نمایندگان مردم
🔻نماینده خرمشهر:
🔹متأسفانه در این چند سال دولت به مطالبات مردمی بنده که نماینده مردم خرمشهر و مینوشهر هستم، گوش نداده؛
دولت باید تمام امکانات برای زندگی مردم خرمشهر را فراهم کند.
🔹درخواست داریم که دولت به فریادهای مردمی ما گوش دهد، نه اینکه فقط وعده بدهد، اما از عمل خبری نباشد.
😔😢😔😢
✴️ @ghateee
#سلامتی
بچه ها سلااام
اين پست اونقدر قشنگ بود ما هم گذاشتیم😊
نگاه همه به پرده سینما بود.
(جشنواره فیلم های 10دقیقه ای ...)
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود...
دو دقیقه از فیلم گذشت
چهار دقيقه ديگر هم گذشت
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!😳
صدای همه درآمد.
اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک كودك معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..😔
جمله زیرنویس فیلم: این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.
✅پس قدر زندگی و سلامتیمان را بدانیم!
🆔 @ghateee
◀️ مرد ماهیگیر ▶️
مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود
و گروهی از ماهیگیران را تماشا می کرد،
در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم.
آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهیگیران پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم.
-:این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود،
ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه
بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیالبافی تلف نکن.
قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند،
زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉🌹 @ghateee
1_11252337.mp3
290.8K
#دشمن_شناسی 2
🔶 چرا امام زمان ما غایب هستن؟😭
آیا ما میتونیم ایشون رو از غیبت درش بیاریم؟
🏵استاد مهدی طائب
🔰 @ghateee
1_8341045.mp3
3.24M
🍀صبح جمعه و دعای ندبه
✅اگر تا بحال این دعا رونخوندید پیشنهاد میکنیم یکبار باصدای بسیار زیباو آسمانی استاد فرهمندگوش بدید و همراه با معنی بخونید,حالتون عوض میشه...
التماس دعای فرج🌷
@ghateee
سلام بچه ها
صوت ها دارن از راه میرسن😊
مثلا دعای ندبه رو که جمعه فرستادیم الان رسید😉
ان شاءالله هر موقع خوندید قبول حق باشه و ما رو هم دعا کنید🙏
1_11256078.mp3
3.06M
#دشمن_شناسی 3
چرا بعد از پیامبر، ابوبکر به قدرت رسید؟
ابوبکر حاصل کار فرهنگی مکه نبود....
استاد مهدی طائب
🔰 @ghateee
⭕️ روایت حاجیدلیگانی از تلاشلاریجانی برای تصویب لایحه تامین مالی تروریسم پس از هشدار رهبر انقلاب
👤نماینده شاهینشهر در مجلس:
🔹پس از بیانات رهبر انقلاب، همه تصور کردند کار FATF تمام شده است، اما آقای لاریجانی بعد از آن به مجلس آمد و گفت فلان کشور چنین حرفی گفته و باید زودتر کاری بکنیم و باید زودتر به FATF بپیوندیم!
🔹مشکل اصلی مجلس این است که در مشت لاریجانی قرار دارد و او هر برنامهای را بخواهد، در مجلس پیش میبرد.
🔹چهل سؤال و ابهام را نسبت به FATF مشخص کردهایم، باید پرسید که آیا یک نفر وجود دارد که به این ابهامات پاسخ دهد؟
🔹صداوسیما که این همه درباره برجام جلسه گذاشت، چرا درباره این موضوع جلسه نمیگذارد؟
✅ تنها کانال رسمی استاد رائفی پور و جنبش مصاف
رگ ها و مویرگهای قلب ❤ انسان!
❤️ خداوندی که اینگونه ظریف و دقیق و هوشمندانه عمل می کندچگونه ممکن است که من و تو راازیاد برده باشد
🌺الیس الله بکاف عبده🌺
آیاخدابرای بنده اش کافی نیست؟
🌹👉 @ghateee
سلام بچه ها😊
صبحتون بخیر و خوشی😍🌺
ان شاءالله آخر هفته خوبی داشته باشین😄🙏
#داستان_راستان
73_ تشنه اي كه مشك آبش به دوش بود
اواخر تابستان بود و گرما بيداد ميكرد . خشك سالي و گراني اهل مدينه را به ستوه آورده بود . فصل چيدن خرمابود . مردم تازه ميخواستند نفس راحتي بكشند كه رسول اكرم به موجب خبرهاي وحشتناكي - مشعر به اينكه مسلمين از جانب شمال شرقي از طرف روميها مورد تهديد هستند - فرمان بسيج عمومي داد .
مردم از يك خشكسالي گذشته بودند و ميخواستند از ميوههاي تازه🍉🍒🍓🍇 استفاده كنند . رها كردن ميوه و سايه بعد از آن خشكسالي و در آن گرماي كشنده🌞 ، و راه دراز مدينه به شام را پيش گرفتن ، كار آساني نبود . زمينه براي كارشكني منافقين كاملا فراهم شد .
ولي نه آن گرما و نه آن خشكسالي و نه كارشكنيهاي منافقان ، هيچكدام نتوانست مانع فراهم آمدن و حركت كردن يك سپاه سي هزار نفري براي مقابله با حمله احتمالي روميان بشود .
راه صحرا را پيش گرفتند و آفتاب🌞 برسرشان آتش ميباريد . مركب 🐎🐪و آذوقه بحد كافي نبود . خطر كمبود آذوقه و وسيله و شدت گرما كمتر از خطر دشمن نبود . بعضي از سست ايمانان در بين راه پشيمان شدند . ناگهان مردي به نام كعب بن مالك برگشت و راه مدينه را پيش گرفت . اصحاب به رسول خدا گفتند : " يا رسول الله ، كعب بن مالك برگشت " فرمود " ولش كنيد ، اگر در او خيري باشد خداوند به زودي او را به شما برخواهد گرداند ، و اگر نيست خداوند شما را از شر او آسوده كرده است " .
طولي نكشيد كه اصحاب گفتند : " يا رسول الله ، مرارش بن ربيع نيز برگشت . " رسول اكرم فرمود " ولش كنيد ، اگر در او خيري باشد خداوند به زودي او را به شما بر ميگرداند ، و اگر نباشد خداوند شما را از شر او آسوده كرده است " .
مدتي نگذشت كه باز اصحاب گفتند : " يا رسول الله 🌺، هلال بن اميه هم برگشت " . رسول اكرم همان جمله را كه در مورد آن دو نفر گفته بود تكرار كرد .
در اين بين شتر ابوذر ، كه همراه قافله ميآمد ، از رفتن باز ماند .
ابوذر هرچه كوشش كرد كه خود را به قافله برساند ميسر نشد . ناگهان اصحاب متوجه شدند كه ابوذر هم عقب كشيده ، گفتند : " يا رسول الله ، ابوذرهم برگشت " باز هم رسول اكرم با خونسردي فرمود : " ولش كنيد ، اگر در او خيري باشد خدا او را به شما ملحق ميسازد ، و اگر خيري در او نيست خدا شما را از شر او آسوده كرده است " .
نميشناخت . همان طور كه ميرفت ، در گوشه اي از آسمان ابري ديد و چنين مينمود كه در آن سمت باراني آمده است . راه خود را به آن طرف كج كرد .
به سنگي برخورد كرد كه مقدار كمي آب باران 💦💧💦در آن جا جمع شده بود . اندكي از آن چشيد و از آشاميدن كامل آن صرف نظر كرد ، زيرا به خاطرش رسيد بهتر است اين آب را باخود ببرم و به پيغمبر برسانم ، نكند آن حضرت تشنه باشد و آبي نداشته باشد كه بياشامد . آبهارا در مشكي كه همراه داشت ريخت و با ساير بارهايي كه داشت به دوش كشيد ، با جگري سوزان پستيها و بلنديهاي زمين را زير پا ميگذاشت . تا از دور چشمش به سياهي سپاه مسلمين افتاد ، قلبش از خوشحالي طپيد و به سرعت خود افزود .
از آن طرف نيز يكي از سپاهيان اسلام از دور چشمش به يك سياهي افتاد كه به سوي آنها پيش ميآمد .
به رسول اكرم عرض كرد : " يا رسول الله مثل اينكه مردي از دور به طرف ما ميآيد " .
رسول اكرم : " چه خوب است ابوذر باشد " .😊
سياهي نزديكتر رسيد ، مردي فرياد كرد : " به خدا خودش است ، ابوذر است " .
رسول اكرم : " خداوند ابوذر را بيامرزد ، تنها زيست ميكند ، تنها ميميرد تنها محشور ميشود " .
رسول اكرم ابوذر را استقبال كرد ، اثاث را از پشت او گرفت و به زمين گذاشت ، ابوذر از خستگي و تشنگي بيحال به زمين افتاد .
رسول اكرم : " آب حاضر كنيد و به ابوذر بدهيد كه خيلي تشنه است " .
ابوذر : " آب همراه من هست " .
- " آب همراه داشتي و نياشاميدي ؟ !
" آري پدر ومادرم به قربانت ، به سنگي بر خوردم ديدم آب سرد و گوارايي است . اندكي چشيدم ، با خود گفتم از آن نمي آشامم تا حبيبم رسول خدا از آن بياشامد " ( 1 ) .
. 1 ابوذر غفاري ، تأليف عبدالحميد جودش السحار ، ترجمه ( با اضافات ) علي شريعتي .
@ghateee