eitaa logo
حسینیه قرین الحسین|ع|
193 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
968 ویدیو
19 فایل
قرین یعنۍ🌱 یار و همراه .. به نام سردار دل ها .. تأسیس🌱 دی‌ماه ۹۸ #حاج_قاسم ما همان هایی هستیم که حضرت آقا گفتند انقلاب را به سرانجام خواهیم رساند🌱❤ خادم حسینیه : @khadem_gharin لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/4722204577
مشاهده در ایتا
دانلود
نمازت سرد نشه رفیق:) 🌱
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 لوح | مسئولان تهیه‌کنند 🔻رهبر انقلاب: ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع است. گاهی اوقات هست که اینها میخواهند واکسن را روی ملّتهای دیگر امتحان کنند، ببینند اثر میکند یا نمیکند. البتّه از جاهای دیگر اگر بخواهند واکسن تهیّه کنند -که جای مطمئنّی باشد - هیچ اشکالی ندارد. ۹۹/۱۰/۱۹ 💻 @Khamenei_ir
نمازت سرد نشه رفیق :)🌱
مادر از بستر خود آمده امشب به حرم با عصا آمده انگار خودش بیمار است... 🥀 ... 🥀|@gharinalhosein
test(3).mp3
3.68M
ببین میتوانی بمانی بمان عزیزم تو خیلی جوانی بمان... ... 🥀| @gharinalhosein
حسینیه قرین الحسین|ع|
ببین میتوانی بمانی بمان عزیزم تو خیلی جوانی بمان... #حاج‌محمود‌کریمی #عزیزم_تو_خیلی_جوانی... #فاطم
قلم و کاغذ برمی‌دارم و سکانس آخر یک قصه را می‌نویسم؛ قصه‌ای که هنوز ننوشتمش. مثل هزاران قلم‌به‌دست دیگری که دهان و چشمانشان پر از خاک گور شد و با خویش قصه‌های سقط‌جنین‌شده بسیاری را به ابدیت بردند. کی می‌دونه تا‌ کِی زنده‌ست؟ بعضی قصه‌ها را باید از ته نوشت. سکانس آخر داستانی که توی رَج به رجش، من، پرتاب شده باشم به گذشته، به دوسه‌ماه بعد درگذشت آخرین پیامبر خدا. وقتی که دخترش، درگذشته و ما در نیمه‌های شب، بی‌سروصدا پیکرش را می‌بریم تا جایی نامشخص دفن کنیم. حالا همگی نشسته‌ایم بر بالای گور. من، سلمان، مقداد، زبیر و یکی‌دوتن دیگر که چهره‌هاشان را به خاطر ندارم. حتی نمی‌دانم گور دقیقا کجای شهر باشد. شاید هم می‌دانم ولی امر شده باشم به سکوت. تمام لباس‌هامان خاکی است. پایین دشداشه آقا تا زانو گل‌آلود شده باشد. آقا، مردی چهارشانه، در تمام مدت تدفین، موقر و ساکت ذکر گفته باشد و اکنون نشسته بر تپه‌خاکی کوتاه، با دست شمایل گور را محو می‌کند. سلمان، که بیش از همه مرا می‌شناسد رو به من می‌کند و می‌گوید: «آقا اگه گریه نکنه دق می‌کنه جوان! تو نبودی و نمی‌دانی چقدر همسرش را دوست داشت. شعری‌چیزی نمی‌دانی؟ مویه‌ای؟ سوگواره‌ای؟ بخوان..فقط بخوان» و من بگویمش: «من شعر عرب بلد نیستم جناب سلمان! من فارسم! و آقا خدای کلمات! من خودم هم عزادارم» و مقداد بگویدم: «آقا یَل اَلحان است جوان؛ مثل سلیمان زبان دَد و دام و آدمیان می‌داند؛ جز زبان این قوم نمک‌نشناس را؛ تو هرچه می‌دانی بخوان ایرانی! آقا خودش می‌فهمد..فقط آقا باید مویه کند..خوف داریم از خاک برنخیزد» لعنت به من! چرا هیچ از مراثی یادم نیست. چرا هیچ نوحه‌ای خاطرم نمی‌آید. کجا رفتند آن شورها، سه‌ضرب‌ها، بحر طویل‌ها. حاج‌منصورها، حاج‌محمودها، سیدذاکرها، ناظم‌بکاها، بچه‌هیئتی‌ها! کجایید پس؟ دستم بگیرید چیزی به ذهنم بیندازید تا آبروداری کنم. آقا سر از خاک گور برمی‌دارد و ساکت می‌نشیند. من تنها شانه‌هایش را از پشت می‌بینم که چیزی از ذهنم عبور می‌کند. با صدایی خسته و لرزان، شروع می‌کنم به خواندن: «عزیزم تو خیلی جوانی بمان تو هم مثل من نیمه‌جانی بمان اگر راه دارد بمانی بمان چه شد با علی همسفر ماندنت چه شد ماجرای سپر ماندنت چه شد پای حرف پدر ماندنت پس از قصه پشت در ماندنت ندارد علی هم‌زبانی پس از تو چه آبی چه نانی ببین می‌توانی بمانی بمان عزیزم تو خیلی جوانی بمان آخ برای علی بی تو بد می‌شود بدون تو غم بی عدد می‌شود..» شانه‌های آقا تکان می‌خورند. مشت در خاک گور فرو می‌کند. سلمان دست می‌گذارد روی شانه‌هایم که: کافی است ایرانی..کافی است..» "سید حمید رضا قادری" 🥀|@gharinalhosein
. پس از نماز صبح خود برای فاطمی شدن برو به سجده و بگو هزار مرتبه حسن
صَباحا اَتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...|🌱
در این کشاکشِ سختِ میان موت و حیات امید وصلِ تو ما را دلیل هر نفس است... 🍃|@gharinalhosein