🔸️شعر حاج قاسم عزیزم
حاج قاسم عزیزم
تو قلب ما جا داره
بهش میگیم همیشه
راهش ادامه داره
درسته که خالیه
جاش توی کشور ما
اما او رو میشناسن
حالا تموم دنیا
#مناسبت_ملی
#شهادت_سردار_سلیمانی
خانم نوری
@ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 *لحظاتی دیدنی از وابستگی حاج قاسم به نوههای خود؛*
🔹 حاج قاسم میگفت میترسم وابستگی به نوههایم نگذارد بروم شهید شوم.
@ghesehmazhbi
⚘☘⚘☘⚘☘⚘
🌷خاطره کودکی حاج قاسم عزیز🌷
⭐️ حسین برادر سردار سلیمانی:
🌸حدودا ۱۱ سال سن داشتم و کلاس پنجم ابتدایی بودم، و قاسم هم کلاس چهارم همان مدرسه بود. مادر ما در یک ظرف به من و قاسم غذا میداد تا به مدرسه ببریم و بخوریم.
🌸 یک روز قاسم به مادرم گفت «من دیگر با حسین غذا نمیخورم» من احساس کردم شاید او به دلیل اینکه من زیاد غذا میخورم میگوید دیگر با حسین غذا نمیخورد، اما واقعا اینطور نبود چرا که من هم مراعات میکردم.
🌸آن روز گذشت و قاسم نیامد که با من در مدرسه غذا بخورد. فردای آن روز مادر در دو ظرف جداگانه به من و قاسم غذا داد.
🌸 آن زمان در مدرسه ما دانش آموزانی از روستاهای اطراف میآمدند که شاید تنها یک وعده در روز غذا میخوردند و اوضاع مالی بسیار بدی داشتند.
🌸من به چشم خودم دیدم حاج قاسم ظرف غذایی را که مادر داده بود، بین همان دانش آموزانی برد که اوضاع مالی خوبی نداشتند و غذای خود را به آنان داد. خداوند همه خوبیها را به حاج قاسم داده بود...
⚘☘⚘☘⚘☘⚘
#حاج_قاسم_سلیمانی
╰━═━⊰🌼☘️🌼⊱━═━
@ghesehmazhbi
#شعر_کودکانه
🦋سردار ایران ما🦋
🍀سردار ایران ما
🍀سردار دل های ما
🍀حاج قاسمِ مهربون
🍀شجاع و مرد میدون
🍀با دشمنا میجنگید
🍀با بچه ها میخندید
🍀یه مردی بود نمونه
🍀دشمن نذاشت بمونه
🍀یار امام زمان
🍀حاج قاسمِ مهربان
🍀شهید راه خدا
🍀بمون تو قلب ماها
🍀راهت ادامه داره
🍀تا به ظهور آقا
@ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یلدای_فاطمی
یادی کنیم از شهدا در طولانی ترین شب سال
@ghesehmazhbi
#شب_یلدا
#یلدای_فاطمی
#داستان
🔲🔶🔳ماجرای درخواست انار
حضرت زهرا (س) هیچ وقت از همسرش چیزی را درخواست نمی کرد.
روزی بانو در بستر بیماری افتادند. امام علی (ع) بر بالین ایشان آمدند و فرمودند:«زهرا جان! چه میل داری تا برایت فراهم کنم؟»
حضرت زهرا(س) مانند همیشه فرمودند:«من از شما چیزی نمی خواهم، ای پسر عمو! پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت در خواست نکن، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.»
امام علی (ع) فرمودند: « ای فاطمه! به حق من، هر چه میل داری بگو تا برایت آماده کنم.»
پس از پافشاری امام علی(ع) ، بانو(س) فرمودند:« اکنون که من را سوگند دادی می گویم. اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است.»
امام برای به دست آوردن انار خانه را ترک کردند. در راه از مردم می پرسیدند:«در این فصل از سال کسی میوه انار دارد؟»
مردم با تعجب به امام (ع) نگاه می کردند، زیرا فصل انار گذشته بود اما یکی از مسلمانان گفت:«یا علی! فصل انار گذشته، ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده بود.»
امام(ع) به در خانه شمعون رفت. شمعون وقتی که چشمش به علی علیه السلام افتاد با تعجب به امام (ع) نگاه کرد و پرسید :« چه شده است علی؟»
امام ماجرای خانه را تعریف کرد و درخواست خرید انار کرد. شمعون گفت: «چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته ام.»
همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را می شنید، به شوهرش گفت: «من یک انار برای خودم برداشته بودم و در زیر برگ ها پنهان کردم.»
آنگاه رفت و انار را آورد و به امام(ع)داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. او گفت: قیمتش، نیم درهم است.
امام فرمود: «همسرت این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت.»
امام در حال برگشت به خانه بود که با صدای ناله ی فقیری رو به رو شد. ایشان به دنبال صدا رفتند تا ببیند چه اتفاقی برای آن بنده خدا افتاده است. امام(ع) دیدند مرد فقیر و غریب و نابینایی در خرابه ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است.
امام فرمودند:« تو کیستی؟ از کدام قبیله ای؟ چند روز است که در اینجا افتاده ای؟»
گفت:« ای جوان صالح! من از اهالی مدائن (ایران) می باشم، در آنجا قرض زیادی داشتم. ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان می رسانم شاید آن حضرت کمکی به من کند و قرض هایم را ادا نماید - جوان نمی دانست که سرش بر دامن علی علیه السلام است -»
امام (ع) نگاهی به انار کردند و فرمودند:« من یک انار دارم که برای مریض در خانه ام می برم، بیا تا نصف این انار را به تو بدهم»
امام (ع) انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان می گذاشت تا تمام شد. جوان گفت: «اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخورانی، چه بسا حال من خوب شود!»
امام علی (ع) نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
سپس امام راه خانه را در پیش گرفت اما از خجالت بر پیشانی اش عرق نشسته بود و نمی دانست چطور دست خالی به خانه رود، از شکاف در به درون خانه نگاهی کرد تا ببیند فاطمه (س) خواب است یا بیدار.
مشاهده کرد همسرش به دیوار تکیه داده و طبقی از انار پیش روی اوست و میل می فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست.
پرسید:« فاطمه جان! این انار را چه کسی برای شما آورده است؟»
فاطمه (س) گفت: «ای پسر عمو! وقتی که از پیش من رفتی، چندان طولی نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم. ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردی را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علی علیه السلام برای فاطمه فرستاده است.»
منبع: ریاحین الشریعة، ج 1، ص142
•┈•••❄️🌿🌺🌿❄️•••┈•
#شب_یلدا
#یلدای_فاطمی
#داستان
💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷
#داستان
#فاطمیه
@ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ داستان طلب کردن انار حضرت زهرا (س) از حضرت علی (ع)
مناسب برای یلدای فاطمی
پیشنهادی 👆
#داستان
#فاطمیه
@ghesehmazhbi
#درخت_اسلام
#اصول دین
🌸 توحید
🌸عدل
🌸نبوت
🌸امامت
🌸معاد
پنج تا پرنده
توی باغ داریم
بیا آنها را
با هم بشماریم
اولی توحید
دوم عدل و داد
پس از نبوت
امامت، معاد
این پرنده ها
اصول دینند
همه خوش آواز
همه رنگینند
بچه های عزیز🌾
می تونید پنج ستون اصول دین یا پرندهای اصول دین رو نقاشی کنید و شعرش رو بخونید و یادبگیرید
@ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده یلدایی
داخل کارت میتونید نقاشی یا کاربرگ در مورد حضرت زهرا س باشه
ورنگامیزی کنند
یلدای فاطمی
کاردستی یلدایی
#یلدا
@ghesehmazhbi