eitaa logo
قرارگاه‌حوزه حضرت زینب(س)‌‌کاشان🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸
580 دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
4هزار ویدیو
173 فایل
#جهاد_تبیین، علاج پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی است.۱۴۰۱/۱۰/۱۹ اماما فقیه شدی افتخار نکردی _فیلسوف شدی افتخار نکردی _اما به بسیجی بودند افتخار کردی
مشاهده در ایتا
دانلود
بࢪگزآࢪۍ حلقہ مھدویٺ و جشن امآمٺ حضࢪٺ مھدۍ و نوشٺن میثآق نآمہ دخٺࢪآن بھشٺۍ با امآم زمآن(عج)🖇💚🍃🥰 💙🦋 💙🦋 💙🦋 💙🦋 💙🦋 💙🦋 @gharargahesayberiii
حلقه شهید علی اکبر حسینیان موضوع: 👈میلاد پیامبر وویژگی های رحمت العالمین 👈بیعت گرفتن دشمنان از حضرت علی(به زبان کودکانه) مربی:سرکارخانم نبی ۱۴۰۰/۷/۲۸ شفاخانه حضرت ابوالفضل @gharargahesayberiii
حلقه روحانی شهید علیمحمد بیگی موضوع: ✅میلاد پیامبر وامین بودن پیامبرومعنای ان ✅حسود و مغرور کیست و مغرور و خودخواه نباشیم مثل پیامبر ✅خواندن قسمتی ازکتاب پیامبر مثل گل بود ✅همراه بابازی واهدای جایزه مربی: سرکارخانم مومنی ۱۳۰۰/۷/۲۸ شفاخانه حضرت ابوالفضل @gharargahesayberiii
بࢪگزآࢪۍ مسابقہ وࢪزشۍ بہ منآسبٺ هفٺہ ٺࢪبیٺ بدنۍ بآ اجࢪآ؁ مسآبقھ طنآب زنۍ طنآب ڪشۍ و نࢪمش و دو🏃🏻‍♀💜 🤾🏻‍♀💚 😌🌱 🌻🍃 🌻🍃 🌻🍃 @gharargahesayberiii
🌐 سازمان فضای مجازی بسیج برگزار می کند: 🔰 مرحله‌استانی سومین ‌رویداد سراسری تولیدمحتوای ‌دیجیتال‌بسیج در بخش های: 🖼 پویا نمایی در تمامی تکنیک‌ها (انیمیشن سه بعدی، دو بعدی، کات اوت، استاپ موشن) 🕹 برنامه نویسی بازی های ویژه تلفن همراه 📲 برنامه نویسی نرم افزارهای ویژه تلفن همراه جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۹۰۳۹۱۰۶۶۷۴ یا لینک زیر در واتساپ ارتباط بگیرید. https://api.whatsapp.com/send?phone=989039106674 🆔 @shamsa_kashan
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۹۳ _از لحن التماس گونه ی سعید، دلش لرزید و لبخند روی لبهایش نقش بست. _لبخندش را که دید، انگشتش را روی چال گونه ی زیبایش گذاشت و گفت: دلم برات یه ذره شده بود...چجوری دلت اومد تو این دو هفته نه تلفنامو جواب بدی نه پیامکهامو؟؟ دلم تموم شد از دوریت... بی معرفت! این جمله را گفت و او را در آغوش دلتنگِ خود حل کرد... قضیه ی جدی شدن موضوع ازدواج علی را، دیشب با سعید در میان گذاشته بود‌. پنجشنبه صبح آماده شد و به سمت خانه پدرش رفت. قرار بود امشب برای خواستگاریِ فاطمه به خانه ی عمه اش بروند. عصر بود که سعید هم به خانه سیدکریم آمد، از روبرو شدن با خانواده مریم خجالت می کشید، اما در دل خدا را شکر می کرد که مریم قضیه سیلی خوردنش را به هیچ کس نگفته است. وارد خانه سیدکریم شد. خود را برای مواجهه با هر نوع برخوردی از جانب آنها آماده کرده بود، اما وقتی با آنها روبرو شد، در کمال تعجب دید برخوردشان با قبل یک ذره هم تغییر نکرده، در نگاه سید کریم هیچ کینه ای مشاهده نکرد. از پدرش شنیده بود که مریم آن شب نمی خواسته به خانه برگردد، اما سیدکریم خودش او را همراه پدر شوهر و مادرشوهرش راهی کرده است، پدرش میگفت سید کریم واقعا مرد بزرگواریست، حقیقتاً هم راست میگفت. ساعت حدوداً هشت بود که برای خواستگاری راهی خانه ی خواهر سیدکریم یعنی عمه شان شدند. چون فامیل بودند و از قبل روی همدیگر شناخت داشتند در همان جلسه اول تمام قرار مدار ها را گذاشتند، هفته پیش رو را برای رفتن به آزمایش و... ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۹۴ سایر کارها را تعیین کردند و قرار عقد را البته بعد از گرفتن جواب آزمایش به جمعه هفته آینده موکول کردند. آخر شب بود که به خانه برگشتند. مریم از سر شب در قسمت پایین شکمش احساس درد داشت، اما به کسی چیزی نمی گفت. در حالی که چادرش را از سر برمی داشت لبش را از درد زیر دندان برد...سعید با نگرانی پرسید، درد داری؟ مریم چشمانش را از درد بست،چیزی نیست، خوب میشم. سعید زیر بازویش را گرفت، یکم دراز بکش حتماً خسته شدی. _ شاید _ چیزی میخوای برات بیارم؟ _ نه هیچی سر جایش دراز کشید اما از درد خوابش نمی برد، در این دو هفته چند باری این دردها به سراغش آمده بود، اما جدی نمی گرفتشان.... متوجه نشد که بالاخره کی خواب به سراغ چشمانش آمد. سعید قبل از رفتن به شرکت برای نماز بیدارش کرد. نمازش را که خواند دوباره همان دردها به سراغش آمدند، ساعتی تحمل کرد اما آنقدر شدید شدند که دیگر تاِب تحمل آنها را نداشت. با سعید تماس گرفت،سعید، حالم بده زود بیا خونه. همین چند کلمه را گفت و گوشی را سر جایش گذاشت. سعید به سرعت خودش را به خانه رساند، آن قدر با عجله آمده بود که فراموش کرده بود به مادرش زنگ بزند و بگوید به سراغ مریم برود. در خانه را باز کرد با عجله به اتاقشان رفت. مریم را دید که از درد کف زمین به خود میغلتد،چی شدی مریم ؟؟ سریع مادرش را صدا کرد، مامان... مامان محبوبه خانم با نگرانی به داخل حیاط امد، چی شده؟ تو مگه سر کار نبودی؟ _ مریم، مریم حالش بده! _ خاک بر سرم، چرا؟ لباس های بیرونش را تنش کردند و با آژانس او را به بیمارستان رساندند. ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
هدایت شده از کانال هدایت(تبیین)
🔴 در طرح جوانی جمعیت به فرزند اول ۱۰ میلیون، دوم ۲۰ میلیون، سوم ۳۰ میلیون در بدو تولد تعلق می‌گیرد ♦️زهره الهیان، نماینده مجلس: در طرح جوانی جمعیت بنا شده تا به فرزند اول ۱۰ میلیون، دوم ۲۰ میلیون، سوم ۳۰ میلیون در بدو تولد تعلق گیرد. ♦️همچنین به ازای هر فرزند مبلغی برای سرمایه گذاری در بورس به خانواده ها تعلق می‌گیرد. ♦️در شهرستان‌ها به هر خانواده دارای ۳ فرزند ۱۵۰ الی ۲۰۰ متر زمین داده می‌شود
هدایت شده از کانال هدایت(تبیین)
❤️می پرسند از شیعه و سنی چه خیری دیده اید؟؟ ♦️می گوییم:نتیجه این شد که شخصی سنی با آموزه های امام خمینی(ره) شیعه شد و ۲۵میلیون نفر را شیعه کرد...
📚 کارگاه آموزشی سواد رسانه‌ای 📖 باموضوع: جنگ روایت‌ها 🎙سخنران: دکتر محمد جوانی مدرس سواد رسانه و جنگ نرم ⏰ زمان: شنبه ۱ آبان ماه ساعت ۱۶ 🖼 مکان: ناحیه مقاومت بسیج کاشان، حسینیه شهدای پاسدار 👈 لایو روبیکا از طریق کانال نسرا اصفهان به نشانی https://rubika.ir/nasra_esfahan 🔰 شبکه مردمی سایبری انقلاب اسلامی شهرستان کاشان 🆔 @shamsa_kashan
✅به مناسبت هفته وحدت و هفته تربیت بدنی 👈 کمیته ورزشی در نظر دارد: 📌مسابقه تیراندازی با تفنگ بادی ✨ویژه خواهران و برادران 🗓مورخ یکشنبه ۱۴۰۰/۸/۲ برگزار نماید. 🏳مسابقه تیراندازی خواهران ⏰ساعت: ۱۰الی۱۱ 🔰مکان: زیر زمین مسجد . 🏳مسابقه تیر اندازی برادران ⏰ساعت:۱۱الی ۱۲ 🔰مکان مرکز ده 📌به نفرات برتر جوایز ویژه ای اهداء خواهد شد. . . . @gharargahesayberiii
بسیجی عزیز جناب آقای علی اسماعیلی باسلام موفقیت کسب رتبه برتر تولید محتوا ی فضای مجازی رویداد رسانه آیی بچه های غدیر کاشان را خدمت جنابعالی و خانواده محترمتان تبریک عرض مینمایم . امید است مثل همیشه در همه مراحل زندگی موفق و موید باشید. . . . @gharargahesayberiii
📸 گزارش تصویری پیاده‌روی از مسجد رسول اکرم تا زیارت شاهزاده سلیمان و اسحاق و قبور شهدا گمنام به مناسبت هفته تربیت بدنی و هفته وحدت @noorolzahra2 @gharargahesayberiii
🌸دیدار از خانواده شهید محمد علی به افتاده و خاطرات شهید محمد علی به افتاده از زبان برادرش قدمعلی به افتاده🌸 @noorolzahra2 @gharargahesayberiii
هفته وحدت گرامی باد حضورچندتاازاعضای حلقه نونهالان به همراه اولیاورنمازجمعه به مناسبت میلادنبی اکرم ص و امام جعفر صادق ع گفتن داستانی از زندگی پیامبروشیوه رفتارایشان با دوستان وپدرومادر دادن کتاب به عنوان هدیه به آنها سمیه کاشان ۳۰/۷/۱۴۰
میلادپیامبرگرامی باد حضورمتربیان حلقه شهیدان رحیمی همراه نونهالان درنمازجمعه درمصلی بقیه الله کاشان مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س @gharargahesayberiii
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۹۵ اشک از چشمانش جاری بود از درد نای حرف زدن نداشت. سعید دستانش را در دست گرفته بود و تا رسیدن به بیمارستان دلداریش می داد. به بیمارستان که رسیدند، دکتر بعد از معاینه دستور داد سریع او را به اتاق عمل بردند. سعید رفت پیش دکتر،چی شده؟ دکتر جواب داد: بچه سقط شده اما چون مقداری از جنین داخل رحم مونده باید گورتاژ بشه. دهان سعید باز مانده بود، چی!؟ بچه سقط شده؟؟؟ _ بله متاسفانه. برید برگه رضایت نامه اتاق عمل را امضا کنید. این را گفت و به سرعت از کنار سعید عبور کرد. شوکه شده بود اصلا باورش نمیشد فرزندشان پسری که قرار بود تا ۴ ماه و نیم دیگر به دنیا بیاید به همین راحتی سقط شده باشد. به سمت ایستگاه پرستاری رفت برگه را امضا کرد. محبوبه خانم که حال نَزارِ پسرش را دید نزدیک شد، سعید بیا مادر بیا اینجا بشین. همراه مادرش روی صندلی های بیمارستان نشست. _ماتش برده بود. مادرش با لحنی غمگین صدایش کرد سعید، مادر لابد قسمت بوده، شما جوونید هنوز فرصتهای زیادی دارید برای بچه دار شدن. _ تقصیر منه اگه باهاش دعوا نمی‌کردم این اتفاق نمی‌افتاد. _ کاریه که شده مادر،به به طیبه خانم یه زنگ بزن بیاد اینجا. من نمیتونم خودت بزن. _ باشه _بی درنگ از بیمارستان خارج شد بی هدف در خیابان ها قدم می زد و بی صدا اشک می ریخت. ... کمی بعد به مادرش زنگ زد،الو از اتاق عمل آوردنش؟ _نه هنوز تو کجایی؟ _ همین اطرافم ...میام. به بیمارستان برگشت زیاد طول نکشید که مریم را از اتاق عمل خارج کردند. نزدیک شد، بالای تختش را گرفت. ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۹۶ چشمانش نیمه باز بود، انگار تازه داشت به هوش می آمد. طیبه خانم هم از راه رسید نگاه دلواپسش خبر از حال بد درونش می‌داد، مریم چی شدی مادر؟ بمیرم برات... چی شده محبوبه خانم جون؟ _درد شدیدی داشت، سریع آوردیمش بیمارستان، اما... غمگین نگاهش کرد و گفت تا رسوندیمش بیمارستان گفتن بچه سقط شده. _ چرا اینقدر دیر به من گفتین؟ _گفتم بذار نزدیک بیرون آمدنش از اتاق عمل خبرت کنم کمتر دلشوره بگیری. _ تخت را به بخش منتقل کردند... پلکهایش را به آرامی باز کرد، سعید، با لبخند نگاهش کرد، مریم سادات خوبی؟ _ ناله ای کرد نه درد دارم. دستی روی شکمش کشید، بچه م سالمه؟ سعید سرش را پایین انداخت. به مادرش نگاه کرد، مامان! بچه م طوریش شده؟ مادرش در حالی که اشک می‌ریخت جواب داد آروم باش مامان جون خدا رو شکر خودت سالمی. چشمانش خیس از اشک شد ملافه را روی صورتش کشید و های های گریه کرد. سعید در حالی که سعی داشت بغضش را قورت بدهد، ملافه را کنار زد، مریم سادات.... آروم باش مهم اینه که خطری خودت را تهدید نکرد. _چه جوری آروم باشم؟ سعید، بچه مون مُرد! حتی اسمم براش انتخاب کرده بودیم.... هر روز باهاش حرف میزدم حِسش می کردم می فهمی؟؟؟می فهمی؟ _در حالی که اشکی از گوشه ی چشمش می چکید را پاک می کرد، زمزمه کرد... آره، می فهمم قربونت برم. با دلداری های بقیه کمی آرام شده بود، اما قلبش بدجور به خاطر غم از دست دادن پسرشان داغدار شده بود. عصر بود که ریحانه .... شیرین و الهه هم به دیدنش آمدند. ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
عرض سلام و ادب خدمت همه‌ی اعضای محترم کانال دوستان گلم پیشاپیش عید میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق (ع) را خدمت شما عزیزان تبریک عرض میکنم. عارضم به خدمتتون که ازتون دلگیرم، چرا؟ چون چند وقته که نه پیامی نه نقدی نه نظری... نویسنده هم باید از یه جایی انرژی بگیره یا نه؟ اینجوری نمیشه! فکر کنم باید تهدیدتون کنم😉 اگه تا فردا سیل پیامهاتون اومد که به‌به، اما اگه نیومد فرداشب پارت هدیه در کار نخواهد بود. زود دست به کار بشید.😍 در مورد روند داستان، در مورد کاراکترها، مریم سادات، سعید... نظراتتون رو برام ارسال کنید. آیدی بنده👈👈👈👇 @MORAVEEG