eitaa logo
سنجاق‌چک‌شه .
968 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
123 فایل
‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
سنجاق‌چک‌شه .
بہ‌نآم‌اللھ...🫀!
پࢪش بہ‌ اولین پُست امࢪوز . . . پُست‌های امࢪوز🌿ツ↬ اگࢪ ثوابی بود، تَقدیم‌به‌‌امام‌حسن:)
بہ‌نآم‌اللھ...🤍!
۱-چشم عزیزم، ممنونم🥲🫀!" ۲-ممنون جانم چشم🙂🫁!" ۳-ممنون عزیز دلم همچنین😍🤍!" ↬🌝🌿@ghatijat
۱-عذر میخوام سرم شلوغه، چشم🤍!" ۲-نه سیو دارمشون🙃💛!" ۳-چشم میذارم الان👀🦋!" ↬🌝🌿@ghatijat
enc_16812331768366149253468.mp3
4.76M
-کاشکی‌من‌چاه‌بودم🙂💔!" 🌿 ↬🌝🌿@ghatijat
Hossein Taheri - Mahe Man Alie 2 (320).mp3
5M
-ماه‌من‌علی🥲🌑:))))))!" 🌿 ↬🌝🌿@ghatijat
سنجاق‌چک‌شه .
#رمان <پاࢪٺ17> •🤎🎻•🤎🎻•🤎🎻• <نام:‌‌ما‌بهم‌گره‌خوردیم🧬> <بہ‌نقل‌ِنرگس> تقریبا نیم ساعت بود که همونطور
<پاࢪٺ18> •🤎🎻•🤎🎻•🤎🎻• <نام:‌‌ما‌بهم‌گره‌خوردیم🧬> <بہ‌نقل‌ِآرون> از اون لحظه به بعد با خودم عهد بستم که مثل چشمام ازش مراقبت کنم؛ جای دخترِ نداشته‌ام بدونم‌ِاش، و جای دختر نداشته‌ام بی چون و چرا، بدون هیچ منتی بهش محبت کنم؛ نرگس به من نیاز داره، منم متقابلا به وجودش نیاز دارم؛ میدونم نمیتونم به زور پیش خودم نگه‌ش دارم، شاید بعد از کارمون پاشه بره، ولی حداقل توی این مدت میخوام کنارش زندگی کنم و از این زندگی لذت ببرم؛ لذتی که ۲۰ ساله ندارمش؛ لذتی که توی چند روز نرگس بهم هدیه‌ش داد؛ توی افکارم غرق بودم که بوسه‌ی نرگس روی گونَم هرچی که چند ثانیه پیش توی ذهنم کاشته بودم رو شُست و پهن کرد روی طناب؛ از اون شُست و شوهای زیبا؛ انتظار این حرکت رو ازش نداشتم، با خنده گفتم: «دلبری توی روز روشن؟ حیف دستم بنده، ولی یکی طلبت نرگس خانوم!» به چند ثانیه لبخند اکتفا کرد و چیزی نگفت؛ بیشتر به بغلم فشارش دادم تا شاکی بشه و چیزی بگه، ولی انگار که اونم منتظر همین بود، البته من اینطور فکر میکنم؛ خواستم خودم شاکی بشم و چیزی بگم که دروازه شهر رو دیدم؛ زیر لب لعنتی گفتم و در گوشِ نرگس به آرومی و با کمی شیطنت گفتم: «خب از شانسِ بد تو رسیدیم، میای پایین یا بیارمت پایین؟ به من باشه نمیذارم ولی خودت گفتی دوست نداری بقیه ببینن!» بدون هیچ حرفی و با کمک من از بغلم بیرون اومد، به آرومی روی زمین گذاشتمش و کیفش رو دستش دادم که روی شونه‌ش انداختِش؛ زیر لب تشکری کرد و چند قدم ازم دور شد و منتظر شد که پشت سرش بیام؛ به طرفش رفتم و دستش رو گرفتم و از دروازه شهر رد شدم؛ منتظر شاکی بودنش شدم ولی واکنشی نشون نداد و محکم‌تر از خودم دستم رو فشرد؛ نگاه‌های خیره مردم دوباره شروع شده بود و میتونستم عصبانیت نرگس رو حس کنم؛ کمی طرفش خم شدم و گفتم: «خشم‌تونَم خواستنیه نرگس خانوم!» چشم غره‌ی وحشتناکی بهم رفت که از ادامه‌ی حرفم منصرف شدم؛ با چشمم دنبال اون غذا خوری میگشتم‌، ولی هرچی چشم چرخوندم چیزی عایِدَم نشد؛ بیخیال شدم و به طرف یک عَطاری‌ رفتم؛ مردِ عَطار مشغول چیدن وسایلش بود، با لحن گرمی گفتم: «سلام، عذر میخوام شما میدونید غذا خوری کجاست؟» مردِ پیر سر بلند کرد و گفت: «سلام جوون، یکم باید بری جلوتر اینجا نیست، همین مسیر رو مستقیم برو خودت میبینیش‌!» تشکری کردم و راهی که اون مرد ‌گفته بود رو در پیش گرفتم؛ نرگس هم بی هیچ حرفی پشت سرم راه میومد؛ چند دقیقه حرکت کرده بودیم که غذا خوری رو دیدم، یکم شلوغ بود ولی بازم جا برای ما دوتا داشت؛ نزدیک‌تر رفتیم و میز خالی رو پیدا کردیم، روی صندلی رو به روی‌ هم نشستیم؛ یکم استرس به جونم افتاده بود و دلیلش رو نمیدونستم؛ با صدای خانومی که بالای سرمون ایستاده بود به خودم اومدم؛ اون خانوم گفت: «خوش اومدین چی بیارم براتون؟ بهترین غذامون برنج و گوشت گاوِ، مایل هستین؟» سرم رو به نشونه تایید تکون دادم؛ اون خانوم ازمون دور شد؛ نگاهی به نرگس انداختم که با لبخند داشت من و برانداز میکرد؛ متوجه نگاه‌ام که شد به خودش اومد و نگاهش رو به میز داد؛ کوتاه خندیدم و همونطور گفتم: «خوشگل ندیدی قشنگم؟» بهم نگاه کرد و با خنده گفت: «قبل از دیدار با شما خیر، ندیدم و نخواهم دید زیباتر از شما؛ راستی دیدی خانومِ چجوری داشت نگات میکرد؟ میخواستم بزنم...» سکوت کرد و خندیدم، معترض گفتم: «دختر کم دلبری کن، اینجا دستم بنده، شد دوتا طلبت نرگس خانوم؛ بعدشم، من کاری به نگاه بقیه ندارم، شما خوشگل خانوم نگام کنی بسمه!» لبخند خجالت طوری زد و باز نگاهش رو به میز داد؛ از این همه خجالت‌‌ و قرمز شدنش‌ قند توی دلم آب میشد؛ بعضی وقتا دلم میخواست بگیرم بچلونمش و یه جوری لپ‌ِ قرمزش رو گاز بگیرم که جای دندون‌هام روش بمونه؛ به افکارم پوزخند زدم و چشمم رو به بشقابی دادم که همون خانوم رو به رومون قرار داد؛ تشکری کردم و مشغول خوردن شدم؛ نرگس هم همینکار رو میکرد؛ جوری با اشتها می‌خورد که منم ترغیب به خوردن شدم! •دقـــــایـــــقـــــی‌بــــــعـــــد• غذامون نصفه بود و من دیگه جایی برای خوردن نداشتم، اما نرگس مثل اینکه دست بردار نبود؛ لبخندی به شکمویی‌‌اش زدم و مشغول نگاه کردنش شدم که صدای شکستن ظرف و ظروف‌ها و هجوم چند مردِ غول‌تَشَن به سمتم توجه‌ام رو جلب کرد؛ با سرعت سمتم میومدن و هرچی که جلوی دست‌شون بود رو میشکستن؛ نرگس با بُهت بهشون نگاه میکرد و حرکتی نمیکرد؛ یک نفر از اون مردها که به نظر میومد رئیس‌شون باشه عقب‌تر ایستاد و دو نفر از زیر دست‌هاش سمتم اومدن؛ به زور منو از میز جدا کردن و طوری گرفتنم‌ که نمیتونستم تکون بخورم؛ با داد گفتم: «ولم کنید چی از جون من میخواین؟» رئیس‌شون پوزخندی زد و گفت: «فراموشکار شدی آقا آرون، بهت گفتم یه روزی میام ازت انتقام میگیرم، امروز هم روز انتقام‌ِ‌‌!» •🤎🎻•🤎🎻•🤎🎻• <نویسنده‌:میم‌.ت🖊> <کپی‌اکیداًممنوع‼️>
سنجاق‌چک‌شه .
#رمان <پاࢪٺ18> •🤎🎻•🤎🎻•🤎🎻• <نام:‌‌ما‌بهم‌گره‌خوردیم🧬> <بہ‌نقل‌ِآرون> از اون لحظه به بعد با خودم عهد
«امــروز‌روز‌انــتــقــامــه‌آرون!🤐✋🏿» •دیالوگ‌رمان‌ِ‌مونه🌚💕• حرفی،نظری‌،پیشنهادی‌راجب‌رمان❤️‍🔥: { 🎻 https://harfeto.timefriend.net/16671575490552 🎻 }
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-حالاکه‌علی‌علیست‌بر‌لب، مارابه‌علی‌ببخش‌یارب✋🏿🖤:)))!" 🌿 ↬🌝🌿@ghatijat
-من‌از‌جـست‌وجـو‌ی‌زمین‌خَستہ‌ام، کُجـای‌آسمـان‌بـبینمت🥺🫁:)))؟!" 🌿 ↬🌝🌿@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-فُزْتُ‌وَرَبِّ‌الْکَعْبَه، به‌پروردگار‌کعبه‌سوگند، رستگارشدم🙂💔:))))))!" 🌿 ↬🌝🌿@ghatijat
سنجاق‌چک‌شه .
بہ‌نآم‌اللھ...🤍!
پࢪش بہ‌ اولین پُست امࢪوز . . . پُست‌های امࢪوز🌿ツ↬ اگࢪ ثوابی بود، تَقدیم‌به‌‌امام‌علی:)
بہ‌نآم‌اللھ...🍂!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_آرےایران‌شیعہ‌خانہ‌ے؛ علے«علیہ‌السلام»‌است! ۱۲‌فروردین‌ماه‌روز‌جمهورے؛ اسلامےگرامےباد🇮🇷✨:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_بوےسجاده‌خونےِکسےمیاد؛ حے‌علے‌العزا..حے‌علے‌البکاء💔🕊!↝ 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_شرمنده‌ام‌خودم‌مےدونم؛ اونےکہ‌مےخواےنشدم🥺🤎!" 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_آهنگ‌جدید‌امیر‌عیدخواننده‌؛ مصرے،توضیحات‌‌در‌زیر‌کلیپ👇:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat