🌿نيّت و هدف و جهت انسان، يك چيز بسته و متحجّر نيست، كه آن به آن دگرگون مىشود و مىتواند به بهتر شدن راه پيدا كند. در نتيجه عمل آدمى را به ارزشهاى جديدى مىرساند؛ چون وقتى عاملها و انگيزههاى عمل عوض شدند، ارزش عمل نيز عوض مىشود؛ كه ارزش عمل در كميت آن نيست، در بينش و نگرشى است كه انسان به آثار عمل دارد، در محرّك و انگيزهاى است كه او را به جريان انداخته، در جهت و هدفى است كه براى آن در نظر گرفته.
ارزش عمل، در رابطه با اين اصول است.
به راستى كه هدفها در يك عمل چقدر فرق مىكند! اين طور نيست كه هدفها و نيتها براى همه، يك چيز و در يك سطح باشد و ما هميشه به يك هدف و يك نيت قانع باشيم. ممكن است در يك سطح بگوييم: به خاطر خدا، اما اين هدف بايد معنا شود. به خاطر خدا؛ يعنى خودمان را با او حركت مىدهيم، او محرك ما در اين راه است. اگر من اين كت را پوشيدهام، به خاطر اين نيست كه خودم كت را خريدهام، به خاطر اين است كه خدا خواسته و من سزاوار و مستحق پوشيدن آن هستم.
اين على (ع) است كه براى خدا هم نان به خلق مىدهد، هم لباس، هم انس هم آگاهى، هم وسعت درونى و هم قدرت روحى، همه اينها را به خاطر خدا مىدهد و چيزى جز «اللَّه» در او حركت ايجاد نمىكند؛ كه غير او بىرمقتر از ايناند ...! آيا على (ع) اين حركتها را از دم دست شروع مىكند يا مىسنجد كه چه وقت، كدام حركت را داشته باشد و چگونه با افراد كار كند؟
حركتهايى كه نسنجيده باشد، در انسان بارورى نمىآورد و علامت آن هم اين است كه يا مغرور عملمان مىشويم و يا خسته از عمل. اگر ما را بكوبند خستهايم و اگر تشويقمان كنند، مغروريم. ولى اگر ريشهها در ما پا گرفته باشند، نه در تشويقها غرورى مىآيد و نه در ضربهها خستگى؛ كه مدام بارورى دارد: «تُؤْتِى اكُلَها كُلَّ حِينٍ» ، مستمراً ميوه مىدهد؛ چون ريشه ثابتى دارد: «اصْلُهَا ثابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ».
بنابر اين، جهت و هدف حركت هم، وابسته به بينشى است كه ما از خود داريم و چيز بسته و مبهم و گنگى نيست.
هدف من در رابطه با قدر من و در رابطه با روابط من است. منى كه مىخواهم فقط بيست روز در جايى بمانم، هدفم از ساختن يك خانه، اين است كه همين بيست روزِ مرا تأمين كند. كسى كه امتداد خودش را حس كرده و در اين امتداد، اتصال و رابطههايش را هم درك كرده، به اين محدودها فكر نمىكند و نيتهايش گسترده مىشود. اينجاست كه بينش على (ع) تنها به اينكه نان و آب و رفاه خلق را تأمين كند يا آنها را به عدالت ببندد، محدود نمىشود.
هدفى كه او دارد به وسعتى مىرسد كه حتى تاريخ هم نمىتواند آن را تحمل كند، ولى على (ع) بايد آن را تحمل كند؛ چون على (ع) بزرگتر از تاريخ است.
على (ع) امام و جلودار تاريخ است. حكومتى كه او طرح مىريزد، زمانى كه رابطه و اندازه آدمها مجهول و ناشناخته باشد و به ارزش خود واقف نشده باشند، خيلى طبيعى است كه حركت آن مبهم و گنگ باشد و مشخص نشود كه چرا او اين گونه بود، يا آن گونه؟ چرا اين گونه زيست و يا آن گونه مرد؟
آنچه نه تنها براى آدمهاى آن دوره كه براى انسانهاى بعد هم گنگ و مبهم است، براى آنهايى كه قدر و ارزش خود را شناختهاند و امتداد خود را ديدهاند و اتصالها و رابطهها را حس كردهاند، خيلى روشن و مشخص است.
#ارزش انسان و هدفش
ارزش عمل و هدف زندگی انسان
☘️باغبانى كه قدر خود را مىشناسد و نيازهاى خود را مىداند، بذرها را مفت به خاك نمىريزد. يك دانه مىدهد تا هفتصد تا به دست آورد. اين است كه سلام و عليكهاى او، رفت و آمدهاى او، محبتهاى او بدون بهره در سرزمين وجود ديگران ريخته نمىشود؛ چرا كه در پشت هر شغل، نقش او قرار دارد.
ما هر اندازه كه قدر و ارزش خويش را بيشتر احساس كنيم، هدفهايمان نيز بالاتر خواهد رفت و در خودمان هم محصور نخواهد شد؛ چون در رابطه هستيم. اينجاست كه در يك مرحله مىخواهيم نان و آب و عدالت خلق را تأمين كنيم و در مرحله ديگر علم و آگاهى و قدرت روحى آنها را و در مرحله آخر هم از اينها فراتر آمده، نه تنها تكامل را كه مىخواهيم به تمامى استعداهاى تكامل يافته جهت بدهيم (رشد) و اين جهت را هم الهى قرار مىدهيم كه يك بعد ندارد و محدود نيست.
ما به اندازه همه وجودمان، به اندازه تمامى ابعاد خلقها و نسلها استعداد داريم. اگر بخواهيم اين استعدادها را تنها براى نان و آب، براى اينكه پُست و مدركى پيدا كنيم محصور نماييم، زياد هم مىآوريم. اينجاست كه آخرِ عمر ما و تمامِ حاصل زندگىِ ما، اين مىشود كه سگى را دست بگيريم و از كنار ساحلى بگذريم و سوت بزنيم و يا گذشته بىحاصلمان را تكرار كنيم.
اگر فهميديم به اندازه همه ابعاد خودمان؛ يعنى بدن، فكر، قلب، عقل و روح و به اندازه همه اين ابعاد در ديگران به ما استعداد داده شده، ديگر مسأله در اين حدى كه محصورش كردهايم، محدود نمىشود.
تركيب و رابطه اين استعدادها با هم، نامحدود بودن و ادامه و امتداد ما را توضيح مىدهد. شخصيت ما را توضيح مىدهد. حركت ما را توضيح مىدهد.
تقدير و اندازه اين استعدادها هم، در رابطه با شغلها و اشتغالهاى ماست.
ما «تركيبى» داريم كه به اندازه همه وجود خودمان و همه نياز نسلها مىتواند بارورى داشته باشد و اين تركيب، نقش ما را مشخص مىكند. ما «تقديرى» داريم كه اين تقدير، شغل ما را مشخص مىكند.
در برابر اين سؤال كه آيا زن و مرد، يا به طور كلى آدمها با هم برابرند؟ بايد بر اين نكته تأكيد كنم كه در چه چيزى؟ در نقش يا در شغل؟ در نقش همه برابرند، ولى در شغل حتى دو نفر هم برابر نيستند. حتى دو مرد هم برابر نيستند؛ چون تركيبى كه در همه برابر و يكسان است، به نقش و هدف و نيت آنها معنا مىدهد و همه در اين زمينه برابرند، امّا تقدير و اندازه استعدادها، اشتغال و فعاليت و شغل آنها را توضيح مىدهد و هيچ كس در اين زمينه با ديگرى برابر نيست.
مقصود انسان از حركت براى به دست آوردن نان و آب، مربوط به مرحلهاى از زندگى است كه فقط فقر را احساس كرده. بعد از تأمين اين نياز، حركتِ مستمرِ او به بنبست مىرسد. آن وقت نياز به آزادى را احساس مىكند. در آزادى، تجاوزها به وجود مىآيد. از اين رو نياز به عدالت را احساس مىكند. در عدالت، رفاه به وجود مىآيد و در رفاه، پوچى را احساس مىكند؛ تا آنجا كه به خودش رو مىآورد. آدمى پس از تكاملى كه در صنعت پيدا مىكند، بار ديگر به خودش پناه مىآورد و اينجاست كه به پوچى دوم مىرسد.
انسان پس از مرحله تكامل چه در «خودش» و چه در «صنعتش» به مرحله جهت دادن به استعدادهايش راه پيدا مىكند و تو مىبينى كه داستان مستمراً ادامه دارد؛ چرا كه آدمى مستمراً ادامه و امتداد دارد.
مىبينى كه وقتى كلمهها باز شدند، مىتوانى هر اسمى را برايشان بگذارى، ولى وقتى كه گنگ و مبهم هستند، مسألهاى را حل نمىكنند.
منى كه احساس كردهام قدر و اندازهام بيش از يك بُعد است، به بحران بىكارى مىرسم، نه بحران كار؛ يعنى من بيش از نيازهاى محدودم هستم.
اينجاست كه در بخشى از وجودم؛ يعنى بدنم، لباسم و خوراكم، زياد مىآورم؛ حتى از خودم هم زيادترم، اينجاست كه همّتم از خودم بالاتر مىرود و هدف و مقصد من، وسيع و گسترده مىشود؛ تا حدى كه رسول اللَّه (ص) مىفرمايد:
«انَا وَ عَلىٌّ ابَوَا هذِهِ الْامَّةِ»
؛ من و على، پدر اين امت هستيم. تمامى نسلها در طول تاريخ، فرزندهاى ما هستند و ما عهدهدار آنها هستيم.
تو هر اندازه در خودت اين رابطه را احساس كردى، به همان اندازه بزرگ شدهاى و مىتوانى بفهمى چه مقدار خودت را شناختهاى. تويى كه حاضر نيستى مسئوليت يك نفر را به عهده بگيرى، معلوم مىشود كه تلقِّىات از خودت در چه سطحى است.
اينكه نمىتوانى يك خانواده، يك مؤسسه و يا يك محلّه را به دوش بگيرى و از زير بارش فرار مىكنى، اين همه وحشت و تزلزل، حتى وحشت از عهدهدار شدن يك بچه و يا وحشت از ازدواج و ... نشانگر اين مسأله است كه چقدر محدود به خودت نگاه مىكنى و هنوز خودت را درك نكردهاى. امّا با شناخت و درك قدر خويش، تا آنجا پيش مىروى كه حاضر مىشوى حتى بار نسلها را هم به دوش كشى و در اين حركت، نه خستگى پيدا كنى و نه غرور، نه احتياج به تشويق و ترويج داشته باشى و نه حتى از ضربهاى كه مىخورى، واهمه و گريز.
🌿هر انسانى مىتواند به آن قلّه و اوجى برسد كه عالىترين انسان ها رسيدند.
مهم مقدار استعدادها نيست تا بگوييد ما كمتر از آنها داريم؛ چون آنها با استعدادهاشان به اين جريان نرسيدهاند، وقتى به آن قله و اوج رسيدند كه آنچه را داشتند، خرج كردند و به جريان انداختند. سادهتر بگويم: آنچه آدمى را بالا مىبرد، نه سرمايه است و نه عمل كه سعى اوست.
سعى، نسبت عمل به سرمايه است و حالتى است در عمل، نه خود عمل.
💠كسى كه مقدارى سرمايه دارد؛ مثلًا صد تومان و از اين مقدار، ده تومان بيرون آورده، با كسى كه هزار تومان سرمايه دارد و از آن، صد تومان بيرون كشيده است، سعىشان يكى است گرچه عمل هايشان متفاوت است.
آنچه به انسان رفعت مى دهد، بسته به مقدار سعى اوست، نه عمل او؛ كه عمل وابسته به شرايط و امكانات آدمى است، ولى سعى در هر مقدار از استعداد و توانايى اوست. شايد بعضىها بين سعى و عمل تفكيك نكنند، ولى اينها جدا هستند. در فارسى هم مى گوييم: فلانى در عملش سعى مى كند؛ ❇️كه سعى، حالت عمل است، نه خود عمل و آنچه به انسان مربوط است، همين حالت است.
✳️وجود انسان هاى متعالى علامت حركت انسان است. علامت اين است كه ما هم مى توانيم همان مراحل را طى كنيم. شايد شنيده باشيد كه على (ع) ميزان است؛ يعنى ترازوى من است. من دستم را با دست او، عمرم را با عمر او، فكرم را با فكر او بسنجم. تفاوت هايى كه در ميان است مربوط به اين است كه ما كار نكرده ايم و سعى نداشته ايم. بايد عذرها را در همين جا بريزيم و نگوييم:
نداريم؛ كه دارايى مطرح نيست.✅ همان اندازه كه داريم اگر خرج كنيم، به قله و اوجى مى رسيم كه ديگران رسيدند.
☘️مقدار استعدادها، امكانات آدمى، محيط و اينكه با رسول بوده يا نه و اينكه در چه شرايطى قرار گرفته، هيچ كدام براى حركت انسان ركن نيستند، پايه و اساس نيستند؛ چرا كه موقعيت ها مهم نيستند.👈 اين موضع گيرى در موقعيت هاست كه ارزش مىآفريند.
👈مهم اين نيست كه من در نورم يا در تاريكى؟ مهم اين است كه نور در راه من افتاده يا در چشم من؟ نورى كه در چشم افتاده، كور مىكند، ولى نورى كه در راه افتاده، عامل حركت است.
👈در برابر تاريكى، موضع گيرى ها مطرح است كه مى توان تاريكى را پذيرفت و در اين تاريكى چراغى روشن كرد؛ كه 👈سلمان ها در متن تاريكى از حركت باز نمى مانند و در دل شب، نور را زنده مى كنند.
@goftomanbesharat
🌿هر انسانى مى تواند به آن قلّه و اوجى برسد كه عالى ترين انسان ها رسيدند.
مهم مقدار استعدادها نيست تا بگوييد ما كمتر از آنها داريم؛ چون آنها با استعدادهاشان به اين جريان نرسيده اند، وقتى به آن قله و اوج رسيدند كه آنچه را داشتند، خرج كردند و به جريان انداختند. ساده تر بگويم: آنچه آدمى را بالا مى برد، نه سرمايه است و نه عمل كه سعى اوست.
سعى، نسبت عمل به سرمايه است و حالتى است در عمل، نه خود عمل. لیس الانسان الا ما سعی
💠كسى كه مقدارى سرمايه دارد؛ مثلًا صد تومان و از اين مقدار، ده تومان بيرون آورده، با كسى كه هزار تومان سرمايه دارد و از آن، صد تومان بيرون كشيده است، سعى شان يكى است گرچه عمل هايشان متفاوت است.
آنچه به انسان رفعت مى دهد، بسته به مقدار سعى اوست، نه عمل او؛ كه عمل وابسته به شرايط و امكانات آدمى است، ولى سعى در هر مقدار از استعداد و توانايى اوست. شايد بعضى ها بين سعى و عمل تفكيك نكنند، ولى اينها جدا هستند. در فارسى هم مى گوييم: فلانى در عملش سعى مى كند؛ ❇️كه سعى، حالت عمل است، نه خود عمل و آنچه به انسان مربوط است، همين حالت است.
🔴موانع حرکت انسان
🔶 تبرئه
⛔️ هر كس در محيطى كه زندگى مى كند، خودش را تبرئه مى كند و مى گويد: من مقصّر نبودم، در زمان طاغوت بودم، شرايط مناسب نبوده، كسى نبوده، روحانيت كارى نكرده و ... نتيجه اينكه او پاك است و مقدس.
داستانِ اينها، داستان بچه هايى است كه وقتى شيشه را مى شكنند و محاكمه مى شوند، مىگويند: لولو بود؛ لولويى كه اصلًا وجود نداشته.
كسانى كه قدرت و شهامت اين را ندارند كه جرمشان را خود به عهده گيرند، آن را به اين و آن مىبندند. مادامى كه خود را عامل اساسى جرم هايى كه وجود دارد ندانيم و آن را در بيرون از خود جستجو كنيم، نمىتوانيم حركتى داشته باشيم. در حالى كه آنچه بيرون از ماست و عواملى كه خارج از ما فعاليت دارند، بيش از ميكرب نيستند و ميكرب، تنها عامل مرض است، ولى اين زمينه مساعد و استعدادهاى ماست كه امكان پرورش ميكربها را ميسر مى سازد.
👈انسان، محصور و محكوم شرايط نيست، بلكه متأثر از شرايط است.
انسان كليتى است كه جبرهاى گوناگون در او جريان دارند. كليتى است كه جبر اجتماعى، جبر تاريخ، جبر وراثت، جبر محيط و تربيت در او مؤثرند، نه حاكم. اينها زير مجموعه اند، نه اينكه آدمى جزئى از كليّت جامعه اش باشد.
☘️جبر، همان قانونها و عليتهاست. به جاى كلمه جبر نمىتوان شرايط را به كار برد. به دليل رابطه عليتى، كلمه جبر مناسب است و اين عليت باعث نمىشود كه انسان محصور شود. كسى كه انسان را از يك زاويه نگاه مىكند، تنها مسأله تأثر را مطرح نمىكند كه محكوم بودن انسان را مطرح مىكند و در ضمن، تبرئه خود را و اين شروع اشتباه است. جبر محكوميت را نشان نمىدهد؛ چون تنها يك جبر در انسان وجود ندارد كه آدمى متأثر از جبرهاست و اين انسان گرچه متأثر از جبرهاست، ولى تركيب اين جبرها، او را به آزادى مىرساند. آدمى وقتى دردها و تركيب دردها را پيدا مىكند، آزاد مىشود.
عاملى كه باعث مىشود انسان به آزادى برسد، همين تركيب جبرهاست و اختيار، نتيجه اين تركيب است.
🌺توضيح مطلب اينكه انسان در رابطه با محيط، عكسالعملهايى نسبت به ارگانيزم و نسبت به طبيعت دارد كه به صورت ادراكات حسى در او شكل مىگيرد. اين امر به نحو عليتى است كه يك جبر است؛ يعنى آدمى در رابطه با طبيعت به عكسالعملها و به آگاهىهايى مىرسد و ادراكات حسى او در رابطه با حواسش در ذهنش ذخيره مىشود. اين يك نوع جبر است. اگر انسان تنها از همينها برخوردار بود، در همين سطح مىماند و تمام حركتهايش بازتابى و غريزى مىشد، ولى مسأله به همين جا منتهى نمىشود؛ چرا كه در انسان نيروهاى ديگرى هم وجود دارد. انسان به وسيله تفكر، راههاى جديد و تازهاى را كشف مىكند. فكر او باعث مىشود كه براى رسيدن به مقاصدى كه در نظر دارد، از معلوماتش مجهولاتى را كشف كند. تعميم و تجريد و انتزاع و استدلال را در خود مىبيند. در او نيرويى است كه مىتواند از اين ادراكات حسّى نتيجه گيرى كند. اين هم جبرى و عليّتى است. مرحله سوّم اينكه در انسان نيروى تعقل و سنجش هم وجود دارد كه با تفكر تفاوت دارد. عقل بين آنچه قبلًا با آن بوده و آنچه امروز به آن رسيده، بين آنچه سابقاً با آن زندگى مىكرده و آنچه امروز شناخته، مىسنجد. سنجش هم جبرى و عليّتى است كه بهترين را مشخص مىكند. در مرحله بعد، انسان از بهتر طلبى برخوردار است كه در اثر آن به بهترين رو مىآورد. در نتيجه از آن جبرهاى سابق؛ يعنى آنچه سابقاً با آن بوده و به صورت رفلكسى و بازتابى با آن زندگى مىكرده، آزاد مىشود. از تركيب همين چهار نيرو انسان به آزادى مىرسد. حال بگذر از نيروهاى ديگرى كه در انسان وجود دارد.
نكته قابل توجه اين است كه اين نيروها و جبرها را بايد در مجموعه و در رابطه با هم (تركيب)، سنجيد نه تك تك و جدا جدا كه تركيب اينها آدمى را به آزادى مىرساند. اشكال كار ما اين است كه اينها را در تجريدشان بررسى مىكنيم، نه تركيبشان؛ در حالى كه انسان كليّتى است مركب از اين اجزاء و مركب، حكم تك تك اجزاء خود را ندارد؛ چرا كه وقتى تركيب محقق مىشود، اجزاء كاملًا دگرگون مىشوند و خاصيت جديدى پديد مىآيد.
مادامى كه انسان از يك دريچه بررسى شود، محكوم است؛ محكوم وراثت خويش است. مجرم محكوم است؛ چون كروموزوم اضافى دارد. تربيت مؤثر است و وقتى كه انسان در يك محيط تربيتى خاص بود، محكوم آن است.
چه بسا معتقد باشيم كه مقدار استعدادهاى انسان در اين امر دخالت دارد و كسى كه بيشتر استعداد دارد، راحتتر مىتواند آزاد شود. چه بسا موقعيت تاريخى انسان مؤثر باشد و چه بسا غريزهها در او مؤثر باشند؛ چه غريزه قدرت و چه غريزه جنسى كه در معنايى وسيع به كار مىرود. اينها شايد هر كدام برهانهايى هم داشته باشند و از همان زاويه اى كه مطرح مىشوند، حساب شده هم باشند، ولى مسأله بايد در تركيب و در رابطه با مجموعه اينها با هم مطرح شود، نه در هر كدام به تنهايى. مادامى كه اين بينش نسبت به انسان پيدا نشود، هر نوع برداشتى از انسان متأثر است؛ متأثر از اين بينش محدود.
🌿شرايط، زمينهساز انتخاب آدمى است، نه حاكم بر انتخاب او.
بحثى كه در سوره صافات بين دو دسته حاكم و پيرو مطرح مىشود، شاهد و نمونهاى بر همين مسأله است. در اين سوره آمده است: «وَ قِفُوهُم انَّهُم مَسئُولُونَ»؛ آنها را نگه داريد كه مسئولند. از آنچه داشتهاند و درباره آنچه انجام دادهاند، بايد جوابگو باشند.
«مَا لَكُمْ لاتَنَاصَرُونَ»؛ چرا به يكديگر كمك نمىكنيد؟!
«بَلْ هُمُ الْيَومَ مُسْتَسْلِمُونَ»؛ اينها نه تنها پشتوانه همديگر نيستند و يكديگر را رها كردهاند، بلكه هر كدام ديگرى را به چنگ مىدهد تا خودش رهايى يابد. هر كدام مىخواهد ديگرى را در دام بيندازد تا جايى براى او نباشد.
«وَ اقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسائَلُونَ»؛ در اين لحظه و در اين گير و دار، از همديگر مىپرسند و با هم مباحثه دارند.
«قَالُوا انَّكُمْ كُنْتُمْ تَأتُونَنَا عَنِ الْيَميِنِ «1»»؛ يك دسته (پيرو) مىگويند: شما از راه قدرت يا از راه نيرنگ و فريب بر ما وارد مىشديد و ما را اغفال مىكرديد.
«قَالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنيِنَ»؛ دسته ديگر (حاكم) در جواب آنها مىگويند: اين درست است كه ما ميكربهايى بوديم و از راهى وارد مىشديم، ولى اين شما بوديد كه زمينه داشتيد. در شما گرايش و ايمانى نبود، شما شكل نگرفته و نخواسته بوديد.
علت مرض، تنها وجود ميكرب نيست كه وجود زمينه براى رشد آن هم يكى از علل است.
ما مسأله را محدود به شرايط مىكنيم و خودمان را تبرئه مىكنيم و مىگوييم: ما كنار ميكربها بوديم، در حالى كه ميكربها و موقعيتها و شرايط، هيچ كدام ملاك نيستند. اينكه ما چه موضعى در برابر آنها داشتهايم مطرح است. مهم موضعگيرى ما در برابر موقعيتهاست و اين چيزى است كه كاملًا در اختيار ماست. مهم نيست در تاريكى هستيم يا نور، مهم اين است كه نور در راه ما افتاده يا در چشم ما؟ نورى كه در چشم است، كور مىكند و نورى كه در راه است، عامل حركت. صرف اينكه نور وجود دارد، مشكل را حلّ نمىكند و صرف اينكه تاريكى است، مسأله را توجيه نمىكند.
«وَ مَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلطَانٍ»؛ مىگويند: ما بر شما تسلط و سلطه و حاكميت نداشتيم. مؤثر بوديم، ولى سلطان نبوديم.
🌿انسان حتى هنگامى كه به اسارت مىرود و بَرده مىشود، با آزادى خود به اين بردگى تن داده است. اين ما هستيم كه ستم را پرورش مىدهيم؛ چون تا ستمكش نباشد، ستمگرى نيست. ستم، چيزى است كه ما با پذيرشش، آن را ايجاد كرده و زمينهاى براى نفوذ آن بودهايم.
پس ستم و مسأله اسارت انسان، چيزى است كه آدمى خود، با آزادىاش خواستار آن است و تكليفها هم در ارتباط با آزادى اوست و آزادى او هم در ارتباط با آگاهىها و تفكرات او نيست كه در ارتباط با نظارتِ دوّم عقل است
🌿عقل دو نظارت دارد: يكى نظارت بر راههايى كه فكر و هوش ما آنها را مطرح مىكند كه مثلًا براى رسيدن به فلان مقصد از كجا شروع كنيم؟
دوّمى نظارت بر اصل مقاصد ماست كه اصلًا خوبىها چيست؟ بدىها چيست؟ با توجه به اين كه انسان، طالب خوبىهاست، خوبى چيست و بدى كدام است؟
تا اين عنصر تعقّل (نظارت دوّم عقل) و سنجش در انسان نيايد، انسان گرچه مميّز است و آگاه، ولى محكوم است. لذا بچههاى مميّز تكليف ندارند، مگر هنگامى كه به بلوغ رسيده باشند و از اين سنجش برخودار. تكليفها در ارتباط با آزادى انسان است و عنصرى كه او را به آزادى مىرساند و در تركيب جبرهايش آزاد مىكند، همين نظارت دوّم عقل است.
☘️با توجه به سنجشى است كه بر اصل خوبىها و بدىها صورت مىگيرد.
«بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طَاغِينَ»؛ اين شما بوديد كه طغيان كرده بوديد و از مسيرتان بيرون آمديد. ما حداكثر تهديدتان مىكرديم. چه چيزى را از شما مىگرفتيم؟
جانتان را؟ مالتان را؟ مگر ديگران جانشان را نمىدادند، ولى از راهشان بر نمىگشتند؟! پس شما جان و مال را بهتر از راهى مىدانستيد كه رهايش كرديد. اين انتخاب شما در آن شرايط بود. شما با آزادى در آن موقعيت انتخاب كرديد. شما سنجيديد و در آن رجحان يافتيد و اين بود كه به پايش ايستاديد و خودتان را با دست خود به زنجير بستيد.
«فَحَقَّ عَلينَا قَوْلُ رَبِّنَا انَّا لَذَائِقُونَ»؛ در نتيجه، گفته خداى ما، بر ما تحقق و ثبات پيدا كرد و چشيديم از آنچه پخته بوديم.
نتيجهاى كه در اين آيه مطرح مىشود، اين است: «فَأَغْوَيْنَاكُمْ انَّا كُنَّا غَاوِينَ»؛ ما شما را اغفال كرديم؛ چون خودمان هم گمراه بوديم، ولى اين شما بوديد كه گمراهى را پذيرفتيد و نتيجهاى كه خدا مطرح مىكند، اين است:
«فَانَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِى الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ»
؛ اين حكم قاطع خداست كه اينها امروز در عذاب و رنجشان شريكند؛ همان طورى كه ديروز در اصل جرم شريك بودند. يكى زمينه داشت و ديگرى ميكرب و عامل.
🌿بايد اين حالت تبرئه از ما گرفته شود تا مدام جرم خود را به گردن ديگران نيندازيم و نگوييم ما مجبور بوديم. نه، ما مجبور نبوديم. حداكثر در محيطى بوديم كه امكان نداشتيم و بايد از آن محيط خارج مى شديم و هجرت مىكرديم؛ همان طور كه يك روستايى اگر در محيطش تأمين نباشد، هجرت مى كند.
وقتى ملائكه از كسانى كه به خودشان ظلم كرده بودند، مى پرسيدند:
«فِيمَ كُنْتُمْ»؛ كجا بوديد؟ و آنها مىگفتند: «كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْارْضِ»؛ ما در زمين ضعيف بوديم. جواب آمد: «الَمْ تَكُنْ ارْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيهَا» «1»
؛ مگر زمين خدا گسترده و وسيع نبود! پس چرا هجرت نكرديد؟! مىگوييد:
محكوم شرايط بوديم، چرا از آن شرايط فرار نكرديد؟ ما كه نمىتوانيم اوضاع را دگرگون كنيم، چرا ماندهايم تا دگرگونمان كنند؟ چرا خودمان را به زنجير بستهايم؟
آدمى براى اينكه به نان و مزد بهترى برسد، پدر و مادر و زن و بچه را رها مىكند و با هزار ذلت و نكبت و دربدرى، پشت ديوارهاى دودى يك شهر، زندگىِ خود را شروع مىكند بدون اينكه كسى به او تعليم داده باشد. فقط همان ضرورتها به او آگاهى داده اند كه بايد اين همه را تحمل كند تا به پاداش برسد. هجرت چگونه در آن راه شروع شد؟! در اين راه هم عذرى نمىماند.
⛔️مانع حرکت انسان
2️⃣ انتظار
دومين چيزى كه بايد از ما گرفته شود تا بتوانيم حركت خود را شروع كنيم «انتظار» ماست.
انتظار به اين معنا كه مى خواهيم ديگرى شروع كند. بنا نداريم خلق كنيم.
هميشه منتظريم و مى خواهيم كشف كنيم. بنا نداريم نقطه آغاز باشيم. هميشه مى خواهيم دُم باشيم نه سر، دنباله رو باشيم نه جلودار؛ چون چشم نداريم و در تاريكى مانده ايم. مگر ديگران چه داشته اند كه ما نداريم؟!
عدّه اى محيطها را مى سازند و عدّه اى هم در محيطها ساخته مى شوند.
امام و پيشوا كسى است كه جلودار محيط خويش است. خواسته اش اين است:
«وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ امَاماً»
؛ خدايا! ما را، حتى براى راه رفته ها، جلودار قرار بده.
🔴مانع حرکت انسان
3️⃣ توقع
خيال مى كنيم اگر حركتى را آغاز كرديم و برنامه اى را شروع كرديم، بايد به نتيجه برسد و همه آدم هاى خوبى شوند.
خيال مى كنيم مقصود اين است آدم ها در عمل حركتى داشته باشند. اين توقع ما را بسته است و زنجير كرده؛ در حالى كه مقصد اين نيست.⬅️ مقصد تفاهم است نه توافق. هدف اين است كه زمينه خوب شدن افراد فراهم شود نه اينكه همه خوب شوند؛ چرا كه عمل مربوط به انتخاب و اختيار آنهاست.
مى خواهند عمل كنند يا نكنند.
❎آنچه مطلوب است، تفاهم هاست نه توافق ها، فهم است نه عمل. آنچه مهمّ است فهم در برخوردهاست و عمل وابسته به شخص است. مى خواهد خوب شود يا نشود. مقصود اين نيست كه همه ابوذر شوند، مقصود اين است كه همه شكل بگيرند؛ يا ابوذر شوند و يا ابوجهل. بيش از اين توقعى نيست كه پيامبران نيز زمينه انتخاب انسان را فراهم مى كردند:✅ «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» «1»
؛ تا آنهايى كه زنده شدند، با آگاهى براى زندگى آماده شده باشند و آنهايى كه به هلاكت رسيدند، با آگاهى و در روشنى هلاكت را انتخاب كرده باشند. مقصد همين است، نه چيزى بيش از اين.
🔴مانع حرکت انسان
4️⃣ شتاب
داستان ما، داستان چوپانى است كه از يك طرف به گوسفندش پوست خربزه مى داد و از طرف ديگر دنبه اش را وزن مى كرد تا ببيند چاق شده يا نه.
ولى داستان ابراهيم، داستان كسى است كه شتاب زده نيست، حليم است و به سمت حق باز مى گردد و با او در رابطه است تا ثباتى داشته باشد كه خداوند مى فرمايد: «انَّ ابْرَاهِيمَ لَاوَّاهٌ حَلِيمٌ».
ما مى خواهيم اگر امروز برخوردى كرديم، فردا به نتيجه برسيم، در حالى كه اين شتاب، در هيچ موقعيتى بهره نمى دهد؛ حتى غذا هم بلافاصله به رگ ها و سلوله ا منتقل نمى شود، بلكه بارها و بارها كنترل مى شود.
بذرى كه تو امروز كاشته اى، بعد از ماه ها سر از خاك در مى آورد و پس از مدت درازى ريشه مى دواند تا بار دهد تا سنبله شود.
شكست هاى ما از اينجا شروع مى شود كه مى خواهيم در يك برخورد و در يك روز، تمام خلق را بسازيم، در حالى كه در تاريخ مى بينيم كه انبياء سال ها ناليدند و نتيجه اى نگرفتند، ولى مأيوس هم نشدند. حال چه شده كه ما مأيوس مى شويم و صدمه مى خوريم؟! اين نصيحتى است كه يعقوب به فرزندانش مى كند: «لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»
؛ از روح خدا و نيرويى كه خدا برايتان مى فرستد، مأيوس نشويد.
🔴موانع حرکت انسان
🔶 اسارت هاى ديگر
علاوه بر اين موارد، زنجيرهاى ديگرى مثل: ترس، احتياط، هوى و هوس وجود دارند؛ زنجيرهاى لذت طلبى، آزادى طلبى: «بَلْ يُرِيدُ الْانْسَانُ لِيَفْجُرَ امَامَهُ»
؛ كه انسان دوست دارد جلويش باز باشد و سدى در برابر او نباشد. زنجيرهاى عناد و تعصب و غرور هم وجود دارد: «ءَ انْزِلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا» مى پرسند: چرا آگاهى ها و تذكرها و يادآورى ها بر او (رسول) نازل شده است، مگر ما نبوديم؟!
🔴موانع حرکت انسان
🔶اصر و بارهاى سنگين
سنت هايى هستند كه صحيحند، ولى چون نسبت به آنها آگاهى و شناختى وجود ندارد، بر دوش انسان سنگينى دارند.
«اصر» سنت صحيحى است كه بدون ريشه بر دوش تو سنگينى مى كند و دست و پاى تو را مى بندد؛ در حالى كه اغلال زنجيرهايى هستند كه جلوگير و مانع تواند.
رسول خدا، هم آن سنگينى ها و هم آن زنجيرها را برمى داشت و آدمها با شور و شوق دنبالش مى آمدند: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اصْرَهُمْ وَ الْاغْلالَ الَّتىِ كَانَتْ عَلَيهِمْ»
🔴اينها زنجيرها و بارهاى سنگينى هستند كه وقتى باز شوند، به ما امكان حركت مى دهند؛ چون ما در هر صورت حركت داريم، ولى به سمت هيچ و پوچ و براى هيچ ها مى دويم. براى چند هزار تومان سر و دست مى شكنيم.پس آدمى احتياج به انگيزش و تحريك ندارد و فقط موانعى جلوگير اوست كه اگر برداشته شوند، جريان پيدا مى كند.
🔶زمینه های حرکت
🔹 تركيبِ نياز آفرينِ انسان، پيش از توليد و زيربنايى تر از توليد است و داستان انقلابها، بايد از اينجا شروع شود. به خاطر همين، ثوره و انقلابى كه انبياء در طول تاريخ داشتند، انقلاب و ثوره اى بود، نه در رابطه با ابزار توليد چون انسان تنها در رابطه با ابزار نبود؛ گرچه به عنوان يك مؤثر در آنها تأثير داشت، كه در رابطه با خودِ انسان بود، در رابطه با تركيب و تبديلى بود كه بايد در انسان شكل مى گرفت.
على (ع) كلمه ثوره را درباره كار انبياء به كار برده است: «ليُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»
؛ انبياء، ثوره هايشان را در انسان شروع مى كردند. آنها انديشه ها و سنجش هايى را كه در جريان توليدش، در طول زندگى اش، در او مدفون شده بودند، برمى انگيختند تا بيابد كيست؟ بيابد خودش را براى چه و كجا خرج كند؟ و بدون سنجش مصرف نكند.
كاربرد مكرّرِ «أَفَلا تَعْقِلُونَ» در قرآن، تذكر به اين نكته است كه انسان مى تواند به آگاهى و سنجش برسد و سؤال از اين نكته است كه آيا آدمى نمى خواهد با اين نيرو كار كند؟ آيا نمىخواهد سنجش خويش را به كار گيرد؟
قدم اول انبياء براى حركت ما همين است. ارتباط ولايى و رابطه هاى بالاتر و عهده دارى آنها، هنگامى است كه ما گام دوم را برداشته باشيم.
كسانى كه گام هايى را بر مى دارند، تو بايد با آنها بيش تر راه بروى؛ حتى از غذاى خودت، از لباست، از مسكنت به آنها ببخشى. آنها را بر خودت مقدم بدارى كه در سوره انفال آمده است: آنهايى كه هجرت و حركت كردند و اينهايى كه نصرت و مأوا دادند با هم پيوند خورده اند، ولى كسانى كه ايمان آوردند و هجرتى نداشتند، هيچ ولايتى ندارند ⬅️تا گام دوم را بردارند: «حَتَى يُهَاجِرُوا» و هجرت كنند.
«وَ انِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِى الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ الّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ»
؛ اگر از شما يارى و كمك خواستند، تا حدى كه پيمانى نداريد، مىتوانيد به آنها كمك كنيد.
🔶زمینه های حرکت
🔹در گام اول، بايد شرايطى را فراهم كنى تا انسان بفهمد كه مقصود تفاهم است. وجودى كه فهميد، حركت مى كند و به راه مى افتد. در اين مرحله تو بيش از اينكه حرف را و راه را به او نشان دهى، تكليف ندارى. اگر گام برداشت و موافقت كرد، اگر از محيطى كه در آن بود به خاطر اينكه نمى توانست رشدى داشته باشد هجرت كرد، اينجاست كه رابطه ها محكمتر مى شود و ولايت و سرپرستى مطرح مى شود، اينجاست كه تو نمى توانى آرام بگيرى؛ در حالى كه او در طوفان دست و پا مى زند و اين ناآرامى در رابطه با او تا جايى است كه براى نجات خود، دست و پايى زده و اقدامى كرده باشد و الّا وقتى خودش در آن سطح راحت است و هر چه مى گويى: بيا، مى گويد: «سَآوِى الى جَبَلٍ»؛ به كوهى پناه مىبرم، بايد پيوندهاى پدرى را هم با او بِبُرى؛ چون «لا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»
؛ در آن لحظه، هيچ چيزى جلوگير فرمان خدا نيست
✳️❇️ مراحل و گامهاى سلوك
معرفت، علم، فكر و عقل گام اوّل هستند.
سپس عشق و ايمان و محبّت، اين ها گام دوّم هستند. خيال نكنيد كه اين گام به جايى مى رساند؛ كه: عشق آسان نمود اوّل ولى افتاد مشكل ها.
بعد از عشق، گام سوّم، تماميّت عشق؛ يعنى شيدايى است. شيدايى مرحله ى بالاترى است؛ كه: «انَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ الَيْكَ والِهَةٌ» «
. واله بودن همان شيدايى است و لازمه ى آن اخبات است. اخبات، مسكنت و ذلّت آدمىو سرافكندگى و شكستگى اوست. با كبر و غرور و طلبكارى نمى خرند؛ كه: چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد.
⬅️بعد از تماميّت محبّت، گام چهارم بلاست و خداوند دست به كار مى شود و در دلِ عاشقِ شيدا مى كارد و خوب هم مىكارد و آن علفهاى هرز و درختهاى بى حاصل را از ريشه بيرون مى آورد.
⬅️بعد از اين مرحله، گام پنجم، عبوديّت است كه با بلاء و عنايت او تو بهعبوديّت و بندگى مى رسى.
بعد از عبوديّت گام ششم رسالت است. وقتى عبد او شدى بايد بار بردارى، «اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».
اين مسيرى است كه بايد طىّ كنى و تازه اخلاص را هم مى خواهند، مُخْلَص بايد باشى.
اين راهى است كه بايد با تضرّع رفت، نه كبر و غرور و طلبكارى. ما خيال مى كنيم بدون اين تضرّع به ما مى دهند؟! مى دهند ولى چه حدى؟ هر كس سهمى دارد. در روايت هست: هر كس در عرفات يا در منى حاضر شود يا در كنار كعبه فرياد كند، به او مى بخشند، به همه مى بخشند، ولى وقتى فردا مى فهمد كه چقدر محتاج است و نمى تواند به دست آورد، مى بيند آنچه خواسته و به دست آورده خيلى كم است. تازه خيال نكنيم اگر اشكى ريختيم و گريه اى كرديم و آرام گرفتيم، همين كافى است. اگر گريه كرديم و اشكى ريختيم و واداديم، باخته ايم.
⬅️در راهى كه خطاياى تو، لباسهاى ذلّت را بر تَنَت مىكنند. يك كبر تو را ذليل مىكند، و اين ذلّت لباس فراگيرى است بر تمامى اندام تو. ديگر خدا را نمىخواهى و زير بار نمىروى كه حضرت سجّاد ناله سرداده: «الهى الْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتى».
آن هم راهى كه در آن وسوسه ها زياد است و شيطان و نفس و خلق و دنيا در كمين.
⬅️خدايا تو اوّل و آخر ما را ختم به خير كن.
خدايا! ما را با مرگ محمد و آل محمّد و با زندگى محمد و آل محمّد زنده بدار و بميران. ما را به خودمان واگذار نكن. خون ما روى خاك نريزد. نفس ما هدر نرود، تو بردار گرچه سزاوار نيست. به تضرع ما تو رحم كن.
«الَّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
✳️❇️ عبادت و عبوديّت
عبادت همين اعمالى است كه در شرع مطرح است مثل نماز و روزه و حجّ و زكات و صدقات و ..... كه به حدّ رجحان و يا ضرورت رسيده باشد.
عبادت، امر مىخواهد چه امر استحبابى و چه وجوبى.
عبادت اخلاص مىخواهد.
⬅️پس آنچه كه در عبادت مطرح است و شرط مىباشد، يكى امر است و ديگرى اخلاص.
✅عبوديّت؛ يعنى همين اعمالى كه او مى خواهد و بايد امر و اخلاص داشته باشد. و گذشته از اين دو، هم مطابق امر او باشد و هم در هنگامى آورده شود كه مزاحم نداشته باشد و كار و امر ديگرى مزاحم آن نباشد.
اگر من به نماز مشغول شوم در حالى كه مكلّف به احسان به مادرم هستم و اين كه عهده دار او باشم و يا مشغول عبادتى بشوم در حالى كه مكلّف به اصلاح امر مؤمنى هستم، اين عبادت هست ولى عبوديّت نه؛ چون مزاحم دارد و من مهم ترين كار و عمل را نياورده ام. لذا در عبوديّت سه چيز مطرح است: نيّت، سنّت، اهميّت، در عبوديّت گذشته از اين امر و اخلاص و نيّت و مراعات سنّت، مراعات اهميّت ها مطرح است.
@goftomanbesharat
✳️ عوامل قوّت در عبادت
حال سؤال اين است كه چه عواملى باعث قوّت در عبادت است؟ تا بتوانم، عبادت را با نشاط و قوّت به جا آورم و متوقّع و منتظر بهرهاى هم نباشم و بتوانم عبادت را به خاطر امر و اهليّت او بياورم؛ كه در مورد عبادت سه تعبير آمده است: گاهى «عَبَدْتُكَ خَوْفاً» و گاهى هم «طَمَعاً» و گاه هم «وَجَدْتُكَ اهْلًا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ».
عبادت گاهى از روى خوف و ترس است و گاهى به طمع رسيدن به چيزى و گاهى هم به خاطر اين كه او سزاوار است و اهليّت دارد نه غير او؛ چون ديگرانى كه ما براى آنها هستى مان را فدا كرده ايم و برايشان از صبح تا شب دويده ايم و با سر به سمت خواستههاشان رفتهايم، حتّى گامى براى ما برنداشتهاند و قدمى جلو نيامده اند.
❇️عامل اين قوّت چند چيز است:
1- توجّه به آمر و معبود و معرفت به عظمت و كرامت او.
آدمى وقتى بداند كه چه كسى به او دستور داده به اندازهاى كه آن شخص برايش ارزش داشته باشد، به همان اندازه نسبت به خواستهى او فعّال مىشود و در انسان انگيزه ايجاد مىشود.
اينكه نسبت به پدر و مادر وارد شده كه نگذاريد امر كنند، و نسبت به مؤمنين آمده كه نگذاريد ذلّت سؤال و درخواست در چهره شان آشكار شود، «ابْتَدِىء بِالْعَطيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ». «
سِرّش همين نكته و توجّه به آمر و محبوب است.
توجّه به عظمت دوست، تو را تحقير مىكند و به خوبى هايت نگاه نمى كنى، مزد نمى خواهى و حتّى شرمنده اى.
خدا شاهد است كه حتّى خوبىهاى ما استغفار دارد.
⬅️خيال مىكنيم كه عبادت كردهايم. دو تومان در راه خدا مىدهيم و دو ميليون تومان طلبكاريم و مىخواهيم جبرئيل و ميكائيل و ملائكه به كمك ما بيايند.
2- توجّه به امر و حكم. يعنى امر، امر مهمّى است و آمر به تو واگذار كرده و گفته مىخواهى انجام بده يا نه، تحميل نمىكند و فشار نمى آورد، امّا امر، امر حكيمانه اى است و خواسته، خواسته ى عزيزى است ولو از يك جاهل هم اين حرف برخاسته باشد. گفته از اينجا كنار برو، آب مى آيد و يا سيل مى آيد. با او در گير نمى شوى و قوّت پيدا مى كنى؛ يعنى در امر حكيم هر چند آمرش را نخواسته باشى به آن توجّه پيدا مى كنى.
3- توجّه به آثار عمل و قرب به محبوب و معبود
شناخت و معرفت به آثار عبادت و عمل و محبّت نسبت به معبود، در قوّت عمل مؤثّر است، همان طور كه عكسش، توقّع از معبود و خشم و خستگى از او باعث ترك عبادت مى شود.
🔰در تاريخ آمده كه شخصى به نام ذوالنمره كه چهره اى مانند پلنگ، رنگارنگ و پيسى گرفته داشت و از اصحاب رسول خدا و اهل صُفِّه محسوب مىشد. روزى نزد رسول خدا آمد و گفت كه واجبات خداوند چيست؟ حضرت همه را برايش شمردند. آن شخص گفت من جز اين واجبات هيچ عمل ديگرى انجام نمىدهم. حضرت تبسّمى كردند و فرمودند چرا؟ گفت: آخر اين چه قيافه اى است كه خداوند به من داده است؟
جبرئيل نازل شد و حضرت فرمودند: مىخواهى اين صورت را داشته باشى و اين رنج را تحمل كنى و براى تو اين درجات باشد- به او نشان دادند- آن شخص گفت: راضى شدم. «
گاهى هم توقّع آدم باعث مىشود كه عبادتش را رها سازد، همين كه يكى از خواسته هايمان زمين مىخورد، از همه ى خواسته هاى خدا چشم مى پوشيم و توقّع داريم كه اگر يك دفعه صدايش زديم، اجابت كند و از اينكه خواسته و دعامان برآورده نشد، بر او مىشوريم و كمكم سست مىشويم. و اين از مكر شيطان است كه به تو القاء مىكند كه دعايت برآورده نشد، پس نخواه.