eitaa logo
قصه های خوب🌸
4.8هزار دنبال‌کننده
247 عکس
257 ویدیو
1 فایل
﷽ تبلیغ نداریم⛔ قصه خواب ساعت ۲۱/۳۰ 🌷 ادمین👈 @AdmineKhob نماز @Namaz_Khob بازی @BazihayeKhob تربیتی @MadaraneKhob همسرداری @HamsaraneKhob مشاوران @MoshaveraneKhob آشپزی @AshpaziKhoob هنرکده @HonarkadeKhob سوغاتِ خوب @SoghateKhob گلخونه @GolkhoneKhob
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️شعر بستنی 🌸یه بستنی تو یخچال 🌱از صبح نشسته تنها 🌸خیلی دلش می‌خواد که 🌱بیاد به خونه‌ی ما 🌸می‌رم به اون مغازه 🌱تا کاش اونو ببینم 🌸سر می‌زنم دوباره 🌱به دوست نازنینم 🌸سردش شده، می‌لرزه 🌱برفک زده رو پوستش 🌸فکر می‌کنه که دیگه 🌱هیچ‌کس نمی‌شه دوستش 🌸وقتی منو می‌بینه 🌱یه هو دلش وا می‌شه 🌸روی لب قهوه‌ایش 🌱یه خنده پیدا می‌شه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🛶 قایق کوچولو توی یک رودخانه زیبا و بزرگ قایق‌ کوچکی با مادر ، پدرش زندگی می کرد . هیچ کس با قایق کوچولو دوست نبود همه به او می گفتند تو به هیچ دردی نمی خوری چون قایق کوچولو ی قصه ی ما یک قسمتی از بدنش شکسته بود به خاطر همین هیچ کس با او بازی نمی کرد قایق کوچولو غمگین رفت پیش مادرش گفت مامان هیچکس با من دوست نمی شود من به درد نخور هستم مادرش گفت در این دنیا هیچ کس به درد نخور نیست تو قایق کوچولو ی مهربان و زیبا ی من هستی چند روز گذشت وقتی قایق کوچولو تنها در گوشه ای نشسته بود یک دفعه دید صدایی از آن طرف رودخانه می آید که می گوید کمک ، کمک ، من دارم غرق می شوم قایق کوچولو سریع رفت تا ببیند چه شده است وقتی رفت آن طرف رودخانه دید پسر کوچکی توی آب افتاده و درخواست کمک می کند قایق کوچولو رفت پیش پدرش و گفت: پدر، پسر کوچکی در رود خانه افتاده و دارد غرق می شود پدر قایق کوچولو با عجله خود را به پسرک رساند و به او گفت زود باش پاروی من را بگیر و سوار من شو تا غرق نشوی پسرک دست پدر قایق کوچولو را گرفت و سوار آن شد وقتی حالش بهتر شد از قایق کوچولو و پدرش تشکر کرد و گفت: اگر شما نبودید من غرق می شدم قایق کوچولو گفت تو چطوری توی آب افتادی ؟ پسرک گفت: من حشرات را دوست دارم وقتی داشتم بازی می کردم چشمم به یک پروانه زیبا افتاد داشتم دنبال او می دویدم انقدر غرق تماشای او شده بودم که یک دفعه در آب افتادم قایق کوچولو پرسید راستی اسم تو چیست پسرک گفت :ایمان قایق کوچولو با ایمان دوست شد وقتی با هم مشغول بازی کردن بودند ایمان گفت راستی تو چرا آسیب دیدی ؟ قایق کوچولو گفت: در سراشیبی رود خانه به صخره ای بر خورد کردم و شکستم حالا هم چون شکسته ام هیچ دوستی ندارم خب حق داند بچه ها سوار من نشوند چون ممکن است غرق شوی ایمان گفت: پدر بزرگ من نجار است می تواند تو را درست کند ایمان رفت تا پدر بزرگش را بیاورد پدر بزرگ ایمان وقتی قایق کوچولو را دید گفت این که شکسته گی چندان بزرگی نیست من می توانم آن را درست کنم پدربزرگ ایمان وقتی قایق کوچولو را تعمیر کرد رنگ تازه و زیبایی به او زد قایق کوچولو از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید از اینکه کسی پیدا شده بود که به او اهمیت داده بود و توانسته بود دوباره دوستی جدید پیدا کند ایمان با قایق کوچولو دوستان خوبی برای هم شدند و با پدر بزرگ ایمان به ماهی گیری و قایق سواری می رفتند و روز های خوشی را باهم سپری می کردند. ✍ نویسنده : خانم فاطمه زهرا کمالی، 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر دوست بچه‌ها 🌸علی ع یار محمد ص 🌱 علی ع یار خدا بود 🌸علی ع دوست بچه‌ها 🌱علی ع چه باصفا بود 🌸او بود که می‌برد 🌱نان پیش یتیمان 🌸مردی که به لب داشت 🌱ذکر خوش قرآن 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸 🌸به نام خدای قصه های قشنگ 🌸🌸 آی قصه ،قصه ،قصه ،نون و پنیر و پسته. در یک جنگل سرسبز با درختان کوتاه و بلند🌴🌳🌲،خرسی با بابا و مامانش و خواهرهاو برادرهایش🐻 به خوبی و خوشی زندگی می کرد. آنها داخل یک غار زندگی می کردند.بچه ها شما می فهمید غار کجاست؟ غار یک سوراخ بزرگ داخل کوه است که بعضی از حیوانات مثل خرس ها آنجا زندگی می کنند. هر روز خرسی با خانواده مهربانش به جنگل می رفتند، غذا پیدا می کردند و بازی و گردش می کردند. یک روز صبح زود باباخرسه، از خواب بیدار شد رفت دست و صورتش را بشورد و مسواک بزند،دید خرسی نیست. یعنی خرسی کجا رفته؟ باباخرسه از غار بیرون رفت،این طرف را نگاه کرد خرسی نبود،آن طرف را نگاه کرد خرسی نبود.صدا زد:«خرسی، خرسی، کجایی؟» هیچ صدایی نیامد،باباخرسه نگران شد،رفت تا دنبال خرسی بگردد. با خودش گفت:«خدای مهربان کمکم کن خرسی را پیدا کنم» رفت و رفت تا به یک درخت بزرگ رسید.از پشت درخت صدای گریه می آمد.بله صدای گریه خرسی بود. باباخرسه،خرسی را پیدا کرد و بغلش کرد. خرسی گریه می کرد و می گفت :«آخ پام،آخ پام» خرسی 🐻گفت:«ببخشید بابایی که بدون اجازه از خانه بیرون آمدم،من تو جنگل گم شدم،گرسنه شدم،این کندو عسل🐝 را روی شاخه درخت دیدم ولی خیلی بالا بود ،دستم نمی رسید،می خواستم بروم بالای درخت عسل بردارم،از روی درخت افتادم و پاهایم درد گرفت» بابا خرسه از کندو برای خرسی عسل آورد و خرسی را روی پشتش سوار کرد، چون خرسی پایش آسیب دیده بود و تا خوب شدن پایش نمی توانست راه برود. باباخرسه مهربان گفت:«تنهایی آمدن به جنگل خطرناک است،هر موقع دوست داشتی به جنگل بیایی به من یا مامان خرسه بگو» خرسی و باباخرسه به طرف غار حرکت کردند و عسل های خوشمزه برای بقیه بردند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
گل و گلدون 🌸یه گل دارم تو گلدون 🌱گذاشتمش تو ایوون 🌸گلم می‌خواست بخوابه 🌱آفتاب به روش بتابه 🌸شاپرک از راه رسید 🌱برگای اونو بوسید 🌸گلم از خواب بیدار شد 🌱بعدش چی شد؟بهار شد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📙داستان :«فوت کوزه گری 📚از داستان های قصه ها و مثل ها » 🎙️گوینده: «سارینا اژگان » 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر باغ مهتاب مریم کوچولو کنار دریاست دوستی ندارد غمگین و تنهاست او با خودش یک ستاره دارد ستاره‌اش را آنجا می‌کارد می‌روید از خاک یک باغ مهتاب مریم می‌بیند این‌ها را در خواب 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫انیمیشن در مورد انتخابات 🔺قسمت اول 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
تو يك گل معطري   یا مهدی🌸 از همه گلها بهتري يا مهدی🌸 تو گل خوب نرگسی يا مهدی 🌸 خوشبوتری از اطلسی يا مهدی🌸 امام باغ و شبنمی يا مهدی🌸 براي من تو همدمی يا مهدی🌸 تويي تو يار و ياورم يا مهدی 🌸 دستی بكش روی سرم يا مهدی🌸 ✨خداي خوب و مهربون✨ فرج آقامون امام زمان (عج) را نزديك بگردان «الهي آمين»🤲 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫انیمیشن در مورد انتخابات 🔺قسمت دوم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پروانه تنها 🦋 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر عطر شهیدان 🌸لاله می‌دهم هدیه 🌱لاله را بگیر از من 🌸لاله قد کشید از خاک 🌱در برابر دشمن 🌸عطری از شهیدان است 🌱توی کشورم جاری 🌸خاک میهنم دارد 🌱لاله‌های بسیاری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸به نام خدای مهربان 🌸 یکی بود دو تا نبود ،زیر گنبد کبود قصه گو نشسته بود،قصه می گفت برای بچه‌ها ،قصه های خوب برای بچه‌های خوب،آی قصه قصه قصه ،نون و پنیر و پسته در جنگل سرسبزی🌲🌳🌴 درختان، حیوانات 🐀🐿🦒🦌🐇، گل ها و سبزه ها💐🌷🌹🌺 قارچ ها🍄🍄 به خوبی و خوشی و مهربانی کنار هم زندگی می کردند. این جنگل یک مدرسه بزرگ پر از شور و نشاط داشت و بچه آهو‌ها🦗، خرگوش‌ها🐰، موش‌ها🐭 و بقیه حیوانات جنگل به این مدرسه می رفتند و حرف های خوب، شعر‌های خوب، خوندن و نوشتن یاد می گرفتند. زنگ نقاشی بود و همه حیوانات خوشحال بودند که می خواهند نقاشی بکشند. مو خاکستری🐀 که موش تپل مپل  کلاس بود؛ دفتر نقاشی، پاک‌کن، یک جعبه مداد رنگی که بیست و چهار رنگ قشنگ داشت از کیفش بیرون آورد و مداد رنگی آبی را برداشت و دریا کشید. خرگوشی 🐇 کنار مو‌ خاکستری نشسته بود؛ به مو خاکستری گفت:«لطفا مداد رنگی به من می دی، آخه من مداد رنگی ندارم.» مو خاکستری اخم کرد و جواب داد:«نه،  نه نمی دم.» خرگوشی ناراحت شد و گوشه ایی نشست و نقاشی کردن بچه ها را تماشا کرد. خانم معلم خرگوشی را دید ناراحت نشسته است، پرسید:«عزیزم چرا نقاشی نمی کشی؟» خرگوشی گفت:«مداد رنگی ندارم.» خانم معلم به بچه ها گفت:«کسی هست مداد رنگی به خرگوشی قرض بده؟ تا بتونه نقاشی بکشه دوباره بهتون پس می ده.» بچه آهو گفت:«من رنگ آبی به خرگوشی می دم تا بتونه آسمون یا دریا🌊 بکشه.» خارپشت گفت:«من رنگ سبز می دم تا درخت🌳، سبزه و گل🌷 نقاشی کنه‌» میمون 🐵گفت:«من مداد رنگی زردم رو به خرگوشی می دم تا خورشید و موز🍌 بکشه چون من موز خیلی دوست دارم‌.» همه به حرف میمون خندیدند. مو خاکستری از اینکه مداد رنگی به خرگوشی نداده بود پشیمون شد و مداد رنگی به دوستش داد.  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂یک قصه یک مثل 🌸 ریگ به کفش داشتن 🌸🍂🍃🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای سفره به بچه ها 🤲 بچه ها ی گلم گفتن بسم الله اول غذا و الحمدالله پایان غذا رو فراموش نکنید 😇  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن فوق العاده عالی مهارتهای زندگی مخصوص کودکان..😍 مادر خوب ♦️کانال سبک زندگی و تربیت فرزند♦️ ➕ @sabkezendegi_ir
‍ «قصه پستونک ها » (قصه برای ترک پستونک ) روزی روزگاری در دنیای قصه ها شهری بود بنام شهر پستونکها . در این شهر ، پستونک های رنگارنگ و زیبایی بودند که هر وقت احساس می کردند بچه ای به آنها نیاز دارد، به کنارش می رفتند و حالش را خوب میکردند و وقتی آن بچه بزرگ میشد و دو سالگی اش تمام میشد به دنیای پستونک ها‌بر میگشتند تا دوباره وقتش که رسید به سراغ کودک دیگری بروند . در میان آنها پستونکی بود بنام موموک . موموک دو سالی میشد که به خانه ی دریا دختری با چشمان آبی و موهای طلایی رفته بود و هنوز برنگشته بود . موموک و دریا خیلی با هم بهشون خوش میگذشت و از بودن در کنار هم خوشحال بودند . یکروز در دنیای پستونکها هیایویی بلند شد ، فرشته ی مهربان سراسیمه از این طرف شهر به آن طرف شهر می رفت . پستونکی بنام نونوک که دیگر پیر شده بود ، به فرشته ی مهربون گفت : چی شده جانم؟ چرا انقدر پریشانی ؟ فرشته گفت : کودکی تازه به دنیا آمده و نیاز به پستونک دارد گوش کن صدایش را میشنوی ؟ نونوک پیر گفت : بله ، بله ، دارم میشنوم ، خب یکی از پستونک های جوان را به دنیای آدمها بفرست . فرشته ی مهربون گفت: علت پریشانی من همین است . هیچ پستونک جوانی در شهر نداریم . امیدم به موموک بود که دو سال است رفته و هنوز برنگشته. باید خودم به سراغش بروم . آن شب وقتی دریا خواب بود ، فرشته ی مهربون به سراغ موموک آمد و او را صدا زد . موموك ؛ موموک ، تو که هنوز در دنیای آدمها هستی ، دریا بزرگ شده . او دیگر به تو احتیاجی ندارد. برگرد. کودکان زیادی تازه متولد شده اند و به تو نیاز دارند . اما موموک گفت : نه . من دلم نمیخوام به دنیای پستونکها برگردم من دریا را دوست دارم و میخواهم پیش او بمانم . در همین موقع دریا چشمان آبی و زیبایش را باز کرد او صحبتهای موموک و فرشته ی مهربون را شنیده بود . موموک را در آغوش گرفت و بوسید و گفت : موموک عزیزم خیلی خوشحالم که مرا دوست داری . ما روزهای خوبی با هم داشتیم . من نمیدانستم که دنیای پستونکها وجود داره و تو باید به بچه های دیگر هم کمک کنی . من هم دیگر بزرگ شده ام . از تو میخوام که بروی و کاری که لازم است را انجام دهی . موموک گفت : نه نمیخوام من میخوام کنار تو باشم . دریا به آسمان نگاه کرد و گفت : بیا یک ستاره با هم انتخاب کنیم و هر وقت دلمان تنگ شد به آن ستاره نگاه کنیم و به یاد روزهایی که با هم بودیم برای هم بوس محکم بفرستیم و برای هم شعر بخوانیم . موموک پیشنهاد دریا را قبول کرد و با فرشته ی مهربان آرام آرام به طرف آسمان بالا رفت دریا در حالیکه برای او دست تکان میداد ، زیر لب شعری را آرام آرام خواند تا خوابش برد . صبح که از خواب بیدار شد دید یک عروسک پشمالوی قشنگ در کارش است . او مطمئن بود که این هدیه از طرف فرشته ی مهربون به خاطر محبت او به دیگر بچه ها بوده است . او صدایی را میشنید که میگفت : دریا ! لبخند تو بدون پستونک خیلی زیباتر و دیدنی تر است . پایان...    📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
📣 بچه‌هاجونم؛ امروز سالروز حضور امام رضا علیه السلام در نیشابور و بیان حدیث «سلسلةالذهب» هست. وقتی امام رضا(علیه السلام) رو به خراسان می‌آوردند، توی نیشابور، حدیث‌نویس‌ها جمع شدند و گفتند:‌«ای پسر پیامبر خدا از شهر ما تشریف می‌برید و برای استفاده ما حدیثی بیان نمی‌فرمایید؟» بعد از این تقاضا، حضرت سرشون را از کجاوه بیرون آوردند و فرمودند:«شنیدم از پدرم موسی بن جعفر(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم جعفر بن محمد(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم محمد بن علی(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم علی بن الحسین(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم حسین بن علی(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) که فرمود شنیدم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمود شنیدم از جبرئیل که گفت شنیدم از پروردگار عزّوجلّ فرمود:«کلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» دژ و حصار من است. پس هر کس داخل دژ و حصار من شود، از عذاب من ایمن خواهد بود.» وقتی که شتر حضرت حرکت کرد، ایشان با صدای بلند فرمود:«با شروط آن و من خود یکی از آن شروط هستم.» 📣 گل‌های قشنگم؛ این حدیث به حدیث «سلسلة الذهب» یعنی «زنجیره‌ی زرین» معروفه؛ چون زنجیره‌وار همه‌ی امام‌هامون از امام قبل خودشون و از پیامبرمون و ایشون از خداوند بخشنده و مهربان این حدیث رو نقل می‌کنن تا اهمیت «توحید و یکتاپرستی» و «ولایت‌» رو در کنار هم و با هم نشون بدهند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای سفر حاج قاسم به مکه🕋 و مبارزه با اشرار شرق کشور 🔴 رهبر به حاج قاسم گفتن: این کار شما اشتباه بود که بهش امان دادین و بعد دستگیرش⚖ کردین. فورا برید و آزادش کنین... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔴 آموختن انواع شعر های کودکانه مذهبی یکی از بهترین روش ها برای آشنا کردن کودکان با مضامین و مناسبت های مختلف در دین اسلام است. ✅ شعر کودکانه اذان اتل متل پروانه نشسته روی شانه صدا میاد چه نازه میگه وقت نمازه به این صدا چی میگن میگن اذان اقامه شیطونه ناراحته دنبال یه فرصته میگه آهای مسلمون نماز رو بعدا بخون هر کسی که زرنگه با شیطونه میجنگه نماز چقدر شیرینه اول وقت همینه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6