eitaa logo
قصه های مذهبی
6.8هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2هزار ویدیو
689 فایل
در این کانال سعی شده قصه های مذهبی اعم از قصه های قرانی وداستان ها و سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام قرار داده شود، به همراه رنگ آمیزی های جدید و شعرها ،سوره مدیر کانال @yazahra267 آیدی پاسخگویی و ادمینهای بارگذاری مطالب @Yass_94 @Hfallahian76
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 یک آیه؛یک قصه سوره حجر ؛ آیه ۳۰ و ۳۱ 🌺☘🌺☘🌺☘🌺 📖فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ ✏️پس همه فرشتگان سجده کردند.مگر ابلیس که از همراهی با سجده کنندگان امتناع ورزید. ✨🌺🌴✨🌴🌺✨ https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎵❤️‍🔥 .:: آهِ غزه ::. ❤️‍🔥🎵 سرودی برای هم نوایی با کودکان بی پناه فلسطین و غزه ● گروه سرود ضحی لاهیجان از جدیدترین اثر خود با نام " آهِ غزه" رونمایی کرد. ☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖 https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠عکس نوشته الگوی من حاج قاسم 🌷دوست دارم مثل حاج قاسم مهربان باشم. https://eitaa.com/ghesehmazhbi
به نام خدا یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. تو سرزمین زیتون ها مورچه های سیاه زیادی کنار هم زندگی می کردند. اونا خیلی همدیگرو دوست داشتن و باهم مهربون بودن. گوشه گوشه اون سرزمین لونه ساخته بودن و هرروز مشغول دونه پیدا کردن بودن. اما درست برعکس این مورچه ها، تو سرزمین های اطراف، مورچه های قرمز رنگی زندگی می کردن که خیلی بداخلاق و زورگو بودن و باهمه دعواشون میشد. مورچه های قرمز میخواستن جایی زندگی کنن که فقط خودشون و دوستاشون باشن. چون فکر میکردن فقط خودشون از بقیه مورچه ها بهترن. برای همین یک روز تصمیم گرفتن برن به سرزمین زیتون و اونجا رو شهر خودشون بکنن. اما چجوری؟ اون جا که مال مورچه های سیاه بود! پس لازم بود اول به یه بهونه ای وارد شهر بشن. مورچه های قرمز به مورچه های سیاه وعده دادن و گفتن:اگه شما بذارید ما بیایم تو زمین های شما و لونه بسازیم ما هم به شما قول میدیم از انواع دونه های خوشمزه سرزمین های دیگه بهتون غذا بدیم. مورچه های سیاه که از نقشه مورچه های قرمز خبر نداشتن حرف اونا رو قبول کردن. و اینجوری شد که کم کم مورچه های قرمز تو یه زمین کوچیک از سرزمین مورچه های سیاه لونه هاشونو ساختن. مدت ها گذشت. مورچه های سیاه مشغول زندگی خودشون بودن. اما اون وسط مورچه های قرمز تعدادشون داشت روز به روز بیشتر میشد. آخه اونا یه تونل مخفی زیر زمین ساخته بودن تا کم کم دوستاشونو دعوت کنن به این سرزمین. بعد یه مدت که مورچه های قرمز تعدادشون زیاد شد دوباره رفتن پیش مورچه های سیاه و گفتن: ما دیگه خیلی تعدادمون زیاد شده. بچه هامون زیاد شدن و باز هم نیاز به لونه بیشتر داریم. شما باید به ما زمین بیشتری بدین تا بتونیم لونه های بیشتری بسازیم. مورچه های سیاه جواب دادن: اینجا شهر ماست. لونه هامون همه اینجاست. دونه هامون همه اینجاست. نمیتونیم شهر خودمونو به شما بدیم. و این شد شروع یک دعوای بزرگ. مورچه های قرمز عادت نداشتن از کسی نه بشنون. برای همین وقتی مورچه های سیاه حاضر نشدن به اونا زمین بیشتری بدن، شروع کردن به زورگویی و قلدری. هرروز میرفتن تو مسیر مورچه های سیاه و دونه هاشونو به زور میگرفتن. لونه هاشون رو خراب می کردن. گاهی به سمتشون سنگریزه پرت می کردن و گاهی هم توی لونه شون رو پر از آب می کردن تا همه مورچه هایی که داخلن بمیرن😕 خلاصه این دعواها روز به روز بیشتر می شد. همه خسته شده بودن. مورچه های سیاه تا جایی که می تونستن از خودشون دفاع می کردن و نمیذاشتن کسی خونه شونو بگیره. اوایل سنگ های کوچیک رو پرت می کردن به سمت مورچه های قرمز. اما یکم که گذشت، سلاح هاشون هم بهتر و قوی تر شد. مثل تیر کمان تخمه ای که باهاش لونه های دشمن شونو تخمه بارون می کردن، یا ماکارونی نیزه ای هایی که به سمت زمین دشمن پرتاب می کردن و... خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه مورچه های قرمز یه بخش زیادی از سرزمین مورچه های سیاه رو با زور گرفتن. حتی خیلی از مورچه های سیاه رو هم نابود کردن. مورچه های سیاه که دیگه خسته شده بودن از این همه زورگویی، به فکر افتادن که یه نقشه حرفه ای بکشن. اونا تصمیم گرفتن یه منجنیق بزرگ درست کنن.بعد گروه گروه برن بالای درخت تا زیتون جمع کنن. و بعد اون زیتون ها رو با کمک منجنیق پرت کنن به سمت مورچه های قرمز. یه روز صبح زود، این نقشه عملی شد. مورچه های قرمز همگی خواب بودن که یه دفعه همه شون با صدای جیغ بلند یکی از مورچه ها از خواب بیدار شدن. واااااای... چی شده بود؟... یه زیتون بزرگ افتاده بود روی یکی از مورچه ها و اونو له کرده بود. چیزی نگذشته بود که زیتون بعدی هم روی سر یه مورچه دیگه فرود اومد. مورچه های قرمز که فهمیده بودن چه بلایی سرشون اومده فریاد زدن: حمله شده... حمله زیتونی... فرار کنید... و همه دار و دسته شون از ترس اینکه زیتون توی سرشون فرود نیاد فرار کردن و تا جایی که میتونستن از لونه هاشون دور دور شدن. همون لونه هایی که به زور از مورچه های سیاه گرفته بودن. و اینجوری بود که مورچه های قرمز بدجنس پا به فرار گذاشتن و دیگه اون طرفا پیداشون نشد.چون اونجا سرزمین واقعی و اصلی مورچه های سیاه بود. پی نوشت: آخر این داستان حتما ربط قضیه اسرائیل و فلسطین به مورچه های قرمز و سیاه رو به بچه ها بگیم. اینجوری بچه ها کاملا دلیل جنگ رو میفهمن و اون تقابل خیر و شر براشون کاملا جا میفته. و در نهایت میتونیم بگیم که پایان فلسطین هم یقینا مثل پایان زندگی مورچه های سیاه خوب و قشنگ هست و این جنگ منجر به پیروزی اونها میشه به شرط کمک همه ما به اونها، کمک با دعا میتونه باشه، با ساختن پرچم فلسطین و قرآن خوندن روزانه میتونه باشه، با تعریف کردن قصه فلسطین برای بقیه میتونه باشه و... 🌹♥ زهرا محقق به وقت 3 آبان 1402 ۱۸ روز بعد از شروع طوفان الاقصی https://eitaa.com/ghesehmazhbi
قسمت هشتم بارگذاری نشده بود👆👆👆👆
شعر بابای شهیدم 🌷هم کلام من شده ✨عکس تو به جای من 🌷من شدم بهانه گیر ✨ای پدر برای تو 🌷خانه بی تو ساکت و ✨من دلم پر از غم ست 🌷نه ولی گمان نکن ✨این که طاقتم کم است https://eitaa.com/ghesehmazhbi