فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[📽]مستند #نامہاۍازدمشق
「عاشقانہهاۍشهیدعباسدانشگر
وهمسرش💕✨」
قسمتچهارم 🌱
#عاشقانه_های_شهدا
#سبک_زندگی شهدایی
#بسیار_پیشنهادی ✨
برای دسترسی به سایر قسمت ها روی هشتک بزنید☜ #نامہاۍازدمشق
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرشهید_نوید_صفری
همسر شهید نوید صفری روایت میکند:
یکبار که آقانوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواجمون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده خدا چه کاره است؟!»
سوریه که بود، میگفت: «دو سه تا از بچههای اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید میشوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت میشود، شهیدت میکند.»
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرشهیداسماعیل_یاراحمدی
اسماعیل میگفت در مرحله اول باید بجنگیم نه اینکه شهید شویم. باید دفاع کنیم. هرچند شهادت از همه چیز بهتر است، اگر قرار است بمیریم، خدا مرگمان را در شهادت قرار بدهد. میگفت دعا کنید به آن چیزی که در دنیا میخواهم برسم، میدانستیم شهادت میخواهد. اسماعیل یک روز با پدرش بیرون رفته بود. در راه خانم بدحجابی میبینند. پدرش میگوید اسماعیل! به خاطر اینها میروی میجنگی؟ اسماعیل در پاسخ میگوید بله! ما به خاطر اینها میرویم میجنگیم. آنهایی که حجابشان کامل است مشکلی ندارند. خودشان میدانند راه درست چیست. ما میرویم که اینها دست اجنبی نیفتند. خاک کشورمان دست اجنبی نیفتد.
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
#همسرشهیدمجیدشهریاری
ورای باورهایم بود که شهید شهریاری به من پیشنهاد ازدواج دهد.
شهید شهریاری نزدیک دو سال از من کوچکتر بود و همیشه دوست داشتم همسرم ۱۰ سال از من بزرگتر باشد که بتوانم رویش حساب کنم، اما اعتراف میکنم نجابت، متانت و سر به زیری او آنقدر مشهود بود که به عنوان یک انسان و همدانشگاهی برایش احترام زیادی قائل بودم.
سه ماه نامزد بودیم و دوره خوبی برای شناخت بود. عروسی را در سالن سلف سرویس دانشگاه گرفتیم. خانم آقا را هم جدا کردیم. من ۲۷ سالم بود و او ۲۳ سالش. با لباس عروس به خوابگاه رفتم و زندگی ساده و بی تکلفمان را شروع کردیم. یک سویت خوابگاهی بود اتاقی ۱۲ متری بود حتی میز نداشتیم. دکتر دو پایه برای طاقچه زده بود که آینه و شمعدان و وسایلم را روی آن گذاشته بودم. شروع کردیم زندگی را و همه چیز به سادهترین شکل آغاز شد.
تا عمر دارم شاخههای گل مریم را که همراه با یک دنیا محبت و پشت گرمی به من هدیه میداد فراموش نمیکنم. هر زمان چند روز ماموریت میرفت واقعا حالم خراب میشد و گریه میکردم. وابستگی ما بهم خیلی زیاد بود.
خیلی وقتها که بر اثر فشار فعالیتها شب دیر به منزل میآمد، به شوخی میگفتم: «راه گم کردی! چه عجب این طرف ها!» متواضعانه میگفت شرمندهام.
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
#همسرشهیدمحسن_فخری_زاده
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن». لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده».
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
#همسرشهیدعبدالرشیدرشوند
همسرم سال 1365 وارد سپاه شد. آن زمان به من گفت كه مأموريتهاي من گاه و بيگاه است. شايد ماهها و مدتها بروم و نباشم. من همه شرايط ايشان را پذيرفتم، چراكه خودم عاشق جبهه و جنگ بودم و برادرشان كه جانباز قطع نخاع بودند هميشه در مقابل چشمانم بود. خود شهيد درباره دوري و نبودنهايش به شوخي ميگفت خانم از قديم گفتهاند دوري و دوستي. ما هر چقدر دور باشيم دوستي مان بيشتر خواهد بود.
همسرم سه شرط برای ازدواج گذاشتن : «شهيد اولين شرطش اين بود كه من اجازه بدهم تا ايشان طبق عهدي كه سالها پيش با دوستانش بسته است كليهاش را ببخشد. دومين شرطش هم سفر به لبنان براي مجاهدت بود. وقتي به اين شرطش رسيد با تعجب گفتم مگر هنوز جنگ داريم؟ گفت بله هست فلسطين همچنان در جنگ به سر ميبرد. در جنگ خودمان به خاطر شرايط سني كه امكان حضور چنداني برايم فراهم نشد. سومين درخواست ايشان هم دعا براي شهادت بود.
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
#همسرشهیدعلی_چیت_سازیان
: «دختر جوانی بودم. در پشت جبهه در کنار درس خواندن به رزمندگان کمک می کردم. همیشه در ذهنم همسر آینده ام را فردی متعهد و متقی و از همه مهم تر رزمنده تصور می کردم. علی همان بود که در رویایم به دنبالش می گشتم. به او جواب مثبت دادم. 18 ماه با هم زندگی کردیم و علی مدام در رفت و آمد به جبهه و خانه بود و کمتر همدیگر را می دیدیم.
نامه هایش برایم خیلی با ارزش بود. حرف هایش را در نامه ها می زد، نامه هایی که اینک جزو جداناشدنی زندگی من شده اند و با آنها زندگی می کنم. معتقد بود انتخاب این زندگی، شریک شدن در ثواب راهی است که او برگزیده است.
شب از نیمه گذشته بود و هوای بیست و هشتمین روز آبان سال 66، نوید زمستانی سرد را می داد. وسایل و لوازم شخصی اش را در ساک گذاشتم و مثل همیشه برای خداحافظی تا لحظات آخری که ماشین حرکت می کرد، در کنارش بودم. همیشه وقت خداحافظی می گفت: «حلالم کن!» و من نیز جواب می دادم: «شفاعت یادت نره». قرآن را که بالای سرش گرفتم، ناخداگاه پرسیدم: «کی بر می گردی؟» پاسخ داد: «این دفعه خیلی دیر!» وقتی احساس نگرانی را در چهره ام دید، بلافاصله گفت: «نگران نباش، یک هفته ی دیگر بر می گردم، اما به هیچ کس نگو.» و درست یک هفته ی دیگر خبر شهادتش را آوردند.
📚برگرفته از کتاب گلستان یازدهم
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
#همسرشهیدمهدی_نعمایی
زندگی ما بر مبنای سادهزیستی و صداقت و عشق بنا شده بود. به هم سخت نمیگرفتیم و همیشه با محبت با هم صحبت میکردیم. ایثار و از خودگذشتگی زیادی در زندگیمان به خرج میدادیم. هیچ چیز موجب نمیشد من و آقا مهدی از هم ناراحت بشویم و اگر ناراحتی کوچکی پیش میآمد، سریع یک زمان گفت و گو معین میکردیم. این عشق و صمیمیت بود که روز به روز در زندگیمان بیشتر میشد.
برای هر کاری مشورت میگرفت اما از رمز و رموز شغلیاش لام تا کام حرفی نمیزدمن هم نمیپرسیدم. گاهی آن قدر حرفمان گل میانداخت که یکهو میدیدیم ای دل غافل شب شده و شام نداریم. در هفته یک روز داشتیم به نام روز اختلاط. چالشهایمان را مطرح میکردیم و ایده میدادیم. دعوا نمیکردیم اما موضوعی به اختلاف میخوردیم آن قدر با هم حرف میزدیم تا حل شود.
من اگر بارها و بارها مهدی زنده شود و بخواهد دوباره راهی شود رضایت میدهم چراکه با خدا معامله کردم.
📚برگرفته از کتاب پله ها تمام نمی شدند.
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani