#قصه_متن
✨🌸گل سر گمشده🌸✨
یکی بود یکی نبود.غیر ازخدا هیچ کَس نبود. یه جنگل داریم مثل تمام جنگلای دنیا قشنگ وپرازدرخت.حیوونهای زیادی توی جنگل ما زندگی می کنن، که اسم یکی از اونها تانا است.تانا یه گنجشکِ خیلی قشنگیه به طوریکه هر حیوونی اونو می بینه ازش تعریف می کنه و به به و چه چه راه میاندازه.قصّه از اون جا شروع شد که……
تانا یه گل سر خیلی قشنگ داشت وهر روز که از خواب بلند می شد اونو به سرش می زدو این طرف واون طرف جنگل پرواز می کرد.گل سر تانا سفید بودویه نگین طلایی روش داشت.همه ی حیوونهای جنگل تانا رو به خاطر زیباییش تحسین می کردن.یک روز صبح تانا وقتی از خواب بیدار شد با تعجب دید که گل سر،سر جاش نیست همه جای اتاقش رو گشت ولی افسوس پیدانشد که نشد…
تانا با ناراحتی به پیش مادرش رفت.مادر در حال آماده کردن صبحانه بود.تانا به مادرش گفت:مادر جون ،گل سر منو ندیدی؟
مادر گفت؟سلامت کو عزیزم؟تانا خیلی پکر بود با این حال از مادر عذر خواهی کردو گفت:مامان جون سلام من خیلی ناراحتم چون گل سرم نیست.مامان باتعجب گفت یعنی گمش کردی؟تانا با افسوس سرش رو تکون داد.
مادر با مهربونی دخترش رو بغل کرد وگفت:برو توی جنگل و از دوستات بپرس شاید اونا دیده باشن من مطمئنم که حتماً پیداش می کنی .تانا به سمت جنگل پرواز کرد.اول از همه پیش سنجاب ،یکی از دوستایی که همیشه با تانا بازی می کردرفت.اسم سنجاب نانی بود.نانی وقتی تانارو دید فکر کرد که مثل همیشه اومده تا با هم بازی کنن ولی تانا خیلی ناراحت بودوقتی نانی رو دید بدون معطلی سلام کردو گفت:نانی تو گل سر منو ندیدی؟نانی با تعجب گفت:مگه گمش کردی؟تانا با ناراحتی گفت:با خودم حدس زدم شاید دیروز که این جا بازی می کردیم گمش کرده باشم.نانی گفت من این جا ندیدیمش ولی اگه پیداش کردم بهت خبر میدم.
تانا از نانی تشکر کردو دوباره شروع به پرواز کرد.یاد دوست دیگه اش خرگوش افتاد .اسم خرگوش پِتی بود.پتی مشغول تمیز کردن دورو بر خونه اش بود تا چشمش به تانا افتاد دست از کار کشیدو به سمت اون رفت.تانا به دوستش سلام کردوبدون معطلی پرسید؟پتی تو وقتی داشتی این جا رو تمیز می کردی گل سر منو ندیدی؟پتی گفت: همون که رنگش سفیدِو خیلی برق میزنه؟ تانا گفت:آره درسته همونه، دیروزگمش کردم .پتی با ناراحتی گفت:چه حیف شد خیلی قشنگ بود.
خلاصه تانا گشت و گشت ولی خبری از گل سرنبود.جغددانا تانا رو دیدو دلیل ناراحتیش رو پرسید.تانا هم خیلی مفصل همه چیز رو برای اون تعریف کرد.جغد دانا لبخندی زدو گفت:من فکر کنم که بدونم گل سر براق تو باید کجاباید باشه .تانا خندیدو باخوشحالی پرسید:واقعا می گی جغد دانا؟کجاست بیا بریم هر چه زود تر پیداش کنیم.جغد دانا لبخندی زدو گفت پس پرواز کن و دنبال من بیا.دوتایی پرواز کردن ورفتن هر چی جلو تر رفتن تانا دید که دارن به مغازه ی کلاغ پر سیاه نزدیک میشن.تانا با تعجب پرسید:برای چی ما اومدیم این جا؟ جغد دانا گفت:وقتی بهم گفتی گل سرت برق میزنه فهمیدم که گل سرت باید پیش کلاغ پر سیاه باشه چون کلاغ فقط چیزای براق و دوست داره و همیشه تو جنگل می گرده و این وسائل رو جمع می کنه. وا رد مغازه ی پرسیاه شدن ودیدین که پرسیاه داره مغازشو تمیز می کنه.هر دو به پرسیاه سلام کردن .پرسیاه گفت:سلام خیلی خوش اومدین اگه از چیزی خوشتون اومده بگید براتون بیارم.جغد دانا لبخندی زدوگفت:پرسیاه جان تانا گل سرش رو گم کرده ،می خواستم ببینم تو وقتی صبح داشتی توی جنگل چرخ میزدی ،پیداش نکردی؟پر سیاه خودش رو کمی تکون دادو ابروهاشو تو هم کشید و گفت:این گل سر چه شکلی بود؟تانا گفت:یه گل سر سفید بود که روش یه نگین براق داشت. پر سیاه گفت :پس اون گل سر قشنگ مال تو بود؟من اونو پایین درخت توت پیدا کردم.تاناخیلی خوشحال شدو گفت:آره خودشه بالای درخت توت خونه ی ماست.
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@Ghesehaye_koodakaneh
4_149789217830995014.mp3
3.26M
#قصه_صوتی
قصه بلبل و روباه
👈لطفا با ذکر نام کانال ارسال نمایید
🔽🔽🔽
@Ghesehayekoodakane
🍁🍂🍃🍂
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلاااام ✋
براے امروزتاڹ 🌞
آرزو ڪردم ✨
که خدای مهربوڹ ❣
هدیہ دهد بہ شما 🎁
طبقی ازشادے هاے👼
بی دلیڸ💌
روزے آرام و ذهنی پاڪ☀️
"صبح چهارشنبه تون بخیر
#شعر حضرت زهرا
تو با ستاره های شب
تو با سپیده همدمی
شبیه یاس ونسترن
شبیه ماه ومریمی
تو پاک وخوب با خدا
تو دختر پیمبری (ص)
خدا به بچه ههای تو همیشه داده سروری
محبت تو می دهد به من امید وآبرو
بمان بمان برای من تویی تمام آرزو
نشسته مهر فاطمه (س)به قلب من به جان من
@Ghesehayekoodakane
#شعر_كودكان
دویدم و دویدم
دويدمو ديدم
به اسمان رسيدم
در وسط اسمان
رنگين کمان را ديدم
دستم را بردم بالا
رنگين کمان را چيدم
دويدمو دويدم
به خونمون رسيدم
(اين شعر رو با حرکت ميتونن انجام بدن)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌐 شعر، قصه و کلیپ کودکان👇
🆔
@Ghesehayekoodakane
#شعر_كودكانه
#چهارده_معصوم
جهت آشنایی کودکان با امامان
🚺🚹🚼
من بچه شیعه هستم
خدا را می پرستم
خدای پاک و دانا
مهربان و توانا
پیامبرم محّمد (ص)
که با او قرآن آمد
دین را به ما رسانده
او ما را شیعه خوانده
دختر او زهرا (س) بود
فاطمه کبرا بود
فدای دین شد جانش
لعنت به دشمنانش (۲)
در روز عید غدیر
بر ما علی (ع) شد امیر
امیر مومنین است
امام اوّلین است
امام دوّم ما
بخشنده بود و تنها
نام ایشان حسن (ع) بود
صبور خوش سخن بود (۲)
حسین که شاه دین است
امام سوّمین است
شهید کربلا شد
تربت او شفا شد
وقتی که آب می خورم
بر او سلام می کنم (۳)
چهارم امام سجّاد (ع)
به ما دعاها یاد داد
هر یک از آن دعاها
پُر معنی است و زیبا (۲)
پنجم امام باقر (ع)
که علم از او شد ظاهر
شاگردها تربیت کرد
اسلام را تقویت کرد (۲)
ششم امام جعفر(ع)
برای شیعه رهبر
صادق و راستگو بود
خدا هم یار او بود (۲)
🚺🚹🚼
هفتم امام کاظم(ع)
صبور بود و عالم
اگر چه در زندان بود
معلّم جهان بود (۲)
امام هشتم ما
امام رضای والا
امید شیعیان است
چه قدر مهربان است
نُهم امام جواد (ع)
رحمت حق بر او باد
کریم و بخشنده بود
ماه درخشنده بود
دهم امام نقی (ع)
پاک دل و متّـقی
هادی راه دین بود
یاورِ مومنین بود
یازدهم عسگری (ع)
ازهمه عیب ها بَری
در خانه بود زندانی
شهید شد در جوانی (۲)
یازده امام معصوم
شهید شدند چه مظلوم
ولی به امر خدا
امام آخر ما
از چشم مردم بد
غایب شد و نیامد
هزار و چندین ساله
شیعه در انتظاره
بالاخره یه روزی
می شه وقت پیروزی
مهدی (ع) ظهورمی کنه
دشمن رو دور می کنه (۲)
جهان می شه پُر از گُـل
نرگس و یاس و سُنبل
ما بچّه های شیعه
دعا کنیم همیشه (۳)
با هم بگیم خدایا
بیار امام ما را
@Ghesehayekoodakane
4_551902773549990173.pdf
6.82M
#قصه
#جوجه اردک زشت
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehayekoodakane
🍃🌸🍃🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_5938255537597579577.mp3
769.2K
#کلیپ_آموزشی
#آموزش_قرآن
🎀ترتیل قرآن با تکرار کودکانه
این قسمت : سوره مبارکه الضحی
@Ghesehayekoodakane
✅ اگر نمی خواهید کودکتان قربانی زورگویی دیگران شود، از همین امروز به او مهارت نه گفتن را آموزش دهید.
برای اینکه کودکتان «نه» گفتن را یاد بگیرد، باید از خانه شروع کنید. اگر شما همیشه فرزندتان را مجبور به اطاعت کردن از خواسته هایتان می کنید و به محض دیدن واکنش منفی او، عصبانی و پرخاشگر می شوید، نباید انتظار داشته باشید کودکتان به همکلاسی که می خواهد خوراکی هایش را از او بگیرد، نه بگوید و در آینده در برابر خواسته های غیرمنطقی کسی که دوستش دارد مقاومت کند
#تربیت_فرزند
@Ghesehayekoodakane
#قصه_متن
🐘اصحاب فیل🐘
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
🌅در زمان های دور در سرزمین یمن مردی بنام ابرهه زندگی می کرد .
او حاکمی بی ایمان و ظالم بود .
یک روز ابرهه شنید که همه مردم برای عبادت به شهر مکه می روند .🕋
ابرهه خیلی ناراحت شد.
او با خود گفت : باید کاری کنم که مردم به مکه نروند و برای زیارت به یمن بیایند .🤔
ابرهه تصمیم گرفت عبادتگاهی بهتر از کعبه بسازد .🏛
او دستور داد صدها کارگر و بنّا آماده کار شوند . کارگر ها شب و روز کار کردند . بعد از چند ماه ساختمان بسیار بزرگی با سنگ های زیبای مرمر و مجسمه های دیدنی ساختند .
ابرهه به مردم دستور داد آن خانه را زیارت کنند . ولی مردم با ایمان حرف او را گوش نکردند و مثل قبل به زیارت خانه کعبه می رفتند .
ابرهه که ناراحت شده بود ، مردم را اذیت و آزار می کرد .
بالأخره مردم از کارهای ابرهه خسته شدند و عباتگاه او را آتش زدند .🔥
ابرهه از این کار خشمگین شد و فریاد زد : من به زودی به شهر مکه حمله میکنم و با فیل بزرگ خانه کعبه را از بین می برم .
🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘
لشکر ابرهه به طرف شهر مکه به راه افتاد و شب هنگام به مکه رسید . مردم مکه با شنیدن این خبر به کوه های اطراف شهر پناه بردند .🏃🏃
☀️صبح روز بعد ابرهه دستور داد تا فیل بزرگ را بیاورند . اما لشکریان هر چه تلاش کردند ، نتوانستند فیل را به حرکت وادار کنند .
فیل به جای آن که به سوی مکه برود ، بسوی سرزمین یمن شروع به حرکت کرد .ابرهه که از آمدن فیل ناامید شده بود با عصبانیت بر اسبی سوار شد تا لشکر رابسوی مکه حرکت دهد .🐎
در همین وقت تعداد بسیار زیادی پرندة کوچک در آسمان مکه دید شدند .🕊🕊🕊🕊
هر پرنده چند سنگریزه در نوک و چنگال های خود داشت. پرنده ها به لشکر ابرهه حمله کردند . آنها سنگریزه ها را بر سر ابرهه و سربازانش انداختند .
🕸سنگریزه ها با شدت به سر و بدن آنها می خورد و بدنشان را سوراخ و زخمی می کرد .
ابرهه و لشکرش بدون اینکه بتوانند وارد شهر مکه شوند با قدرت خداوند بزرگ از بین رفتند و خانة کعبه بر جای ماند.
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودک
یک روز یه آقا خرگوشه🐰
یک روز یه آقا خرگوشه🐰
رسید به یه بچه موشه🐹
موشه دوید تو سوراخ 🐀
خرگوشه گفت : آخ😱
وایسا، وایسا، کارت دارم🤗
من خرگوش بی آزارم🐰
بیا از سوراخت بیرون
نمی خوای مهمون🤔
یواش موشه اومد بیرون 🐹
یه نگاهی کرد به خرگوش🐰
دید که گوشاش درازه👂🏻
دهنش بازه👄
شاید می خواد بخوردم 😋
یا با خودش ببردم
پس می رم پیش مامانم👸
آنجا می مانم
مادر موشه عاقل بود👸
زنی با هوش و کامل بود
یه نگاهی کرد به خرگوش🐇
گفت ای بچه جون!
نترس مامان این مهمونه
خیلی خوب و مهربونه💞
پس برو پیشش سلام کن 🐭🐰
بیارش خونه🏡
⛅️⛅️⛅️⛅️
👼هر روز شعر های شاد کودکانه👇
@Ghesehayekoodakane
مبحث اضطراب در فرزندان🔴
درمان اضطراب فرزندان
نکته:اگر اضطراب کنترل نشود یا به افسردگی تبدیل خواهد شد.
و یا تبدیل به وسواس و ترس می شود.
باید حتما با فرزندتان صحبت کنید.گاهی اضطراب او تمام لحظه هایش را خراب می کند.وقتی سر کلاس است.وقتی در میهمانی است .و به طور کلی اضطرابش فراگیر می شود.باید علت را شناسایی و در حل آن تلاش کنید.مدام با او صحبت کرده و به او آرامش بدهید.(این موضوع برای آدم بزرگ ها هم پیش می آید)راه حل اصلی این است که عامل افسردگی و اضطراب شناسایی و در برطرف شدن آن اقدام شود.
مثلا اگر این اضطراب به خاطر املاست به جای اینکه به اضطراب بچه بیشتر دامن بزنید و داد بزنید و تهدید کنید و یا پرتوقع باشید و بگویید چون باهوشی نباید املایت خراب شود. آن قدر با او کار و تمرین کنید تا قوی تر شود.
نکته:پرت کردن حواس فرزندان در این مواقع تنها یک راه حل موقت است.پس علت را شناسائی کنید.
@Ghesehayekoodakane
#قصه
#قصه_های_کربلا
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
📖داستان حضرت رقیه (س)
✍بچه ها! همه شما بارها و بارها داستانهای زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیهالسلام شنیدید.
🌼 ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو میشناسید.
یکی ازکودکان امام حسین علیهالسلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت.
بچه ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیهالسلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیهالسلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه.
💕 اون پدرش امام حسین علیهالسلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید.
✨در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.😭
بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد.
🍂میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده میشد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام میرفت.
🌾میبینید بچه ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده.
🕸 اون دشمنا اون قدر بیرحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار میدادن.
🌀 پس همه دستهامون رو به آسمون بلند میکنیم و از خدا میخوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله.
🔰و اما ادامه قصه ....
دشمنا اسرا رو به شام بردن، توی خرابه های شام، صدای یه کودک به گوش میرسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، میدونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه.
🎗اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو میگرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود.
👑اون وقت یزید، کسی که دستور داده بود امام حسین و یارانش رو به شهادت برسونن، دستور داد سر امام حسین علیهالسلام رو به دختر کوچولو نشون بدن. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیهالسلام رو دید، با فریاد و ناله خودشو روی سر بریده پدرش انداخت و همون جا، روحش به سوی آسمون آبی پرواز کرد.😭😭😭
🌷 سلام ما به روح بلند او.🌷
👈ارسال مطالب با ذکر نام کانال مجاز میباشد👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
به نام خدا
#شعر
مورچه سیاه کوچولو
کار می کنه، بار می بره
دونه هارو جمع می کنه
داخل انبار می بره
مورچه سیاه کوچولو
زیرِ زمین لونه داره
تو لونه ی زیرِزمین
یه عالمه دونه داره
مورچه سیاه کوچولو
عاشق کار و کوششه
تابستون و فصل بهار
همیشه زحمت می کشه
مورچه سیاه کوچولو
خوشحاله و غم نداره
فصل زمستون که بیاد
آب و غذا کم نداره
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه_صبح
صبح شده شکر خدا...
خروسه میگه قوقولی قوقو🐓
صبح شده دیگه پاشو کوچولو🌞
مرغه میگه قدقدقدا🐓
زودباش بگو شکر خدا🙏🏻
کلاغه میگه قاروقاروقار🐧
تنبلی رو بزار کنار
گنجیشکه میگه جیکوجیکو جیک🐥
چقد تمیزه بچه ی کوچیک👼🏻
پیشیه میگه میومیو🐱
وقت ورزشه بدوبدو🏃🏻🚶🏻
هاپویه میگه واقو واقو واق🐩
بیرون بیا از تو اتاق
میگن تموم حیوونا🐶🐱🐭🐹🐰
صبح شده شکر خدا🙏🏻
@Ghesehayekoodakane
🌼🌼🌼🌸🌸🌸
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
🌴دهکده خوب ما🌴
لک لک شاد و سفید🕊
می گذرد با شتاب
می نگرد لحظه ای
عکس خودش را در آب
💧💦💧💦
جنگلی از روی خاک🌴🌴🌴
سر زده تا آفتاب
جنگل وارونه نیز
سبز شده زیر آب
🍀💧🍀💧
در دل کوه و کمر🗻🗻
پیچ و خم دره ها
طعم علف های سبز🍃🌱🍃
در دهن بره ها
🐏🐏🐏🐏
سر زده از سنگ سرد
آتش آلاله ها🌹
بر سر هر صخره ای
بازی بزغاله ها
🐑🐑🐑🐑
خسته نفس می زند🐎🐎
اسب نجیب کهر
یال پریشان او
دست نسیم سحر
🌱🌿🌱🌿
بوی خوش کاهگل🏚🏚🏚
می وزد از پشت بام
کوچه پر از عابر است
بر لب آنها سلام
👨🏻👵👧🏻
منظره روبرو🏔🏔🏔
منظره ای آشناست
منظره دهکده
دهکده ی خوب ماست
🎑🎑
دهکده ی ما ولی🏘🏘
در دل یک قاب بود
باز به خود آمدم
این همه در خواب بود😊😊
@Ghesehayekoodakane
#شش_سالگی
#دکتر_هلاکویی
🔴آيا فرزند شش ساله داريد؟
✅ ايام خوب و خوش زندگي فرزندتون شروع شده.
🌐علاقه به همكاري داره، ميل به كمك به ديگران داره.
🌐اگر از شش و نيم به بعد او رو وارد ورزش هاي گروهي مثل فوتبال و بستكبال كنيم، او رو با جهان خارج و روابط اشنا ميكنه، و به او مي اموزه قوانين و مقررات رو ياد بگيره و اطاعت كنه.
🌐دوست پيدا كردن در اونها متولد ميشه.
🌐از چسبيدن به والدين دور ميشن و وارد وابستگي به والدين ميشن.
🌐با مفهوم شكست اشنا ميشه و برخورد واقع بينانه ميكنه.
🌐موجودات هدف جو هستند و نوعي استمرار و تعقيب رو در كارها دارند و اينده براشون معنا پيدا ميكنه.
🌐بازي با همجنس هاشون رو ترجيح ميدن.
@Ghesehayekoodakane
🍃🌸🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_متن
🐱روباه مکار و مادر گنجشکها🐥
📚یکی بود یکی نبود. در یک جنگل کوچک و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی میکردند. خانم گنجشکه بتازگی ۲تا جوجه کوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری میکرد.
🐱
روزها به اطراف جنگل میرفت تا برایشان غذا پیدا کند و بیاورد، اما چند روزی بود که آقا روباه مکار دوباره سروکلهاش پیدا شده بود و دوروبر گنجشکها میپرید.
🐱
یک روز از این روزها که خانم گنجشکه میخواست دنبال غذا بره دید که روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچههایش نگاه میکند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجههایم را بخوره… برای همین پشیمان شد و برگشت خانه و از بچههایش مراقبت کرد.
🐱
گنجشکهای کوچولو خیلی گرسنه بودند و خانم گنجشکه حتما باید میرفت به جنگل تا غذا تهیه کند، ولی روباه مکار که فکر میکرد از همه زرنگتر و مکارتره، ۴چشمی مراقب جوجهها بود تا سر یک فرصتی آنها را یه لقمه چرب کند.
🐱
خانم گنجشکه فکری کرد و با خودش گفت: ای روباه بدجنس! دیگه نمیگذارم بچههایم را بخوری و با خودش گفت حالا من چطوری خانه و بچههایم را تنها بگذارم و بروم… همین طور که با خودش صحبت میکرد، ناگهان فکری به ذهنش رسید و بعد رفت نزدیک روباه و گفت: سلام روباه عزیز. از این طرفا…!
🐱
روباه گفت: سلام گنجشک مهربون، داشتم از اینجا رد میشدم، گفتم یک سری به شماها بزنم.
گنجشک گفت: وای چقدر کار خوبی کردی. روباه عزیز دوست خوب من! من باید بروم و برای بچههایم غذا بیاورم، تو میتوانی از آنها مراقبت کنی تا من برگردم.
🐱
روباه گفت: بله حتما من خیلی خوب از آنها مراقبت میکنم. برو خیالت راحت باشه.
گنجشک گفت: روباه عزیز! برعکس صحبتهایی که دربارهات میکنند تو چقدر مهربانی، ولی من به همه میگم که تو با وجود مریضیات از بچههای من نگهداری کردی.
🐱
روباه گفت: چی؟ چی گفتی… کدام مریضی؟
گنجشک گفت: آخه دیدم رنگت خیلی پریده و زرد شده. من شنیدم در جنگل بیماریای شیوع پیدا کرده که کشنده است و اولین نشانهاش رنگ پریدگی است.
🐱
روباه با شنیدن این حرف گنجشک گوشهای نشست و گفت: یعنی من آن مریضی را گرفتهام، چه چیزی بخورم تا خوب شوم؟
گنجشک گفت: تنها دارویش نوشیدن یک جرعه از آبی است که از قله کوه پس از آب شدن برفها بیاید.
🐱
روباه راهی شد به سمت کوهستان و چند روز بعد هم خبر رسید که مرده است. گنجشکها و دیگر حیوانات هم از دست آزارهای روباه راحت شدند و به زندگیشان ادامه دادند.
و گنجشک هم خوشحال بود از اینکه حیلهگرتر از روباه است.
@Ghesehayekoodakane
🍃🌸🌸🍃
لطفا کانال قصه های کودکانه رو به دوستان خودتون معرفی نمایید👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‼️کپی برداری از مطالبِ کانال بدون ذکر نام کانال#جایز نبوده و حق الناس محسوب میشود.
👈لطفا با انتشار مطالب با ذکر نام کانال ما را به دیگران معرفی نمایید.
💕💕
#قصه_متن
🐦داستان دو گنجشک🐦
📚روزي ، روزگاري ، دو گنجشک در سوراخي لانه داشتند .
سوراخ ، بالاي ديوار خانه اي بود و دو گنجشک به خوبي و خوشي در آن زندگي مي کردند . پس از مدتي آن دو گنجشک صاحب جوجه اي شدند . آنها خوشحال و خرم بودند . يک روز که گنجشک پدر براي آوردن غذا رفته بود مار بدجنسي که در آن نزديکي ها بود به لانه آمد .
گنجشک مادر جوجه گنجشک رو به دهان گرفت و پرواز کرد و روي ديوار نشست.گنجشک مادر سر و صدا کرد . نزديک مار رفت . به او نوک زد اما فايده اي نداشت .مار بدجنس همانجا روي لانه گرفت و خوابيد .
کمي بعد گنجشک پدر رسيد . گنجشک مادر گريان و نالان قضيه را تعريف کرد . گنجشک پدر هم ناراحت شد . اما لانه از دست رفته بود ونمي شد کاري کرد . دو گنجشک تصميم گرفتد انتقام لانه را از مار بگيرند .
ناگهان گنجشک پدر فکر عجيبي کرد . براي همين هم فورا پريد و از اجاق خانه يک تکه چوب نيم سوز برداشت . آن را به نوک گرفت و سريع پريد و توي لانه انداخت . چوب نيم سوز روي چوبهاي خشک لانه افتاد ودور غليظي بلند شد . افرادي که در خانه بودند اين کار عجيب گنجشک را ديدند .
آنها براي اين که خانه آتش نگيرد به سرعت نردبان گذاشتند تا آتش را خاموش کنند .
درست هنگامي که مار مي خواست از لانه فرار کند آنها مار را ديدند .
يکي از افراد با چوبي که در دست داشت ضربه محکمي به سر مار زد . مار بدجنس از درد به خود پیچید و فرار کرد.
دو گنجشک در حالي که انتقام خود را گرفته بودند ،با گنجشک کوچولو پرواز کردند تا بروند و لانه جديد بسازند ...
@Ghesehayekoodakane
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💝حرفهای خودمانی💝
بزرگترهای عزیز دنیای بچه ها را با حرفهای نابه جا هولناک نکنید!😤
هنگام🗣 بحث و جدل,زمانی که پدر ومادر شروع به تهدید یکدیگر می کنند🙄 ( صدات رو بِبُر وگرنه خفه ات میکنم ، همین فردا میبرم طلاقت میدم ، آخرش از دست تو خودم رو میکشم و …)
حواستان باشد ,که بچه هانمیتوانند 😳 تشخیص دهند که این نوع صحبت کردن شما از سر خشم وناراحتی است آنها به راستی باور میکنند که قصد کشتن یا ترک یکدیگر را داریدو انموقع است😒 که اضطراب میگیرند, افسردگی, شب ادراری و....و شما فراموش میکنید که مسببش بودید .😁
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بیشتر بدانید و دقت کنید.
کپی❌
شرایطی را فراهم کنید فرزندتان با کودکان همسایه بتواند بازی کند، چه در منزل شما وچه درفضای دیگر
همبازی از نان شب برای کودک واجبتر است
برای کودک زیر شش سال فقط 3چیز توصیه می شود
بازی
همبازی
اسباب بازی
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎼 شعر کودک
خانواده انگشتی✋🏻👩👩👦👦
مانند یک دست هر خانواده ✋🏻
هرکس یک انگشت در خانواده 👩👩👦👦
بابا در این دست انگشت شصت است 👦
او که نخستین انگشت دست است ✋🏻
انگشت بعدی یعنی میانه✋🏻
او مادر ماست خانوم خانه👩
انگشت بعدی یعنی برادر👶🏻
اینجا نشسته پهلوی مادر💁
پس آن یکی کیست؟انگشت دیگر✋🏻
آری درست است او هست خواهر👧
من هستم آخر انگشت کوچک✋🏻
انگشتها را دیدی تو تک تک
ما پنج انگشت هستیم باهم✋🏻
باهم شریکیم در شادی و غم 💞
گرچه جداییم ما پنج انگشت✋🏻
هستیم باهم مانند یک مشت👊🏻
@Ghesehayekoodakane
🚺🚹🚼
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
🚺🚹🚼
به هر کجا که میرویم
در اوّل هر کلام
می روید رو لب ما
گلبوته ها ی سلام
قدیمی ها می گفتن
چقدر خوب و زیبا
سلامتی می آره
سلام برای دلها
دوستی ها بر پا میشه
با یک سلام وخنده
درخت دشمنی ها
ازریشه میشه کنده
ای چشمه محبّت
سلام بکن تو هر بار
این هدیة قشنگیست
درلحظه های دیدار
🚺🚹🚼
@Ghesehayekoodakane