eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🏴 زهیر امروز می خواهیم قصه کسی را بگوییم که نه دشمنه نه دوسته. یک نفر که هنوز تصمیم نگرفته با کسی باشد . اصلا دوست ندارد با هیچ کسی باشه! نه دوست دارد به امام حسین کمک کند ، نه دوست دارد با امام حسین بجنگد . یک اسم جالبی هم دارد. با حرف ز شروع می شود. ❔شما میتونی اسمش رو حدس بزنی؟ اسم آقای داستان ما، زهیر بود . امام حسین یک نفر را به دنبال زهیر می فرستد تا به کمک امام حسین بیاید. زهیر وقتی دعوت امام حسین را شنید، اول بی محلی کرد و جواب نمداد . اما ، زهیر یه خانم خوب و مهربان داشت که خیلی امام حسین را دوست داشت . زهیر وخانمش، داشتند شام میخوردند. که خانومش یکدفعه گفت : _ امام حسین نوه ی پیغمبر ، پسر امام علی ، تو رو دعوت کرده ، تو نمی خوای بری ؟ زهیر با خودش فکر کرد که عیبی ندارد ، حالا می روم صحبت میکنم، بعد میگویم نمی‌آیم . اما وقتی که پیش امام حسین رسید ، آنقدر امام حسین مهربان و خوب بود که زهیر خیلی خوشش آمد. تصمیم گرفت به امام حسین کمک کند. زهیر دوباره پیش خانمش برگشت. خانمش وقتی دید زهیر خیلی خوشحاله، گفت: چی شد ؟ زهیر گفت : من می خوام برم کمک امام حسین ، شما هم برید خونه . بعد زهیر با کاروان امام، راه افتاد تا به دشت کربلا رسید . زهیر خیلی قوی و به جنگ با دشمنان رفت‌ . آنقدر بادشمن ها جنگید تا اینکه شهید شد . چون تعداد دشمنا خیلی زیاد بود . زهیر و یاران نزدیک امام حسین شهید شدن و امام حسین خیلی تنها شد. ✅شما هم دوست داری یار امام حسین باشی؟ @ba_gh_che
📖 🎈 هدیه های بادکنکی يكى بود يكى نبود غير از خدا هيچ كس نبود . يك پسرى بود كه خيلى دوست داشت بادكنك هاى زيادى داشته باشد ، طورى كه با بادكنكهايش پرواز كند و به آسمان برود. پسر قصه سعى كرد بادكنكهايش را جمع بكند تا بتواند پرواز كند . بعد از مدتى كه پسر بادكنكهايش را جمع كرد و تعداد بادكنكهايش زياد شد، تصميم گرفت با بادكنها پرواز كند و به آسمان برود. پسر به بالاي يك بلندى رفت و شروع به دويدن كرد. دويد و دويد تا كه ناگهان ديد با بادكنها وسط آسمان است . از بالا همه چيز كوچك ديده ميشدند. بچه ها هر لحظه كوچك و كوچكتر مى شدند. همين طور كه پسر خوشحال آسمان را مي گشت، ناگهان به يك پرنده كوچك ناراحت برخورد كرد كه داشت گريه مى كرد. پسر به پرنده گفت: چرا ناراحتى ؟ پرنده گفت: مادرم را گم كرده ام . پسر گفت: ناراحت نباش. من ميتوانم به تو يك بادكنك قرض بدهم كه تو به خودت ببندى و در آسمان پرواز كنى مادرت تو را با بادكنك ببيند حتما پيدايت مى كند . پسر به پرنده كوچك يك بادكنك داد و پرنده با آن به پرواز درآمد. بعد از مدتى پرنده كوچك به همراه مادرش به سمت پسر آمدند و از او تشكر كردند . پسر كمى فكر كرد و بادكنك را به پرنده كوچك هديه داد تا هيچ وقت مادرش را گم نكند. پسر با بقيه بادكنكها دوباره به پرواز درآمد. اين بار رسيد به پروانه اى در جنگل. پروانه مدام با خودش تكرار مى كرد : چى كار كنم؟ چى بخورم ؟ كجا برم؟ پسر به پروانه گفت: چه شده است ؟ پروانه باز تكرار كرد: چى كار كنم؟ چى بخورم؟ كجا برم؟ پسر به پروانه گفت: ميخواهى روى گلها بشيني و غذا بخورى؟ پروانه گفت: بله ولى به سمت گل ها كه ميروم چون سبك هستم باد مرا به طرف ديگرى ميبرد. پسر كمى فكر كرد و گفت: من ميتوانم به تو يك باد كنك بدهم تا به خودت ببندى كه سنگين شوى. اين طورى باد نمى تواند تو را به طرف ديگرى بفرستد . پروانه بادكنك را به خودش بست و روى گل ها نشست و غذايش را خورد. بعد از مدتى پروانه خوشحال نزد پسر آمد و به او گفت كه توانسته به وسيله ى بادكنكى كه پسر به او داده غذاى خوشمزه اى بخورد. همين طور كه پسر از هديه دادن بادكنك ها لذت ميبرد و خوشحال بود، ناگهان در جنگل صداى غرش شير را شنيد و خيلى از صداى شيرها ترسيد. پسر تصميم گرفت به هركدام از شير ها يك بادكنك هديه بدهد تا آنها كمى مهربان تر بشوند . شيرها كه ديدند پسر به آنها بادكنك هديه داد تعجب كردند و با خود گفتند : چه پسر مهربانى ! شيرها تصميم گرفتند به خاطر پسر مهربان ديگر ترسناك نباشند و مهربان باشند. پسر كه همه بادكنك ها را هديه داده بود حالا يك بادكنك بيشتر برايش نمانده بود و كم كم روى زمين نشست . همين كه پاهاى پسر به زمين برخورد كرد ، پسر يك بچه اى را ديد كه ناراحت است و گريه مى كند. پسر به او گفت : چه اتفاقى افتاده؟ بچه گفت: من وسيله ى بازى ندارم. يك توپ داشتم كه شيرها از من گرفتند. پسر كمى فكر كرد و بعد به او گفت: من يك بادكنك دارم كه مى توانم به تو بدهم و تو با آن بازى كنى . بچه از شنيدن اين حرف خيلى خوشحال شد و بادكنك را از پسر گرفت و با آن بازى كرد. پسر خيلى خوشحال بود كه با بادكنكهايش توانسته پروانه و پرنده و شير و بچه را خوشحال كند. @ba_gh_che
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
1.96M
#قصه_صوتی "چراغ راهنمایی " با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🎈🎂 کوشا و بهترین هدیه تولد🎂🎈 کوشا کوچولو جشن تولد را خیلی دوست داشت. کوشا می دانست چند روز دیگر تولد او است برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کند. آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند. کوشا می دانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد، به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنک ها را باد کند. وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید از خانه بیرون رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن خانه کرد. او می خواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند. کوشا می دانست که جشن تولد یعنی این که او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر می شود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد. وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند خانه تمیز و مرتب شده است و بادکنک ها گوشه ای کنار هم چیده شده اند. دوستان کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدند و هر کدام برای کوشا یک هدیه آوردند. کوشا بعد از این که شمع روی کیک را فوت کرد، هدیه هایش را باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد. بعد از تمام شدن مراسم جشن تولد، وقتی تمام مهمان ها خانه کوشا را ترک کرده و به خانه خود رفتند، کوشا با این که خسته بود، به مادر و پدرش در جمع کردن بشقاب ها و ظرف میوه، لیوان شربت و همه چیزهای دیگر کمک کرد. او با دقت تمام هدیه هایش را در کمد خود قرار داد. آن شب کوشا قبل از این که به خواب برود، با خودش احساس کرد، چقدر خوب است بچه ها همین طور که بزرگ می شوند، کارهای خوب و بزرگ هم انجام دهند. کارهایی که هم باعث خوشحالی خودشان و هم باعث شادمانی اطرافیانشان می شود. از آن شب به بعد بود که کوشا تصمیم گرفت هر روز یک کار خوب انجام دهد و شب ها قبل از خواب، با به یاد آوردن آن احساس خوشحالی کند. کوشا می دانست هر کار خوب یک ستاره می شود که در آسمان به او چشمک خواهد زد. شما تا حالا چندتا کار خوب انجام دادی؟ ╲\╭┓ ╭ 🎂🎈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
2.27M
#قصه_صوتی "جوویه جدی " با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
♥️✨ کار خوب، بدون اسراف ✨♥️ بچه های خوب و مهربون می دونید اسراف چیه؟ اسراف کردن یعنی استفاده ی بیش از حد و نادرست از چیزهایی که در اختیارمون هست و اسراف کردن را خداوند بزرگ دوست ندارد... طاها، شیر آب را باز کرده بود و وضو می گرفت. او می خواست همراه پدرش نماز بخواند. طاها شیر آب را زیاد باز کرده بود. مادر طاها گفت: پسرم! وقتی وضو می گیری، مواظب باش اسراف نکنی. طاها گفت: خیلی آب را باز کرده ای. این طوری آب هدر می رود. طاها گفت: من برای وضو آب را باز کرده ام این که کار بدی نیست. بعد هم آب را بست. مادر گفت: عزیزم! در کارهای خوب هم باید مواظب باشی که اسراف نکنی. یک بار پیامبر (ص)، مردی را در حال وضو گرفتن دید. مرد برای وضو بیش از اندازه آب مصرف می کرد، پیامبر (ص) از او خواست که اسراف نکند. او هم پرسید: مگر در وضو گرفتن هم اسراف هست؟ پیامبر (ص) فرمود: بله در هر کاری امکان اسراف وجود دارد. طاها گفت: مگر من چه کار کرده ام؟! مادر گفت: خیلی آب را باز کرده ای. این طوری آب هدر می رود. طاها گفت: من برای وضو آب را باز کرده ام این که کار بدی نیست. بعد هم آب را بست. مادر گفت: عزیزم! در کارهای خوب هم باید مواظب باشی که اسراف نکنی. یک بار پیامبر (ص)، مردی را در حال وضو گرفتن دید. مرد برای وضو بیش از اندازه آب مصرف می کرد، پیامبر (ص) از او خواست که اسراف نکند. او هم پرسید: مگر در وضو گرفتن هم اسراف هست؟ پیامبر (ص) فرمود: بله در هر کاری امکان اسراف وجود دارد. ╲\╭┓ ╭ ♥️✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبهای_شیرین "عصای پدربزرگ" 👆👆👆 🍄 ⭐️🍄 ╲\╭┓ ╭ 🍄⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
⚽️🐜کوچه مورچه ها 🐜⚽️ تو کوچه مورچه ها دعوا و جیغ و داده هر دوتا تیم فوتبال بازیکناش زیاده مورچه ی دروازه بان بلند میگه، یک دو سه یک نی نی مورچه از خواب بیدار می شه می ترسه رد میشه خاله مورچه می خواد بره به بازار به زنبیلش می خوره یه شوت مردم آزار بابا بزرگ مورچه ای چرت می زنه تو آفتاب توپ می خوره به پله اونم می پره از خواب یه بچه مورچه توپ رو شوت می کنه به اون ور می زنه زیر توپش یه بچه مورچه با سر توپه میره تو هوا دنگ می خوره به شیشه جیرینگ جیرینگ میشکنه شیشه مثل همیشه میاد لب پنجره خان دایی مورچه با اخم باز سبیلاش کج شده روش زده یک چسب زخم پنجره ی شکسته یه مشتی خرده شیشه محله مورچه ها دوباره خلوت میشه الان درست یه هفته اس توپ خوابیده روی تخت سرش شده پانسمان مریض شده خیلی سخت #شعر ⚽️ 🐜⚽️ ⚽️🐜⚽️ 🐜⚽️🐜⚽️ ⚽️🐜⚽️🐜⚽️ Join🔜 @childrin1
🌈⭐️ من یک کانگورو هستم⭐️🌈 ما جزء گروه پستانداران هستیم. مادر من جلوی شکم خود یک کیسه دارد که من و خواهر و برادرانم تا کامل شدن درون آن زندگی می کنیم. در زمان تولد فقط 2 سانتیمتر طول داریم و تا زمانی که بزرگ شویم تا بتوانیم از خودمان مواظبت کنیم در آنجا می مانیم و از شیر مادرمان تغذی می کنیم تا به رشد لازم برسیم. وقتی بزرگتر بشم مثل پدر و مادرم می توانم روی پاهای قوی عقبی خود بجهم و از دم دراز خودم برای حفظ تعادل استفاده می کنم من در هر پرشم بیشتر از ده متر می پرم. #دانستنیها ╲\╭┓ ╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1..کانال دُردونه.mp3
2.61M
#قصه_صوتی "هانس خوش شانس" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
داستان راستان https://eitaa.com/DastaneRastan
سلام بر دوستان گرامی این👆👆👆 هم کانال داستان برای ما پدر و مادرهای اهل مطالعه.