eitaa logo
قصه های خوب🌸
5.5هزار دنبال‌کننده
281 عکس
352 ویدیو
1 فایل
﷽ فعلا تبلیغ نداریم⛔ 🆔👉 @AdmineKhob 🔴کانال‌های دیگر ما 👇 @ZiarateKhob @Akhbar_Khob @Namaz_Khob @KhobBekhand @BazihayeKhob @AshpaziKhoob @NostalzhiKhob @GolkhoneKhob @MadaraneKhob @HonarkadeKhob @HamsaraneKhob
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🍉هندوانه🍉🌿 پوست تنم چه سبزه آبدارم و با مزه سرخ دلم همیشه به غیر ازین نمیشه با دانه های بسیار هم شیرین و هم آبدار مرا بخور نوش‌جان ای کودک مهربان 🌿 🍉🌿 🌿🍉🌿 🍉🌿🍉🌿 🌿🍉🌿🍉🌿 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
عروسی.mp3
9.77M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹تا حالا شنیدین کسی لباس عروسش رو شب عروسی به فقیر بده😳😍❤️ 🔸ماجرای شنیدنی، عروسی امام علی و حضرت فاطمه(س) 😍😍😍 🔺رده سنی ۹ سال به بالا 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐠🐺 گرگ گنده و خِپِله ماهی🐺🐠 گرگ گنده هر بار که لب برکه می رفت و خپله ماهی را می دید، دهنش آب می افتاد. گرگ، هیچ وقت ماهی شکار نکرده بود. هیچ وقت طعم ماهی نچشیده بود؛ چون از آب می ترسید. روزی از روزها، گرگ گنده، نتوانست چیزی برای خوردن دست و پا کند. رفت سراغ برکه تا هر طور شده، ماهی بگیرد. سرش را کرد توی آب. خپله ماهی تندی لغزید و دور شد. گرگ سرش را از آب بیرون آورد تا نفس بگیرد. ماهی عصبانی، از توی برکه داد زد: «آهای گرگ بی عُرضه! فکر کردی می توانی من را شکار کنی؟ اگر راست می گویی، بیا من را بگیر!» گرگ گنده گفت: «می گیرم، خوب هم می گیرم!» چهار دست و پا به آب زد. ماهی از گرگ فاصله گرفت.گرگ شالاپ دنبالش رفت. خپله ماهی جلوتر رفت. کم کم آب به شکم گرگ رسید. ماهی در جای عمیقی ایستاد. گرگ گنده که دید او ایستاده، خوش حال شد. شیرجه زد وسطبرکه. با کله رفت زیر آّب. خواست نفس بکشد، نتوانست. قُلپ قُلپ آب رفت توی حلقش. وحشت کرد. کف برکه ایستاد؛ سرش زیر آب بود. داشت خفه می شد. چنگ زد، علف ها و جلبک های سر راهش را گرفت و خودش را لب برکه رساند. شکمش پر از آب شده بود. تند و تند سرفه کرد و آب ها را ریخت بیرون. هنوز حالش جا نیامده بود که خپله ماهی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «دیدی، دیدی نتوانستی!» گرگِ خیس، نفس نفس زنان به او زل زد و دیگر به سراغ ماهی نرفت. 🐺 🐠🐺 🐺🐠🐺 🐠🐺🐠🐺 🐺🐠🐺🐠🐺 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
من میتونم پرواز کنم - @mer30tv.mp3
3.43M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 بفرست واسه بچه دارها 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🌰🐿نی نی و سنجاب کوچولو🐿🌰 چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند. سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود. سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد. بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند. ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه . سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا. سنجاب کوچولو جواب نداد. بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم. سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد. مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه می خورد. بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم... ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد. مامان گفت عزیزکم سنجابکم. لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید. مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند. سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند می خندید. یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی می کردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمی شنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم. حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند. 🐿 🌰🐿 🐿🌰🐿 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸🌿🔸🌿🔸 🌸یه سوغاتِ تبرک برایِ دختر خاله عروسکِ قشنگی که خیلی‌ام باحاله 🌿 🌼خریدم اونو واسش از مشهدِ رضاجان تا که توو بازیاش او یاد کنه ازآقاجان 🌿 🌸دختر خاله‌ی نازم وقتی عروسکو دید خوشحال شد‌و با گریه بغل گرفت و بوسید 🌿 🌼بعدش‌میگفت‌با لبخند با تعارف و خوشامد قبول باشه زیارت که اومدی زِ مشهد 🌿 🌸اونو گذاشت رو پاهاش که بود بی حس و حرْکت میگفت الٰهی خوب شه به خاطرِ تو برْکت 🌿 🌼گفت که عروسکِ من کی باشه خوب شه این پا عروسکم تو آیا خواستی شفام از آقا؟ 🌿 🌸عروسکش رو پاش بود که کردن اون دو لالا یهو که بیدار شدن تکون میخورد هردو پا 🌿 🌼گفت که دیدم توو مشهد امام رضا شفام داد باید بِرَم به مشهد به مسجدِگوهرشاد 🌿 🌸نمازِ شکر بخونم بعدش برم زیارت امام رضا فداتشم که دادی این لیاقت 🌸🍂🍃🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
⚜🎲انار🎲⚜ میوه خوشمزه منم یه تاج دارم روی سرم مثل صدف توی دلم هزار تا مروارید دارم با مزه ای ترش و شیرین نمونه هستم رو زمین منم میوه سرما قرمز و سرخ و زیبا 🎲 ⚜🎲 🎲⚜🎲 ⚜🎲⚜🎲 🎲⚜🎲⚜🎲 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
📚 کتاب یک روز در اتاقم تنها نشسته بودم بی حال و کم حوصله غمگین و خسته بودم برادرم به من داد چند کتاب قصه گفت بخوان ای خواهر دوری بکن ز غصه من آن کتاب ها را خوشحال و شاد خواندم با قصه غصه ها را از قلب خویش راندم شد باز در به رویم درهای روشنایی می یافتم از آن پس رفیق آشنایی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐴🐠🦀🐱🐭🐹🐰🦊🐼🦁🐌🦋   حیوونای رنگارنگ حیوونا خیلی هستن وحشی و اهلی هستن گاو، بچه اش گوساله بز، بچه اش بزغاله گوسفند و میش و بره می چرند توی دره اسب و شتر تو صحرا بار می برند به هر جا روباه و شیر و پلنگ حیوونای رنگارنگ تو دشت و کوه و بیشه پیدا می شه همیشه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
تولد امام حسن.mp3
6.12M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹قابل توجه دختر خانم ها: یکم از کارهای حضرت زهرا (س) توی خونه🏡 بشنوین😁 🔸 چه کسی اسم امام حسن(ع) را انتخاب کرد؟! 🤔😉 🔺رده سنی ۹ سال به بالا 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🌿🐮فایده های گاو🐮🌿 توی کوچه ای در یک روستا گردش می کردیم. گاوی ایستاده بود و با چشم های درشتش به ما نگاه می کرد. من از گاو می ترسیدم. مامان گفت: « گاو که ترس ندارد.» بعد شروع کرد به ناز کردن گاو. گاو ما را نگاه می کرد و همین طور یک چیزی می جوید. گفتم : « مامان دارد آدامس می خورد؟» مامان خندید و گفت : « نه دارد نشخوار می کند.» گاو که فهمیده بود ما داریم از او حرف می زنیم، خوشحال شده بود و مرتب دمش را تکان می داد. مامان از فایده های شیر و گوشت و پوست گاو تعریف می کرد. من کم کم ترسم ریخت. نمی دانم چطور شد که یک مرتبه هوس کردم ، دم گاو را بکشم. گاو هم که دردش گرفته بود ، با لگد محکم به من زد و من به هوا پرتاب شدم! مامان نگران به طرفم آمد و گفت : « تا تو باشی حیوان های بی آزار را اذیت نکنی.» گفتم : « غیر از فایده هائی که گفتی ، بازی فوتبال هم بلد است.» 🐮 🌿🐮 🐮🌿🐮 🌸🍂🍃🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐜💥مورچه و دوستش💥🐜 مورچه داره می بافه با نخ زرد و یشمی برای دوستِ خوبش یه شالِ گرمِ پشمی ریخته کنارِ دستش صد تا کلافِ کاموا مورچه می گه: «خدایا! تموم می شه تا فردا؟» زرافه دوستِ مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمی شه شا لش 💥 🐜💥 💥🐜💥 🐜💥🐜💥 💥🐜💥🐜💥 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔴 یه پیام پر از انرژی😍 🔻👌 محبت بفرمایید مطالب کانال رو واسه دیگران حتما فوروارد کنید🙏 اجرتون با امام زمان(عج) و التماس دعای خیرتان 👇 👇 «مادران خوب» «همسران خوب» «قصه‌های خوب» 👆
🌹✨🌹✨🌹✨ ✨🌹 🌹 آی قصه قصه قصه............ یه روزآقا خرگوشه نشسته بود یه گوشه یک دُمِ گِرد و ریزداشت دندونای تمیز داشت هویج می خورد با کاهو چشمش افتاد به آهو با همدیگه دویدند به جنگلی رسیدند جنگل زیبای سبز پر از راز و پر از رمز پشت درخت یه صیاد نشسته با دل شاد به فکر کار و بار بود منتظر شکار بود شکار کبک و تیهو میش وگوزن و آهو شکارچی با یک تفنگ گلوله زد بنگ و بنگ آهوه از جاش پرید خرگوشه خیلی ترسید هردوتاشون دویدند به خونه شون رسیدند نفس راحت کشیدند آهای آهای شکارچی گلوله هات تموم شد؟ همش یه جا حروم شد؟ چیزی شکار نکردی؟ پس بهتره برگردی برگرد برو به خونه شکارو نکن بهونه خرگوش و کبک وتیهو میش وگوزن آهو زندگی رو دوست دارن از شکارچی بیزارن 🌹 ✨🌹 🌹✨🌹 ✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌵به نام خدای قصه های قشنگ🌵  یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت:« مامان... مامان... از این گل های خاردار برایم می خری؟»🌵   مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد و گفت:« اینها را می گویی؟ اینها کاکتوسند.»   بعد هم به داخل گل فروشی رفتند و یکی از آن گلدان های کوچولوی کاکتوس را خریدند. مادر گفت:« هفته ای یکی دو بار بیشتر به آن آب نده. خراب می شود.»   آن وقت رفتند، خریدشان را کردند و به خانه برگشتند. سولماز کوچولو خوشحال بود. از گل کاکتوس خیلی خوشش آمده بود. او در خانه یک جوجه تیغی کوچولو هم داشت. 🦔 جوجه تیغی سولماز را دید که گلدان کوچولوی کاکتوس را به خانه آورد و گوشه اتاقش توی یک نعلبکی گذاشت. بعد هم با یک استکان به آن آب داد. جوجه تیغی کوچولو با تعجب به گل کاکتوس نگاه می کرد. او نمی دانست که آن یک گل است. با خود گفت:« چه جوجه تیغی مسخره ای! چطوری آب می خورد!» دو روز گذشت. جوجه تیغی کوچولو گفت:« باید بروم نزدیک، شاید بتوانیم با هم دوست شویم. فکر می کنم خیلی خجالتی است!»   بعد هم یواش یواش به گل کاکتوس نزدیک شد. جلوی آن ایستاد و گفت:« سلام... من تیغی هستم. تو اسمت چیست؟» ولی هیچ جوابی نشنید.  جوجه تیغی کوچولو باز هم با کاکتوس حرف زد، ولی هر چه می گفت، بی فایده بود. جوابی در کار نبود. بالاخره جوجه تیغی عصبانی شد، جلو رفت، دستش را به کاکتوس زد و گفت:« با تو هستم... چرا جواب نمی دهی؟»   ولی ناگهان فریادش بلند شد؛ چرا که تیغ های نوک تیز کاکتوس توی پنجه های کوچولویش فرو رفته بود.😫 جوجه تیغی کوچولو آخ و واخ کنان گفت:« تو دیگر چه جور جوجه تیغی ای هستی؟ چقدر بد جنسی!» سولماز از دور دید که جوجه تیغی کوچولو دستش را به کاکتوس زد و دردش گرفت. تیغی کوچولو با کاکتوس قهر کرده بود و خودش را مثل یک توپ، گرد کرده بود.   سولماز جلو رفت و گفت: «ناراحت نشو جوجه تیغی کوچولو... قهر نکن... این یک گل است. اسمش هم کاکتوس است. فقط گلی است که مثل تو تیغ دارد. تو با یک گل قهر می کنی ؟»   جوجه تیغی کوچولو دوباره مثل اول شد. سولماز خندید و جوجه تیغی کوچولو با خود گفت:«هر گلی می خواهد باشد. هر جوری هم که می خواهد، آب بخورد؛ ولی من دیگر فقط از دور نگاهش می کنم.» و راهش را کشید و رفت.☺️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
من و دندونام - @mer30tv.mp3
4.34M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 بفرست واسه بچه دارها😄 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قسمت۵.mp3
9.23M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹ماجرای فوق العاده زیبای خواستگاری🌹امام علی(ع) از حضرت فاطمه زهرا(س) 🔸دخترم به ازدواج با علی(ع) راضی هستی یا نه؟! حضرت زهرا هیچی نگفت و سرش را انداخت پایین😌 🔺رده سنی ۹ سال به بالا 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸شعر ﴿ مسئولیت‌پذیری کودکان ﴾ در روضه‌ی امام‌حسین علیه‌السلام 🌸🔸🌸🔸🌸 🌸عشقِ حسینِ زهرا 🍃ما رو به کار واداشته 🌸هرکدوم از ماها رو 🌱مسئولِ کار گذاشته 🌸علی همیشه نصبِ 🍃پارچه‌ رو دوس‌میداره 🌸فاطمه پیشِ مهمون 🌱قندونه رو میاره 🌸مسئولِ پخشِ‌حلوا 🍃زهرایِ باحجابه 🌸نجمه توو کارِ پخش 🌱آب‌ِ یخ و گلابه 🌸مهدی توو روضه امّا 🍃کتاب دعا رو میده 🌸عاطفه رویِ میزش 🌱پذیرایی رو چیده 🌸منم برایِ روضه 🍃استکانا رو چیدم 🌸برایِ بچه‌ها هم 🌱با سینی چایی میدم 🌸مامان‌میگه‌که‌این‌چای 🍃تبَرُّکه عزیزم 🌸منم یه چایِ دِبش‌و 🌱خودم واسَش می‌ریزم 🌸خدمتِ تویِ روضه‌ 🍃بزرگترین نعمته 🌸کارِ برایِ حضرت 🌱سعادت و عزَّته 🌸بگم شبِ آخری 🍃چه اتفاقی افتاد 🌸امام به هریک ازما 🌱بلیطِ کربلا داد 🌸خداروشکر اربعین 🍃عازمِ کربلاییم 🌸خیلی سپاسگزارِ 🌱محبتِ خداییم 🌸ما خادمِ حسینیم 🍃تو هر کجا که‌ باشیم 🌸میخوایم توو موکبا هم 🌱خادمِ آقا باشیم 🌸🌼🍃🌼🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6