eitaa logo
یک دریا قطره‌
213 دنبال‌کننده
823 عکس
171 ویدیو
8 فایل
ان‌شاءالله در این‌ کانال، مطالب زیبایی از دیگران را خواهم گذاشت که دوست دارم از آن‌ها هم بهره و لَذّت ببرید. حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی کانال سخنرانی‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @benisiha_ir. وبگاهم: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
در کانالی نوشته شده است: [حاج‌آقا سیّد محسن علوی:] «زمانی که ۸ ـ ۹ساله بودم، گاهی اوقات که می‌خواستم تلویزیون ببینم، جلو مادر پایم را دراز می‌کردم. مرحوم والد [= پدر]، آیت‌الله العظمی علوی گرگانی، وقتی وارد اتاق می‌شدند و می‌دیدند که من دراز کشیده‌ام، می‌گفتند: "آقامحسن! بلند شوید؛ جلو مادر، زشت است که آدم دراز بکشد!"؛ چیزی که امروزه اصلاً برای آن، اهمّیّت قائل نیستند و می‌گویند: "مادر است و اشکال ندارد." مادر هم حتّی گاهی اوقات می‌گوید: "بگذار بچه، راحت باشد."؛ در حالی که حاج‌آقا این‌ها را خیلی به ما تذکّر می‌دادند.» (سیرۀ فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش؛ به نقل از: خبرگزاری حوزه، ۱۴۰۱/۱۲/۱۴). ، ،‌ ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
در کانالی نوشته شده است: [آیت‌الله علّامه محمّدتقی جعفری ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :] «يکى از دوستان نقل مى‌کرد: "با چند نفر از رفقاى خوش‌ذوق، در پاريس به ديدن موزه‌ها رفته بوديم. در يکى از سالن‌ها، هنگامى که مأمورين، متوجّه ما نبودند، یکی از تابلوها را سر و ته کردیم و خودمان نيز در برابر آن به اظهار شگفتى ايستاديم که ‹به‌به! به‌به! نگاه کنيد.› مردم هم جمع شده بودند و با خيرگى به تابلو مى‌نگريستند و در اصول آن اثر هنرى (معکوس)!، به يکديگر توضيحات مى‌دادند!" اکنون نيز در غرب، هنر را براى شگفتى و تنوّع و برهم‌زدن يکنواختىِ زندگى مى‌خواهند؛ نه براى اين که چه تأثيرى در حيات معقول انسان‌ها دارا مى‌باشد! من در نوشته‌هاى بعضى از غربى‌ها ديده‌ام که ملاک عظمت و ارزش هنر را در ميزان جلب شگفتى مردم ديده‌اند؛ امّا اين که حقيقت چيست و هنر چگونه مى‌تواند انسان‌ها را در طريق دست‌يافتن به حيات معقول يارى دهد، امرى است که مورد غَفلت قرار گرفته است. … "بالأخره شيرپاک‌خورده‌اى از تماشاگرانِ آن تابلوى وارونه که آدم هوشيارى بود، بعد از کمى تأمّل گفت: ‹مثل اين که تابلو را وارونه کرده‌اند.› تابلو را برگرداندند و ما هم دررفتيم." آرى؛ در طول تاريخ، اين شيرپاک‌خورده‌ها موانع خوبى در برابر فريفته‌شدن مردم به شگفتى‌هاى بى‌اساس مى‌باشند.» 📕زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، ص ۱۰۴. 🔗 عضویّت کانال 🌷
در کانالی نوشته شده است: [آیت‌الله شهید سیّد عبدالحسین دستغیب: آیت‌الله مولوی قندهاری (ره)] نقل فرمود: «مادرم به تلاوت قرآن مجيد، علاقۀ زيادى داشت و غالباً در شبانه‌روز ۷ جزو، تلاوت مى‌نَمود و شب‌هاى ماه رمضان را نمى‌خوابيد و مشغول تلاوت قرآن و دعا و نماز بود. شبى در شمعدان به مقدار يک بند انگشت، شمع باقي مانده بود و ما مى‌توانستيم در خارج از منزل، شمع تدارک كنيم؛ لكن چون از طرف حكومت قدغن شده بود كه كسى نبايد از خانه‌اش خارج شود و اگر كسى را در كوچه و بازار مى‌ديدند، او را به زندان مى‌بردند و جريمه مى‌كردند، مادرم به روشنایى همان مقدار از شمع، مشغول تلاوت قرآن مجيد شد. به خدا سوگند كه تا آخِر شب كه مادرم قرآن و دعا مى‌خواند، شمع تمام نشد و از نمازش كه فارغ شد، مشغول سحرى‌خوردن شديم. باز تمام نشد. همين‌كه صداى اذان صبح بلند گرديد، رو به خاموشى رفت و تمام شد و خلاصه: يک بند انگشت شمع، به مقدار ۹ ساعت، براى ما به بركت مادرم روشنايى داد.» منبع: داستان‌های شگفت، ج ۱، ص ۱۵۲. ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
در کانالی نوشته شده است: شیخ حسین زاهد (ره) و مادرش یکی از آشنایان ایشان می‌گوید: «شیخ حسین مادر پیرى داشتند كه شیخ مراقبت ایشان را بر عهده داشت. مادر به حدّى پیر بود كه نمى‌توانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر، لگنى قرار مى‌داد. وقتى مادر، چند ضربه به لگن مى‌زد، یعنى وقت برداشتن لگن است. روزى به درِ منزل آقا رفتم. آقا در را باز نكرد. خیلی طول كشید تا آقا بیاید. وقتى آقا در را باز كرد، دیدم لباسشان خیس است. از آقا سؤال كردم: چرا لباستان خیس است؟ فرمود: "موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجّه نشدم و كمى دیر رفتم. همین‌كه نزد مادر رفتم، از عصبانیّت، لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد!" گفتم: مادرتان چیزى نگفت؟ آقا فرمود: "چرا؛ وقتى مادرم دید كه لباس مرا نجس كرده است، گفت: ‹نه‌نه؛ حسین! نجست كردم.› جواب دادم: مادر! چیزى نگفتید. حالا هم چیزى نشده. این‌همه، من شما را در كودكى نجس كردم؛ شما چیزى نگفتید. حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد!"» 🌷 اگر مادرتان به شما تندی کند، آن هم نَه در این حد، چگونه با او برخورد می‌کنید؟ 🔗 عضویّت کانال 🌷
در کانالی نوشته شده است: روزگاری کلاغی زندگی می‌کرد. او کاملاً شاد بود تا این که یک «قو»ی زیبا دید. کلاغ با خودش گفت اون قو چه سفیدی‌ فوق‌العاده‌ای داره!؛ ولی من خیلی سیاه هستم؛ حتماً اون، شادترین پرندۀ دنیاست. قو کمی جلوتر، یک طوطی می‌بیند. با خودش می‌گوید این طوطی چه رنگارنگ و زیباست و من چقدر زشتم!؛ حتماً اون، شادترین پرندۀ دنیاست. طوطی کمی جلوتر، طاووسی می‌بیند و با خودش می‌گوید طاووس چه دُم زیبایی دارد!؛ درست برخِلاف دم من؛ حتماً اون، شادترین پرندۀ دنیاست. طاووس همین‌طورکه داشت می‌رفت، به کلاغ رسید. با خودش گفت کلاغ خیلی خوش‌شناسه؛ چون آزاده و می‌تونه پرواز کنه؛ ولی من نمی‌تونم پرواز کنم. هرگز حسرت داشته‌های دیگران را نخورید. این، تنهاراه رسیدن به شادی حقیقی است. ، ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
[حاج‌آقا سیّد محمّدمهدی رفیع‌پور:] از جَناب استاد محمّدحسن معزّالدّینی شنیدم که مرحوم پدرشان، آیت‌الله شیخ محمّدعلی معزّالدّینی [متوفّای 1391 ش.]، گفتند: «من در نوجوانی سفری به نجف اشرف مشرّف شدم. در آن‌جا موفّق شدم در نماز جماعت مرحوم [آیت‌الله العظمی میرزا محمّدحسین] نایینی [متوفّای 1355 ق.‌] شرکت کنم. جمعیّت بسیارزیادی برای درک فیض نماز جماعت مرحوم نایینی آمده بود. وقتی ایشان آمدند و نعلین خود را درآورند، مردم نعلین‌ها را قاپیدند و صف‌به‌صف، این نعلین را یکی‌یکی بوسیدند تا آخِر صفوف و سپس به مبدأ برگرداندند! این را به چشم خودم دیدم.» 🌷 آیا ما هم حاضریم که به علمای ربّانی، این‌طور احترام بگذاریم؟!؛ همان کسانی که اگر نباشند، در دنیا و آخرت، به خوشبختی واقعی نمی‌رَسیم. ، ، : احترام‌گذاشتن به آنان 🔗 عضویّت کانال 🌷
نقل شده است که قطرۀ عسلی بر زمین افتاد. مورچۀ کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود؛ امّا مزۀ عسل برایش اعجاب‌انگیز بود؛ پس برگشت و جرعۀ دیگری نوشید. باز عزم رفتن کرد؛ امّا احساس کرد که خوردن از لبۀ عسل کفایت نمی‌کند و مزۀ واقعی را نمی‌دهد؛ پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه‌بیش‌تر و بیش‌تر لَذّت ببرد. مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذّت می‌برد؛ امّا اِفسوس که نتوانست از آن خارج شود! پاهایش به زمین چسبیده بود و توانایی حرَکت نداشت. در این حال ماند تا نِهایتاً مُرد. دنیا چیزی نیست جز قطرۀ عسلی بزرگ؛ پس آن که به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد، نَجات می‌یابد و آن که در شیرینی آن غرق شد، هلاک می‌شود. ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
، از امام محمّد باقر ـ علیه السّلام. ـ روایت شده که هِشام ‌بن ‌عبدالمَلِک دربانی داشت که دارای مال فراوانی بود؛ ولی فرزندی نداشت. حضرت ـ علیه السّلام. ـ به وی فرمودند: «آیا می‌خواهی دعایی را به تو بیاموزم که صاحب فرزند گردی؟» دربان گفت: «بله.» حضرت فرمود: «در هر صبح و عصر، ۷۰ مرتبه "سبحان‌الله" و ۱۰ مرتبه "اَستَغفِرُ اللهَ" می‌گویی و دوباره ۹ مرتبه، او [= خدا] را تسبیح (سبحان‌الله) می‌گویی و تسبیح دهم را به استغفار ختم می‌کنی [یعنی: بعد از دهمین «سبحان‌الله» بگو «استغفر الله» و سپس این آیه را] بخوان: "اِستَغفِروا رَبَّكُم اِنَّهُ كانَ غَفّارًا يُرسِلِ السَّماءَ عَلَيكُم مِدرارًا و يُمدِدکُم بِاَموالٍ و بَنينَ و يَجعَل لَكُم جَنّاتٍ و يَجعَل لَكُم اَنهارًا".» پس دربان، این اذکار را گفت و صاحب فرزندان زیادی گشت. راوی می‌گوید: «من و همسرم به این روایت عمل کردیم و صاحب فرزند شدیم و به دیگر افرادی که فرزند نداشتند، آموختم و آن‌ها نیز صاحب فرزندان زیادی گشتند.» 📖بهجت‌الدّعاء، ص ۳۴۳. 🌷 کسانی از اعضای گروه که فرزند ندارند، حتماً به این نسخه عمل کنند و این مطلب را به کسانی که فرزند ندارند، بفرستید و در گروه‌های مجازی قرار دهید. 🔗 عضویّت کانال 🌷
مرحوم علّامه سیّد محمّدحسین تهرانی، در كتاب «نور ملكوت قرآن» می‌فرمايد: یک روز در تهران براى خريدِ كتاب به كتابفروشی رفتم. مردى در آن انبار براى خريدِ كتاب آمده، آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: «حبيبم؛ الله! طبيبم؛ الله! یارم... .» فهميدم از صاحبدلان است که مورد عنایت خاصّ خداوند قرار گرفته؛ گفتم: آقاجان؛ درويش‌جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه‌جوری به این مقام رَسیدی؟ ناگهان ساکت شد، گریۀ بسیاری کرد؛ سپس شاد و شاداب شد و خندید. گفت: «سیّد! شرح مفصّلی دارد. من مادر پيرى داشتم؛ مريض و ناتوان و چندين سال، زمينگير بود. خودم خدمتش را می‌نَمودم و حوائج او را برمی‌آوردم، غِذا برايش می‌پختم و آب وضو برايش حاضر می‌كردم و خلاصه: به هر گونه در تحمّل خواسته‌هاى او، در حضورش بودم. او بسيار تند و بداخلاق بود، ناسزا و فحش می‌داد و من تحمّل می‌كردم و بر روى او تبسّم می‌كردم. به همين جهت، عيال اختيار نكردم ـ با آن كه از سنّ من ۴۰ سال می‌گذشت. ـ ؛ زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاق مادر، مقدور نبود. ...؛ به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گهگاهى در اثر تحمّل ناگواری‌هایی كه از مادرم به من می‌رسيد، ناگهان گویی برقى بر دلم می‌زد و جرقّه‌اى روشن می‏شد و حال بسیارخوشی دست می‌داد؛ ولی البتّه دوام نداشت و زودگذر بود تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن می‌کردم تا تنها نباشد و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته ‏باشد. در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق، پهلوى خودم می‌گذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک، آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم: بگير مادرجان!. او كه خواب‌آلود بود و از فوريّت عمل من خبر نداشت، چنين تصوّر كرد كه من آب را دير داده‌ام؛ فحش غريبى به من داد و كاسۀ آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادرجان! مرا ببخش. معذرت می‌خواهم.️ كه ناگهان نفهميدم چه شد. ... اجمالًا آن كه به آرزوى خود رسيدم و آن برق‌ها و جرقّه‌ها، تبديل به يک عالَمی نورانی، همچون خورشيد درخشان شد و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصّش، به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال، ديگر قطع نشد و چند سال است كه ادامه دارد.» ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
[شخصی نقل کرده است:] خوشۀ انگوری را شسته بودم و در حال خوردن بودم که یک دانه از آن افتاد. [حاج‌آقا شهید] امیر [اهری سَلماسی]، آن را شست و گفت: «این دانۀ انگور، نِهایت تکاملش این بوده که به انگور تبدیل شود؛ ولی برای این که تکاملش را ادامه بدهد، به این، نیاز دارد که در بدن انسان به هدف نهایی خودش برَسد؛ یعنی: رشد و تعالیِ انسان.» جلسۀ هفتگی داشتیم. در یکی از جلسات، شهید اهری فقط برای یک دانۀ برنج، بیش از نیم‌ساعت، از اسراف برای ما صحبت کرد؛ گفت: «شما برنج را می‌خورید و دانه‌ای به زمین می‌افتد. این دانۀ برنج از شما شکایت خواهد کرد که ممکن بود به بدن یک نفر بروم و به انرژی تبدیل شَوم و او با این انرژی می‌توانست نماز بخواند، قرآن بخواند یا فرزند صالح تحویل جامعه دهد.» 📖 امیر دل‌ها، ص ۷۰. ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
عالم عارف، حضرت آیت‌الله سیّد محسن خرّازی که خداوند شافی ـ جلّ جلاله. ـ به ایشان شِفا عنایت فرماید: حجّت‌الاسلام حاج شیخ عبدالعلی قرهی، از حجّت‌الاسلام حاج شیخ جواد کربلایی نقل کرد که مرحوم میرزا محمّدحسن شیرازی ـ رحمة الله علیه. ـ (صاحب فتوای تحریم تنباکو)، در مکاشفه‌ای حبیب بن مُظاهر ـ رحمة الله علیه. ـ را دیدند و از ایشان پرسیدند: «شما می‌خواهید برای چه به دنیا برگردید؟» فرمود: «برای ۳ کار: شرکت در مجلس عزای امام حسین ـ علیه السّلام. ـ [و این که] به تشنگان آب بدهم و صلوات بفرستم.» 📖 روزنه‌هایی از عالم غیب، ص ۱۸۷؛ برگرفته از: یک کانال. آیا شرکت در مجالس روضۀ این ایّام را شروع کرده‌ایم؟ آیا اهل صلوات‌فرستادن هستیم؟ آیا...؟ ، (علیه السّلام)، ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
حاج‌آقا عبدالرّزّاق بدری: یک نفر... آمد [و] گفت: «فردی در حال اِحتِضار [= جان‌دادن] است. ملّایی بفرست تا تلقینش دهد.» من مرحوم ملّاهادی را فرستادم. ساعات زیادی طول کَشید و ملّاهادی نیامد. بعدازظهر،‌ وقتی آمد،‌ از او سؤال کردم که چرا طول دادید؟ گفت: «وقتی رفتم، هرچه تلقین می‌کردم، جواب نمی‌داد و ساعت‌ها طول کشید، که در نِهایت گفت: "یهودی؛ یهودی؛ یهودی." و از دنیا رفت.» من گفتم: حتماً حج بر گردنش بوده؛ چون در روایت داریم: «هر کس مستطیع حج باشد، در آخِر عمر و احتضار، به جای اسلام، دین‌[های] یهود و نصرانی [= مسیحیّت] را بر او عرضه می‌کنند که یکی را انتخاب کند و این بندۀ خدا یهودی را انتخاب کرده است. 📖 آیت خدا، ص ۱۳۹. 🌷 بنده عرض می‌کنم: بعضی از گناهان دیگر، همچون: دشمنی قلبی یا عملی با حضرت امیرالمؤمنین ـ سلام الله تعالی علیه. ـ هم باعث مرگِ کافِرانه (مرگ با دین یهودیّت یا مسیحیّت) می‌شوند. ، (علیه السّلام)، 🔗 عضویّت کانال 🌷
حاج‌آقا عبدالرّزّاق بدری: پیرمردی در درس مرحوم [آیت‌الله] سیّد عبدالهادی شیرازی شرکت می‌کرد. بحث رباخواری بود و این روایت را مرحوم سیّد در درس خود گفت که اگر کسی ربا خورد، قبر او پر از عقرب خواهد شد. فردی فلج شده بود و طبیب محلّی تجویز کرده بود که تنهاعِلاج وِی نیش عقرب است که خون را جریان دهد. آن موقع، فصل عقرب نبود. دیدند پیرمرد، غایب شد و پس از مدّتی برگشت؛ در حالی که دو عقرب در شیشه به همراه خود آورده بود! [آیت‌الله] سیّد عبدالهادی از او سؤال می‌کند: «اکنون فصل عقرب نیست. از کجا آوردی؟!» پیرمرد جواب داد که در درس شما شنیده بودم قبر رباخوار، پر از عقرب خواهد شد. رباخواری را می‌شناختم که مشهور به این کار بود. رفتم، قبرش را شکافتم و دیدم که مملو از عقرب است، دو عقرب در شیشه کردم [و] آوردم! عقرب را روی پای بیمار فلج گذاشتند. عقرب اوّل، آن‌قدر نیش زد که خودش ناتوان شد و افتاد. عقرب دوم را آوردند. با نیش عقرب دوم، احساس به پاها برگشت و خون جریان یافت و این بیمار فلج، روی پای خود ایستاد و این بیماری رفع شد. 📖 آیت خدا، ص ۱۴۶. ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
حاج‌آقا عبدالرّزّاق بدری: ضریح [حضرت ابوالفضل ـ علیه السّلام. ـ] را برداشته بودند و مرحوم آقای [آیت‌الله سیّد محسن] حکیم به من گفتم که می‌خواهم بروم مقبرۀ حضرت عبّاس ـ علیه السّلام. ـ را زیارت کنم؛ [با من] همراهی کن. همراه او رفتم. ۴ ـ ۵ پله می‌خورد و می‌رفت پایین. سنگ قبری نبود و خاکی بود و هیچ نوشته‌ای روی قبر نبود و قبر، بسیار کوچک بود. 📖 آیت خدا، ص ۱۴۷. 🌷 من فِدای آن حضرت گردم؛ که قدّش بلند و رشید بود؛ امّا قبرش بسیارکوچک است!؛ ازبس‌که دشمنان ـ لعنة الله تعالی علیهم. ـ ایشان را قطعه‌قطعه کردند. (علیه السّلام) 🔗 عضویّت کانال 🌷
عالم بزرگ، مرحوم میرحامدحسین، ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ از عالم بزرگ دیگر، میرزا حسین نوری، ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ کتابی خواست. ایشان آن کتاب را فرستاد و گفت: «من تعجّب می‌کنم که چگونه این کتاب در خانۀ شما نیست.» ایشان گفت: «یقیناً چند نسخه از این کتاب، در کتابخانۀ من هست؛ ولی آن‌قدر کتاب‌هایم زیاد است که باید وقت زیادی تلف شود تا آن را پیدا کنم!؛ برای همین، آن را از شما خواستم.» ، 🌷 راستی! شما چند تا کتاب دارید؟ تا کنون چند تا کتاب خریده‌اید؟ چند تا کتاب خوانده‌اید؟ ‌ امثال شخص بنده کجا و عالمان ربّانی کجا؟! 🔗 عضویّت کانال 🌷
و شخصی به حضرت امام جعفر صادق ـ سلام الله تعالی علیه. ـ عرض کرد: «برادران و پسرعموهایم خانه را بر من تنگ کرده و مرا در اتاقی نگه داشته‌اند و اگر (با آنان) سخن بگویید (/ بگویم)، آنچه را که در دستان آنان است، می‌گیرید (/ می‌گیرم).» حضرت فرمودند: «صبر کن؛ چون خدا به‌زودی برای تو گشایشی قرار خواهد داد.» در سال ۱۳۱ ق. وبا آمد و آنان مُردند. او دوباره پیش حضرت رفت و هنگامی که به محضر ایشان رَسید، حضرت پرسیدند: «حال خانواده‌ات چطور است؟» گفت: «به‌خدا همه‌شان مُردند.» حضرت فرمودند: «این به سبب کاری بود که با تو کردند و چون حقّ تو را گرفتند و (با این کار) با تو قطع‌رحم کردند، بُریده (= بی‌نسل) شدند. آیا دوست داری که آنان زنده می‌ماندند و (همچنان) بر تو سخت می‌گرفتند؟» گفت: «به خدا قسم آری.» 📖 سفینةالبحار، ج ۳، ص ۳۲۹ و ۳۳۰. ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
یک دریا قطره‌
#دعا در #تصویر از مشکلات خود به چه کسی #شکایت کنیم؟ 🔗 عضویّت کانال 🌷
راوی نقل کرده است که منزل استاد شهید آیت‌الله مطهّری، نزدیک منزل ما بود. پدرم گرمابه‌ای داشتند. در آن روزها هم که خانه‌ها عموماً حمّام نداشت، آیت‌الله مطهری به این گرمابه می‌آمدند. یادم هست هر وقت که می‌آمدند، ساعت‌ها روی صندلی می‌نشستند و کتاب، دستشان بود و مطالعه می‌کردند و حتّی یک بار اعتراض نمی‌کردند که معطّل شده‌اند یا نوبتشان دیر شده و یا اشکالی نمی‌گرفتند که وقتشان تلف شده یا نمره‌ای که به ایشان دادند، گرم بوده، سرد بوده، کثیف بوده. هیچ گلایه‌ای نمی‌کردند. ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
نقل شده که به جَناب ژولیدۀ نیشابوری گفته شد: «شما به صورت بداهه، شعری دربارۀ ـ علیه السّلام. ـ بگو که ۵ تا واژۀ "چشم" در آن به کار رفته باشد.» او این شعر را سرود که ۱۰ تا واژۀ «چشم» در آن به کار رفته است!: چشم‌ها از هیبت چشمم به پیچ‌وتاب بود محو چشمم چشم‌ها و، چشم من بر آب بود چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم ز آب من سراپا چشم و، چشمم جانب ارباب بود 🔗 عضویّت کانال 🌷
یکی از شاگردان آیت‌الله بهاءالدینی: «سالیان بسیاری بود که در درس آقا حاضر می‌شدم و شرکت‌کنندگانِ در درس را می‌شناختم. یکی از شاگردان معظّمٌ‌له که فردی مقیّد به درس و مطالعه و انسانی متّقی بود، امّا استعداد شایان‌توجّهی نداشت، از دنیا رفت. مدّت‌ها گذشت. روزی در محضر پیر خردمند و روشن‌ضمیر بودیم که صحبت از آن شخص، به میان آمد. ناگاه آقا فرمودند: «فُلانی در برزخ، چنان رشد علمی کرده و حرف‌هایی می‌زند که اگر در حیاتش برای او گفته می‌شد، نمی‌فهمید! دربارۀ موضوعی در باب طهارت، با ما بحث کرد و نظر ما را تغییر داد!» 📖 آیت بصیرت، ص۵۳؛ برگرفته از:‌ یک کانال. 🌷 آری؛ از بعضی مطالب استفاده می‌شود که بعضی اشخاص در عالَم برزخ هم تکامل پیدا می‌کنند. 🔗 عضویّت کانال 🌷
و عالم ربّانی، حاج ملّا هادی سبزواری، همیشه درسش را با این شعر آغاز می‌کرد: آری، از قسمت نمی‌شاید گریخت عین الطاف است ساقیْ هر چه ریخت 🔗 عضویّت کانال 🌷
در کانالی نوشته شده است: آیت‌الله کریمی جهرمی: مرحوم سیدنا الأستاذ، آیت‌الله گلپایگانی، هر روز در جلسۀ درس، موعظۀ مختصری مطرح می‌فرمودند. یک روزی که موعظه را فراموش کردند، همین‌که پا را روی پلۀ دوم مِنبر گذاشتند تا پایین بیایند، یکی از آقایان گفتند: «آقا! موعظه نفرمودید.» آن مرحوم، در همان حالتی که پایین می‌آمدند، فرمودند: «کَفیٰ بِالمَوتِ واعِظًا.»؛ یعنی: اگر کسی موعظه می‌خواهد، مرگ، به‌ترین واعظ است برای انسان. ، 🔗 عضویّت کانال 🌷
حضرت آیت‌الله سیّد موسی شبیری زنجانی ـ دامت برکاته. ـ : در زمان شاه می‌خواستند اطراف ساختمان مجلس شواری ملّی را بسازند و باید ۳۵ خانه به قیمت مشخّصی خریداری می‌شد. هیچ ‌کس، به جز مرحوم [حاج‌آقا] راشد اعتراض نکرد. آقای حسینعلی راشد در جلسۀ رَسیدگی به اعتراض گفت: «به نظر من قیمتی که شما پیشنِهاد کرده‌اید، زیاد است! من راضی نیستم از بیت‌المال مردم قیمت بیش‌تری برای خانه‌ام بگیرم!» بهت و تعجّب، همه را فراگرفت و یکی از اعضای کمیسیون که از اقلّیّت‌های دینی بود، از جا برخاست و راشد را بوسید و گفت: «اگر اسلام، این است، من آماده‌ام برای مسلمان‌شدن.» ، 📖 جرعه‌ای از دریا، ج ۲، ص ۶۵۸؛ برگرفته از:‌ یک کانال. @ghatreghatre 🌷
این مطلب را که خواندم، گریستم. تقدیم به دل‌های قدرشناس: ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ این‌چنین ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ: «ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ دید ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮمنطقی. ﺩﺭ ﺁﻥ‌ ﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪه ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ‌ﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏِﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽ‌ﺭﯾﺰﺩ [و نیز] ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ، ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎل‌هایی ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ نمی‌توانم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ می‌دادم. ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ می‌کردم ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ. ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ؛ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ، ﺑﺎﺵ. ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ [و] ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪ‌ﺭﻭ ﺷﻮﯼ؛ ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﮑﻨﻢ؟! ﺍﺯ ﮐﻨﺪﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍم‌ﺻﺤﺒﺖ‌ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩﻧﻢ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ خودت ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ؛ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ. ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟّﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ.» قبل از این که دیر بشود، قدر پدر و مادرمان را بدانیم (برگرفته از: یک کانال). 🌷 این مطالب یا شبیه آن‌ها، دربارۀ پدر هم صدق می‌کند. هوای پدرتان را هم داشته باشید. گاهی پدرها غریب‌تر از مادرهایند. ، @ghatreghatre 🌷
حضرت امام حسن مجتبی ـ سلام الله تعالی علیه. ـ : «روزی خاتم پیامبران در یک کوچۀ باریک نشسته بودند و [مردم] جنازۀ یک یهودی را می‌خواستند از همان‌جا عبور دهند. ایشان از جایشان برخاستند؛ چون دوست نداشتند که آن جنازه بر بالای سرشان قرار گیرد.» (قرب‌الاسناد، ص ۸۸). آن حضرت، حتّی به این حد از برتری یهودیان، راضی نبودند؛ پس چطور بعضی از مسلمانان، ساکت هستند تا یهودیان بر مسلمانان، پیروز شوند؟! (برگرفته از: یک کانال). @ghatreghatre 🌷