#حبالمهدےღ
🧡عشق یعنی
در میانِ غصههاے زندگی
یڪ نفر باشد ڪہ یادش آرامټـــ ڪند...
دلمعشوقکجاو!؟
منخرابشبگردکجا؟!
دستبگیرازاینآویختهِدلِکجرو!"
"حُـࢪَّھ ¹³⁵"
🌱『 @madarsadat135 』
الكل يهدئ بقدر ما تهدأ القلوب
«هر کس به اندازهی دلهایی که آرام میکند،
آرام میشود.»
#عربیجات☕️
اگرزَنانشجاعوانسانساز
ازملتهاگرفتهشوند
ملتهابهشکستوانحطاط
کشیدهمیشوند!
_امامخمینی🌱
"حُـࢪَّھ ¹³⁵"
『 @madarsadat135 』
انسان قبله بشر جدید است و آن هم نه انسانی که ما میشناسیم. این انسانی که قبله دنیای جدید است، تعریفی متناسب با همین تفکر نیز دارد.
او حیوانی است بسیار پیچیده...!
ماجرای های فکر اوینی💕"!
"حُـࢪَّھ ¹³⁵"
💙『 @madarsadat135 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربانزخمهایدلت
غصهوغمماکجاوغمورنجتوکجا؟!
#استوری
#امامحسین
"حُـࢪَّھ ¹³⁵"
🌱『 @madarsadat135 』
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 بازم از این دخترونه ای ها ♥
این بار از قم 😊
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
#سهشنبههایجمکرانی
🌱مرا به ساحل دریای بیکران ببرید
به جلوه گاه ولایت، به جمکران ببرید...
🌱به مسجدی که به امر "امام" شد ایجاد
به معبدی که صفا میدهد به جان، ببرید...
🌱برای آنکه بخوانم چهار رکعت عشق
به جمکران ببریدم، به جمکران ببرید...
وحدت، مقاومت واراده ملت رمز پیروزی در برابر آمریکاست.
"مقام معظم رهبری"
.🌿🤍
﷽
『داستان بر اساس واقعیت 』
*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و اگه حالو هواتون امام حسینی شد،من حقیر رو از دعای خیرتان دریغ نفرمایید*🥺😭🤲🏻
*التماس دعای فرج*
💖💖💖💖
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
ادامه دارد...
﷽
『داستان بر اساس واقعیت 』
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
*صبح روز اول که در کربلا* *بودیم به لابی هتل آمده*
*و دیدم خانمی*
*با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل*
*منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد*.
*وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت*:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
ادامه دارد..
﷽
『داستان بر اساس واقعیت 』
متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
علیرضا ثبتی گجوان
💟خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام،
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 این داستان زیبا را برای افراد و گروه های مختلف ارسال کنید.امید است در این ایام مورد لطف وعنایت آقا
ابا عبدالله الحسین (ع )قرار گیرند.
پایان
#دختری_که_حسینی_شد
قرآنه در دستم را بوسیدم و بر روی پیشانی فشردم
خدایا پسر دردانه ام را به خودت سپردم
تازه لباس هایش را اتو کرده بودم برای سرکار رفتنش که بعد تماس تلفنی اش با لباس های چیریکی اش آماده رفتن شد دلم به رفتنش نبود اما نا جلویش را گرفتن هم نداشتم
تسبیح فیروزه ای رنگم را که روح الاه از قم برایم اورده بود در دست فشردم و شروع به ذکر گفتن کردم
هوا غروب کره بود که صدای زنگ خانه را پر کرد
از هیجان آمدن روح الاه بدو بدو مسیر را طی کردم و خودم را به در رساندم و باز کردم که با محمد دوست روحالله رو به رو شدم مشکی پوشیده بود و چشمانش غمی را فریاد میزد پرسیدم :محمد جان خاله سلام پس روحالاه من کو چرا این ریختی شدی خاله
بغض مردانه اش شکست و منجر به اشک های بی پایانش شد آرام گفت:خاله روح الاه شهید شد...
با چشمان اشک آلود زمزمه کردم: فهمیدم ..فهمیدم که تنها شدم فهمیدم که پسر دردانه ام آخر مرا تنها گذاشت و به آرزو اش رسید(:
✍🏻هستیرحمتنژاد
به مادر مهدی طارمی بگید
گلی که هدیهی شهدای شاهچراغ بود
رفت توی دروازه ❤️🇮🇷
اونم دو تا گل.
دعای مادر
#جام_جهانی #مهدی_طارمی #برای_ایران