر دوتا دستمال بهم بده.
_بلند شدم و از داخل بقچه دو دستمال برایش آوردم.
_نگاهی به آنها انداخت و گفت: نه اینا نه مادر، دستمال بزرگ. میخوام وقتی خمپاره زدن، یکیشو ببندم به سرم که مغزم نریزه بیرون، یکیشو ببندم به پهلوم که رودههام نریزه بیرون.
انگار مسخ شدهبودم، اصلاً متوجه نمیشدم چه میگوید!
دو دستمال حدوداً یک متری برایش آوردم.
از دستم گرفت و داخل ساکش گذاشت.
رفت و این آخرین درخواستی شد که از من کرد.
رفت و بعد از پنج ماه، اوایل اسفند ماه خبر شهادتش را برایمان آوردند.
قضیهی دستمالها را به کلی فراموش کرده بودم، تا اینکه دو روز مانده به مراسم چهلمش کاملاً اتفاقی عکسی از لحظهی شهادتش پیدا کردیم.
چیزی که در عکس توجهم را جلب کرد و داغم را تازهتر کرد، دیدن پهلوی غرق به خونش بود.
مصاحبه و نگارش: ✍فاطمه سادات مروّج
کاری از...👇
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س
@gharargahesayberiii
گزارش تصویری #عطر افشانی گلزار شهدا باحضور فرمانده حوزه هفتم جناب سروان دنیا دیده و بسیجی های پایگاه برادران قدس وخواهران فدک ویدوج #
پایگاه فدک ویدوج
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س
@gharargahesayberiii
#کوهگشت
#اطلاعیه
✅به مناسبت هفته دفاع مقدس
✨ویژه برنامه کوهگشت خانوادگی
🍳به صرف صبحانه
💠صبح جمعه
⏰ساعت: ۸تا۱۰
🗓تاریخ:۱۴۰۰/۷/۱
حرکت راس ساعت ۸ از وسط ده به سمت مزرعه حیدر
.
.
.
#ورزشی
#پایگاه_بصیرت
#پایگاه_امام_محمد_باقر
#روستای_کمال_الملک_کله
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
کلاس تقویتی🎓🎓🎓
متن خبر:📖📖📚📚کلاس تقویتی برای دانش آموزان پایه اول وآماده سازی آنهابرای کلاس دوم توسط خانم منفردازبسیجیان پایگاه
این کلاس اعم ازتقویتی ریاضی وفارسی وقران وارائه حفظی سوره هایی ازقران که درکتاب قران اول بوده است به مناسبت هفته دفاع مقدس۳۱/۶/۱۴۰۰
#علمی پایگاه مقاومت سمیه
#حوزه حضرت زینب س کاشان
#ندای_فطرت
🌼۳۱ شهریور ۱۴۰۰🌼
حلقه ی شهید محسن شاکر اردکانی
محله سادات راوند
مسجد صاحب الزمان
🦋بازی
🦋 پانتومیم
🦋مسابقه
🦋شعر
#ما_همه_مسئولیم
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_حضرت_زینب_س
🖤🌱 @PMasumekh 🖤🌱
#ندای_فطرت
حلقه نوجوان شهید غلامرضا کوچکی
موضوع:
آموزشی قرآن
آموزش حجاب در نمازواجتماعات
پرسش وپاسخ
مربی:سرکارخانم حسینعلیزاده
مسجد امام محمد باقر
#ما_همه_مسئولیم
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_حضرت_زینب_س
#همایش
#دفاع_مقدس
#آزادگان
#بسیج
#گزارش
دعوتنامه ویژه اولین گردهمایی آزادگان منطقه
در هفته دفاع مقدس
ارسال دعوتنامه درب منازل آزادگان سرافراز
و دعوت ویژه آزادگان عزیز و خانواده ایشان
#پایگاه_مقاومت_بسیج_راضیه
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
#گزارش_تصویری📸
#دفاع مقدس 🌹
ورزش؛سلامتی؛تندرستی💯🌻
برگزاری مسابقات ورزشی ویژه دختران به مناسبت هفته دفاع مقدس:🏷️
۱)والیبال و دومینو🏀
بین دو پایگاه حضرت معصومه و زهرای مرضیه با حضور جوانان
۲)آمادگی جسمانی🤸♂️
۳)تعادلی🧘♀️
۴)طناب زنی
۵)حلقه
۶)دارت🎯
۷)هفت سنگ⚾
در سالن ورزشی رفاه راوند
مورخ📆:پنجشنبه ۱۴۰۰/۷/۱
#پایگاه_بسیج_زهرای_مرضیه_راوند
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س
@gharargahesayberiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرامی میداریم هفته دفاع مقدس را
که سرآغاز تحولات تاریخی در ایران است.
یادآورسالهایمقاومت،صبر،درد ورنج این ملت؛
هفتهایکه :
یادآوریاش شیرینی آزادسازی خرمشهر،
تلخیاشبمباران شیمیایی سردشت
دلهره اشعملیات های کربلای۵،محمدرسوالله...
داغَش از دست دادن باکریها،خرازیها را
در دل های ما تازه میسازد.
🖊 زینب_شریفی
•••
جنگ هشت ساله، ما را قویتر کرد.🇮🇷✌️
اگر جنگ هشت ساله نبود، این سرداران شجاع، این مردان برجسته نشان داده نمیشدند، در بین ملت بروز نمیکردند؛ این حرکت عظیمِ مخلصانهی مردم مجال بروز و ظهور پیدا نمیکرد. «مقاممعظمرهبری»
#الگوی_دفاع_مقدس #مردان_خدایی #کاشان_حماسه_آفرین
حوزه_مقاومـت_بسیج_حضرت_زینب_س
ناحیه_مقاومـت_بسیج_کـاشـان
@gharargahesayberiii
#ندای_فطرت
حلقه نوجوان شهید غلامرضا کوچکی
موضوع:
آموزشی قرآن
آموزش حجاب در نمازواجتماعات
پرسش وپاسخ
مربی:سرکارخانم حسینعلیزاده
مسجد امام محمد باقر
#ما_همه_مسئولیم
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_حضرت_زینب_س
به مناسبت هفته دفاع مقدس
برگزاری مسابقات ورزشی بین پایگاههای
حضرت معصومه وحضرت زهرای مرضیه
مسابقات 👇
حلقه زنی
طناب زنی
قدرت بدنی
هفت سنگ
دومینو
🎁اهدای جایزه به برندگان
با مربیگری :سرکار خانم قطبی
۱۴۰۰/۷/۱
ورزشگاه رفاه کارگران
#ما_همه_مسئولیم
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_حضرت_زینب_س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸گزارش
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ساخت عکسنوشته بمناسبت هفته دفاع مقدس توسط خانم رقیه سادات محمد علیزاده یکی از نوجوانان حلقه صالحین گلهای بهشتی مقطع ابتدایی
۱۴۰۰/۷/۲
مسئول هنری
#پایگاه_حضرت_آمنه(س)_شهربرزک
#حوزه_حضرت _زینب(س)
#ناحیه_مقاومت_بسیج _کاشان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📸گزارش
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ساخت عکسنوشته بمناسبت هفته دفاع مقدس توسط خانم رقیه سادات محمد علیزاده یکی از نوجوانان حلقه صالحین گلهای بهشتی مقطع ابتدایی
۱۴۰۰/۷/۲
مسئول هنری
#پایگاه_حضرت_آمنه(س)_شهربرزک
#حوزه_حضرت _زینب(س)
#ناحیه_مقاومت_بسیج _کاشان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📸گزارش
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ساخت عکسنوشته بمناسبت هفته دفاع مقدس توسط خانم رقیه سادات محمد علیزاده یکی از نوجوانان حلقه صالحین گلهای بهشتی مقطع ابتدایی
۱۴۰۰/۷/۲
مسئول هنری
#پایگاه_حضرت_آمنه(س)_شهربرزک
#حوزه_حضرت _زینب(س)
#ناحیه_مقاومت_بسیج _کاشان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۴۵
تصمیم گرفت دیگر به مریم فکر نکند.
با خودش لج کرده بود حتی دیگر به مسجد هم نمیرفت.
آنقدر از دستش عصبانی بود و غرورش را لِه شده میدید که می خواست برای همیشه فراموشش کند.
لج کرده بود با خودش با احساسش و قصد داشت تا انتها این راه را بپیماید، برای همین موافقتش را برای رفتن به خواستگاری دختر آقا صالح به پدرش اعلام کرد.
....
قرار مدار هایشان را گذاشتند و برای اولین جلسه راهی خانه آنها شدند.
کنار پدر و مادرش نشست.
چند دقیقه ای حرف های روزمره بینشان رد و بدل شد، تا اینکه فریده با سینی چای وارد جمع شد.
تا نگاهش افتاد به او حالش دگرگون شد و ناخودآگاه چهره ی مریم مقابل چشمانش نقش بست، دیگر نتوانست حتی یک ثانیه هم آنجا بماند.
از جا بلند شد، ببخشیدی گفت و بی توجه به نگاه هایی که رویش زوم شده بود از آنجا خارج شد.
هر چه پدر و مادرش صدایش کردند، توجه نکرد.
وارد خیابان شد و ساعتی آنجا قدم زد، داشت دیوانه می شد چرا نمی توانست او را فراموش کند چرا هر روز بیشتر از قبل عاشقش می شد و دوستش داشت؟؟؟
دیر وقت بود که به سمت خانه رفت، وارد حیاط که شد پدر و مادرش، شیرین و مرتضی، محسن و الهه را دید، همه سکوت کرده بودند، اما با چشمهایشان، با طرز نگاهشان، او را ملامت می کردند.
پدرش که آنقدر عصبانی بود که کارد می زدی خونش در نمی آمد....نزدیک شد، دستش را بلند کرد و محکم خواباند توی صورتش....
_پسره ی بی عقل، پاک آبرومو بردی جلو رفیق چندین و چند ساله ام.
سرش را پایین انداخت و سکوت کرد.
مادرش جلو آمد، تو که نمیخواستی واسه چی گفتی بریم؟؟
✍فاطمه سادات مروّج
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۴۶
میخواستی سنگ رو یخمون کنی هان؟؟با این کاری که تو کردی، ما دیگه رومون میشه تو صورتشون نگاه کنیم؟
_محسن مقابلش قرار گرفت، سعید تو چته؟ به پدر و مادرش اشاره کرد، چرا انقد اینارو حرص می دی؟
سرش را بلند کرد در حالی اشک در چشمانش حلقه زده بود، آرام لب زد: فکر کردم می تونم فراموشش کنم....میتونم از قلبم بیرونش کنم... اما اشتباه می کردم.. من بدون مریم میمیرم...
این را گفت و رفت داخل اتاق و در را روی خودش بست.
_حاج رضا سرش را به تأسف تکان داد.
شیرین رفت دنبال سعید، پشت در اتاق ایستاد، داداش...درو باز کن.....میخوام باهات حرف بزنم.
_تو هم میخوای مثل بقیه ملامتم کنی؟
_نه به جون آبجی، باز کن درو.
_بی حوصله از جایش بلند شد و در را باز کرد و دوباره گوشه اتاق نشست.
وارد اتاق شد،مقابلش نشست.
_سعید
_بله.
_من میرم باهاش حرف می زنم.
_سرش را بلند کرد و به چشمان خواهرش نگاه کرد.
_زودتر از اینا باید این کار و می کردم.
نور امیدی در تاریکی قلبش درخشید.....
_ اگه دوباره بگه نه؟؟
_لبخندی به رویش زد، تو که دوبار ضایع شدی، این یه بارم روش.
لبهایش به لبخند باز شد، اما ته دلش می ترسید، می ترسید، از اینکه دل خوش کند و دوباره غم ها روی سرش آوار شوند.
_شیرین
_جانم...
_اگه رفتی پیشش، از طرف من اینا رو بهش بگو، بگو داره همون طور میشه که تو دوست داری...
بگو دیگه لباسای جلف نمی پوشه...دور رفیق و رفیق بازی و خط کشیده، بگو حواسش به چشاش هست که هرز نره،
دیگه ریشهاشو تا ته نمی زنه، ترانه های حروم گوش نمیده،
بگو همون میشه که تو میخوای، فقط نه نگو.
✍فاطمه سادات مروّج