❇️شايد اين سؤال در ذهن سبز شود كه چرا انسان مثل حيوانات آزاد نباشد و چرا خود را گرفتار قانون و حكومت كند؟ جواب اين كه: حيوانات هم آزاد نيستند، آنها گرفتار غرائز بيدار و كنترل شده اى هستند، اما انسان غرائزش كور و سركش هستند و آزادى دارند و از فكر و عقل كمك مى گيرند. يك پلنگ هزار هم كه جنايت كند بيش از يك يا چند را نمى درد، ابزار ندارد و زندگى اجتماعى ندارد، اما انسان با كمك ابزار و علم و فكر و تكنيك مى تواند در يك لحظه ميليون ها نفر را به نابودى بكشد و از نفس بيندازد. و همين طور در قسمت غريزه ى جنسى و ساير غرايز. و همين است كه👈 انسان به رهبرى نيازمند است كه در مغز و دل انسان، تفكرى و تعقلى و رشد و آگاهى و شناخت و عشق بيافريند و او را پيش براند. 👈و محتاج به قانون هايى است كه او را از درگيرى برهاند در حالى كه اين حكومت و اين قانون در جامعه ى حيوانى با غريزه به دست مى آمد.
🍀بهزيستى و زندگى خوب انسان به قانون ها و رهبرى ها نيازمند است و بهزيستى در جامعه ى انسانى به قانون و حكومت احتياج دارد
🍀هنگامى كه من قانون هاى هستى را نمى شناسم، كه چه ماده و چه فكرى كورم مى كند و چه غذايى و چه بحرانى برايم سرطان مى آورد و چه نگاهى و چه خيالى ديوانه ام مى سازد و چه حرفى و چه تصميمى فلجم مى نمايد؛ هنگامى كه نمى دانم كه حتى حرف ها و فكرها و تصميم ها و خيال ها چه آثارى دارند و بر تمام هستى و بر تمام سلول هاى من چه نقشى مى زنند، آن هم نه براى يك سال و صد سال، كه تا ⬅️بى نهايت، ناچار در اين هنگامه ى جهل و نادانى و در اين تاريكى به دام مى افتم و با قانون ها درگير مى شوم و مى سوزم و به عذاب و رنج مى رسم.
🔶زندگى عظيم انسان گذشته از غريزه و علم، به قانون و رهبرى- حكومت به معنى وسيعش- نيازمند است، قانونى هماهنگ با قانون هاى هستى، رهبرى و مديريتى هماهنگ با استعدادهاى انسان.
مادام كه هدف حكومت و رهبرى با استعدادهاى عظيم انسان هماهنگ نباشد، چيزى جز عصيان و انفجار به دست نمى آيد.
و مادام كه قانون هاى حاكم بر جامعه و انسان با قانون هاى موجود در هستى هماهنگ نباشد، جز فاجعه و بدبختى و نابودى چيزى سبز نمى شود.
🌿استعداد وسيع انسان، بارى بزرگتر و زندگى وسيعتر و عظيمترى را مىتواند به دوش بكشد؛ چون اين زندگى منظم و مرفه و عادل به اين همه استعداد نياز نداشت. اين نظم و عدالت و رفاه با غريزه تأمين مىشد، همان طور كه در كندو تأمين گرديده است.
و همين استعدادهاى وسيع و گسترده است كه مفهوم بهزيستى و زندگى بهتر را در جامعهى انسانى از مفهوم رفاه و ابزار و تكنيك جدا كرده و به مسائل عميقترى كشانده است، همان طور كه از غرائز كور و سركش جدا كرده بود و به مسائل عميقترى كشانده بود.
غريزه و ابزار و تكنيك و علم، هيچ كدام نمىتوانند بار زندگى انسانى را به دوش بكشند و نمىتوانند بهزيستى و جامعهى بهترى براى انسان بسازند؛
جامعهاى كه در آن تمام استعدادهاى انسان شكفته شود و انسان به وسعت استعدادهاى خويش دست بيابد، گر چه بتوانند رفاه و نظم و عدالت را به وجود بياورند، اما اين رفاه و نظم و عدالت به فكر و ابزار و علم و تكنيك احتياج نداشت و مىشد با غرائز زنبور عسل تأمين شود.
انديشه من، ص: 22
💠مادام كه سنجشى در ميان نباشد، ناچار عادتها و سنتها و تعصبها ميانه دارى مىكنند و گرد و خاك بالا مىآورند و انسان را كور مىسازند و او را از حركت و رشد و پيشرفت باز مىدارند، اما هنگامى كه از روى سنجش انتخاب كنيم آن وقت ديگر تعصب و سنت و عادت مىميرند و شناخت و عشق، ما را به حركت و پيشرفت وا مىدارند. هر حقيقت متحركى هنگامى كه از سنجش و انتخاب نباشد و به عادت و تقليد رسيد در واقع به قبرستان خود رسيده و با دست خويش گور خود را كنده است.
🔶هر مذهب هنگامى كه از سنجش و انتخاب و تفكر و تعقل جدا شد از شور و عشق و حركت جدا شده و نه تنها از حركت ايستاده كه از حركت بازداشته و خود، سنگ راه گرديده است. و اين است كه از جامعه و زندگى روزمره كنار مىافتد و از زمين بالا مىرود و به آسمان مىرسد و فقط روزهاى يك شنبه پايين مىآيد، آن هم فقط در كنيسه!
✳️حق هنگامى حق است كه از راه حق و به خاطر هدف حق، دنبالش رفته باشند و تازه اين كافى نيست، بايد حق مسلط باشد و طعمهى باطل نگردد.
💠ويژگىهاى مذهب عاطفى و دستورى
1) مذهب عاطفى با هر چيزى مىسازد و صلح كلى است و خدايش هم آفريده دل توست .
2) مذهب دستورى هم هميشه دستاويز است و قربانى خدايان تاريخ و نردبان باطل و طاغوت .
3) مذهب اصيل ناچار از توحيد برخوردار است و همين توحيد جبهه دارد و درگيرى دارد، هم زيربناى جهاد با نفس است و هم انگيزهى جهاد با طاغوت.
هم جهاد اصغر را مىآورد و هم جهاد اكبر را. خدايش آفريده دلها نيست كه خدايان دلها را به دار مىكشد و بتهاى دل را مىشكند.
✳️ملاک حق و ملاک توحید
🍀در شناخت مذهبها به ما كمك كنند وگرنه اسمها ما را فريب مىدهند و گول مىزنند و اگر از اين ملاكها دست بشوييم در شناخت مذاهب به بنبست مىرسيم و در قضاوت و نقد مذهب به افراط و تفريط دچار مىشويم و چه بسا يك جا مذهب را بپذيريم كه مفيد است و با يك جا آن را رد كنيم كه دستاويز است و افيون و عامل تخدير.
💠همان توحيد است كه مذهب اصيل را از مذهب دستورى جدا مىكند
🌸و همين خصوصيات و ويژگىهاست كه چهره آن را مشخص مىسازد، نه اسم و رسم، كه حتى يك مذهب با يك اسم و با يك رسم مثلًا مسيحيت يا اسلام، هم مذهب اصيل دارد و هم دستورى و هم عاطفى و هيچ جاى تعجب نيست، كه حتى مذاهب دستورى و عاطفى را دارند و توحيد دارند و رسالت دارند و اخلاق دارند و عبادت دارند، اما خدايش آفريدهى دل توست و توحيدش پدر شرك و رسالتش گنگ و اخلاقش سطحى و شعارى و عبادتش،⬅️ خالى از عبوديت اللَّه و خالى از عشق به او و آزادى از غير او.
✳️1- آيا مذهب اصالت دارد؟
2- امروز دين چه ضرورتى دارد؟ آن ها كه دين ندارند چه ضرر كردهاند؟
3- آيا مذهب عامل انحطاط و افيون ملت ها و دستاويز طاغوت ها نيست؟
4- مذهب چه دارد؟
5- آيا برنامه هاى مذهب رويايى نيست؟ آيا مى تواند در خارج ظاهر شود؟
6- چگونه مى توان مذهب را پياده كرد و تحقق داد؟
💠آيا مذهب اصالت دارد؟
🌸تحليلها
بسيار مىشنويم كه مذهب روبناست و اصالتى ندارد و نه تنها مذهب، كه حتى فكر و عقل و ادراك انسان و اراده او روبناست و آفريدهى محيط اقتصادى و شرايط توليد.
در آن دورهها بشر به نيروى ماشين و اتم دست نداشت و با طبيعت بيگانه بود و تازه وارد بود. تاريكى شب و نور و روشنايى روز و رعدها و برق و زمينلرزه و خسوف و كسوف و ساير حادثهها، او را به خود مشغول مىكرد و مىترساند و او كه براى اينها توضيحى نداشت و فكرش به جايى نمىرسيد ناچار از خيالش كمك مىگرفت و به جادو روى آورد و براى هر چيزى نيرويى در نظر مىآورد.
رفته رفته در دوره كشاورزى انسان جادويى به ارواح و جانهايى معتقد شد و سپس براى اين ارواح و نيروها مظهرى در نظر گرفت و بتهايى ساخت و در برابر آنها به نيايشها و تضرعها پرداخت و مراسمى به پا كرد تا از صدمه آنهادر امان ماند .
در آن دورهها بشر با طبيعت تماس مستقيم داشت و اسير آن بود، به باران آن و آفتاب و ماهش نياز داشت و از سودهاى آن بهره مىخواست و در نتيجه هر پديدهى نافعى مقدس مىشد و انسان منفعت طلب به خاطر تقرب به اين پديدهى مقدس و بهرهبردارى از او، به دعا و نيايش مىپرداخت و هنگامى كه تصادفى به سودى مىرسيد، در اين عقيده پابرجا مىگشت.
در آن دوره هر پديدهى نافع و هر پديدهى خطرناكى به جايى رسيد تا اين كه انسان به ارتباط پديدهها آگاه شد و يافت كه بعضى از پديدهها در ديگرى مؤثر هستند. اين بود كه به خدايى آنها روى آورد تا اين كه به علتهاى پنهانىتر و محدودتر رسيد تا اين كه براى خوبىها يك علت و براى بدىها يك علت در نظر گرفت و از بتهاى بىحساب خلاص شد تا اين كه حتى بدىها را و خداى بدىها را و اهريمن را هم آفريدهى همان خداى خوب دانست و اهورا مزدا را حاكم بر تمام هستى حساب كرد و به توحيد رسيد و به فلسفه رو آورد، از تخيل به تعقل تا امروز كه به دورهى تجربه و تحقق رسيده و ديگر در گرو هيچ چيز نيست.
و مىشنويم: بشر در جستجوى زندگى بهتر و مرفه و عادل از مرز قرنها گذشته و تاريخش را آفريده است. او براى زندگى راحت و ايدهآل خود كوششهاكرده و عمر خويش را به مرگ سپرده است.
او در دورهى كودكى هنگامى كه رنجى مىديد و ظلمى به او روى مىآورد، به جوانيش دل مىبست كه به قدرت مىرسد و ديگر رنجى نخواهد داشت و ظلمى نخواهد ديد و دردى نخواهد كشيد. در جوانى هنگامى كه با آن همه رنج و ناكامى و ضربه و شكست روبرو مىشد به پيريش فكر مىكرد كه پس از سختىها به راحتى مىرسد و به رفاه دست مىيابد و با فرزندها و نوههايش روزهاى خوشى را مىبيند و از رنجش بهره مىگيرد ... تا آن هنگام كه به پيرى مىرسيد و مىديد كه آسمان همان رنگ است و ناچار اين آرزوها و خواستههاى سركوفته خود را به آن دنيا، به آخرت انتقال مىداد و در نزد خدا بايگانى مىكرد.
بر فرض در آن جا هم خبرى نمىشد و بر فرض كه پس از مرگ هم چيزى نمىبود، ديگر او از آن جا خبر نداشت و آن را كه خبر مىشد خبرى باز نمىآمد.
اين خواستهها و آرزوها و اين بهتر طلبى انسان او را به خدا و به دنياى ديگر معتقد كرد و به بهشت و جهنم بست و براى رسيدن به بهشت و رهايى از جهنم به عبادتها و اطاعتها وادار نمود.
و مىشنويم: يك دسته انسانهاى زرنگ كه از هر موقعيتى بهره مىگيرند و از نقطههاى ضعف، مشترى به دست مىآورند، هنگامى كه آن ترس و آن اميد و اين آرزوها و خواستهها را ديدند و زمينه را آماده يافتند، ناچار به فكر رياست و سوارى افتادند ... كه الاغ بىآزار باركش، هر حكيم بزرگوارى را وسوسه مىكند تابر پشت آن بجهد، چه رسد به بچههاى شيطان و دام گسترهاى دنيا طلبى كه جز اين آرزويى ندارند.
اين بود كه يك عده به فكر رسالت افتادند و دينى آوردند و حرفهاى خود را به دهان خدا گذاشتند تا كسى با آنها طرف نشود .
اين عده گذشته از سوارى و بهرهكشى به تهذيب و تربيت مردم هم علاقه داشتند و اين بود كه دين آنها از سه قسمت اعتقادات و عبادات و اخلاقيات تشكيل مىشد، ولى منظور اصلى همين اخلاقيات و تربيت همان رياست و سوارى گرفتن بود .
بر اساس آن زندگى اقتصادى و روابط توليدى و به خاطر اين خواستهها و آرزوها مذهب به وجود مىآمد و خدا متولد مىشد. اما امروز ديگر انسان اسير طبيعت نيست، نه مىترسد و نه در انتظار بخشش آن مىنشيند و نه به اميد بهشت به بدبختىها تن مىدهد. انسان امروز بر گردن طبيعت نشسته و مىتواند از آن انتقام سالهاى پيش و انتقام پدران محرومش را بستاند ... و مىتواند در همين جا و در همين زمين، بهشت موعود را بيافريند. انسان مىتواند وضع حمل طبيعت را جلو بيندازد و نوزاد بهشت را به دنيا بياورد.
🌺با اين تحليلها ديگر مذهب اصالتى ندارد و دوامى ندارد؛ چون زاييدهى ترس و اميد و عدالت خواهى و آرزو پرستى انسان است.
انديشه من، ص: 44
💠در هر دورهى تاريخى و در هر جامعهى انسانى انسانهايى بودهاند تخيلى و انسانهايى بودهاند تعقلى و انسانهايى تحققى
انسان همان طور كه از نيروى خيال برخوردار بوده، از نيروى عقل هم بهره داشته و با نيروى فكر همراه بوده است
يك انسان روستايى و يك انسان آزاد مىتواند با يك ساعت تفكر در هستى، ارتباط و هماهنگى خورشيد و ابر و باد و باران و گياهان و انسان را به دست بياورد و از هماهنگى اينها به هماهنگ كننده پى ببرد و به قانونها دست بيابد و از قانونها قانون گذار را بشناسد و از اين هماهنگى به يگانگى او پى ببرد.
يك انسان ساده و آزاد به زودى از آمد و رفت ستارهها و ماه و خورشيد به محكوميت و اسارت آنها پى مىبرد و قدرت حاكم و گرداننده مسلط را مىيابد.
اين حقيقت كه توحيد اصالت داشته و سپس شرك به وجود آمده،اين حقيقت كه تعقّل قبل از تخيّل بوده گذشته از اين توضيح، شاهد تاريخى دارد
✳️ در درون ما سؤالهايى مطرح مىشوند كه: من چه هستم؟ چه استعدادهايى دارم؟ و اين استعدادها از چه زمينه و چه ميدانى برخوردارند؟ و چگونه بايد در اين ميدان به كار بيفتند؟ و چه كارى با اين استعدادها هماهنگ است؟ و اين كار با چه هدفى بايد شروع شود؟
اصلًا چرا زنده باشم؟ براى خوردن و خوابيدن و خوش بودن، آيا عمرم بايد در كنار مستراح و آشپزخانه تمام شود؟ آيا براى اين كارها به اين همه سرمايه احتياج دارم؟ راستى انگيزهى من براى اين همه كوشش، براى اين همه دوندگى چيست؟ محرك من چه مىتواند باشد؟ آيا چيزهايى كه مرا حركت مىدهند و مرا به كوشش مىكشند از من نيرومندترند و از من مهم ترند؟ و؟ و؟ و؟
💠اين سؤالها ناچار جوابهايى مىخواهند و اين است كه فكر ما به كار مىافتد تا جوابى بيابد و شناختهايى از انسان و هستى و از انسان و استعدادها و از هستى و وسعتش به دست بياورد و در همين كوششهاى فكرى، انسان به استعدادهاى عظيم و در نتيجه به كار بزرگ خودش پى مىبرد و محرك و هدف را به دست مىآورد و هنگامى كه كار انسان شناحته شد، هستى شناخته مىشود و جايگاه انسان در اين هستى آشكار مىگردد و هست آفرين جلوه مىكند.
انسان با اين تفكرات به جهت حركت خود و هستى و ميدان كار خودش پى مىبرد و به او رو مىآورد و خود را به او مىسپرد و از او روش زندگى و مرگ را و طرز حركت در اين راه گسترده را مىآموزد؛
✳️«هديناه النجدين» نمى گذارد كه رقيب را حذف كند و شيطان را بر دارد؛ كه آدمى بايد در ميان راه ها، انتخاب كند
💠انگيزه نبذ عهد و نبذ كتاب، اتّباع وسوسه و فتنه و گرفتارى كفر و حكم قاطع خدا در «وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنفُسَهُمْ «1»»، در ما اين دقت را به وجود مىآورد كه چشمپوشى از قدر و اندازه و ارزش، به چشمپوشى از اهداف و مقاصدى بالاتر از عالم شهادت و دنياى مشهود و محدود و بالاتر از رفاه و امن و آزادى مىانجامد و در نتيجه كسانى كه اين مقاصد را نمىخواهند، عهد و كتاب خدا با مقاصد محدود آنها هماهنگ نمىشود و ناچار آن را به پشت سر مىاندازند و يا از رسول خدا مراعات مىخواهند.
__________________________________________________
(1). بقره، 102 ..
تطهير با جارى قرآن، ج3، ص: 210
💠«وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّىلَا تَكُونَ فِتْنَةٌ»
❇️براى رسيدن به كعبه، براى رسيدن به حج و خانه خدا، نمى توان با ذلت و حقارت رفت؛ كه جهاد باب طاعت خدا و بابى از ابواب بهشت است «1». پس بايد با اينها كه با شما مى جنگند و يا براى شما فتنه مى كنند و به فريب و ضلال روى مى آورند جنگيد، ولى اين فرمان قتال براى آنها كه همه را بر حقيقت و سعادت مى شناسند و براى همه سهمى از حقيقت و سعادت را باور دارند، پذيرفتنى و معقول نيست.
اين فرمان را كسى مى فهمد كه هدايت و كفر و شكر آدمى را بفهمد و اين نكته را بفهمد كه با كفر و چشم پوشى از معرفت خويش و از درك و فهم خويش، كافر براى خود حرمتى نگذاشته و توقع احترامى از ديگران نبايد داشته باشد. پس از تبيّن،صف ها مشخص مى شود و حرمت ها و بى حرمتى ها مشخص مى شود و سهم سعادت و شقاوت مشخص مى شود و نوبت به قتال و درگيرى مى رسد. و اين قتال بر اساس دو محور شكل مى گيرد:
يكى قتال و درگيرى و شروع آنها.
دوم فتنه و فريب و اضلال و اغواى آنها.
و اين قتال تا رفع فتنه و تا حد درگيرى آنها ادامه مى يابد.
__________________________________________________
(1). نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه 27 ..
تطهير با جارى قرآن، ج3، ص: 324
💠«إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ به راستى كه خداوند تجاوزگران را دوست ندارد؛ كه تجاوز، خود چشم پوشى از راه و جدا شدن از مقصد را دارد. نمى توان با تجاوز، راه خدا را پاسدارى نمود و اين تجاوز، با اهداف با رهبرى و ولايت و با احكام و حدود مشخص مى شود.
خداوند سنّت ها و راه هايى دارد. خورشيد مى تابد. تبخير صورت مى گيرد و بارش فرو مى ريزد و در اين جريان مستمر و در اين راهى كه خدا قرار گذاشته، رويش ها و بارورى ها و بهره مندى ها و دوباره باريدن ها و روييدن ها شكل مى گيرد.
اين راه خداست و كسى كه اين جريان را سدّ كند و اين راه را ببندد و از باريدن و روييدن، 👈با فتنه و قدرت و يا فريب و مكر جلوگير شود، استحقاق قتال و مرگ را دارد حتى اگر خود به مقاتله برنخاسته باشد و شروع نكرده باشد و اين دستور خداست؛ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»؛ هر كجا كه با چابكى بر آنها دست يافتيد آنها را بكشيد. «وَ أَخْرِجُوهُم مّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ»؛ و از آنجا كه شما را بيرون راندند آنها را بيرون برانيد، حتى اگر آنها به قتال شما آغاز نكرده باشند؛ چون فتنه و فريب و فساد از قتل و كشتار سخت تر است؛ «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ».
و در همين سوره، «الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ «1»» هم داريم. اشد و اكبر، شدت و بزرگى، سرعت و حجم فتنه را در نظر مى آورد. سرعت فتنه و حجم فساد فتنه، از سرعت و حجم فسادِ كشتار بيشتر است و براى قتال، هر كدام از اين دو عاملِ فتنه و كشتاركافى است. و در هر حال بايد حدود و انگيزه ها مراعات شود؛ چه در مكان ها و زمان ها و چه در اصل عامل فتنه و فساد.
__________________________________________________
(1). بقره، 217 ..
تطهير با جارى قرآن، ج3، ص: 326
💠قدرت ها به خاطر بهرهبردارى راحت از منابع و منافع هنگفت. اگر مصلحت نبينند كه مستقيم عمل كنند، به ايجاد اختلاف و درگيريهاى قومى و مذهبى و يا سياسى و حكومتى روى مى آورند و با شاخه هايى كه براى ديگران مى تراشند، آنها رابه تسليم و يا تقسيم مى كشانند.
چه بسا از اين اختلاف ها بهره نبرند، آنجاست كه به ايجاد جنگ هاى تحميلى و لشكر كشى هاى بزرگ روى مى آورند، تا بتوانند، از اين ميانه به خواسته ها و منافع خويش برسند و خر مراد را سوار شوند.
درسهايى از انقلاب (قيام)، ص: 56
💠انسان بايد همراه بيّنات و كتاب و ميزان، به شناسايى و استخراج و ساخت و رهبرى خويش روى بياورد و خود را نه بر اساس هوس كه براساس قدر و اندازه ها و هماهنگ باهدف ها و مطابق با نظام، بسازد و شكل بدهد و اين گونه تشكل، همان تدين است كه مى تواند، به استعدادهاى عظيم انسان و راه دراز او و نقش مهم او كه لذت و رفاه نيست، بل حركت اوست و آن هم حركتى هماهنگ با استعداد و مطابق با نظام هستى، توجه داشته باشد و او را از تمامى فتنه ها و درگيرى هاى مزاحم برهاند و از ابتذال و انحراف نجات بدهد.
انسان پس از آزادى از تمامى بت ها و اسارت ها، بايد از خود آزادى هم آزاد شود و اين نيروى عظيم به تشكل و حركت و نور منتهى شود. وگرنه همچون آبى كه پس از تبخير، هرز برود و توربين ها را نگرداند و حركت و نور نيافريند، همچون تبخير هرز، از دست مى رود و به كار نمى آيد.
دين، شكل انسان آزاد است. و انسان پس از آزادى به دين مى رسد و اين شكل و اين تدين، شكلى است كه با قدر و استعداد و با نظام هستى و جهانى كه در آن زندگى مى كنيم و با مقصدى كه استعداد عظيم ما از آن حكايت دارد.
با اين هر سه، هماهنگى دارد. و فتنه اى راه را بر آن نمى بندد، كه مى فرمايد:
«و قاتِلُوهُم حَتَّى لاتَكُون فِتْنَةٌ وَ يَكونَ الدينُ للَّهِ»، با آنها كه بر سر راه اين انسان سنگ مى اندازد و نمى گذارد كه او خودش را شناسايى و استخراج كند و شكل بدهد و رهبرى نمايد، بجنگيد، تا فتنه اى باقى نماند و انسان به آن شكلى كه مطابق با نياز و استعداد و راه و هدفِ هماهنگ با اوست، دست بيابد. و اين شكل را و اين دين را از خداى خود بگيرد، كه تنها او بر اين همه احاطه دارد و ديگران بى خبر هستند و فتنه هاى راه هستند و به دنبال منافع خويش هستند. و از آدم ها براى خودشان، مركب مى سازند و به خاطر مقاصد خودشان گام برمى دارند.
⏺با اين تحليل، بر اساس انگيزه هايى كه در بينش و ايمان و توحيد مبارزِ مجاهد، ريشه داشتند. هدف قيام و مبارزه مىشود، زمينه سازى براى قيام انسان و برپا ايستادن انسان، آن هم قيامى به قسط نه به هوس كه بر اساس بيّنات و كتاب و ميزان. و آن هم همراه آهن و مبارزه اى كه فتنه ها را برمى دارد و انسان آزاد را براى ساخت و رهبرى خويش بر اساس قدر و هدف و نظام هستى، كمك مى نمايد.
درسهايى از انقلاب (قيام)، ص: 88
💠آنچه امروز نسل جوشنده ى ديروز را در برگرفته، اين فتنه ها و سستى ها و حساسيت ها كه بر دل خيلى ها چنگ انداخته، 👈گذشته از دنيا طلبى فرصت طلب ها و سردرگمى دسته هاى ديگر،👈 در همين شروع هاى مبهم و حركت هاى سطحى و ضعف هاى خودشان ريشه دارد، كه با دنيا طلبى و سستى اين و آن، به سستى مى رسند و از پاى مى افتند، در حالى كه در شب بايد روشنى افروخت و در تنهايى بايد توليد كرد و پرورش داد و بارور ساخت. اگر ديگران شكاف ها را رها كردند و به غنايم روى آوردند، اين باعث نمى شود كه تو رسول را تنها بگذارى و رهبر را به دشمن بسپارى و دين و راه خودت راكه از جان بيشتر دوست داشته اى، به شيطان ببخشايى، بلكه بايد همچون على در اين غربت و تنهايى، پروانه ى وجود رسول باشى و حتّى در برابر خشم رسولكه تو را هم به رفتن و فرار كردن مىخواند «1» به دفاع از خود نپردازى كه بايد به حمايت بيشتر پرداخت و جاهاى خالى را پر كرد و شمشيرهاى شكسته و از غلاف در نيامده را، جبران نمود و ضربتهاى فرود نيامده را فرود آورد. كه نصرت خدا اين گونه غريبانه مى رسد و همين فوج زخمى و شكسته بايد كه به تعقيب سركش هاى مست قدرت بپردازند. «2»
__________________________________________________
(1) اشاره به گفت و گوى رسول با على در جنگ احد
_________________________________________________
(2) اشاره به دستور رسول پس از جنگ احد، به تاريخ مجاهدات آية الله والد مراجعه شود.
💠علامت ها ی نفاق
و بر اساس همين عامل است كه علامتهاى تزلزل، «1» حيرت، «2» ترس، «3» دروغ، «4» زدوبند، «5» جاسوسى، «6» فتنهگرى «7» و عذر تراشى «8» آشكار مى شوند.
هنگامى كه موقعيت ها متزلزل است، انسانِ وابسته به موقعيت ها و نه حاكم بر آن ها، سخت متزلزل و متحير و در عين حال ترسو خواهد شد و خويشتن را از دست خواهد داد. و در اين لحظه به دروغ و زد و بند و به جاسوسى و فتنه گرى رو خواهد آورد. و هزار گونه عذر خواهد تراشيد و بعد از نجات از حادثه، كار خود را توجيه خواهد كرد، كه: انَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. «9»
در حالى كه جز خويشتن را از دست نداده و جز از خود نكاهيده است؛ كه منافق از مايه مى خورد و خود را گرو مى گذارد و منافق خويشتن را به تمسخر مى گيرد. اصولا شكارچى، پيش از آن كه شكارى بگيرد، خود شكار شده و از دست رفته است. «10» او پيش از آن كه اسيرى بگيرد، خود به اسارت آمده است.
__________________________________________________
(1)- كُلَّما اضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ اذا اظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا. (بقره، 2) وابسته به موقعيتها هستند
(2)- مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا الى هؤُلاءِ وَ لا الى هؤُلاء (نساء، 143)
(3)- يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ انْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِم سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فى قُلُوبِهِم (توبه، 64)
(4)- انَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ. (منافقون، 1)
(5)- انَّا مَعَكُمْ (بقره، 14)
(6)- لاتَتَخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُم اوْلياء، (ممتحنه، 1) درباره حاطب بن ابى يلتعه.
(7)- وَ لَأَوْضَعُوا خِللَكُمْ يَبْغونَكُمُ الْفِتْنَةَ (توبه، 47)
(8)- شَغَلَتْنا اموْالناوَ اهْلُونا (فتح، 11)؛ انَّ بيُوتَنا عَوْرَةٌ (احزاب، 33)
(9)- بقره، 14
(10)- يُخادِعُونَ اللَّه وَ هُوَ خادِعُهُمْ. (نساء، 142)؛ اللَّهُ يَسْتَهْزِىُ بِهِمْ. (بقره، 15) اينها شكارى بدست نمىآورند و شكار حادثهها مىشوند. اين نيرنگ خداست و اين هم طنز او✳️
💠در خطبه 50 آمده است: «انَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْواءٌ تُتَّبَعُ وَ
. بعد از آن، نامه 37 است كه خطاب به معاويه است:
«ما أَشَدَّ لُزومَكَ لِلْأَهْواءِ الْمُبْتَدِعَةِ وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبِعَةِ مَعَ تَضْييعِ الْحَقائِقِ وَ اطِّراحِ الْوَثائِقِ» «2»
. اينها مضامينى است كه در اين قسمت از بيانات حضرت مطرح شده است.
منشأ فتنهها و فسادها پيروى از خواهشهاى نفس و احكامى است كه بر خلاف شرعصادر شده است و كتاب خدا با آن مخالف است ..
👈فتنه: آزمايش، فريب، غرور.
📔مشكلات حكومت دينى، ص: 124
📔 تطهير با جارى قرآن، ج3، ص: 318