eitaa logo
قصه کودکانه
4.4هزار دنبال‌کننده
622 عکس
1.4هزار ویدیو
228 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh #کودک #قصه #بازی
مشاهده در ایتا
دانلود
3️⃣5⃣3️⃣ قصه شب 💠 قصه شب | راز بهترین هدیه ✍️ نویسنده: ملک‌محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: داستانی به مناسبت روز مادر، با موضوع اهمیت به نماز است که در آن پسر بچه‌ای به دنبال هدیه‌ای برای مادرش می‌گردد؛ اما در نهایت با کسی آشنا می‌شود که راز بهترین هدیه دنیا را به او می‌گوید. 🔶 روزهای سرد زمستونی بود و همه‌جا سوز سرد و برفی می‌وزید؛ اما دل بیشتر مردم شهر گرم و خوشحال بود؛ چون تولد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و روز مادر نزدیک بود. مسجدها و هیئت‌ها داشتن همه‌جا رو چراغونی می‌کردن و پرچم‌های رنگی به در و دیوار می‌زدن تا آماده جشن بشن؛ اما علی‌اکبرکوچولو زیاد خوشحال نبود؛ یعنی خوشحال بود، ولی یه گوشه دل کوچولوش غصه داشت؛ آخه چند روزی بود که به فکر خریدن کادو برای مادرش بود؛ ولی نمی‌دونست چه هدیه‌ای رو مامان از همه بیشتر دوست داره. 🔷 علی‌اکبر نمی‌خواست مثل هرسال یه شاخه گل یا یه کادوی معمولی مثل کادوی بقیه بچه‌ها به مامانش بده. اون می‌خواست هدیه‌اش با بقیه هدیه‌ها فرق داشته باشه. برای همین هرجا می‌رفت، بهش فکر می‌کرد. ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی انواع میوه 🌸همراه با رنگ آمیزی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
بابا بزرگ و صبا - @mer30tv.mp3
3.68M
هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
lala_nilofar.mp3
3.42M
لالایی شبانه🌝 نیلوفر آبی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh.
🐢من دوست ندارم که به مدرسه بیایم🐢 🌼یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.🌸 🌼لاکی یک لاک پشت کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت.نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد.🌸 🌼اگر بچه ها کتاب، مداد یا دفتر او را می گرفتند یا او را هل می دادند، او بسیار خشمگین می شد. گاهی برای مقابله، او هم بچه ها را هل می داد یا حرف های بد به آن ها می زد.🌸 🌼گاهی که بچه ها با او بازی می کردند زیاد طول نمی کشید که دوباره لاکی سر چیزهای کوچک عصبانی می شد و یا شروع به دعوا می کرد و دوستانش را از خود می رنجاند.🌸 🌼یک روز لاک پشت کوچولو، تنها و غمگین و عصبانی در گوشه ای از حیاط مدرسه ایستاده بود و به بازی کردن بچه ها نگاه می کرد.🌸 🌼در این لحظه، آقا معلم که لاک پشت پیر و مهربانی بود، آرام به او نزدیک شد و از او پرسید: «چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟! چرا با بچه ها بازی نمی کنی و گوشه ای تنها ایستاده ای؟ انگار زیاد از آمدن به مدرسه خوشحال نیستی؟ »🌸 🌼لاکی به صورت مهربان معلمش که لبخند می زد نگاهی کرد و گفت: « من دوست ندارم که به مدرسه بیایم. هر کاری که می کنم نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. خیلی زود عصبانی می شوم و بچه ها هم، دیگر با من بازی نمی کنند.»🌸 🌼معلم دانا گفت: « ولی تو همیشه راه حل مشکلت را با خود داری. راه حل تو همین لاکی است که بر پشت خودت حمل می کنی! وقتی خیلی عصبانی و خشمگین هستی و نمی توانی خودت را کنترل کنی، بر توی لاک.🌸 🌼توی لاک می توانی به کار خودت و بچه های دیگه فکر کنی و وقتی آرامش پیدا کردی تلاش کنی که رابطه دوستانه تری رو با همه شروع کنی🌸 🌼من هم هر وقت لازم است که به لاکم بروم، به خود می گویم لحظه ای صبر کن. یک نفس خیلی بلند می کشم و گاهی هم دو سه نفس عمیق، و بالاخره از خودم می پرسم: «مشکل چیه؟! و وقتی آروم میشم می بینم که هیچ مشکلی نبوده و فقط الکی زود ناراحت شده بودم اونم سر چیزهای کوچیک»🌸 🌼لاکی وقتی با معلمش حرف زد خیلی آروم تر شد و به خودش قول داد وقتی از هر کدوم از هم کلاسی هاش ناراحت شد همین کارهای آقا معلم و انجامش بدهد و خیلی خوشحال بود که می تونست راحت به مدرسه بیاد و درس بخونه تا مثل آقا معلم با سواد بشه و با دوستاش بازی بکنه.🌸 ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
34.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون پینوکیو ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
جورچین خلاقانه با دور ریختنی ها ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
پچ پچ - @mer30tv.mp3
3.67M
👼🏻🌜 پچ پچ ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️ آیا می دانید حضرت خضر علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام به زمین برمی گردند؟؟ مهدی یاوران عزیز آیا می دانستید که دو پیامبر خدا یعنی حضرت عیسی علیه السلام و حضرت خضر علیه السلام هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به زمین می آیند و پشت سر امام نماز می خوانند. ⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️ ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
یاسمن و دارکوب قرمز یک روز غروب یاسمن رفت پشت پنجره اتاقش و پنجره را باز کرد. یک دارکوب قرمز را دید که روی تنه درخت توی حیاط نشسته بود. او منقار بلندش را تق تق تق تق تق به تنه درخت میکوبید. یاسمن به دارکوب گفت: «پس تویی که هر روز من را از خواب بیدار میکنی؟ » دارکوب گفت: «آره. من باید نوکم را تند و تند به تنه درخت بکوبم. وقتی گرسنه هستم با منقارم تنه درخت را سوراخ میکنم، بعد با زبان بلندم که نوک چسبانکی دارد، کرمها را از توی سوراخ درخت بیرون میکشم و میخورم. » یاسمن و دارکوب با هم دوست شدند. هوا کمکم تاریک شد. یاسمن به دارکوب شب به خیر گفت و رفت خوابید. دارکوب هم روی شاخه درخت خوابید. دارکوب آن شب یک خواب عجیب دید. صبح که شد و همه بیدار شدند، رفت پشت پنجره و به یاسمن گفت: «من دیشب یک خواب دیدم. » یاسمن گفت: «چه خوابی دیدی؟ » دارکوب گفت: «من توی خوابم دیدم بچه کر مها داشتند گریه میکردند و میگفتند تورو خدا ما را نخور. ما تازه به دنیا آمده ایم. دوست داریم زنده بمانیم تا همه جای جنگل را ببینیم. » یاسمن گفت: «خب کر مها را نخور. دارکوب گفت: « اگر من کرم نخورم، گرسنه میمانم. » یاسمن گفت: «پس باید دنبال غذای دیگری برای تو بگردیم. » آ نها توی جنگل با هم قدم زدند تا برای دارکوب غذا پیدا کنند. توی راه سنجاب را دیدند که با دندا نهای تیزش فندق میشکست. یاسمن به دارکوب گفت: «تو میتوانی فندق بخوری. » دارکوب گفت: «من که دندان ندارم. » آنها کمی جلوتر رفتند و به رودخانه رسیدند، چند لک لک توی آب شنا میکردند و ماهی میخوردند. یاسمن به دارکوب گفت: «تو میتوانی ماهی بخوری؟ » دارکوب گفت: «منقار من خیلی کوچک است، نمیتوانم ماهی بخورم. » هوا کمکم تاریک شد. یاسمن و دارکوب به خانه برگشتند. دارکوب رفت روی درخت نشست و یاسمن رفت توی آشپزخانه. مادر یاسمن ماکارونی خوشمزه ای پخته بود. یاسمن بشقاب غذایش را با خودش آورد توی اتاقش. دارکوب را صدا زد و گفت: «زود باش بیا پشت پنجره میخواهم برایت کمی غذا بریزم. » او کمی ماکارونی ریخت پشت پنجره تا دارکوب هم غذا بخورد. آ نها با هم ماکارونی را خوردند و خندیدند. ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
تطبیق سایه ها افزایش_مهارت_دیداری دقت_تمرکز هر شکل را به سایه اش وصل کنید.🍀 ✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh