eitaa logo
خواهران مسجد قبا
92 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.3هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
16.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺شرایط لازم برای ازدواج پسران 📌حجت الاسلام دهنوی @ghoba12
💌 پیامبر مهربانی @ghoba12
AUD-20210929-WA0064.mp3
7.6M
🎧 ترانه بسیار زیبا حامد زمانی 🌼 محمد 😍 وحدت و میلاد رسول رحمت بر و همه مسلمانان جهان مبارک باد.⚘💚⚘ @ghoba12
📸 حال و هوای شب میلاد پیامبر و امام صادق(ع) در حرم مطهر حضرت معصومه(س) @ghoba12
دیدار میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى‌ و جمعی از مسئولان نظام با رهبر انقلاب.mp3
6.82M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار امروز میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی و جمعی از مسئولان نظام 🏷 دیگر کیفیت‌ها: khl.ink/f/48890 💻 @ghoba12
💐پیامبر اڪرم(ص) فرمودند: 🌸•با زنان ازدواج ڪنید ڪه آنها با خود ، مال مےآورند. 🍃•اسحاق بن عمار مےگوید: 💐به امام صادق(ع) عرض ڪردم:آیا روایتے ڪه مردم نقل میکنند،حق است ڪه: مردے خدمت رسول خدا(ص) رسید و از فقر شڪایت نمود. حضرت او را به ازدواج امر ڪرد. مرد رفت و دوباره آمد و باز هم از فقر شڪایت ڪرد. باز هم حضرت او را به ازدواج امر ڪرد؟؟؟؟ این جریان سه بار تڪرار شد؟؟؟؟ امام صادق(ع) فرمودند:«بله». سپس در ادامه فرمودند :«رزق با زن و خانواده است». 📗•مڪارم الاخلاق، ص ۱۹۶ 📕•الڪافے، ج ۵، ص ۳۳۰ 🎉عیدتون‌مبارک🎉 @ghoba12
Kateb_Rasul_173688.mp3
1.98M
💐💐💐بلغ العلی بکماله 🎙کربلایی حسن کاتب @ghoba12
4_5829923079274367204.mp3
9.13M
‌●━━━━━━───── ⇆ㅤㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤ ± نسیم رحمت میرسه دوباره یکی از آسمون خبر میاره🦋💛 @ghoba12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنگوی ثبت احوال: 🔹بیش از ۷ میلیون نفر نام فرزندشان را محمد انتخاب کردند! ✅ @ghoba12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدح نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه و آله و سلم جناب صابرخراسانی @ghoba12
خواهران مسجد قبا
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮 قسمت دهم مرد از بهشت می گفت .. از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم.. از مبارز
✨🍮🍮 قسمت يازدهم و من گفتم.. از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو، از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم. اما با پرواز هر جمله از دهانم، رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد. و در آخر، فقط در سکوت نگاهم کرد. بی هیچ کلامی.. من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال.. پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم. قطرات باران مثله کودکی هایم رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکرد.. چقدر بچه گی باید میکردم و نشد.. جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان. عثمان مگر عصبانی هم میشد؟؟ کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت، پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند (سارا بپوش بریم..) و من گیج (چی شده؟؟ کجا میخوای منو ببری؟؟) بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سر و گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد. کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ای نداشت، دستان عثمان مانند فولاد دور بازویم گره شده بود. و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم. بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد. بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم. و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم.. راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم. از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد ( نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود.. حالا چی شده؟؟ همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟؟ کم کم عادت میکنی.. این تازه اولشه.. یادت رفته، منم یه مسلمونم..) راست میگفت و من ترسیدم.. دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم. ولی نه.. خدا، خدای همین مسلمانهاست.. پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد. اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید.. آنجا دلها یخ زده بود.. از بین دندانهای قفل شده ام غریدم (شما مسلمونا همتون کثیفین؟؟ ازتون بدم میاد..) و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود.. بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد . محکمتر از قبل بازویم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید (یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی.. پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی.. میخوام مبارزه رو نشونت بدم) و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد. ادامه دارد.. @ghoba12
🔺 مرحوم حاج عبدالله (ره) : 🔹 آنـقـدر بـایـد بـدویــم تــا وقـتـی امــام زمــان ( ارواحنا فداه ) آمـد سـرمــان را بـالـا بـگـیـریـم و بـگـویـیـم : آقــــــا بـیـشـتـر از ایــن جــان نـداشـتـیـم. ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎@ghoba12