eitaa logo
فدائیان حرم(غلامان عباس ع)
73 دنبال‌کننده
973 عکس
63 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 تجدید میثاق هنرمندان با شهیدان در هفته هنر انقلاب اسلامی 🌷آیین غبارروبی و عطرافشانی مزار شهدا 🔸همراه با شعرخوانی شاعران خراسانی 🔸رونمایی از آثار هنری وقایع انقلاب اسلامی مشهد 🔸اجرای گروه کُر حوزه هنری خراسان رضوی برای مدافعان حرم ▫ پنج‌شنبه ۲۲ فروردین، ساعت ۱۱ صبح ▫ بوستان خورشید، گلزار شهیدان #محمداسدی #غلام_عباس #جوادجهانی Artmashad.ir @gholaman_abaas
مراسم غبار روبی امروز مزار شهیدان اسدی و جهانی👆👆 جای شما عزیزان خالی بود💐 @gholsman_abaas
🍀🍀🌷🍀🍀🌷 🍀🍀 🌷 ⭕کسانی هستند هنوز که مواظبند با لغزیدن سر انگشت ایمانشان چینی دل کسی ترک برندارد. میدانم خدایی هست و ابلیس هم که آفریده خود اوست و من انتخاب میکنم؛ خالق یا آفریده اش را....... خدایا مراقب دستان دلم باش که با انگشتان لغزیده چینی دل کسی را برندارد، حتی اگر در کنار حوض بی ماهب زندگی،در باغچه (تنهاییم)گل مرگ را ببویم.... 🔶دلنوشته 94/2/30 12/00ساعت ظهر 🌷|° @gholaman_abaas
روز جوان را باید به تو تبریک گفت که مانند علی‌اکبر در میدان جنگ اسلام ثابت قدم ماندی و کادوی روز جوانت #شهادت شد... محمد قهرمان من 🌹روزتــــــ مبارڪــــ🌹 @gholaman_abaas
🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃 💠این جمعه هم گذشت بازهم نیامدی ای به همه زخم ها ،شفا و مرحم نیامدی عهد کردم که بیای و یاری کنم تو را چه بد عهدی یار نشده تو را خواندم نیامدی سست شده همه وعده هایم از سر سلسله خطا توبه هایم همه توبه خناس بود، نبود محکم نیامدی چشم انتظارم زلال نماند و گل شد،ندیدمت آخر حتم از چشمت افتادم،نور چشم حضرت خاتم نیامدی کاش سر به سر سلسله خطاها نمی نهادم. من غفلت زده شده ام بی یار و سنم نیامدی جبران نتوان کرد این همه خسران را دادم الماس دیده به دینار و درهم نیامدی. 📜دلنوشته نام جهادی @gholaman_abaas
📩 #ڪـــــلام‌شهــید 🌷شهید سید مرتضۍآوینۍ: یـاران؛ پای در راه نهـیم ڪه این راه #رفــــــــتنی اسـت و نه گـــــفتنی! 💯 #پیرو_شهــدا_باشــیم 👇👇 @gholaman_abaas
🌹بسم رب الشهداء🌹 🔹خاطرات موضوعی 🔸مرد جنگ نصفه شب ها بلند می شد، روغن و برنج و مواد غذایی می گذاشت پشت در خانه هایی که می دانست مشکل مالی دارند. وقتی برمی گشت، ماشین را بی سر و صدا خاموش می کرد تا کسی نفهمد. هر روز هم پرواز داشت. بهش خیلی فشار می آمد ولی، می گفت: "می دونی چقدر خرج هر خلبان شده توی این مملکت. یه عمر خوردیم و خوابیدیم، حالا جنگه، وظیفه مونه، باید وایسیم بجنگیم. اونایی که کنار کشیدن خیلی نامردی کردن." راننده تاکسی خط ویژه عراق ! کتاب آسمان؛ یاسینی به روایت همسر شهید 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 💠 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💠 🇮🇷فدائیان حرم (غلامان عباس)🇮🇷 @gholaman_abaas
💠حاج حسین یکتا : 🌷بچه‌ها ! شهدا خوب تمرین کردن ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را در آسید روح‌الله خمینی. ♡ما تمرین کنیم ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را در حضرت آقا.(همچون مدافعان حرم) 🆔 @gholaman_abaas
°| چندتا مریض داریم،هرچندتایی که تونستین براشون حمد بخونین.🌷 دلتون بی غم🔆
به سید مجتبی گفتم: اینا کی‌ان که میاری هیئت و بهشون مسئولیت میدی؟؟ گفت: کسی که تو راه نیست اگه بیاد تو مجلس اهل بیت(ع) و یه گوشه بشینه و شما بهش بها ندی؛ میره و دیگه برنمی گرده... اما وقتی تحویلش بگیری جذب همین راه میشه... 🔴 نکته 🔴 مسجدی ها و هیئتی های عزیز! لطف کنید وقتی یه جوون با ظاهر و لباس نامناسب میاد مسجد یا هیئت؛ به دیده ی حقارت به اون ها نگاه نکنید... بعضی از افراد مسجدی و هیئتی هستند که تا یه جوون با ظاهر نامناسب میبینن اول که با تحقیر و افسوس نگاهش میکنن و بعدم شروع میکنن به نصیحت... و این باعث میشه خیلی از جوونا نیان مسجد و هیئت... بذارید این جوون چند شب تو مراسم حضور پیدا کنه... در طی این مدت بهش محبت کنید؛ احترام بذارید؛ تحویلش بگیرید و بهش مسئولیت بدید تا جذب بشه! متاسفانه الان بعضی از افراد مسجد و هیئت رو خونه خودشون میدونن و فکر می کنند فقط افرادی باید وارد بشن که مطابق میل و سلیقه ی اونا باشن... احترام مسجد و هیئت سرِجاش! اما حواسمون باشه مسجد خونه خداست و هیئت برای اهل بیت (علیهم السلام)... ما مالک هیچ کدوم نیستیم... اگر لیاقت داشته باشیم فقط خادمیم... #تلنگر #هیئت #مسجد #شهید_مجتبی_علمدار 〰〰〰〰〰〰〰〰 @gholaman_abaas
💛 #بهترین_همراه «در كارهاى جمعى سعى مى كرد با بقيه مشورت كند. اين شهيد بزرگوار هميشه در كارهاى جمعى پيشقدم بود و بيشتر كارهاى مشكل را انجام مى داد وبا اينكه فرمانده بود، امّا در انجام دان كارها و كمك به همرزمانش هيچ كوتاهى نداشت، بلكه كارهايى كه اصلاً وظيفه اش نبود انجام مى داد. شهيد جليل محدثى فر هنگام كارهاى جمعى سعى مى كرد سخت ترين كارها را براى خودش انتخاب كند.» #شهید_محدثی_فر
💛 "محبت و رفاقت وسیله ی هدایت😊" منزل ما نزديك خانه آقا ابراهيم بود. آن زمان من شــانزده ســال داشتم. هر روز بــا بچه ها داخــل کوچه واليبال بازي ميکرديم. بعد هم روي پشــت بام مشغول کفتر بازي بودم! آن زمان حدود 170 كبوتر داشــتم!! موقع اذان که ميشــد برادرم به مسجد ميرفت. اما من اهل مسجد نبودم. عصر بود و مشغول واليبال بوديم. ابراهيم جلوي درب منزلشان ايستاده بود و با عصاي زير بغل بازي ما را نگاه ميکرد. در حين بازي توپ به ســمت آقا ابراهيم رفت. من رفتم که توپ را بياورم. ابراهيم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را روي انگشت شصت به زيبائي چرخاند وگفت: بفرمائيد آقا جواد! از اينکه اســم مرا ميدانست خيلي تعجب کردم!! تا آخر بازي نيم نگاهي به آقا ابراهيم داشتم. همه اش در اين فکر بودم که اسم مرا از کجا ميداند! چند روز بعد دوباره مشغول بازي بوديم.آقا ابراهيم جلوآمد و گفت: رفقا، ما رو بازي ميديد؟ گفتيم: اختيار داريد، مگه واليبال هم بازي ميکنيد!؟ گفت: خب اگه بلد نباشــيم از شــما ياد ميگيريم! عصا راكنار گذاشــت، درحالي كه لنگ لنگان راه ميرفت شروع به بازي کرد. تا آن زمان نديده بودم کسي اينقدر قشنگ بازي کند!! مجروح بود. مجبور بود يكجا بايستد. اما خيلي خوب ضربه ميزد. خيلي خوب هم توپها را جمع ميکرد. شــب به برادرم گفتم: اين آقا ابراهيم رو ميشناســي؟ عجب واليبالي بازي میکنه! برادرم خنديد و گفت: هنوز او را نشناختي! ابراهيم قهرمان واليبال دبيرستانها بوده. تازه قهرمان کشتي هم بوده! با تعجب گفتم: جدي ميگي؟! پس چرا هيچي نگفت! برادرم جواب داد: نميدونم، فقط بدون که آدم خيلي بزرگيه! چند روز بعد دوباره مشــغول بــازي بوديم.آقا ابراهيم آمــد. هر دو طرف دوست داشتند با تيم آنها باشد. بعد هم مشغول بازي شديم. چقدر زيبا بازي ميکرد. آخر بازي بود. از مسجد صداي اذان ظهر آمد. ابراهيم توپ را نگه داشت و بعد گفت: بچه ها مي آييد برويم مسجد؟! گفتيم: باشه، بعد با هم رفتيم نماز جماعت. چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. به خاطر او ميرفتيم مسجد. يکبار هم ناهار ما را دعوت کرد و كلي با هم صحبت كرديم. بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. اگر يك روز او را نميديدم دلم برايش تنگ ميشد و واقعا ناراحت ميشدم. یک بار با هم رفتيم ورزش باســتاني. خلاصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم. او با روش محبت و دوستي ما را به سمت نماز و مسجد كشاند. اواخر مجروحيت ابراهيم بود. ميخواســت برگردد جبهه، يک شب توي كوچه نشســته بوديم، براي من از بچه هاي ســيزده، چهارده ساله در عمليات فتح المبين ميگفت. همينطور صحبت ميكرد تا اينکه با يک جمله حرفش را زد: آنها با اينکه ســن و هيکلشــان از تو کوچکتر بود ولي با توکل به خدا چه حماســه هائي آفريدند. تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمانه که کفترهات چه ميکنند!! فرداي آن روز همه كبوترها را رد کردم. بعد هم عازم جبهه شدم. از آن ماجرا ســالها گذشــت. حال که کارشناس مســائل آموزشي هستم میفهمم که ابراهيم چقدر دقيق و صحيح کار تربيتي خودش را انجام ميداد. او چــه زيبا امر به معروف و نهي از منكرميکــرد. ابراهيم آنقدر زيبا عمل ميکرد کــه الگوئي براي مدعيان امر تربيت بــود. آن هم در زماني كه هيچ حرفي از روشهاي تربيتي نبود. ✅✅ نکته: خیلی از نوجوان ها و جوان های امروزی به ورزش علاقه دارن و در باشگاه های مختلف مشغول ورزش هستند. متاسفانه حضور قشر مذهبی در مکان های ورزشی کمرنگه. چه خوبه که با حضور در این مکان ها و رفاقت با نوجوان ها و جوان ها در هدایت و تربیت آن ها موثر باشیم. 🔴این خاطره نکات ظریف زیادی داره. لطفا چند بار با دقت بخونید.😊 @gholaman_abaas
💛 #بهترین_همراه #سردار_شهید_محمود_کاوه @gholaman_abaas
وصیت کرده بود رو قبرش ننویسیم مادر شهید می گفت قاسم بیاید ببیند مادرش این سی سال فکر می کرده پسرش شهید شده، دلگیر می شود! ‌ کسی چه می فهمد سی سال زندگی کردن با یک قاب عکس یعنی چه؟!.... @gholaman_abaas
#بهترین_همراه 💛 از اینجا شروع شد،،،،👆 از اینجا شروع کنید ؛)✌️ @gholaman_abaas
.حتما مطالعه شود👌👇 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام اخلاص بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار مادر همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: قرآن و نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! مطالعه کردی؟! برای بصیرت خودت چه کردی!؟ برای دفاع از ولایت!!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و مناجات شهید می آمد! صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با هوای_نفس،نگهبانی دل... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار کانال بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد! ایثارش را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار شهید پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند! آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از حرف تا عمل! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با حالم چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... شهدا گاهی،نگاهی....😔 @gholaman_abaas
بنزین کد بود. بسطامی.mp3
3.85M
#فوری (اطلاع رسانی کنید) 🔴سخنان روشنگرانه امروز #امین_بسطامی در خصوص #بنزینی که کد محرمانه داشت در بین فعالان سایبری... ❌با این کار میخواستند طرح یمن را پیاده بکنند...دولت میخواهد فرار بکند!!! 🔻هدف زدن رهبری بود ... ❌این اعلان جنگ بی سابقه بود...❌ #مردم_را_اگاه_کنید ... 🔸🔹🔸🔹