هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 لوح | مسئولان #واکسن_مطمئن تهیهکنند
🔻رهبر انقلاب: ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع است. گاهی اوقات هست که اینها میخواهند واکسن را روی ملّتهای دیگر امتحان کنند، ببینند اثر میکند یا نمیکند. البتّه از جاهای دیگر اگر بخواهند واکسن تهیّه کنند -که جای مطمئنّی باشد - هیچ اشکالی ندارد. ۹۹/۱۰/۱۹
💻 @Khamenei_ir
مادر از بستر خود آمده امشب به حرم
با عصا آمده انگار خودش بیمار است... 🥀
#عزیزم_حسین
#مادرم
#اندکی_به_پایان_آرزو_های_حیدر...
🥀|@gharinalhosein
هدایت شده از حسینیه قرین الحسین|ع|
test(3).mp3
3.68M
ببین میتوانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان...
#حاجمحمودکریمی
#عزیزم_تو_خیلی_جوانی...
#فاطمیه
#زهرایِ_علی
🥀| @gharinalhosein
حسینیه قرین الحسین|ع|
ببین میتوانی بمانی بمان عزیزم تو خیلی جوانی بمان... #حاجمحمودکریمی #عزیزم_تو_خیلی_جوانی... #فاطم
#روضه_ناگهان
قلم و کاغذ برمیدارم و سکانس آخر یک قصه را مینویسم؛ قصهای که هنوز ننوشتمش.
مثل هزاران قلمبهدست دیگری که دهان و چشمانشان پر از خاک گور شد و با خویش قصههای سقطجنینشده بسیاری را به ابدیت بردند. کی میدونه تا کِی زندهست؟
بعضی قصهها را باید از ته نوشت.
سکانس آخر داستانی که توی رَج به رجش، من، پرتاب شده باشم به گذشته، به دوسهماه بعد درگذشت آخرین پیامبر خدا. وقتی که دخترش، درگذشته و ما در نیمههای شب، بیسروصدا پیکرش را میبریم تا جایی نامشخص دفن کنیم.
حالا همگی نشستهایم بر بالای گور.
من، سلمان، مقداد، زبیر و یکیدوتن دیگر که چهرههاشان را به خاطر ندارم.
حتی نمیدانم گور دقیقا کجای شهر باشد.
شاید هم میدانم ولی امر شده باشم به سکوت.
تمام لباسهامان خاکی است.
پایین دشداشه آقا تا زانو گلآلود شده باشد.
آقا، مردی چهارشانه، در تمام مدت تدفین، موقر و ساکت ذکر گفته باشد و اکنون نشسته بر تپهخاکی کوتاه، با دست شمایل گور را محو میکند.
سلمان، که بیش از همه مرا میشناسد رو به من میکند و میگوید:
«آقا اگه گریه نکنه دق میکنه جوان!
تو نبودی و نمیدانی چقدر همسرش را دوست داشت. شعریچیزی نمیدانی؟ مویهای؟ سوگوارهای؟ بخوان..فقط بخوان»
و من بگویمش:
«من شعر عرب بلد نیستم جناب سلمان! من فارسم! و آقا خدای کلمات! من خودم هم عزادارم»
و مقداد بگویدم:
«آقا یَل اَلحان است جوان؛ مثل سلیمان زبان دَد و دام و آدمیان میداند؛ جز زبان این قوم نمکنشناس را؛ تو هرچه میدانی بخوان ایرانی! آقا خودش میفهمد..فقط آقا باید مویه کند..خوف داریم از خاک برنخیزد»
لعنت به من! چرا هیچ از مراثی یادم نیست. چرا هیچ نوحهای خاطرم نمیآید. کجا رفتند آن شورها، سهضربها، بحر طویلها. حاجمنصورها، حاجمحمودها، سیدذاکرها، ناظمبکاها، بچههیئتیها! کجایید پس؟
دستم بگیرید چیزی به ذهنم بیندازید تا آبروداری کنم.
آقا سر از خاک گور برمیدارد و ساکت مینشیند. من تنها شانههایش را از پشت میبینم که چیزی از ذهنم عبور میکند. با صدایی خسته و لرزان، شروع میکنم به خواندن:
«عزیزم تو خیلی جوانی بمان
تو هم مثل من نیمهجانی بمان
اگر راه دارد بمانی بمان
چه شد با علی همسفر ماندنت
چه شد ماجرای سپر ماندنت
چه شد پای حرف پدر ماندنت
پس از قصه پشت در ماندنت
ندارد علی همزبانی
پس از تو چه آبی چه نانی
ببین میتوانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
آخ برای علی بی تو بد میشود
بدون تو غم بی عدد میشود..»
شانههای آقا تکان میخورند.
مشت در خاک گور فرو میکند.
سلمان دست میگذارد روی شانههایم که:
کافی است ایرانی..کافی است..»
"سید حمید رضا قادری"
🥀|@gharinalhosein
.
پس از نماز صبح خود برای فاطمی شدن
برو به سجده و بگو هزار مرتبه حسن
#حسن_جانم
حسینیه قرین الحسین|ع|
. پس از نماز صبح خود برای فاطمی شدن برو به سجده و بگو هزار مرتبه حسن #حسن_جانم
.
رحمت مادربه اسماعیل دولابی که گفت:
هر حسینی که بگویی میشود روزی حسن
در این کشاکشِ سختِ میان موت و حیات
امید وصلِ تو ما را دلیل هر نفس است...
#السلام_علیک_یااباعبدالله
#عزیزم_حسین
🍃|@gharinalhosein