eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈🍃 طوطی چهلم 🍃🌈 قسمت اول: یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود. پسری بود که با مادرش زندگی می کرد. او به کوه و دشت می رفت و دامش را پهن می کرد تا پرنده بگیرد... پسر قصه ما هر روز به دنبال شکار پرنده ها می رفت و بعد آن را به بازار می برد و می فروخت. یک روز آخرهای زمستان، رفت تو دامنه ی کوه. برف روی زمین را زد کنار و یک مشت دانه پاشید. بعد دامش را پهن کرد و رفت پشت سنگی قایم شد. او صبر کرد و صبر کرد تا خوابش برد. همین موقع چهل طوطی از بالا، دانه ها را دیدند. تندی به طرف زمین آمدند و بنا کردند به خوردن که توی تور گیر کردند. یکی گفت: «باید از اول می فهمیدیم این همه دانه، بی خودی این جا نریخته!» طوطی ها خودشان را لعنت می کردند و بال بال می زدند تا خلاص بشوند. اما پا و بالشان بیش تر گیر می کرد. یکی گفت: «جیغ و داد و پر و بال زدن مشکل را حل نمی کند. باید فکر چاره باشیم.» طوطی ها آرام شدند و رفتند تو فکر، یک دفعه یکی از آن ها گفت: «فهمیدم چه کار کنیم.» همه گفتند: «چه کار؟» طوطی گفت: «مرده ی ما به درد شکارچی نمی خورد. بیاید خودمان را به مردن بزنیم، تا فکر کند مرده ایم و بیندازدمان دور.» آن ها قبول کردند و بی حرکت شدند. چند دقیقه ای گذشت و پسر از خواب بیدار شد. به تله نگاه کرد و دید یک عالمه طوطی قشنگ توی تور است. بدو رفت طرف پرنده ها. اما دید آن ها مرده اند. خیلی ناراحت شد. اما نمی توانست کاری بکند. برای همین لاشه شان را یکی یکی از لای نخ های تور درآورد و انداخت دور تا رسید به طوطی چهلم. او می خواست پرنده را دربیاورد که دید طوطی ها پرزدند و رفتند تو آسمان. پسر که باورش نمی شد گول خورده از تعجب دهانش باز ماند. از این طرف که پرنده ها فکر کرده بودند همه شان آزاد شده اند پر زدند به آسمان. آن وقت پسر طوطی چلهم را برداشت و رفت خانه. او پول سی و نه طوطی سبز قشنگ را از دست داده بود برای همین پرنده را با احتیاط گذاشت تو قفس. طوطی که اوضاع را این طوری دید زد زیر گریه و به حرف آمد و گفت: «مرا نفروش. آزادم کن تا بروم خانه. چون عروسی دخترمه. بعد عروسی بر می گردم.» پسر گفت: «با آن بلایی که دوستات سرم آوردند دیگه حرف تو را باور نمی کنم.» طوطی گفت: «قول می دم بعد از سه روز برگردم. اگر مرا بفروشی میندازنم تو قفس و تا آخر عمر گرفتار می شوم. اما اگر آزادم کنی می روم و دست پر برمی گردم.» خلاصه آن قدر التماس کرد که شکارچی دلش به رحم آمد. مادرش گفت: «به قول حیوانات اعتماد نکن. آن ها برای نجات جانشان هر کاری می کنند.» اما او به حرف مادر گوش نکرد و طوطی را آزاد کرد. این داستان ادامه دارد... ╲\╭┓ ╭ 🌈🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📃⚃ مادران چه صبحانه‌ای برای فرزندانشان آماده کنند⁉️ ⚁کارشناسان تغذیه معتقدند صبحانه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، زیرا در صبح بعد از یک ناشتایی طولانی بدن نیازمند دریافت موادی است که بتواند قند مازاد موجود مغز را از چرخه خارج کند و با توجه به برنامه‌ ریزی بدن و مغز در صبح برای فعالیت در یک روز کاری و انجام وظایف مربوط به اندیشه و توانایی جسمی، مصرف صبحانه و ترکیب آن بسیار مهم است. ⚅مصرف صبحانه در تأمین نیازهای کلی بدن بسیار مؤثر است. صبحانه و میل کردن آن علاوه بر نقش تأثیرگذار در سلامت، ترمیم و رشد، مهم ‌ترین اثر را در تمرکز انسان دارد و افرادی که صبحانه مصرف نمی‌کنند توانایی ذهنی و فکری کامل را ندارند. ⚄ کودکان همچنین چون در حالت رشد، آموختن و آموزش سریع هستند، با مصرف نکردن صبحانه اغلب دچار مشکلات یادگیری می‌شوند. از این رو، لازم است مادران نسبت به مصرف صبحانه کودکان و نوجوانان دقت لازم را بعمل آورند. ↓ ❶انواع نان ❷نوشیدنی و شیر ❸عسل ❹پنیر ❺گردو ❻کره و خامه ❼تخم ‌مرغ ❽عدسی ❾میوه و سبزی Join🔜 @childrin1
هدایت شده از استیکر سلاااااام
18.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این داستان (دریا) 👆👆👆 🐼 🌿🐼 🐼🌿🐼 ╲\╭┓ ╭ 🐼🌿 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قصه ♥ قصه
پیرهن مشکی من را به تنم کن مادر ... باز غوغاست در عالم که محرم شده‌است
🍄🌈 جامدادیِ گورخری 🌈🍄 یکی بود یکی نبود ،جامدادی سیاه و سفید از خواب که بیدار شد، دید که یک گورخر شده. یک دم داشت به چه بلندی. دو تا گوش داشت به چه قشنگی. جامدادی از خوش‌حالی جفتک انداخت. هر چی مداد و پا ک کن و تراش توی شکمش بود، بیرون ریخت. صاحب جامدادی که یک دختر کوچولو بود، از سر و صدا بیدار شد. جامدادی داشت توی اتاق می‌دوید. پتکو پتکو می‌کرد. جامدادی می‌خواست از پنجره بیرون بپرد. دختر کوچولو بغض کرد. گفت: «جامدادی قشنگم! کجا می روی؟ من تو را دوست دارم.» جامدادی گفت: «دیگه دوستم نداشته باش. من که جامدادی نیستم، گورخرم. می خوام یک عالمه پتکو پتکو کنم.» جامدادی از پنجره پرید بیرون؛ اما صاف افتاد توی چاله‌ی زیر پنجره. دختر کوچولو بدو بدو آمد. جامدادی را برداشت. تمیزش کرد. خشکش کرد. بعد مداد و پاک کن و تراش را گذاشت توی شکمش. جامدادی خجالت کشید. هیچی نگفت. دختر کوچولو جامدادی را گذاشت توی کیفش و گفت: «غصه نخور! حالا من برایت پتکو پتکو می‌کنم.» و تا مدرسه پتکو پتکو دوید. ╲\╭┓ ╭ 🌈🍄 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
هدایت شده از استیکر سلاااااام
18.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این داستان (دریا) 👆👆👆 🐼 🌿🐼 🐼🌿🐼 ╲\╭┓ ╭ 🐼🌿 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
⭐️یکی از راه های انتقال مفاهیم عاشورایی به بچه ها استفاده از شعر و قصه است تا بعضی چیزها در ذهن اونا نقش ببنده و براشون نهادینه بشه. از اونجاییکه بچه ها به شعرهای انگشتی علاقه ی زیادی دارند و این بازی های انگشتی یکی از راه های انتقال محبت های مادرانه به فرزند محسوب میشه، می تونیم از این راه استفاده کنیم و با یه تیر نشون های خیلی خوبی بزنیم. 🌴🕯لی لی لی حوضک عاشورایی🕯🌴 بچه ها خواستند آب بخورن دشمنا نذاشتن... ⭐️اولی امام حسین بود امام سومین بود بابابزرگ خوبش رسول آخرین بود با هفتاد و دو یارش سردار کربلا بود با اینکه خیلی خوب بود دشمنا، حرمتشو نگه نداشتن ⭐️دومی عمو عباس بود به فکر بچه ها بود سقای کربلا بود تو دستش مشک آب بود میخواست بره آب بیاره، دشمنا نذاشتن ⭐️سومی بی بی رباب بود چشماش غرق آب بود دلش خیلی بی تاب بود می خواست به بچه اش آب بده دشمنا نذاشتن ⭐️چهارمی عمه زینب بود صبور و تشنه لب بود خواهر امام حسین بود همدم بچه ها بود دشمنا حرمتشو نگه نداشتن ⭐️پنجمی هم رقیه باباش امام حسینه باباش خیلی زرنگه با دشمنا می جنگه 🌴 🕯🌴 🌴🕯🌴 join🔜 @childrin1