آن روز که در دل همه واهمه است
روزیست که بررسی به کار همه است
دارد ز خدا امید عفو و بخشش
هر کس که محب حضرت فاطمه است
#محمد_مبشری
@gharibe_ashena_mobasheri313
دوازده بند شعر در مدح و مصيبت حضرت زهرا (س)
بند اول
نبوت ناتمام است و علی تنهاست بی زهرا
ولایت کشتی گم گشته در دریاست بی زهرا
چنان که بی علی زهرا ندارد کفو و همتایی
علی آری علی یکتای بی همتاست بی زهرا
به قدر قدر و کوثر می خورم سوگند نزد حق
که قدر قدر و کوثر هر دو ناپیداست بی زهرا
نه جنت را نه کوثر را نه غلمان را نه حورا را
نه دنیا را نه عقبی را نخواهم خواست بی زهرا
مبادا ناقة او پا گذارد دیر در محشر
که حتی انبیا را بانگ وانفساست بی زهرا
به آیات شفاعت می خورم سوگند در محشر
شفاعت را نه مفهوم است و نه معناست بی زهرا
به پیشانی اهل جنت این مصراع بنوشته
که جنت دوزخ رنج و عذاب ماست بی زهرا
محبت آب داده لاله های بوستانش را
شفاعت می کشد در حشر ناز دوستانش را
**********
بند دوم
محمد جان جان عالم و زهرا بود جانش
از آن می گفت ای جان پدر بادا به قربانش
زمین و آسمان مهمان سرا و میزبان زهرا
ملک در عرش و جن و انس در فرشند مهمانش
چگونه، کی، کجا از خلق آید وصف بانویی
که ذات حق ثناگو باشد و احمد ثنا خوانش
به قرآن می خورم سوگند بی جا نیست گر گویم
محمد خاتم پیغمبران زهراست قرآنش
اگر بی مهر او سلمان گذارد پای در محشر
مسلمان نیستم بالله اگر خوانم مسلمانش
مناز اینقدر بر عیسای خود ای مادر عیسی
دو عیسی آفرین پرورده این مادر به دامانش
نه جن و انس و حوری و ملک گشتند مبهوتش
که علم کل امیر المومنین گردیده حیرانش
ثناها گفته و خواندند در امکان بسی او را
به جز آنکس که خلقش کرده نشناسد کسی او
**********
بند سوم
تو زهرایی تو زهرای محمد پروری زهرا
رسول الله را هم دختری، هم مادری زهرا
نبی را پارة تن روح مابین دو پهلویی
امیرالمومنین را رکن و کفو و همسری زهرا
گواهی می دهم ای روح احمد هستی حیدر
که تو هم مصطفی، هم فاطمه، هم حیدری زهرا
گهی گویم امیرالمومنین برتر بود از تو
گهی بینم تو از او در جلالت برتری زهرا
تو والشمسی، تو واللیلی، تو والفجری، تو والعصری
تو نوری، هل اتایی و الضحایی کوثری زهرا
تو از مریم، تو از هاجر، تو از حوا، تو از ساره
نه، تو از انبیا جز احمد مرسل سری زهرا
امید رحمة للعالمین محبوبة داور
پناه انبیا در گیر و دار محشری زهرا
تو سر ناشناس ذات پاک حق تعالایی
نمی دانم که هستی آنقدر دانم که زهرایی
**********
بند چهارم
سلام الله ای جان محمد، بر تن و جانت
که پیغمبر کند تعظیم و بوسد همچون قرآنت
تویی آن سرمدی بحر و تویی آن احمدی کوثر
که جوشد تا قیامت گوهر عصمت ز دامانت
خدا خود بر محمد کرد ابلاغ سلامت را
محمد گفت جانان منی جانم به قربانت
تو از روز نخستین میزبان خلقتی زهرا
تمام آفرینش تا صف حشرند مهمانت
تویی انسیه الحورا تویی حوراء الانسیه
همه در حیرتم حوریه خوانم یا که انسانت
تو نوراللهی و نور علیٰ نورند اولادت
تو الرحمانی و حق داده لؤلؤ داده مرجانت
نه تنها خواجة لولاک برخیزد به تعظیمت
که جبرییل امین آرد سلام از حی سبحانت
تو روحی، روح مابین دو پهلوی رسول استی
بتول استی، بتول استی، بتول استی، بتول استی
**********
بند پنجم
تو مام یازده عیسای عیسی آفرین استی
تو سرتا پا تمام رحمة للعالمین استی
تو از صبح ازل منصورة اهل سماواتی
تو تا شام ابد عرش الهی در زمین استی
امیرالمومنین دست خدا بود و یقین دارم
که تو یا فاطمه دست امیرالمومنین استی
علی حبل المتین باشد به قرآن حی سرمد را
یقین دارم تو حبل محکم حبل المتین استی
شنیدم بعد احمد جبرئیلت هم سخن بودی
چه می گویم تو خود استاد جبریل امین استی
تو منصوره، تو صدیقه، تو راضیه، تو مرضیه
تو توحیدی، تو قرآنی، تو ایمانی، تو دین استی
تو هم روح الفؤاد استی، تو هم باب المراد استی
تو هم عین الحیات استی، تو هم حق الیقین استی
اگر چه در ثنایت در فشاندم یا گهر سفتم
تو بالاتر از آنی من به قدر فهم خود گفتم
**********
بند ششم
قیامت روز قدر و اقتدار توست یا زهرا
عذاب و عفو هم در اختیار توست یا زهرا
شفاعت می کنی در حشر کل دوستانت را
کرامت تا ببخشی بی قرار توست یا زهرا
نه تنها آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
رسول الله هم چشم انتظار توست یا زهرا
رها کردن، گرفتن، عفو کردن، حکم فرمودن
به تو تفویض از پروردگار توست یا زهرا
تو کوثر بودی و گشتی عطا بر احمد مرسل
که این سوره فقط در انحصار توست یا زهرا
تمام آفرینش در مزارت گشته گم آری
کجا از دیده ها پنهان مزار توست یا زهرا
میان دشمنان تنها حمایت از علی کردن
به دست و سینه مهر افتخار توست یا زهرا
مدینه خواست از نفرین تو زیر و زبر گردد
فداکاریت باعث شد که حیدر زنده برگردد
**********
بند هفتم
تو در بیت ولایت شمع سوزان علی بودی
تو جانان محمد بودی و جان علی بودی
چگونه حرمتت پامال شد ای سورة کوثر
چرا نقش زمین گشتی تو قرآن علی بودی
علی حق داشت گر از هجر تو سرو قدش خم شد
تو سرو و باغ و بستان و گلستان علی بودی
نه در شام عروسی، نه ز صبح روز میلادت
تو پیش از خلقتت در عهد و پیمان علی بودی
تو تا
رفتی علی تنهای تنها شد، که تو تنها
شریک درد و غم های فراوان علی بودی
تو با دست شکسته، دست حیدر بودی ای زهرا
تو با اشک پیاپی چشم گریان علی بودی
ندارد شیر حق بعد از تو همتایی و هم شانی
تو همتای علی بودی و هم شان علی بودی
علی می دید مرآت الهی را به دیدارت
چگونه پیش چشم او جسارت شد به رخسارت
******
بند هشتم
شگفتا اهل دوزخ باغ رضوان را زدند آتش
شیاطین بیت ذات حی سبحان را زدند آتش
الهی جسمشان در نار قهر کبریا سوزد
که هیزم جمع کرده کعبة جان را زدند آتش
به دین کردند با شمشیر دین از چار سو حمله
ز قرآن دم زدند و بیت قرآن را زدند آتش
گلی را که نبی پرورد با ضرب لگد چیدند
به غنچه حمله کردند و گلستان را زدند آتش
به قرآن می خورم سوگند سوزاندند قرآن را
به ایمان می خورم سوگند ایمان را زدند آتش
مسلمان نیستم گر کذب گویم، نامسلمانان
از این بیداد قلب هر مسلمان را زدند آتش
به ناموس الهی حمله ور گشتند نامردان
همان قومی که بیت شاه مردان را زدند آتش
نمی گویم که تنها دخت احمد را زدند آنجا
محمد را، محمد را، محمد را زدند آنجا
******
بند نهم
خدای من بهشت و شعله های نار یعنی چه؟
خطا کاران و بیت عصمت دادار یعنی چه؟
جسارت های دیو و صورت انسیه الحورا
گل بی خار و باغ وحی و نیش خار یعنی چه؟
نگاه شیر حق و تازیانه خوردن زهرا
طناب خصم و دست حیدر کرار یعنی چه؟
امیرالمومنین تنها میان آن همه دشمن
یگانه حامیش بین در و دیوار یعنی چه؟
مگر نه سینة زهرا، بهشت مصطفی بودی
بهشت مصطفی و صدمة مسمار یعنی چه؟
فشار در، غلاف تیغ، قتل طفل شش ماهه
به ناموس الهی این چنین رفتار یعنی چه؟
مدینه زیر و رو شد از صدای نالة زهرا
خدایا بی¬تفاوت بودن انصار یعنی چه؟
نه تنها سوختند از آتش کین بیت مولا را
مسلمانان به پیغمبر قسم کشتند زهرا را
******
بند دهم
تو طوبای علی بودی، چرا بشکست پهلویت
تو مرآت خدا بودی، چرا شد نیلگون رویت
تو روح مصطفی بودی، چرا پشت در افتادی
تو دست مرتضی بودی، چرا بشکست بازویت
خدیجه کو که گیرد در بغل چون جان شیرینت
محمد کو که در بر گیرد و چون گل کند بویت
اگر چه در پس در، حبس شد در سینه فریادت
صدای یا علی سر می کشید از تار هر مویت
تو با دست شکسته لب گشودی تا کنی نفرین
امیرالمومنین با دست بسته شد دعاگویت
مصیبت های تو از آسمان ها بود سنگین تر
که در سن جوانی این چنین خم گشت زانویت
چرا در هم شکستی ای محمد در قد و قامت
چه با مهر رخت شد ای قمر شرمنده از رویت
چه شد با تو چه پیش آمد که با آن صبر بسیارت
طلب کردی هماره مرگ خود از حی دادارت
******
بند يازدهم
تو در راه امیرالمومنین خود را فدا کردی
تو با ایثار جان حق ولایت را ادا کردی
تو بر حفظ علی با طفل معصومت سپر گشتی
تو حتی بین دشمن چار کودک را رها کردی
تو زینب داشتی ای بانوی خلقت چه پیش آمد
که چون نقش زمین گشتی کنیزت را صدا کردی
مدال روی بازویت گواهی می دهد آری
که جان دادی طناب از دست حبل الله وا کردی
تو از دور علی، روبه صفت ها را پراکندی
تو در یک شهر دشمن، یاریِ شیر خدا کردی
تو برگرداندی از مسجد امامت را سوی خانه
تو دختر تربیت بهر قیام کربلا کردی
تو با نطق رسایت خطبه خواندی از علی گفتی
تو ما را با علی تا صبح محشر آشنا کردی
ولایت زنده از نطق رسای توست یا زهرا
غدیر دوم ما خطبه های توست یا زهرا
******
بند دوازدهم
سلام ما به سوز و گریه و تاب و تبت مادر
سلام مرغ شب بر ذکر یا رب، یا ربت مادر
سلام ما به پایان غروب درد انگیزت
سلام ما به غسل و کفن و تشییع شبت مادر
سلام ما به غم¬هایی که کردی از علی پنهان
سلام ما به اشک بی صدای زینبت مادر
سلام ما به آن آخر نگاه و آخرین ذکرت
که وقت دادن جان، گشت جاری بر لبت مادر
سلام ما سلام ما سلام ما بر آن بانو
که درس عصمت و ایمان گرفت از مکتبت مادر
سلام ما به فرزندان پاکت تا صف محشر
که تو خود آسمان استی و آنان کوکبت مادر
سلامی پاک همچون آیة تطهیر از میثم
به سبطین و دو دخت و شوهر و ام و ابت مادر
به هر جا رو کنم شهر و دیار توست یا زهرا
دل هر شیعه تا محشر مزار توست یا زهرا
استاد جانم
#غلامرضا_سازگار
@gharibe_ashena_mobasheri313
✨صبحها مےڪنم
ازعشق نگاهے بہ حسین
✨مےڪنم باز از این
فاصلہ راهے بہ حسین
✨ڪردم امروز
سلامے ز سر دلتنگـے
✨مُردم از حسرٺ
ششگوشه الهےبہ حسین
▪️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
▪️ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
▪️وعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
▪️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
صبحتون حسینی🌹
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@gharibe_ashena_mobasheri313
#امام_زمان_ارواحنا_فداه
کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست
چگــونه صبــر و تحمـــل کند توانش نیست
به سوز هجــر تو سوگنــد ، ای امیـــد بشر
دل ازفراق تو جسمی بود که جانش نیست
اسیر عشق تو ، این غم کجا برد کــه دلش
محیـــط غم بــود و ، طاقـــت بیـانـش نیست
نـــه التفـــات به طوبی کند نه میـــل بهشت
که بی حضور تو حاجت به این و آنش نیست
کسی که روی تو را دید یک نظر چون خضــر
چگــونـه آرزوی عمـــر جــــاودانـش نیســت
کســـی کـــه درک کند فیض با تـو بـــودن را
بحــق حــق کــه عنایت بـه دیگرانش نیست
بهـــار زندگـــی ام در خـــزان نشست بـیــــا
( بهـــار نیست به باغی که باغبانش نیست )
کنــــار تربت زهـــرا تو گریـــه کن کــه کسی
بجــــز تو باخبـر از قبـــر بــی نشانش نیست
بیـــا و پــــرده ز راز شهـــــادتـــش بـــــردار
پسر که بـــی خبـــر از مــادر جوانش نیست
بجــــز ولای تو ای مــــاه هاشمـــی طلعــت
( شفق) ستاره به هر هفت آسمانش نیست
#محمد_جواد_غفور_زاده(شفق)
@gharibe_ashena_mobasheri313
سال ها پیش در این شهر درختی بودم
یادگار کهن از دوره ی سختی بودم
هرگز از همهمه ی باد نمیلرزیدم
ناز پروده چه اقبال و چه بختی بودم
به برومندی من بود درختی کمتر
رشد می کردم و می شد تنهام محکمتر
من به آینده ی خود روشن و خوش بین بودم
باغ را آینهای سبز به آیین بودم
روزها تشنه ی همصحبتیِ با خورشید
همه شب هم نفس زهره و پروین بودم
ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک
برگهایم گل تسبیح به لب مثل ملَک
راستی شکر خدا برگ و بری بود مرا
با درختانِ دگر سِرّ و سَری بود مرا
دست و دل بازتر از سرو و صِنوبر بودم
چتری از سایه و شهد و ثمری بود مرا
چشم من بود به شاهین ترازوی خودم
تکیه کردم همۀ عمر به بازوی خودم
ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی
باغ شد صحنه ی طوفان بیابان گردی
در همان حال که احساس خطر میکردم
نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی
تا به خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا
ضربههایش متوجّه به خدا کرد مرا
حالتی رفت که صد بار خدایا کردم
از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم
گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم
از سعادت به رُخم پنجرهای وا کردم
از من سوخته دل بال و پری ساخته شد
کم کم از چوب من آن روز دری ساخته شد
وقف دیوارِ حرمخانه ی ماهم کردند
هر چه در بود در آن کوچه نگاهم کردند
از همان روز که سیمای علی را دیدم
همه شب تا به سحر چشم به راهم کردند
مثل خود تشنه ی سیراب نمیدیدم من
این سعادت را در خواب نمی دیدم من
بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم
مَحرم روز و شب ساقی کوثر بودم
تا علی پنجه به این حلقه ی در میافکند
به خدا از همه ی پنجرهها سر بودم
دستهای دو جگر گوشه که نازم میکرد
غرق در زمزمه و راز و نیازم میکرد
به سرافرازی من نیست دری روی زمین
خورده بر سینه ی من بال و پر روح الامین
سایه ی وحی و نبوت به سرم بوده مدام
به خدا عاقبت خیر همین است همین
هر زمانی که روی پاشنه میچرخیدم
جلوۀ روشنی از نور خدا میدیدم
گاه گاهی که زِ من فاطمه میکرد عبور
موج میزد به دلم آینه در آینه نور
سبزپوشان فلک پشت سرش میگفتند
«قل هو الله احد»، چَشم بد از روی تو دور
سوره ی کوثری و جلوه ی طاها داری
آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری!
دیدم از روزنِ در جلوه ی احساسش را
عطر گلهای بهشتی و گل یاسش را
دیدهام مائدهای را که فرستاده خدا
دیدهام فاطمه و گردش دستاسش را
زیر آن سقف گلین عرش فرود آمده بود
روح همراه ملائک به درود آمده بود
هر گرفتار غمی حلقه بر این در می زد
هر که از پای میافتاد به من سر می زد
آیۀ روشن تطهیر در این کوچه مدام
شانه در شانۀ جبریل امین پر می زد
یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم
یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم
من ندانستم از اوّل که خطر در راه است
عمر این دلخوشی زودگذر در راه است
دارد این روز مبارک، شب هجران در پی
شب تنهایی ریحان رسول الله است
مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟
یا پس از هجرت خورشید چرا ماه گرفت؟
رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته
مانده از باغ نبوت گل پرپر گشته
مهبط وحی جدا گردید جبریل جدا
مسجد و منبر و محراب و حرم سرگشته
هست در آینه ی باغ خزان دیده ملال
نیست هنگام اذان صوت دل انگیز بلال
همه حیرت زده افروختنم را دیدند
دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند
بی وفایان همه آن روز تماشا کردند
از خدا بیخبران سوختنم را دیدند
سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد
چشم زخمی به جگر گوشۀ یاسین نرسد
هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد
شعله جان سوز اگر بود جهان سوز نشد
رسم آتش زدن از عهد خلیل الله است
آتش آن روز گلستان شد و امروز نشد
آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز
داغ این باغ فراموش نگردد هرگز
سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست
پشت در این علی است و همه ی هستی اوست
یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم
حیف آن روز به نجّار نگفتم ای دوست
تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی
بر سر وسینه ی من میخ چرا کوبیدی؟
همه رفتند و به جا ماند درِ سوختهای
دفتری خاطره از آتشِ افروختهای
روی گلبرگ شقایق بنویسید هنوز
هست در کوچه ی ما چشمِ به در دوختهای
تا بگویند در این خانه کسی میآید
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید.
#محمد_جواد_غفور_زاده(شفق)
@gharibe_ashena_mobasheri313
هدایت شده از حلقه شعر ولایی فرات
24.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگذاشته ام که دست غم رو بشود ....
شعر خوانی #محمد_مبشری
به همراه نقد استاد #سید_مهدی_حسینی_رکن_آبادی
#حلقه_شعر_ولایی_فرات
جلسه۱۹۸
دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
🔸حلقه شعر ولایی فرات
@foratpoem
می دمد صبح ظفر، بد به دلت راه مده
می شود دفعِ خطر،بد دلت راه مده
این همه نذر و نیاز، آن همه تسبیح و دعا
می کند زود اثر بد به دلت راه مده
از درشتیِ قد و هیبت بتها نهراس
با خلیل است تبر، بد به دلت راه مده
ما در این دایره امر به وظیفه هستیم
با خدا هست ثمر، بد به دلت راه مده
جان من در همه احوال توکل باید
جزم کن عزم سفر، بد به دلت راه مده
نیل اگر هست یقین معجز موسی هم هست
از خطرها بگذر، بد به دلت راه مده
کاش چشمت به سیاهی شب عادت نکند
شده نزدیک سحر، بد به دلت راه مده
(آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست)
باز آید ز سفر، بد به دلت راه مده
#ياسر_رحمانی
@gharibe_ashena_mobasheri313