هدایت شده از پرسمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تو خیابان انقلاب، خانم کرهای بدون #حجاب همراه مترجمش داشت رد میشد،
رفتم بهش تذکر دادم با زبان انگلیسی و قبول کرد. اما مترجمش بهش گفت سرت نکن اینا #گشت_ارشاد و پلیس نیستن..!
🔺این فیلم
برسه به دست افرادی که به خاطر یک رفتار اشتباه با کل گشت ارشاد مخالفت میکنند
🔴 با تلاش شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات فراجا شبکه تبلیغ و ترویج سلفیت در کشور متلاشی گردید!
🔻 سربازان گمنام آقا امام زمان (عج) سازمان اطلاعات فراجا با رصد تحرکات مراکز تبلیغ و ترویج سلفیت وتفکرات تند رو اهل سنت؛ شبکه اصلی تشکیل شده از چند حلقه تبلیغی به سرکردگی فردی افغانی به هویت معلوم در شهر شیراز شناسایی و مورد ضربه سربازان گمنام امام زمان در سازمان اطلاعات فراجا قرار گرفته که در این راستا 14نفر افغان و یک نفر تبعه یکی از کشورهای حوزه خلیج فارس در مرکز اصلی شناسایی و دستگیر گردیدند
🔻 در بازرسی صورت گرفته تعداد قابل توجهی کتب و جزوات مربوطه کشف و ضبط گردید.
🔻 در بررسی صورت گرفته سوابق تغییر مذهب ایرانیان شیعه به اهل سنت از طریق این مرکز شناسایی گردیده است.
🔻 برخی از اعضا شبکه تغذیه مالی داخلی و خارجی نیز شناسایی و یک نفر آنان دستگیر شد.
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت زینب را اینگونه معرفی کنیم
#محرم
@ghasedaknoor
هدایت شده از دستیار پژوهش
💢کارگروه فرهنگیان مجمع مدارس دانشجویی قرآن و عترت با همکاری کانون قرآن و عترت شهید شرافت و معاونت فرهنگی شهید باهنر و معاونت فرهنگسازی بسیج نسیبه برگزار میکند:
🔷 *آموزش قرآن در دبستان*
🔶*پایه ی اول ابتدایی*
🗓 تاریخ: *یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱*
⏰ ساعت: *۱۴ الی ۱۶*
🎙مدرس: سرکار خانم سیفی
👤 *حضوری *👤
📍 *مکان برگزاری جلسه* :
باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران
خیابان شانزده آذر
🔺️https://nshn.ir/dbrbvhTtOxOxNN
📝 جهت *ثبت نام* لطفا *کارگاه آموزش قرآن* را به شناسه زیر ارسال کنید.
📲 شناسه پاسخگو:
🔺️https://wa.me/+989191188369
⭕گواهی حضور ندارد.
⭕هزینه شرکت در کارگاه استفاده از مطالب و انتقال آن به دیگران است.
🕋 مجمع مدارس دانشجویی قرآن و عترت(ع) دانشگاه تهران
@dastyarpazhoohesh
د شد،
فرمانده که متوجه شد، برای اینکه شورش نشه، سریع سوت داخل باش و زد و همه را فرستادند داخل آسایشگاه ،
همه ناراحت بودند ،
چون من به چشم خودم دیدم کاری برایش نکردند بیشتر ناراحت بودم،،
همه شاکی شدند، ولی کاری از دست کسی بر نمی آمد ما اسیر بودیم و اینجا هیچ چیزی دست خودمان نبود،
فرمانده اردوگاه با معاونانش یوسف و با یک ماشین استیشن از اردوگاه بردند، طبق روال هر اسیری که از دنیا میرفت،
بعد از تایید ارشد آسایشگاه و فرمانده اردوگاه به نماینده صلیب سرخ خبر میدادند،
و خارج از پادگان که قسمتی را برای دفن اسرای ایرانی در نظر گرفته بودند، مشخصاتش رادر کاغذی می نوشتند و در یک قوطی همراه با جنازه مظلومانه دفن می کردند،،
اردوگاه به عزای یوسف فرو رفته بود،، چند روز دراردوگاه مراسم ختم گرفتیم، یوسف خیلی آرام و خوش مشرب بود و در دل همه جا داشت ،
همه ناراحت شده بودند، حتی کسانی هم که نمی شناختند از اینکه یک اسیر در غربت به شهادت رسید ناراحت بودند،
برای همه فرقی نمیکرد در کدام قاطع بودیم ،
همه ایرانی بودیم و خانواده ای که چشم انتظار فرزندش بود، مرگ در غربت سینه ها را تنگ می کرد، مظلومیت یوسف دلمان را آتش زد،
در اصل ضربه آن شب به سر یوسف، باعث شهادتش شده بود،
روحش شاد
🌺 ۲۶مرداد سالروز ورود آزادگان عزیز به مهین اسلامی را تبریک عرض می کنم
بازخواني روايت جناب حاج حسن مستشرق از شهادت شهيد بزرگوار يوسف سليمي که در اسارت نیروی های بعثی عراق بود:
🔷 بخش اول:
خاطره شهادت یوسف سلیمی
🖤
سال ۶۵یا ۶۶ در آسایشگاه ۱۴ بودم ،
اواخر فروردین بود،
یوسف سلیمی یکی از اسرای ترک زبان بود ، تاتر خوبی بازی می کرد، دهه فجر سال گذشته تئاتر اجرا کرده بودند،
حازم و سالم به وسیله جاسوسان اجرای تئاتربچه ها را متوجه شدندو یک دفعه بی خبر وارد آسایشگاه شدند،
وکسانی که تاتر بازی کردند و از جمله یوسف را با خودشان بردند، می دانستیم آنها را به مقر می برند مدتی گذشت و آنهارا به آسایشگاه برگرداندند، وضعیت اسفناکی داشتند یوسف در اثر ضربات کابل و سونده، ضربه سنگینی بر سرش وارد شد با کمک بقیه آن ها را سر جایشان نشاندیم و با روغن بدن هایشان را مالش دادیم،
یوسف جدای از درد بدن سرگیجه و تهوع هم داشت، هر چند سرگیجه بعد از شکنجه طبیعی بود ولی یوسف بعد از آن روز سرگیجه اش خوب نشد و اذیت میشد،
امکانات پزشکی هم نداشتیم بعثیها کسی را به خاطر سرگیجه به بیمارستان نمیبردند،
یوسف به خاطر سرگیجه بعد از کمی حرکت می نشست برای همین خیلی حواسمان به یوسف بود تا مشکل خاصی برایش پیش نیاید ،
چند بار حالش بد شده بود او را به درمانگاه بردیم ،
کار خاصی نمی کردند، فقط یه قرص سرگیجه می دادندو دوباره به آسایشگاه برمی گرداندند،
یک روز بچه ها در حال بازی فوتبال بودند ،
یوسف که چندروزی میشد حالش کمی بهتر شده بود، کمی با بچه هافوتبال بازی کرد ،
با چند تا از بچه ها کنار محوطه نشسته بودم و با بقیه در حال تماشای بازی آنها بودیم، یکدفعه وسط بازی همه در یک نقطه جمع شدند،
فهمیدیم چیزی شده، همه به سمت آنها رفتیم،
دربین بچه ها مرا به عنوان آمبولانس می شناختند،
یک دفعه بچه ها گفتند:
حسن .....حسن بیا..یوسف حالش بد شده ،
وقتی رسیدم یوسف بیهوش افتاده بود و نفس نفس میزد،
کمی آب روی صورتش ریختند ،ولی حالش خیلی بد بود،
سریع نشستم وبچه ها یوسف را روی دوشم گذاشتند،
ارشد قاطع باسرباز عراقی صحبت کرد و وضعیت یوسف و شرح داد،
حمزه قبول کردو با یک سرباز به سمت درمانگاه رفتیم،
یوسف سرش روی دوشم و دهانش کنار گوشم قرار داشت ،هیچ حرکتی نمی کرد دستش را محکم گرفته بودم تا نیفتد،
صدای نفس یوسف به سختی در کنار گوشم می شنیدم ،
ترکی به یوسف گفتم: یوسف..دِ ...دِ یا زهرا.....
دِ ...یا زهرا ،(دِ یعنی بگو)
*ادامه دارد...*
🔷بخش دوم و پاياني:
*خاطره شهادت یوسف سلیمی*
🖤
یوسف با آن حال نزاری که داشت گفت:یا....یا...زهرا
دوباره گفتم،دِ ...دِ یاحسین ،
یوسف با صدای بریده گفت.یا....... یاحسین،
میخواستم یوسف هوشیار باشه، گفتم یوسف از آنها کمک بخواه خوب میشی، یوسف و خیلی سریع درمانگاه رساندم و روی تخت خواباندم، چهره یوسف که دیدم خودم هم ترسیدم، صورتش کبود شده بود و آرام آرام زرد شد لب هایش سفید و رنگی نداشت ،
داد زدم ،،تعالوا....تعالوا... اهوای خطیر،،
دکتر خیلی عادی نشسته بود اهمیتی نداد،
به فارسی گفتم ،، لامصبا ،،،،بیاین داره میمیره،
سرباز همراه من باسونده ای که در دستش داشت ،محکم به سرم زد و گفت :
چِپ،،،،،،لا تَحچِی،(خفه شو ،،،،داد نزن)
با یک دست سرم و گرفته بودم و با دست دیگر اشاره به یوسف کردم و گفتم :هذا موت ،،،،شوف،،،، ،،موت ،، بادادزدنهای من همه فهمیدند که وضعیت بحرانی هست ،
یکی از دستیاران دکتر در درمانگاه جلو آمد و نگاهی به یوسف انداخت و به سرباز گفت:
این رو میشناسم داره تاتربازی میکنه، با این کار می خواد دارو بگیره ،
حرصم گرفته بود
رو به یوسف گفتم:
دِ... یوسف،،،دانش،،،...(حرف بزن)
بگو کجات درد می کنه،،
بگو سرت درد می کنه،،
یوسف چشمش به سقف بود ،سکرات موت و در چهره اش
می دیدم ،
نفسش در گلو گیر کرده بود ،بغضم گرفته بود، کاری از دستم بر نمی آمد ،وقتی دیدم آنها کار نمیکنند، دوباره دستانش را گرفتم و گفتم :
یوسف ...دِ...یاحسین
دِ،،،...یازهرا،
در یک لحظه یوسف نگاهش به من افتاد و با آخرین نفسی که داشت گفت:یا..... زه،،،،،را،،،
و نفسش همانجا بند آمد ،
سرسربازدادزدم :
یوسف..موت ،، لامصب...کاری کنید،مگر نمی بینید،،دل تو دلم نبود ،
سرباز در حالی که سرم داد می کشید با ضربه محکم منو از آنجا انداخت بیرون ،
نگاهم به یوسف بود، دکتر دست یوسف و گرفته بود، لحظه که ازدر بیرون میرفتم، نگاهی به یوسف انداختم ،دکتر ملحفه سفید و روی یوسف کشید ،،،،،،،
یوسف برای همیشه از پیش ما رفت ،
قلبم به شدت گرفته بود ،
اشک و بغض با هم شده بود،
هنوز سنگینی یوسف رو دوشم حس می کردم ،
صدای نفسهاش دم گوشم بود،
به محوطه نزدیک شدم ،
بچه ها من و دیدند گفتند ::
حسن چی شد؟ یوسف بهتره؟
زدم زیر گریه و همان جا نشستم و گفتم یوسف شهید شد،، تموم کرد ،،،،،،،،،
با گریه های من صدای گریه همه بلن
مقام معظم رهبری:
بد نیست من خاطرهای را برای شما نقل کنم؛ هرچند که به خیلی از دوستان هم این را گفتهام. امام یکوقت در اوایل انقلاب در سخنرانیهایشان از معاویه به صورت طعنآمیزی اسم میآورند. شما میدانید که من مدتی را در بلوچستان بودم و با خیلی از علمای آنجا دوست نزدیک هستم. مردم و علمای سنی آن منطقه، معاویه را مقدس میدانند. به امام عرض کردم که در طرف شرق کشورمان، چند صد میلیون نفر معاویه را محترم میشمارند و او را خال المؤمنین میدانند البته بحق یا بهناحق آن، مربوط به جلسهی بحث است یعنی مسلمانان هند، پاکستان، بنگلادش و افغانستان اغلب سنی حنفیاند؛ اینها معاویه را محترم میشمارند. امام گفتند عجب، من نمیدانستم! من بعد از آن در طول این ده، یازده سال یک جملهی طعنآمیز از امام راجع به معاویه نشنیدم. من خودم در نماز جمعه راجع به جنگ صفین و سایر جنگهای امیر المؤمنین صحبت میکنم؛ اما اهانت نمیکنم. تاریخگویی، یک حرف است؛ اهانت، حرف دیگری است. تاریخ بیست و سهسالهی بعد از رحلت پیامبر تا خلافت امیر المؤمنین، یک تاریخِ قابل بررسی است؛ باید بررسی شود؛ اما در آن اهانت و جسارت به خلفا بههیچوجه نباید باشد.۱۳۷۰/۱۲/۱۳
نکته قابل توجه در مورد سخنان آقای اژه ای
مقام معظم رهبری:
مطرح نشدن جملات طعنآمیز نسبت به معاویه از طرف امام خمینی(ره) بعد از اطلاع از دیدگاه بخشی از مسلمانان
فیشهای بیانات در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران
https://farsi.khamenei.ir/newspart-index?id=2603&nt=2&year=1370&tid=3766#38631
💠مکتوب هفته💠
بر فراز منبر و بیلبورد !
🖋دکتر محمدعلی فیاضبخش
📚روزنامه اطلاعات
شماره 28185
پنجشنبه ۲۷ مردادماه ۱۴۰۱
اگر عوامالناسی مثل من، به اندازهی دانش و سوادشان اظهارنظر نمایند و در مواردی که برایشان قابل هضم نیست، اول پرسوجوی از اهلش کنند، قانع نشدند، خود به جستجوی پژوهشی بپردازند و اگر حال و وقت و توانش را نداشتند، لااقل سکوت کنند، طوری میشود؟ عرش خدا میلرزد؟ انسانها فوجفوج از حقیقتی بازمیمانند و گمراه میشوند؟ دِینی بر گردن فرد عوام میمانَد که باید نزد خدا پاسخگو باشد؟!
چندسال است که غائله برپا میشود از دوسو در عزاداریهای محرّم و نذورات؛ یکسو به نقد و خردهگیری در مخارج؛ دیگرسو به پافشاری بر ادامهی آن؛ قربةالیالله یا به کسب حوائج. آن به این میتازد که خرج دو روز یا ده روز را در طول سال، تقسیم تدریجی بر فقرا کنید؛ این بر آن برمیآشوبد که اینچند روز، خود موضوعیتی مستقل دارد و نه منافی خیرات سالانه است و نه مزاحم آن.
این که آیا هردو گروه، اعمالشان گواه بر نیّاتشان است، قضاوتش با ما نیست؛ اما چالش تکراری این دو تفکر، بهتر بگویم، این دو جبهه، واقعاً آزارنده شده است.
روی خطاب من در این سخن -با علم به آنکه میدانم بر بسیاری، بخصوص منتقدان حرفهای و عادتی، خوش نخواهد نشست- گروه ناقدان و خردهگیران بر مخارج مراسم سنتی ومذهبی است که افاضات را دیگر از حد گذراندهاند؛ بخصوص که سرشاخههای این بهاصطلاح منتقدان و ایرادگیران، معمولاً نامورانی هستند،سلبریتی یا شهرگان ورزشی و هنری، که یا کارنامهی شفافی از خیرات و مبرّات اجتماعیشان ندارند؛ یا اگر هم خیری دارند، در مخارج دیگر ایام سالشان کمترین ملاحظهای -از آن نوع که در دههی محرم توصیه میکنند- به خرج نمیدهند؛ انگار دو سه روز اوج عزای محرّم، اوج بحران گرسنگی فقرای سالیانه و نقطهی آیسییوی بیماران لاعلاج و لحظهی نجات کودکان کار و خلاصه، دقیقهی نودِ خلاصی جامعه از دردهاست!
اگر برخورد فردی، منبری یا غیرمنبری، با این سناریوی کاریکاتورشدهی خستهکننده، از سر عصبانیت یا سخنگویی قشر عظیمی از عزاداران، کمی از جادهی عرفِ لینت و آرامی خارج شود؛ آنگاه واویلاه و بیا و بیین! که:
واژهی ناروا به کار بردید و بر احساسات جامعه ناخن کشیدید و بر فردی محبوب از سلبریتیها وهن و تندی روا داشتید و خلاصه، فلک را بد شکافتید و طرحی نحس درانداختید و وااسفاه! ...پس منتظر کامنتهای فالوورهامان باشید؛ که خوب جنگی را آغاز کردید!
البته مزاجهای ناتوان در هضم نخودهای ناپز، منتظرند تا در این موقعیتها غائله به پا کنند و به جای آنکه انصاف دهند که تیر اول این جنگ سالیانه همیشه از کدام سو پرتاب میشود، پاشنه ورمیکشند در آستانهی پیجها به کامنتهای میلیونی و کمانهای بعدی را زه میکنند به سوی کسی که اگر هم او بیش از حد غضب کرده و بر زبان ناروا رانده، اما تیرخوردهی همهسالهی این ایام است؛ از سوی فرماندهانی که توصیهها و دلسوزیهای محرّمیشان با رفتار و زندگی دیگر ایام سالشان نمیسازد و زین روی خون طرف مقابل را به جوش میآورند و خدا نیاورَد که طرف هم بر فراز منبر جوگیر شود و لاعلاج؛ کلمهای بر زبان آوَرد؛ تا قرآنها در لشگر مقابل بر سر نیزهها شود!
فعلاً به نظر عوامی من این میرسد:
ارباب منابر و عمائم با کظم غیظ و زبان آرامتر، حجت و برهان بر صحت رویّه و سُننشان آورند؛
نیز کاش پیامم به گوش آن گروه مقابل هم میرسید که:
شمایان نازنین نیز مثل بندهی کمسواد، در حد دانشتان به اعتقادات و احساسات دینی مردم ورود(!) کنید.
🔠 #مکتوب_هفته
🔠 #مرداد
🔠 #سال1401
🔠 @Maktoob_Hafte