📚آسنا و راز کنیسه
✍سمانه خاکبازان
📃۱۵۵صفحه
✂️برشی از کتاب
_ما همه چیز را میدانیم، بهتر است خودت بگویی. به علی چه پیامی دادی؟🤔😡
صدقیا چشمانش را بست، قیافه آسنا را به یاد آورد و دست نویسی که به او داده بود، چشمانش را باز کرد و گفت: «تو کاری را که میخواهی بکن من
هرچه بگویم نتیجه یکی است.»
مردخای نگاهی به شمعون کرد و زیرلب گفت: «او اینگونه زبان باز نمی کند.»
شمعون با خشم نگاهی به صدقیا کرد و از جا بلند شد.
با قدمهایی بلند، میز را دور زد و سیلی محکمی به صورت صدقیا زد و گفت: به علی چه گفتی؟»😡
صدقیا سرش را به سمت شمعون کرد و لبخند زد.
شمعون از خشم لرزید. باز دست بلند کرد تا سیلی دیگری به صدقیا بزند که دستش روی هوا ماند. صدقیا دستش را گرفته بود و او هرچه تقلا می کرد نمیتوانست دستش را از دست او رها کند، خشمگین تر شد و گفت:« میدانی کسی را پی آسنا فرستادم؟ گفته ام او را به اینجا بیاورند
میخواهم آن قدر جلوی رویت او را شکنجه بدهم تا زبان بازکنی😈
صدقيا صورتش برافروخته شد، مچ دست شمعون را بیشتر فشرد و گفت: «تو برای شریعت موسی حکم علف هرز داری مرا به شکنجه کودکی بیم میدهی؛ در حالی که از هر آزار دادنی منع شدی؟»😒😔
شمعون با خشم دست خود را رها کرد و سیلی محکمی به صورت صدقیا زد آن قدر محکم که از ضرب سیلیاش صدقیا به زمین افتاد، بعد نگاهی به اشیر کرد و گفت:«وقت وفا به قولت نرسیده؟🤔...
#آسنا_و_راز_کنیسه
#رمان
#نوجوان
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚
📙چغک
🖌جثه ام از همه ی انقلابی های مشهد کوچکتر است و هرکس مرا در جمع آن ها می بیند فکر می کند اشتباهی شده که من در جمع مبارزان درجه یک هستم؛ اما همین کوچک بودنم باعث شده بود بتوانم مثل مبارزان بزرگ سال، کارهای مهمی برای انقلاب انجام بدهم. به خاطر همین جثه ی کوچک و البته به خاطر زبر و زرنگی ام، بین بزرگان انقلابی مشهد معروف شده ام به چغک!
این اسمی است که حاج آقا برایم برگزیده؛ چغک به زبان مشهدی یعنی گنجشک...
#چغک
#نوجوان
#موجود_در_قفسه
✳️ کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib