eitaa logo
شعر غزل
1 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شب تاریک کنار تو به سر می آید نام زهرا به تو بانو چقدر می آید آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده خار هم پیش شما گل به نظر می آید و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست از کنیزان تو هم معجزه بر می آید به کسی دم نزد اما پدرت می دانست وحی از گوشه چشمان تو در می آید پای یک خط تعالیم تو بانو والله عمر صد مرجع تقلید به سر می آید مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین چه بلایی به سر اهل هنر می آید مانده ام لحظه پیچیدن عطر تو به شهر ملک الموت پی چند نفر می آید  کاظم بهمنی
زهرا همانکه روشنی چشم مصطفی ست نامش گره گشای گره های انبیاست زهرا همانکه سایه ی پر مهر مادری ش در آفتاب محشر کبری مجال ماست او سیب دست چین خدای محمد و... خالصترین تجلی پاکیِ عشق هاست تنها کسی که از ازل العشق تا ابد هم شانه با شکوه کمالات مرتضی ست ایثار او به پای علی بوده است که امروز اگر هنوز علی نامی آشناست
گر نگاهی به ما كند زهرا دردها را دوا كند زهرا بر دل و جان ما صفا بخشد گر نگاهی به ما كند زهرا كم مخواه از عطای بسیارش كآنچه خواهی، عطا كند زهرا نه عجب گر به شأن او گویند، خاك را كیمیا كند زهرا این مقام كنیز او باشد تا دگر خود، چه‌ها كند زهرا! چهره پوشد ز مرد نابینا تا بدین حد، حیا كند زهرا در طرفداری از خدا و رسول به علی اقتدا كند زهرا
ای نور قلب عاشقم، شمع این خانه تویی زهرا زهرا مرو مرو،لطف كاشانه تویی ای مرغ پر شكسته ی افتاده كنج قفس از فرط غصه فاطمه درسینه مانده نفس ممنونم اگر نروی ، میمیرم اگر بروی ، زهرا مرو مرو زهرا ای نخل بریده ثمر، ای مادر كشته پسر لاله ی پرپر شده ام زهرا برخیز من هم بی مادر شده ام زهرا برخیز
تو در بیت ولایت شمع سوزان علی بودی تو جانان محمد بودی و جان علی بودی چگونه حرمتت پامال شد ای سورة کوثر چرا نقش زمین گشتی تو قرآن علی بودی علی حق داشت گر از هجر تو سرو قدش خم شد تو سرو و باغ و بستان و گلستان علی بودی نه در شام عروسی، نه ز صبح روز میلادت تو پیش از خلقتت در عهد و پیمان علی بودی تو تا رفتی علی تنهای تنها شد، که تو تنها شریک درد و غم های فراوان علی بودی تو با دست شکسته، دست حیدر بودی ای زهرا تو با اشک پیاپی چشم گریان علی بودی ندارد شیر حق بعد از تو همتایی و هم شانی تو همتای علی بودی و هم شان علی بودی علی می دید مرآت الهی را به دیدارت چگونه پیش چشم او جسارت شد به رخسارت
عشق هر جا رود اثر دارد ماجراها به زیر سر دارد   هر که باعشق رو به رو شد گفت: عاشقی غالباً خطر دارد   عشق با اضطرار همراه است آتشی داغ و شعله‌ور دارد   هر چه معشوق دلرباتر شد عاشقانی گزیده‌تر دارد   بار عشق رسول را باید یک نفر مثل «حمزه» بردارد   حمزۀ عاشق و علی باشند مصطفی لشگری قدر دارد   حمزه را سید شهیدان کرد عاشقی این چنین هنر دارد   جگر پاره پاره‌اش فهماند عاشقی کار با جگر دارد   گرچه جسمش جدا جدا شده است باز شکر خدا که سر دارد   خواهرش خوب شد نبود و ندید فقط از ماجرا خبر دارد   کربلا هم نمایش عشق است عشق هر جا رود اثر دارد  
مولای ما نمونه دیگر نداشته است اعجاز خلقت است و برابر نداشته است   وقت طواف دور حرم فکر می کنم این خانه بی دلیل ترک برنداشته است   دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینه ای برای پیمبر نداشته است   سوگند می خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته است   طوری ز چارچوب در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است   یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است   چون روز روشن است که در جهل گمشده است هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است   این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست برابر نداشته است  
خدا نوشت از او خالی است دنیایم کجاست آینه‌ ای تا کند تماشایم . برای خلوت خود دوست ، دوست می‌ خواهم در این هزاره ی غم چاره اوست می‌ خواهم – . که خمره خمره ی ایجاد را به کاسه کنم خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم . می‌ آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم به هر چه می‌ نگرم خویش را نظاره کنم . به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه گذاشت نقطه ی باء را و گفت بسم‌ الله . به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت بر آن تکامل بی‌ حد فراتری ننوشت . به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او در این معاشقه کم‌ کم زبان گرفت از او . به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی که من برای تو هستم تو هم برای منی . به نقطه گفت که ‌ای آرزوی غائب من خوش آمدی به من ‌ای مظهرالعجایب من . به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است به نقطه گفت که هنگامه ی علی شدن است . بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود . کتابت همه ی دهر از تو یک سطر است که صفحه صفحه ی دریا هنوز القطره است خدا نوشت از او خالی است دنیایم حمیدرضا برقعی سلیقه داشته آری ، سلیقه داشته است خدا تخلص خود را علی گذاشته است . خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد تمام گستره ی کائنات ساحل شد . خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل جمال شکل گرفت و کمال کامل شد . نیافرید خدا چیز دیگری گویا غرض وجود یدالله بود و حاصل شد . اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن هر آن‌ چه خلق شد از ما بقیّ آن گل شد . علی به جلوه‌ ی دیگر به جلوه‌ ی کلمه کلام شد به زبان رسول نازل شد . صدای او شب معراج را تکان می‌ داد شهود رتبه‌ ی او سخت بود ؛ مشکل شد . به چشم داشت انگشتری او بودند نماز خواند علی کائنات سائل شد خدا نوشت از او خالی است دنیایم حمیدرضا برقعی جهان نخواند علی را … مگر نمی‌ دانست فریضه است علی از فریضه غافل شد . جهان به چشم علی استخوان خوکی بود که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد . ولی تمام نشد مرتضی دوباره تپید به سینه‌ ی من و ما رفت و نام او دل شد . علی به جلوه‌ ی دیگر به کربلا آمد علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد . چگونه دم بزنم از تو از خصائل تو که مانده‌ ام به مدیح ابوالفضائل تو . کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است برای روز مبادا ذخیره شد قمر است . اجازه داد بیفتد در آب تصویرش که قطره قطره‌ ی دریا شود نمک‌ گیرش . به آب بوسه بزن آب را معطّر کن فرات تشنه‌ ی لب‌ های توست لب تر کن . فرات موج زد و کائنات می‌ خندید که او به وسوسه‌ های فرات می‌ خندید . میان آبم و در آب آتش افروزم که دارم از خنکای فرات می‌ سوزم صدای آب مبادا مرا به گوش آید که خون مادرم امّ البنین به جوش آید . اگرچه آب ندارم هنوز سقّایم به من سراب تعارف مکن که دریایم . پناه عالم و آدم منم به هنگامه برای علقمه آورده‌ ام امان‌ نامه سیّد حمیدرضا برقعی
 • خدا بود و علی (ع) بود موضوع: مدح امیرالمومنین کلمات کليدي:   نه لوح و نه قلم بود نه ارض و نه سما بود خدا بود و علی (ع) بود علی (ع) بود و خدا بود نه حرف از من و ما بود نه ذکر تو و من بود علی (ع) بود علی (ع) بود که پیش از من و ما بود علی (ع) بود و قدم بود علی (ع) بود و عدم بود علی (ع) بود و ولایت علی (ع) بود و ولا بود نه چرخ و نه فلک بود نه حور و نه ملک بود علی (ع) حمد به لب داشت علی (ع) گرم ثنا بود نه جبریل امین بود نه گردون نه زمین بود نه این چار عناصر نه این هفت بنا بود علی (ع) سرّ نهان بود علی (ع) نور عیان بود علی (ع) پرده‌نشین بود علی (ع) چهره‌گشا بود علی (ع) پیر سرافیل علی (ع) مرشد جبریل از او عقده گشا بود و بر این راهنما بود علی (ع) اول و آخر علی (ع) باطن و ظاهر علی (ع) روح و روان بود علی (ع) نور و ضیا بود علی (ع) روح ولایت علی (ع) نور هدایت علی (ع) بحر عنایت علی (ع) کان عطا بود علی (ع) مقصد عالم علی (ع) منجی آدم علی (ع) راهبر نوح به طوفان بلا بود علی (ع) همدم عیسی به هنگام دمیدن علی (ع) یاور موسی به اعجاز عصا بود علی (ع) بدر زمان‌ها علی (ع) صدر مکان‌ها علی (ع) در همه‌دم بود و علی (ع) در همه‌جا بود علی (ع) در شب بعثت زتوفیق و زرفعت هم آغوش محمّد (ص) به دامان حرا بود علی (ع) هم‌نفس ختم رسل در شب معراج علی (ع) باب یتیمان زِ ره مهر و وفا بود علی (ع) کوثر و یاسین علی (ع) یوسف و طاها علی (ع) قدر و علی (ع) بدر و علی (ع) شمس ضحا بود علی (ع) نیت و لبیک علی (ع) کعبه و میقات علی (ع) سجده علی (ع) حمد و علی (ع) ذکر و دعا بود علی (ع) نور جلی بود به هر عصر علی (ع) بود به هر فصل ولی بود به هر درد شفا بود علی (ع) آیه تطهیر و علی (ع) پایه تکبیر علی (ع) سبع مثانی و علی (ع) نقطه‌ی با بود علی (ع) زمزمه با دوست به هر شام و سحر داشت علی (ع) یار همه خلق به هر صبح و مسا بود علی (ع) صاحب اسلام به هر صبح و به هر شام گل مجلس ایتام و چراغ فقرا بود علی (ع) عبد خدا بود و خداوند خلایق نه از خالق دادار نه از خلق جدا بود علی (ع) ای که گِلم را به مهر تو سرشتند علی (ع) ای که به نایم زشور تو نوا بود به زخم همه جان‌ها تولاّی تو مرهم به‌درد همه دل‌ها پیام تو دوا بود نگویم تو خدائی ولی فاش بگویم که حاجات همه خلق به‌دست تو روا بود نگویم تو خدائی ولی در کف حُکمت زمین بود و زمان بود قدر بود و قضا بود در آن جا که محمّد (ص) به دشمن شده فاتح به یک دست تو شمشیر به یک دست لوا بود تو را فضل و کرامت تو را علم و امامت تو را حکم و زعامت تو را صبر و رضا بود همین فخر به "میثم" بود بس که به عالم ثنا خوان تو هر دم به آوای رسا بود
خدا نوشت از او خالی است دنیایم کجاست آینه‌ ای تا کند تماشایم . برای خلوت خود دوست ، دوست می‌ خواهم در این هزاره ی غم چاره اوست می‌ خواهم – . که خمره خمره ی ایجاد را به کاسه کنم خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم . می‌ آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم به هر چه می‌ نگرم خویش را نظاره کنم . به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه گذاشت نقطه ی باء را و گفت بسم‌ الله . به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت بر آن تکامل بی‌ حد فراتری ننوشت . به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او در این معاشقه کم‌ کم زبان گرفت از او . به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی که من برای تو هستم تو هم برای منی . به نقطه گفت که ‌ای آرزوی غائب من خوش آمدی به من ‌ای مظهرالعجایب من . به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است به نقطه گفت که هنگامه ی علی شدن است . بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود . کتابت همه ی دهر از تو یک سطر است که صفحه صفحه ی دریا هنوز القطره است خدا نوشت از او خالی است دنیایم حمیدرضا برقعی سلیقه داشته آری ، سلیقه داشته است خدا تخلص خود را علی گذاشته است . خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد تمام گستره ی کائنات ساحل شد . خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل جمال شکل گرفت و کمال کامل شد . نیافرید خدا چیز دیگری گویا غرض وجود یدالله بود و حاصل شد . اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن هر آن‌ چه خلق شد از ما بقیّ آن گل شد . علی به جلوه‌ ی دیگر به جلوه‌ ی کلمه کلام شد به زبان رسول نازل شد . صدای او شب معراج را تکان می‌ داد شهود رتبه‌ ی او سخت بود ؛ مشکل شد . به چشم داشت انگشتری او بودند نماز خواند علی کائنات سائل شد خدا نوشت از او خالی است دنیایم حمیدرضا برقعی جهان نخواند علی را … مگر نمی‌ دانست فریضه است علی از فریضه غافل شد . جهان به چشم علی استخوان خوکی بود که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد . ولی تمام نشد مرتضی دوباره تپید به سینه‌ ی من و ما رفت و نام او دل شد . علی به جلوه‌ ی دیگر به کربلا آمد علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد . چگونه دم بزنم از تو از خصائل تو که مانده‌ ام به مدیح ابوالفضائل تو . کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است برای روز مبادا ذخیره شد قمر است . اجازه داد بیفتد در آب تصویرش که قطره قطره‌ ی دریا شود نمک‌ گیرش . به آب بوسه بزن آب را معطّر کن فرات تشنه‌ ی لب‌ های توست لب تر کن . فرات موج زد و کائنات می‌ خندید که او به وسوسه‌ های فرات می‌ خندید . میان آبم و در آب آتش افروزم که دارم از خنکای فرات می‌ سوزم صدای آب مبادا مرا به گوش آید که خون مادرم امّ البنین به جوش آید . اگرچه آب ندارم هنوز سقّایم به من سراب تعارف مکن که دریایم . پناه عالم و آدم منم به هنگامه برای علقمه آورده‌ ام امان‌ نامه
بر قرار و در مدارِ با وفایی زیستی ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت لحظه ها را در تبِ داغِ جدایی زیستی خون جگر بودی تمامِ عمر از زهرِ جفا مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی زیستی بی زمان در بارگاهِ قدس با عشقِ حسین پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی آمدی از «جانِ عالَم» خود پرستاری کنی دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی غیرِ زیبایی ندیدی در بلا بارانِ عشق از اَلَستِ عاشقی قالوا بلایی زیستی از نیستان دور ماندی، داغ غربت بر جگر در هوای ناله های نینوایی زیستی خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتش به جان هم نَفَس با آیه های روشنایی زیستی عالَمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی پر بزن! وقتِ پریدن آمد ای که سال ها در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی