🌹 @ghaseedak
گاهی.
به خودت، باورت و زندگی ات عشق بورز
سن و سالت مشکل عشق نیست
زمان نمی تواند بلور اصل را کدر کند
مگر آنکه تو پیوسته برق انداختن آن را از یاد برده باشی!
برای خودت دعا کن که آرام باشی، صبور باشی..
مهم نیست که آخرین زلزله ی زندگی ات چند ریشتر بود
مهم این است که دوباره از نو بسازی:
زندگي ات را
باورت را
خودت را..
─┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅
🌷🌷🌷
داشتم اتاقمو جاروبرقی میکشیدم و در حینش ،
آهنگم گوش میکردم
هندزفری تو گوشم ،
ولوم بالا و شروع کردم با جدیت تمام جارو کشیدن
بعد ۵ دقیقه مامانم زد رو شونم!!!
هندزفری رو در آوردم گفتم جانم مامان؟
گفت لااقل جارو رو روشن کن میمون🐒😂😂😂😂
@ghaseedak
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی میکرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم میخورد، فروشندگان وارد و خارج میشدند، مردم در گوشهای گفتگو میکردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی مینواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح میداد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد...
اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پلهها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمیداشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرشهای ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتیهای دنیای من را بشناس. آدم نمیتواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانهای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»
مرد جوان اینبار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقفها بود مینگریست. او باغها را دید و کوهستانهای اطراف را، ظرافت گلها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
آن وقت مرد خردمند به او گفت:
«راز خوشبختی این است که همه شگفتیهای جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی»
@ghaseedak
🌷🌷🌷
مادر ها همه شان پرستارند
پرستارانی بی منت
که اگر نبودند ؛
نسلِ انسانیت منقرض می شد ...
خوب که نگاه کنی
همه روز ، روزِ #پرستار است ...❤️
@ghaseedak
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
براتون اسپند دود کردم...
برید کنار📣
اسپند دونه دونه♥️
اسپند سي و سه دونه♥️
قضا به دور♥️بلا به دور♥️
به حقٌ این صاحب نور♥️
مرغ زمین،مرغ هوا♥️
جنٌ و پری، آدمیزاد♥️
قوم و خويش و بيگونه♥️
بتركه چشم حسود ♥️
شنبه زا ♥️يكشنبه زا♥️دوشنبه زا♥️
سه شنبه زا♥️چهارشنبه زا♥️
پنجشنبه زا ♥️جمعه زا ♥️
همسايه اين طرفي♥️
همسايه اون طرفي♥️
هر كه كه ديد♥️هر كه نديد♥️
چشم نخورید !♥️
🌬🌬🌬🌬🌬🌬🌬
🌬🌬🔥🔥🔥🌬🌬🌬🌬
\ /
😁
( )
/ \
برو اونور با منقل اسفند اومدم، داغه! نسوزی...🔥😅
🍃🌹به سلامتی بچه های گروه🌹🍃
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
@ghaseedak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان پنجره باز است
اذان مےگویند
قبلہ هم سمت نماز است
اذان مےگویند
عاشقان هرچہ بخواهید
بخواهید
خجالت نکشید
یار ما بنده نواز است
اذان مےگوید🕊💌
@ghaseedak