eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴همیشه بعد از دوره‌ها و کلاس‌هامون، سعی می‌کردیم کنار والدین بشینیم و پای درد و دل‌هاشون باشیم. سوالات و نگرانی‌ها متفاوت بود، اما تو این دو سال اخیر یه سوال ثابت ذهن همه رو درگیر کرده بود: "می‌ترسیم بچه‌هامون باورها و ارزش‌هایی که براشون اهمیت قائلیم رو پس بزنن و آخرش عاقبت به خیر نشن." 🔰این جمله‌ای بود که بارها و بارها شنیدیم؛ از مادرها و پدرهایی که با نگرانی حرف می‌زدن، مخصوصاً اونایی که بچه‌هاشون وارد دوره‌ی نوجوانی شده بودن و رفتارها یا تغییراتی توشون دیده بودن که نمی‌دونستن چطور باید باهاش برخورد کنن. این نگرانی اون‌قدر عمیق بود که تو لحن و نگاهشون حس می‌شد. 🔰 راستش بعد شنیدن این دغدغه، حس کردیم وظیفه داریم مسیر تازه‌ای رو شروع کنیم. تصمیم گرفتیم به جای تولید محتوای عمومی و معمول، مستقیماً به سوال اصلی والدین پاسخ بدیم. هدفمون این بود که کمک کنیم پدر و مادرها اول ارتباط قوی‌تری با فرزندشون بسازن و بعد یاد بگیرن چطور ارزش‌ها و باورهایی که فکر می‌کنن درسته رو به فرزندانشون منتقل کنن. 📝 یک سال روی این محتوا کار کردیم. هرچه جلوتر رفتیم، بیشتر مطمئن شدیم که چیزی که آماده کردیم، هم کاربردیه و هم به‌شدت مورد نیازه. شاید همون چیزی باشه که جای دیگه پیدا نکنید. 💡 سعی کردیم همه این محتواها رو توی دوازده جلسه خلاصه کنیم و به والدین ارائه بدیم. و از اساتیدی مثل آقای کثیری، دکتر زادبر و استاد اعلایی هم استفاده کردیم اگر شما هم میخواید در این ترم از مدرسه والدین شرکت کنید از طریق لینک زیر ثبت نام کنید، توضیحات بیشتر در لینک زیر داده شده👇 https://formafzar.com/form/term02 هر سوالی داشتید از آیدی پشتیبانی بپرسید 👇👇 @tarbiapp_edu
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چطور با درخواست‌های مداوم بچه‌ها برخورد کنیم؟ 🔻گاهی پیش میاد بچه‌ها چیزی از ما می‌خوان که می‌دونیم واقعاً بهش ندارن. اما با اصرار و درخواست‌های مکررشون ممکنه ما رو تو موقعیت سختی قرار بدن. 🎓 تو جلسه نهم ترم اول مدرسه والدین، دقیقاً درباره ریشه این و واکنش درست به اون‌ها صحبت کردیم. چرا بچه‌ها چنین خواسته‌هایی دارن؟ چطور می‌تونیم بدون تنش و در عین حال قاطع برخورد کنیم؟ ✅این کلیپ یه بخش کوتاه از اون جلسه مهمه.انشاالله قراره در ترم دوم به طور ویژه در مورد نظام ارزشی صحبت کنیم که خودش میتونه خیلی از نیازها و خواسته های بچه‌ها رو تنظیم کنه برای ثبت نام در ترم دو میتونید از طریق زیر اقدام کنید 👇 https://formafzar.com/form/term02
🪴اميرالمؤمنين علی علیه السلام می فرمایند: العاقِلُ مَن لایُضیعُ لَهُ نَفَسا فِیما لایَنفَعُهُ. عاقل کسی است که یک نَفَس [یک لحظه] به کارِ بدونِ فایده نمی پردازد. غرر الحکم، ج ۱، ص 54
تمام نفَسهای ما شمرده میشه نزد خداوند. امید به خدا همش الهی باشه.
و کل نفْس ذائقة الموت، و كاش اين نفَسها و جانها، با نَفَس الهي بچشد مرگ را.
: این دوره به درد چه کسانی میخوره؟👇 1⃣معلم‌های عزیز👨🏻‍🏫: اگر دوست دارین وقتی بچه‌ها دارن سر و صدا میکنن😵‍💫 یک بگین و کلاس رو فرا بگیره... ➕یاد بگیرین با قصه گفتن تربیت کنین 2⃣مامان های دغدغه‌مند🧕🏻 اگر دوست دارین برای فرزندان‌ خودتون و و آشنا قصه بگین به طوری که هرشب منتظر قصه‌های شما باشن... 💯پیشنهاد میکنم حتما توی این دوره شرکت کنین 3⃣معاون های پرورشی🧔🏻‍♂: عزیزان باور کنین فقط با قصه گفتن میتونین بچه‌هارو عاشق و کنید.😍 👈و از این طریق جذب دین بشوند👉 4⃣دغدغه‌مندان فرهنگ و تربیت: شما با شرکت در این دوره همکارما می‌شوید و قراره با همدیگه به میان مدارس دبستان برویم 👈حقیقتا که قصه مدل ارتباط و به بچه‌هاست 🔹قصه قهرمان ها🔸 @ghese_ghahremanha
(قسمت دوازدهم)👇🏻 مادربزرگ مرحومم وقتی بچه بودم یه قصه قشنگ برام تعریف کرد که هنوز یادم مونده. قصه دوستی یه خرس و یه هیزم‌شکن که سال‌ها تو کوه با هم رفیق بودن و همیشه کنار هم غذا می‌خوردن. یه روز هیزم‌شکن آش درست کرد و خرس هم شروع کرد با سر و صدا و لیس زدن آش رو خوردن. هیزم‌شکن عصبانی شد و گفت: درست غذا بخور، حالمو بهم زدی با این کارات! خرس ناراحت شد، غذاشو کنار گذاشت و منتظر شد هیزم‌شکن غذای خودش رو تموم کنه. بعد گفت: برو تبرت رو بیار و یه ضربه بزن تو سرم! هیزم‌شکن جا خورد و گفت: برای چی همچین کاری کنم؟ ما که دوستیم! خرس جواب داد: همین که میگم، یا می‌زنی یا از این کوه پرتت می‌کنم پایین. هیزم‌شکن مجبور شد تبر رو برداره و یه ضربه به سر خرس بزنه. خون اومد و خرس بیهوش شد. هیزم‌شکن ترسید و فرار کرد و تا یکی دو سال اصلاً سراغ خرس نرفت. اما بعد از مدتی طاقت نیاورد و برگشت ببینه خرس زنده است یا نه. دید خرس سالمه و مشغول کارشه. سلام کرد و گفت: خیلی خوشحالم حالت خوبه، خودت گفتی بزن، من که نمی‌خواستم. خرس گفت: بیا نگاه کن ببین زخم سرم خوب شده یا نه. هیزم‌شکن نگاه کرد و گفت: آره، خداروشکر خوبه و حتی جاشم نمونده. خرس جواب داد: زخم تبر خوب شد، اما زخمی که با حرفات زدی هنوز جاش مونده. قصه‌های قدیمی که ازشون به عنوان ادبیات سنتی یاد می‌کنیم، پر از درس‌های مهمن. بخونید و ازشون استفاده کنید. حرف‌های تند و نیش‌دار، روح بچه‌ها رو اذیت می‌کنه. توهین، تحقیر، مقایسه یا نفرین، مخصوصاً اگه با کلمات زشت باشه، همیشه تو ذهنشون می‌مونه و باعث ترس و آسیب می‌شه. ادامه دارد ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2702376999C863e8a3b7b
باسلام و احترام     بیشتر مردم نمی دانند که کمبود باران امسال در پنجاه سال گذشته رکورد زده و امسال به طرز فاجعه آمیز پشت سدها یا آب نیست یا بسیار بسیار کم است.      با این حال مردم از دعا بدرگاه خدای مهربان غافلند ؟!!!!! .      پیشنهاد شده در سراسر ایران ، این آیه را برای بارش باران بخوانیم لطفا به قدر توانایی انتشار دهید.          بسم الله الرحمن الرحيم       وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِي الْحَميد (۲۸ شورى) . اوست کسی که باران را پس از آنکه (مردم) ناامید شدند فرود می آورد و رحمت خویش را می گسترد.     عاقبت بخیر باشید🍃🌺🌸🌷🌼🍃
سلام و صبح بخیر پرانرژی 🌺🖐💪🥰
باید انسان مؤید من عندالله باشد تا بگوید: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» ▪️ بیان فقیه و عارف بزرگ مرحوم آیت الله بهاءالدینی درباره عظمت امام خمینی(ره): اعتقاد ما این است که مثل امام خمینی در زمان فعلی نداریم . وی فهم معصوم را پیدا کرده، درک او فوق درک ها و شجاعت ایشان فوق شجاعت هاست . پای خود را جای پای معصوم گذارده و به واسطه نبوغ و درک فوق العاده و شجاعت بسیارش از همه جلو زده است . باید انسان مؤید من عندالله باشد تا بگوید: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» و یا بگوید: «من توی دهن این دولت که از طرف آمریکا است می زنم .» اینها در تاریخ شیعه، آن هم به این گستردگی در حد نایاب است .» آیت بصیرت، ص۱۴۰، (حاج آقا رضا بهاءالدینی) @mahdimontazeremast
دهه فجر مبارک ❄️🇮🇷❄️🇮🇷❄️🇮🇷 از آسمون دوباره بارون گل می باره تو این هوای برفی تولد بهاره 🌺🌸🌺🌸 باد کنکای رنگی نقل و گل و شیرینی شروع جشن فجره لاله ها رو می بینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چون که اومد به میهن امام و رهبر ما میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم پر میزدیم زشادی درد وغمی نداشتیم ❣❣❣❣ بیا باهم بخونیم باز مثل همیشه شعار اون شهیدان که رو دیوار نوشته تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست تاخون در رگ ماست ایران میهن ماست. 🙏🙏🙏🙏 شعر:پیروزی انقلاب🇮🇷🇮🇷 آی دسته دسته دسته قفل قفس شکسته مرگ بر شاه ظالم گفتیم دسته دسته آی خنده خنده خنده توی هوا پرنده شاه فراری شده آمده وقت خنده آی غنچه غنچه غنچه سینی و نقل و غنچه از سفر آمد امام وا شد دهان غنچه آی باغچه باغچه باغچه خورشید روی طاقچه پیروز شد انقلاب گل داد باغ و باغچه کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh @ghesehayemadarane
📖 داستان: نویسنده: 😌 معصومه سرش را روی پای مادر گذاشت. مادر موهایش را نوازش می‌کرد و تلویزیون تماشا می‌کرد که لبخند زد! معصومه پرسید:«مامانی به چی میخندی؟!» 🏢🇮🇷 مادر به چشمان معصومه نگاه کرد: «یاد دوران مدرسه افتادم، اون زمان دهه فجر مسابقه تزیین کلاس داشتیم!» رضا که تازه مشق هایش را تمام کرده بود و کتاب هایش را جمع می‌کرد. مداد را توی جامدادی گذاشت و پرسید: 🤔«چه جور مسابقه ای بود؟» 😍 مادر تعریف کرد: «هر کلاسی که زیباتر تزیین می شد برنده بود!» کمی فکر کرد و ادامه داد:«ما هم اول کلاسمون رو تمیز می‌کردیم، حتی نیمکت هارو توی حیاط مدرسه می‌شستیم! بعد هم کلاسمون رو به بهترین شکل تزیین می‌کردیم» سجاد جلو دوید و پرسید:«تولد کی بود که تزیین می کردید؟» مادر توضیح داد:«تولد انقلاب بود پسرم، دهه فجر یه جشن بزرگه بخاطر پیروزی انقلاب» 👀 سجاد لب هایش را جمع کرد و پرسید:«منم برم مدرسه مسابقه تزیینی می ذارن؟» 😏رضا خندید: «فعلا که ما هم نمی تونیم بریم مدرسه» معصومه که توی فکر بود یک دفعه گفت: 💡«خب بیاید ما هم مسابقه بدیم!» 👏مادر برایش کف زد و گفت:«موافقم آفرین فکر خیلی خوبی کردی» سجاد روی پای مادر نشست:«با چی تزیین کنیم؟» معصومه تند گفت:«مامان نگید لطفا هرکی با هرچی خودش دوست داره تزیین کنه!» رضا نگاهی به خانه کرد:«کجا رو تزیین کنیم؟ ما که فقط یه اتاق داریم چطوری سه نفری مسابقه بدیم؟» مادر بلند شد و گفت:«من خونه رو براتون تقسیم می کنم سه قسمت هرکسی یک قسمت رو تزیین کنه» نگاهی به سجاد کرد و گفت:«من به سجاد کمک میکنم» سجاد ابروهایش را توی هم کرد و گفت: «من که بچه نیستم خودم بلدم» مادر قبول کرد. خانه را به سه قسمت تقسیم کرد. بچه ها مشغول شدند. هرکس وسایل مورد نیازش را کنارش چید. تا قبل از امدن پدر وقت داشتند. 🎉🎊🎉🎊 معصومه با کاغذهای رنگی گل های رنگی درست کرد و با نخ از دیوار آویزان کرد چندتا نقاشی هم کشید و به دیوار زد. مروارید هایش را به بند آویزان کرد و کنار گل ها گذاشت. رضا دوست داشت تزیین متفاوتی داشته باشد. به اتاق رفت. تمام وسایلش را زیر و رو کرد. کاغذ رنگی را دید اما معصومه که داشت با کاغذ رنگی تزیین می کرد؛ چشمش به کاغذهای باطله ای افتاد که قرار بود توی سطل بازیافت بیاندازد. کاغذها را برداشت و مشغول شد. با استفاده از کاغذهای باطله ستاره و موشک های کاغذی ساخت. موشک ها را به دیوار زد. ستاره ها را از سقف آویزان کرد. چندتا موشک هم روی زمین چید. کلاهی با یک مقوا درست کرد و رویش عکس امام چسباند. سجاد با مقوا شکوفه و توپ و موشک درست کرد. چندتا درخت هم روی کاغذ کشید و به دیوار چسباند. حالا بچه ها آماده بودند. 😋رضا کارش تمام شده بود. دست روی شکمش کشید و گفت:«به به چه بوی خوشمزه ای میاد» معصومه آخرین بند مروارید را چسباند و گفت: 😉 «شکمو تزیین کردی گرسنه‌ت شد» سجاد هنوز مشغول بریدن مقوا بود که مادر با یک ظرف شیرینی کشمشی از آشپزخانه بیرون آمد: 🍪«خسته نباشید بچه ها منم برای کامل شدن جشن شیرینی پختم» 🚪صدای در آمد و بچه ها به سمت در دویدند. مادر هم جلو آمد. همه از پدر استقبال کردند. ☺️با امدن پدر جشن کاملِ کامل شد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 دهــــه فجـــــر مبــــارکـــ🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4