فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ😍
📚 تو قبر چه خبره ؟!
🎙استاد عالی
حتما ببینید👍
خدانڪدڪہ
حࢪفزدنونگاهبہنامحࢪم
بࢪایتانعادےشود🍂
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
ٜٜ ٜ̽
خُـدایـٰابهتو،توکلمۍکنمو
حسداشتنتپنـٰاهگـٰاهۍ
مۍشودهمیشگۍ،در
اوجِسختۍهـٰایـم...!
💛⃟🦋⸾⸾⇢ #خـــدا_جـٰآنـم
💛⃟🦋⸾⸾⇢ #السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ
چرا نشون دادن تصویر رهبر ما توی شبکه های خارجی غالبا ممنوعه❗️
#لبیک_یا_خامنه_ای
منعاشـقِآنرهبــرنورانےخــویشم
آندلبـــرِوارستــہعـرفـانـےخــویشم
عمـر؎استغمـیـنمزِپریشانـےآنیـار
هـرچنـدکـہمحـزونزِپریشانےخـویشم(؛🙂💖
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیرمرد روستایی: من۷۶ سالمه زمان شاه همینطور برف آمده بود یکی نیامد بگه مرده این یا زنده!
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌸بانو زیباترین پنجره دنیا قاب چادر توست
#زن_عفت_افتخار
💌 #شھیدانہ
یڪبارڪہجلوےدوستانمقیافہ
گرفتہبودمابراهیمڪنارمآمدو
آرامگفت:نعمتےڪہخداوندبہتو
دادهبہرخدیگراننڪش..!
↵شَھیـدابـراهـیـمهــادی••
🔹️السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ...
🔹️سلام بر تو هنگامي كه سپاس و استغفار مي نمايي
📚فرازی از زیارت آل یاسین
💎سلام امام زمانم💎
سلام بر تو آنگاه که زلال حمد الهی را در بستر تشنه ی نماز جاری میسازی!
و سلام بر تو و گریه های تو در کُنج غربت، که هر روز برای گناهان امّتی که فراموشت کردهاند استغفار میکنی!
🔹️💎🔹️
#سلام
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بهتر میفهمی یا پیامبر(ص)🤣
#خنده_حلال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری:
حکـومتی که بـه بن بسـت رسیـده مگـه خرج می خواد؟! 😄
+میخواااد؟؟؟؟؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_حسین_یکتا:
بچہ ها به خدا از شهدا جلو مےزنید اگہ رعایت کنید ڪه #دلِ(♥️) امام زمان(عج) نَلَرزه
#امام_زمان
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما میدونید نظر پیغمبر اکرم (ص) درباره خانومـا چیه؟...
#زن_عفت_افتخار
و اما....
بهمنی که قرار بود نبینیم!
به بهترین شکل ممکن دیدیم! ✋
"بماند به یادگار"
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌸#زیارتنامھشھدا🌸🍃
✨بـسماللهالࢪحمنالࢪحـیم✨
السَّلامُعَلَیکُمیَااَولِیاءَاللهِوَاَحِبّائَهُ،
اَلسَّلامُعَلَیکُمیَااَصفِیَآءَاللهِوَاَوِدّآئَهُ،
اَلسَلامُعَلَیکُمیااَنصَارَدینِاللهِ،
اَلسَلامُعَلَیکُمیااَنصارَرَسُولِاللهِ،
اَلسَلامُعَلَیکُمیااَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ،
اَلسَّلامُعَلَیکُمیااَنصارَفاطِمَةَسَیِّدَةِ
نِسآءِالعالَمینَ،اَلسَّلامُعَلَیکُمیااَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍالحَسَنِبنِعَلِیٍّالوَلِیِّالنّاصِحِ ،
اَلسَّلامُعَلَیکُمیااَنصارَاَبیعَبدِاللهِ ،
بِاَبیاَنتُموَاُمّیطِبتُم،وَطابَتِالاَرضُ
الَّتیفیهادُفِنتُم،وَفُزتُمفَوزًاعَظیمًا ،
فَیالَیتَنیکُنتُمَعَکُمفَاَفُوزَمَعَکُم.
#شادیروحشھداصلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#اللهم_الرزقنا_شهـــادت...
#اللهمعجللولیکالفرج
رفیق یه نگاه کن به تاریخ
۲۸ رجب ۱۴۴۴..!
یاایهاالذینآمنوا
ماهِ خصوصیها
رو به اتمامه .....💔😔😭
یعنی سال دیگه ماهرجب زنده ایم؟
اصلا استفاده کردیم از فضایل این ماه؟
چند ساعات باقی مانده رو قدر بدونیم
ولو با ذکر استغفار، صلوات، توحید
#این_الرجبیون...🤞
....💚💫
💚💫.....
یکی از اثرات غیبت این است که کسی را که غیبت او را میکنی تمام ذخیره های معنوی وثوابهای ما را بر میدارند وبه غیبت شونده میدهند. وگناهان او را برای ما ثبت میکنند.
یعنی با دست خودمون کلید اموال خود را به دست دزد میدهیم.
و روز قیامت باید بهترین چیز خود را به بدترین افرادی که از آنها متنفر هستیم بدهیم.
راستی اﮔﺮ نرم افزاری درست میشد ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ به خاﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ میشویم
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺩﻧﯿوی ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ اخروی ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟!
نگذاريد گوشهايتان گواه چيزی باشد که چشمهايتان نديده،
نگذارید زبانتان چيزی را بگويد که قلبتان باور نکرده...
❄჻ 🌺☘️﷽
💠 اقسام ظلم
✍ از جمله معانی ظلم این است که چیزی در غیر محل و جایگاهش قرار گیرد و به همین جهت برای آن مصادیق فراوانی است. از جمله:
1️⃣ ظلم به خداوند🥀
به راستی ظلمی بالاتر از این نمیشود که انسان، جماد بی ارزش و یا انسان ناتوانی را همتای وجود نامحدودی قرار دهد که بر سراسر جهان هستی حکومت میکند.
☀️ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛ ای فرزندم! چيزى را همتاى خدا قرار نده، زيرا كه شرك (به خدا)، قطعاً ستمى بزرگ است. (۱)
2️⃣ ظلم به نفس🥀
این قسم از ظلم شامل ارتکاب گناهان میشود که البته سادهترین و نزدیکترین راه به مغفرت الهی همان توبه میباشد و خداوند هم در قرآن کریم وعده مغفرت بر ظلم به نفس را داده است.
☀️ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ.....؛ اى رسول رحمت، به بندگانم كه (به عصيان) اسراف بر نفس خود كردند بگو..... . (۲)
3️⃣ ظلم به دیگران🥀
این قسم نیز دارای مصادقی فراوانی است. از جمله: ظلم مالی، که شامل پایمال کردن حق مالی یک انسان یا یک جامعه میباشد.
🌹امام سجاد(ع) یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ.(۳)
اى فرزندم مبادا ستم کنى به کسى که یاورى در برابر تو جز خدا ندارد.
4️⃣ ظلم جانی🥀
این گونه تجاوز و ستمکاری از وارد کردن یک جراحت کوچک بر بدن تا کشتن یک یا چند انسان را شامل میشود.
☀️ وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا ......؛ (۴)
و هر كس به عمد مؤمنى را بكشد پس كيفرش دوزخ است كه هميشه در آن خواهد بود
5️⃣ ظلم اعتباری 🥀
که همان تجاوز به حقوق اعتباری و آبرویی انسانهاست و بالاترین ظلم، بردن آبروی دیگران است و نیز مصادیق دیگر ظلم ها.
🌷پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرمایند:
اِنَّ حُرمَةَ عِرض المُؤمِنِ كَحُرمَةِ دمِهِ و مالِهِ.(۵)
حرمتِ حیثیت و آبروی مؤمن همانند حرمتِ جان و مال اوست.
📚(۱) لقمان/۱۳.
(۲) زمر/۵۳
(۳) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج۲، ص۳۳۱
(۴) نساء/۹۴.
(۵) لئالی الاخبار، ج ٥، ص ٢٢٦.
_꧂🌺❄჻
🌸🍀꧁꯭꯭꯭
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
#رمان به عشق ♡ شهادتش 🌹
#پارت سی و یک :
- س..سلام خاله جون🥺
-سلام عزیزم بیا جلو😞
کنارم می ایسته و میگه :خاله خواهرم چیشده؟ هیچکس هیچی نمیگه😢
وبعد محکم بغلم میکنه و میزنه زیر گریه😭
-قربونت بشم عزیزم.. خواهرت..خ..خواهرت الان پیش مامانته پیش خداست😩
-خواهرم..خواهرم..رفت؟😢
-اره گلم..رفت😭
یهو دستاش رو از من جدا میکنه و روی چشماش میزاره و شونه هاش میلرزه 🥺
نمیتونم تحمل کنم سرم رو از دستم میکنم و توجه ای به صدای ریحانه نمیکنم محکم دخترک معصوم رو بغل میکنم و دوتایی بلند گریه میکنیم😭
وقتی اروم شد تند تند نفس نفس میزنه و میگه :خاله..خاله..حالا...ب..بدون خواهرم چیکار کنم؟☹
از این حرف ناگهانیش نگران میشم ..میخواد بره پیش عموهای نامردش ؟یا خاله های خودخواهش😔
-انشاالله پیش من می مونی عزیزم 🙁
لبخند غمگینی میزنه و دیگه چیزی نمیگه 😇
همون موقع درو میزنن خودم رو مرتب میکنم و به سرم کنده شده نگاه میکنم🥺
بادیدن اقای رستگار کمی شوکه میشم و اخمام توی هم میره چادرم رو سریع سرم میکنم و روی تخت میشینم😞
-سلام😓
-سلام😑
-بابت اتفاق پیش اومده...شرمندم..😔
-اشتباه از من بود😥
بدون حرف جلو میاد و دسته گلی رو روی میزم میزاره و میگه :این برای شماست😅
بعد با اجازه ای میگه و تا میخواد بیرون بره میگم :از زحمت هاتون ممنون😓
-وظیفه بود 🙂
بعد خدافظی ارومی میگه و از اتاق خارج میشه بارفتنش ریحانه جلو میاد ومیگه :با این دستت نمیشه کاری کرد😠
بعد ادامه میده : ولی یک شکستگی کوچیکه انشاالله خوب میشه☺
- ریحانه حالا چی میشه؟🥺
-خداکریمه😣
باکمک ریحانه لباسام رو عوض میکنم و دست ثریارو میگیرم و به سختی قدم برمیدارم 😵
دم در که میرسم اقای رستگار رو میبینم که خسته روی صندلی نشسته😧
تعجب میکنم و چیزی نمیگم از دور دو اقا به ما نزدیک میشن ابهت و اخم خاصی دارن و کمی هم شبیه ازیتا (خدابیامرز )هستن😱
ثریا با ترس بهم میچسبه و میگه :خاله نزار من و ببرن من میترسم🥵
دستم رو روی شونش میزارم و میگم :نمیزارم 🤗
تا به ما میرسن سرم رو پایین میندازم و حضور اقای رستگار رو حس میکنم 🥴
-ثریا بیا اینجا😡
وقتی می بینن ثریا تکونی نمیخوره محکم دستش رو به طرفش میگیره که سریع ثریا رو پشت خودم قایم میکنم 🥶
-چه غلطی کردی؟ اختیار برادر زادم رو ندارم؟😤
-دیدم چجوری مراقبشونین.. 😡
-درست صحبت کن من حکم دارم که نگهش دارم😠
-خواهش مندم اقا ..بزارین من عهده ی ثریا رو داشته باشم😣
-بزارم که چی بشه؟ 🙄
-که از نوکری کردن خلاص بشه😔
کمی بهش برمیخوره غرور خودش رو حفظ میکنه و میگه :اصلا دلم میخواد نوکرم بشه به شما چه؟😑
-اقا دور از انسانیته🤐
-برو بابا😬
و بعد محکم دست ثریا رو میکشه تا میخواد ببره ثریا به گریه میوفته و میگه :خاله جون.. خاله کمک خاله خواهش میکنم😭
مرد به نظر میاد کمی دل رحم میشه و دستش شل 😒
اقای رستگار دهن باز میکنه و میگه :اقا بزارین ما این دختر خانم خوشگل رو نگه داریم...
به جاش شما از یک خرج راحت میشین.. این خوب نیست که با بچه ی کوچیک اینکارو میکنین🙃
مرد نفسش رو عصبی بیرون میکنه و میگه :بزارین فکر کنم خبر میدم😤
با این حرفش ثریا لبخند قشنگی میزنه 🙂
- پس تا فکراتون رو بکنین ما ثریا جون رو نگه میداریم 😌
<ادامه دارد..
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
#رمان به عشق ♡ شهادتش 🌹
#پارت سی و دو:
با رفتن اون مردا نفس راحتی میکشم و روم رو به طرف اقای رستگار میکنم و میگم :خیلی ممنون استاد لطف بزرگی کردین😩
- انجام وظیفه بود🙂
بعد روش رو به طرف ثریا میکنه و لپش رو میکشه و میگه :بریم خانم کوچولو؟😉
-اره عمو😍
- ما خودمون میریم😞
-تا وقتی مرد هست؟..اصلا حرفشم نزنین😃
لبخند کوچکی میزنم و همراه ریحانه و ثریا سوار ماشین میشیم😄
تا برسیم ثریا روی پای من میخوابه و من با نوازش موهای اون ارون سرم رو به شیشه میزارم 🙃...
🍂•🍂•🍂•🍂•🍂•🍂
به رسیدن به خونه از اقای رستگار تشکر میکنم و با دست سالمم دست ثریا رو میگیرم🤝
-خوب خاله جون اینجا خونه ی مایه☺
- خاله ..مامان باباتون ناراحت نمیشن؟😅
-نه عزیزم 😊
تا امیر مهدی به سمت در میاد ثریا خودش رو لای چادرم قایم میکنه 😝
-سلام..ابجی...😳
با دیدن دست من و ثریا با تعجب اخماش رو توی هم میکنه 😠
-باخودت چیکار کردی؟🧐
-میگم براتون ..برو اون ور توی خونه ی خودمم جا ندارم🤪
-ا ببخشید😥
باهم وارد میشیم همه با دیدنم تعجب میکنن و سوالی نگام میکنن 🤭
-براتون توضیح میدم 😑
بعد میگم :ثریا خاله اینا مامان بابام و داداشامن😛
ثریا سرش رو پایین میندازه و اروم میگه :سلام😔
همه با محبت بهش سلام میکنن دستی به نوهای لختش میکشم و میگم :برین با امیر مهدی بازی کنین😊
اروم لبخندی میزنه و با خجالت به سمت امیر مهدی میره تا خیالم از بابتش راحت میشه لباسام رو عوض میکنم و باغم روی مبلی میشینم😒
- خوب؟🤨
با صدای مامان هول میشم و با من من میگم :راستش ..من یعنی ما تصادف کردیم🥺
وبعد قطره اشکی از چشمام سر میخوره😢
- من و ازیتا دوستم با خواهرش ثریا😖
وبعد نگاهی به ثریا میکنم و میگم :خواهرش..مرد😭
و بعد میزنم زیر گریه ثریا با دیدن گریم جلو میاد و اروم اشکام رو پاک میکنه و خودشم گریه میکنه :خاله گریه نکن..قول میدم اذیتت نکنم😭
با گریش اب میشم اروم اشکام رو پاک میکنم و میگم :نه خاله جون تو اصلا من رو اذیت نمیکنی چشمام یکم میسوخت گریم گرفت😅
لبخندی میزنه و اروم گونم رو میبوسه 😘
امیر مهدی جلو میاد و میگه :ثریا اون خواهر لوسم رو ولش کن بیا دیگه و سط بازی بودیما😆..
ثریا میگه :خاله جون من اصلا هم لوست نیست خیلی هم مهربونه😤
با این حرفش همه میخندن خودشم هم با خجالت میخنده😂
با صدای گوشیم از روی مبل بلند میشم و میگم :گوشیمه الان بر میگردم😁
- بله؟😰
-سلام فاطمه 🥰
- به سلام ریحانه خانم کارم داری😟
باصدایی که از ته چاه درمیاد میگه :ف..فردا..خاکش میکنن..گفتم بدونی ساعت نه صبح بهشت رضا باشی😢
-با..با..شه🥺
-خدانگهدار 🤧
-خ..خدافظ🥵
با قطع کردن گوشیم نگاهم روی ثریا ی ساکت و اروم سر میخوره.. بعداز خواهرش چیکارمیکنه؟🥶..
با صدای ثریا از فکر و خیال بیرون میام😞
-خاله توهم بیا بازی داداشتون هی جر زنی میکنه😛
-چشم الان میام☹
<ادامه دارد...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
#رمان به عشق ♡ شهادتش 🌹
#پارت سی و سه :
کفش های مشکی ام را پا میکنم و دست ثریا رو میگیرم👞
-خوب خاله جون میخوایم بریم جایی که قراره تا ابد خواهر جونت توش به خوابه😔...
بعداز این حرفم دست ثریا رو اروم میکشم و تا ماشین همراهیش میکنم🙃
تا به بهشت رضا میرسیم ثریا سریع خودش رو از ماشین بیرون پرتاب میکنه و با شتاب به سمت قبر خواهرش میره🥺
سریع دنبالش میدوم و میگم :عزیزم مواظب باش هنوز ابجی رو نیاوردن😖
-خاله من تنها شدم...من باباجونم رو ندارم..مامان جونم رو ندارم..خواهر جونم رو ندارم...خاله من همیشه از تنهایی میترسم😭
اروم بغلش میکنم و موهاش رو نوازش میکنم که باصدایی که میشنوم باتعجب برمیگردم😧
-بابایی اینجاست ثریا🤗
بادیدن مردی با چشمای خسته و موهای سفیدو و قدی خمیده تعجب میکنم🥴..
- بابا...بابا..تو..تو برگشتی؟😍
ثریا نفس کم میاره و هی اسم پدرش رو صدا میزنه 🙃
مرد به ثریا نزدیک میشه ومحکم اون رو در اغوش میکشه🥰
-تا الان کجا بودین جناب خسروی؟😠
-من مخارج این رو که خانواده رو نگه دارم نداشتم..خجالت میکشیدم برای همین..از دور هواسم بهشون بود..ممنون خانم..که مراقب فرزندانم بودین😣
- کار درستی نکردین😤
-من شرمندم😓
-حیف که برای شرمندگی دیره😢
مرد اروم بلند شد وگفت :فکر کردین برای یک پدر سخت نیست که زنش رو تنها ببینه؟ سخت نیست همسرش درد بکشه و نتونه کاری بکنه؟سخت نیست بچه هاش شبا سرش رو گرسنه رو بالش بزارن و پول نداشته باشه؟به والله سخته ..به والله سخته😫
از حرفاش چشمام اشک میندازه اروم میگم :من قصد جسارت نداشتم😞
- میدونم😐
همون موقع صدای لا اله الا الله بلند میشه 🗣
به سمت جمعیت میدوم بادیدن تابوت ازیتا کم میارم و اروم روی زمین میشنم و از ته دل گریه میکنم😭
ریحانه به سمتم میاد و اروم زیر شونه هام رو میگیره و میگه :قربونت بشم پاشو خودت رو اذیت نکن اون دیگه الان رفته😔
با قدم هلی سنگین به سمت خانم ها میرم و جلوی قبرش میشینم به پدرش که با شونه های خمیده خاک هارو کنار میزنه نگاه میکنم 🥺
به ثریایی که از دور شاهد وداع اخرشه😢
به عده ی کمی که میخوان جنازه رو وارد قبر کنن🤧
اروم چشمام رو میبندم و میخوام باز کنم تا ببینم همه ی اینا کابوسه 😪
اما نه خبری از کابوس نبود ...ازیتا دوستم رفت اون مارو تنها گذاشت 😭
ریحانه از میون جمعیت من رو بیرون میکشه و اب خنکی رو که برای من معنی زهر رو داره به دستم میده😖
-بخور ابجی گلم ..حالت خوب نیست☹️
-ریحانه رفت باورت میشه؟ کسی که همین روزا به من گفت عاشق شده..رفت رفت🥵
و بعد محکم دستم رو به قلبم میزنم 🤒
ریحانه شونه هام رو ماساژ میده و میگه :نکن باخودت بعدش فشارت میوفته ها🥶...
- نمیتونم فکر میکنم من..باعث این اتفاقم🤕
-اصلا اون خودش اینجوری خواست..مرگ دست خداست🥴
با حرف های ریحانه کمی اروم میشم سرم رو به شونش تکیه میدم و دنبال اکسیژن نفس میکشم😩
<ادامه دارد...