🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅ ترب سیاه ؛ از سنگ شکنی تا موارد عدم مصرف
✍ترب سیاه با طبیعت گرم و خشک، در فصل پاییز و زمستان به بازار عرضه می شود. ترب سیاه از بهترین سبزیجات برای دفع سنگ کلیه،مثانه و سنگهای صفراوی می باشد.
🌀طریقه مصرف:
1️⃣در هر وعده مقدار ٦٠-٣٠گرم ريشه تازه ترب سیاه را در يك ليوان آب، دم كنید يا جوشانده و روزي٣بار ميل شود.
2️⃣همچنين مي توان ترب سياه را به صورت رنده شده مصرف ویا آب آن را با عسل ناشتا ميل كرد.
خواص ديگر ترب سياه:
مدر،قاعده آور،درمان نقرس، يبوست، درمان سرماخوردگي و آلرژي و...
⛔️موارد احتياط:
افرادی که دچار کمکاری تیروئید و کمبود ید هستند باید در مصرف ترب سیاه و آب آن احتیاط کنند.
📚دكتر زهره صابری(متخصص طب سنتی ايراني)
🍏
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 چه کنیم که شوهرمان دائماً به ما توجه کند؟
🔴 #استاد_عباسی
🌸🌈🌸🌈
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
🔴 #شروع_ساده
💠 شروع زندگیمان #ساده بود و در عین حال باصفا. نمیشد گفت خانه! دو تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه آشپزخانه داشت نه حمام. کنار در یکی از اتاقها، یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود #حمام. زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فتیلهی خوراک پزیمان را گذاشته بودیم رویش، شده بود #آشپزخانه. به نظر من خیلی قشنگ بود، خیلی هم #ساده.
#شهید_حسن_آبشناسان
📙نیمه پنهان ماه،ج ۱۲،ص۱۸
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
❤️🍃❤️
#خانمها_بدانند
مردها از بیتفاوتی متنفرند.
تصور نکنید اگر از او فاصله بگیرید به شما جذب خواهد شد
✅متعادل باشید؛
‼️نه آن قدر دور شوید که شما را نبیند
❌ و نه آن قدر نزدیک که آزار ببیند
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
✨ماه رمضان سال گذشته همراه با خانواده شهدا برای افطار دعوتشده بودیم. #حاج_قاسم هم حضور داشت. خودش سر تکتک میزها میآمد و احوالپرسی میکرد.
✨ بهمحض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه اینطور بود، اسم بچههای خانواده شهدا خوب یادش میماند.
✨پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما ر ا به این افطاری دعوت کردهاند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما می آئیم.»
✨باورمان نمیشد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم شما بااینهمه گرفتاری چطور میتوانید وقت بگذارید به خانه ما بیایید؟ اصلاً چطور شمارا پیدا کنیم؟
👇👇👇👇👇👇 ادامه 👇👇👇👇👇
✨ نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزند من میآیم.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمیکند؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمیکنم، کاملاً جدی بود.»
✨دوهفتهای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفته بعد بازهم زنگ زدیم بازهم حاج قاسم نبود. چند روز گذشت.
✨ ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما میآیم.»
✨باورم نمیشد. هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربهسر کردم و با حسین روانه بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همهجا بسته بود. سرصبح هیچ مغازهای باز نکرده بود؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همهجا را زیر پا زدم. یکی از مغازهها باز بود؛ اما سبزیهایش تازه نبود.
✨با حسین خیابانها را بالا و پایین میرفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم میخواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت میشود. یک نوع غذا بیشتر نمیخورد.»
✨از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازهها باز شدند و توانستم خرید کنم. دیگر تصمیم ام را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی درست میکنم. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی بههمخورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگزده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.»
✨ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد. با بچهها حرف میزد، خاطرات پدرشان را میگفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگآوری پدرشان برای بچهها میگفت. تعریف میکرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچههای جنگزده حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا میگذاشت تا برای کارخانه آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند.
✨حرفها بهجایی رسید که بچهها بغضکرده بودند خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقهزده بود. برای اینکه بچهها را از فضای حزنانگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاجخانم نمیخواهید به ما ناهار بدهید؟»
✨خودش اول از همه سر سفره نشست. بچهها را یکییکی به اسم صدا کرد: زینب جان، فاطمه خانم، حسین آقا بیایید بنشینید. بچهها که نشستند خودش یکییکی برایشان غذا کشید.
✍ راوی: همسر شهید حاج اسماعیل حیدری
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
این روزها ایام سالگرد عملیات کربلای 4 است و کربلای چهار یعنی چه؟!
از رزمنده های جنگ و شرکت کننده در کربلای 4 که بپرسید یک جمله شنیدنی دارند که خیلی عجیب است .
میگویند : ستارگان آسمان بالای سر اروند رود و نهر خین،صحنه هایی را دیدند که خورشید تا قیام قیامت از دیدن آن محروم است!
خدایا اینان چه دارند میگویند؟
مگر آنجا کجا بوده؟
مگر چه اتفاقی افتاده؟
میخواهید بدانید کربلای چهار چه خبر بوده ؟
پس با چشم دل بخوانید
جنازه بچه ها کنار هم جمع شده بودند،
بعضیها سر نداشتند،
بعضی دست و پا نداشتند، بعضی در لباس غواصی شهید شده بودند،آرام آرام بدن آنها را از سیم خاردار ها جدا میکردند و به طناب گره میزدند و در آب رها میکردند،
دو نفر بسیجی اول طناب را میگرفتند و دو نفر دیگر آخر طناب را که شهداء را به عقب برگردانند
در تاریکی اروند،صفی از پیکر پاره پاره شهداء در آب روان بود،
آن شب اروند شاهد صحنه هایی از منتهاالیه مظلومیت و شجاعت و ایثار بود...
فکرم به پرواز درآمد،
خدایا:
میان این همه انسان که در شهرها در خانه های گرم و نرم خود خوابیده اند،چند نفر چنین صحنه هایی به مخیله شان خطور می کند؟
چند نفر باور میکنند که این جوانان برای امنیت و آسایش آنها اینچنین از همه چیز خود گذشتند؟
چند نفر مظلومیت این بچه ها را شناختند؟
کربلای چهار عملیات فریب بود یا نبود!
لو رفته بود یا نرفته بود اینها مال دانشکده های جنگ است
آنجا که میگویند اگر انواع و اقسام تجهیزات دارید
اگر پشتوانه ماهواره ای دارید و...
داستان کربلای چهار داستان تکنیک و تاکتیک نیست، داستان عشق است !
داستان اخلاص و ایثار است.
داستان ایمان و باور است.
داستان باور اعتقادات است.
میخواهید بدانید کربلای چهار چه خبر بود؟
شب توی سرما بزن به آب، ببینم کدام عقل معاش کدام علم دانشگاه به تن دستور میدهد که برو توی آب !!!
آن غواص هایی که درسیاهی زمستان عباس وار به آب نگاه میکردند و دل به دریا میزدند
نمیدونم فارغالتحصیل کدام دانشگاه جنگ بودند ...
اما آنها استاد مدرسه عشق و گوش به فرمان امام خمینی کبیر قدس سره بودند
چه میدانم شاید آن لحظه خلقتِ انسان، که ملائک به خدا گفتند چرا او را خلق می کنی؟ در حالی که در زمین خونریزی میکند و خدا گفت من چیزی میدانم که شما نمیدانید ،
لحظه به دریا زدن غواص ها، دست بسته زنده به گورشدن غواص ها،
لحظه خاک لودر روی صورت ریخته شدن غواص ها، خدا آنها را نشان ملائکش داد و گفت:
نگاه کنید او بنده من است
عملیات کربلای چهار پیروزمندانه ترین عملیات تاریخ بعد از کربلای سیدالشهداء بود!!!
درکدام جنگ؟ کدام عملیات؟ کدام یگان رزمی چون این غواص ها، هرازچندگاهی از لا به لای تاریخ سر بر میآورند و دوباره به خط میزنند و خاک دنیازدگی و پوچ اندیشی که آینه دل ما را فرا گرفته را کنار میزنند و اینگونه دوباره با آن دست های بسته شده گره های قلوب زنگار گرفته ما را باز میکنند
و اصلا خیلیها نمیدانند کربلای چهار یعنی چه؟!!
بگذریم که کربلای چهار خود راهکار عملیات پیروز کربلای پنج را به فرمانده هان نشان داد و بعثیهای سرمست از پیروزی ظاهری در عملیات قبلی اصلا به مخیله شان هم خطور نمیکرد در فاصله ۲ هفته از همان منطقه عملیات وسیع دیگری شروع شود .
سلام و درود خدا بر جانبازان وآزادگان بازماندگان قافله عشق و ایثار
✍ اگر حضرت عیسی مسیح (علیهالسّلام) امروز در میان ما میبود، لحظهای را برای مبارزه با سردمداران ظلم و استکبار جهانی از دست نمیداد و گرسنگی و سرگردانی میلیاردها انسانی را که بهوسیلهی قدرتهای بزرگ، استثمار و به جنگ و فساد و ستیزهخویی سوق داده میشوند، تحمّل نمیکرد.
🌸 مقام معظم رهبری
#ولادت_حضرت_عیسی (ع)
#مسیح